اهمیت تجربه ولع مصرف در وابستگی به مواد، تداوم اعتیاد به مواد، پدیدهی بازگشت و شکستهای درمانی در پژوهشهای بسیاری مورد تأیید قرار گرفته است. ولع مصرف مواد، یك موقعیت انگیزشی قدرتمند یا گرایش شدید به ولع مصرف در فرد معتاد است. با وجود اهمیت این پدیده در ادامه فرآیند
سوءمصرف، تا كنون ساز و كارهای روانشناختی و عاطفی مرتبط با این پدیده هنوز به طور كامل شناخته نشده اند، پژوهشها نشان داده اند كه نشانههای محیطی مربوط به مواد، می توانند به ایجاد ولع مصرف در معتادان، بیانجامند (هیمن،2011؛ آبرامز، 2000؛ انستیتو ملی سوءمصرف مواد،1996؛ چایلدرس، اهرمن، روزنش، روبینز و اُبراین، 1992؛ آلترمن و همکاران،1990). در دسته اختلالات مربوط به مواد، محور اصلی مشکلات، ولع شدید و اجتناب ناپذیر بیمار به ادامه مصرف مواد است؛ عاملی که ریشه اصلی عود و شکستهای درمانی شناخته شده است (کافمن،2001؛ به نقل از دهقانی و رستمی،1389). پس ضروری به نظر میرسد که به پدیدهی ولع مصرف بیشتر پرداخته شود. از ولع مصرف مواد تعاریف گوناگونی شده است، ولی به هر حال ولع مصرف مواد را میتوان یک تجربهی شخصی و یک پدیدهی چند بعدی آمیخته با میل و هوس به دست آوردن یک احساس خوشایند و یا غلبه بر یک احساس ناخوشایند دانست (اختیاری،2008). همچنین در بیماران وابسته به مواد اختلالات سلامت روانی از جمله افسردگی شایع است (سمپل، پترسون و گرانت،2005؛ وزارت بهداشت کانادا، 1384؛ حاجی حسنی، شفیع آبادی، پیر ساقی و کیانی پور، 1391). همچنین اگر ولع مصرف مواد برطرف نشود میتواند باعث رنجهای روانشناختی مثل ضعف، بی اشتهایی، اضطراب، بی خوابی، پرخاشگری و افسردگی گردد (آدولوراتو، لگیو، آبن آولی و گاسبارینی،2005). اختلالات افسردگی در DSM-V به عنوان دستهی جداگانه قرار گرفته است. ویژگی مشترک همه این اختلالات وجود غم است، احساس تهی بودن، یا تحریک پذیری خلق و خوی، همراه با تغییرات جسمی و شناختی است که به طور قابل توجهی بر ظرفیت فرد برای عملکرد تاثیر میگذارد (DSM-V).
QEEG، جهت تعیین مشکلات عملکرد مغز در شماری از اختلالات وابستگی به مواد، از جمله وابستگی به کوکایین و متاآمفتامینها به کار رفته است. تحقیقات حاکی از افزایش موج بتا در حین انجام عملکردهای ذهنی بالا در افراد نرمال هشیار میباشد، در حالی که در بیماران وابسته به مواد شواهد نشان دهنده کاهش این امواج میباشد (آلپر و همکاران،1998).
QEEG، افراد وابسته به الکل الگوی غالب افزایش امواج بتا و دلتا و تتا و کاهش موج آلفا را نشان داده است. افزایش دامنه امواج غیرآلفا و کاهش آلفا با اضطراب همراه است. با مصرف الکل فرد در حالت فیزیولوزیکی آرامش و افزایش آلفا قرار میگیرد و در واقع با استفاده از این مواد دروازه فعالیت آلفا را می گشاید (ماروین،1995). این روش در تشخیص برخی از عوارض مغزی و وابستگی به کوکائین و بررسی روند تغییرات آنها نیز سودمند بوده است (آلپر و همکاران، 1998).
در حوزه درمان اختلالات روانشناختی نیز، پژوهشهای نوروفیزیولوژیکی با بررسی ارتباط بین امواج مغزی، تشریح مکانیزمهای زیربنایی تالاموکورتیکی مغز و حالات روانشناختی فرد، نشان داده اند که تغییرات بهینه در ریتم و فرکانس امواج مغزی، با استفاده از روشهای عصب درمانی؛ میتواند منجر به تغییر در حالات روانشناختی افراد شود (استرمن، 1996).
هم اکنون این مسئله مطرح است که آیا میتوان از این روش نوین در درمان اختلال وابستگی به مواد استفاده کرد؟ و آیا این روش میتواند نابهنجاریهای عصب شناختی امواج مغز را برطرف سازد؟
بسیاری از محققان حوزه وابستگی به مواد بر این عقیده اند که وابستگی به مواد را باید به عنوان یک مشکل مغزی در نظر گرفت. همانطور که به طور مختصر اشاره شد تحقیقات علوم اعصاب جدید هم نشان داده است که وابستگی بر پایه توانایی مواد در تقلید از فعالیت انتقال دهندههای عصبی مغز و اثر بر مرکز لذت و در نهایت بروز اختلال در عملکرد مغز و فعالیت الکتریکی مغزی است. بر این اساس رویکرد این متخصصان در درمان وابستگی به مواد یاری گرفتن از درمانهای عصب روانشناختی است. درمانهایی که قادر به اصلاح اختلالات موجود در عملکرد مغزی و به دنبال آن رفع عوارض منفی درباره مصرف مواد در مغز، رفتار و روان فرد میباشد. اخیراً تلاشهای درمان در سوءمصرف مواد، گرایش به سوی درمانهای عصبی و تلاش در جهت اصلاح سیستم مغزی است.
با وجود آمارهای 80 درصد عود در دارودرمانیهای وابستگی به مواد به نظر بهترین رویکرد جهت کاهش این خطر، تنظیم عمل لوبهای مغزی به وسیله درمانهای عصب روان شناختی، از جمله نوروفیدبک است (ریچارد، مونتویا، نلسون و اسپنس، 1995).
1-۳. اهداف پژوهش
هدف اصلی این پژوهش بررسی اثربخشی روش آموزشی درمانی نوروفیدبک بر کاهش ولع مصرف مواد مخدر در بیماران وابسته به مواد مخدر تحت درمان نگهدارنده متادون است. اهداف فرعی عبارتند از:
1- بررسی اثربخشی روش آموزشی درمانی نوروفیدبک بر بهبودی میزان افسردگی بیماران وابسته به مواد مخدر تحت درمان نگهدارنده است.
1-۴. فرضیههای پژوهش
فرضیه اول: درمان نوروفیدبک باعث کاهش ولع مصرف در افراد وابسته به مواد مخدر میشود.
فرضیه دوم: درمان نوروفیدبک باعث بهبود میزان افسردگی افراد وابسته به مواد مخدر میشود.
۱-۵. اهمیت و ضرورت پژوهش
بدون درمان موثر، وابستگی به مواد، به ویژه مواد افیونی، هزینههای بالایی در رابطه با فعالیتهای غیر قانونی، مراقبتهای پزشکی، معامله دارو، از دست دادن توان تولید و بهره وری، افزایش انتقال HIV و دیگر عوامل بیماری زای خونی به همراه دارد. همچنین اختلالات سلامت روانی مثلاً افسردگی و احساس کنترل کم برزندگی، اختلال شخصیت ضد اجتماعی یا فوبی یا هراس در میان بیماران وابسته به مواد و شایع است (وزارت بهداشت کانادا، 1384).
لذا سوء مصرف مواد و وابستگی به مواد امروزه معضل بزرگی برای جوامع بشری محسوب شده و تاکنون تلاشهای بسیاری به ویژه در حوزه سبب شناسی و درمان آن انجام گرفته است.
اثربخشی روش آموزش پسخوراند عصبی مبتنی بر QEEG در بهبود عوارض برخی از اختلالات روانی (هاموند،2006)، همچنین کاربرد موفق روش QEEG در بررسی روند بهبود و تغییرات کارکرد مغزی (امواج مغزی) در اختلالات مختلف روانشناختی (آلپر و همکاران،1998)، از جمله سوء مصرف مواد (کارمودی،رادوانسکی، وادوانی، سابو و ورگارا،2001، نیوتن و همکاران،2003) ضرورت کاربرد نوروفیدبک را در بهبود مشکلات روانشناختی و بدکارکردیهای مغزی ناشی از وابستگی به مواد نشان میدهد و پیش از کاربرد مطمئن این روش، انجام مطالعات بیش تر و دقیق تر ضروری به نظر میرسد.
از سوی دیگر با توجه به محدودیت مطالعات خارجی و مطالعات خیلی محدود داخلی، در زمینه کاربرد روش درمانی نوروفیدبک در بهبود اختلال وابستگی به مواد، و به شکل اختصاصی تر مواد افیونی، و همچنین در نظر گرفتن شیوع مصرف مواد در کشور و عوارض منفی این پدیده، ضرورت ارزیابی اثربخشی نوروفیدبک در بهبود وابستگی به مواد، و در مراحل بعدی استفاده از آن به عنوان روش درمانی مکمل، ایمن و بدون عوارض جانبی در داخل کشور بدیهی است.
فرم در حال بارگذاری ...