سازایی گری یک فلسفه ی آموختن است که برساختن دانش توسط آموزندگان به صورت انفرادی یا اجتماعی اشاره دارد. به عبارت دیگرآموزندگان دانش خودرامبتنی برطرحواره ها یا عقاید موجود می سازند.سازایی گران وجود یک بدنه ازدانش راکه مستقل از آموزنده باشد رد و ازاین اندیشه حمایت می کنند که دانش مستقل ازمعنی نسبت داده شده به تجربه ،که آموزنده یا جامعه ی آموزندگان می سازند، وجود ندارد(فردانش،۱۳۸۱).
سازایی گران براین باورند که واقعیت دریافت شده ازسوی آموزندگان، نتیجه ی تجارب آنان است. به سخن دیگر آنان واقعیت راچیزی میدانند که ساخته ی خود فرد است. همچنین بر این باورند که آموختن حل مسئله برپایه ی اکتشاف فردی است وآموزنده به نحو درونی برانگیخته می شود وآموزنده به محیطی علاقه دارد که ایجاد انگیزه می کندودرآن به تمرکزش توجه میگردد(آقازاده،۱۳۸۸) .آموختن باید به بالا بردن انگیزه درافراد برای آموختن نیزکمک کند. بسیاری سازایی گران همچنین معتقدند که آموختن فرایندی اجتماعی است.آموزندگانی که ازسطح شناخت فعلی ناراضی هستند دیگران رادرشرکت دادن، مقایسه کردن ودوباره تدوین کردن اندیشه ها درگیر کرده، ازطریق فرایندجمعی درساختارهای یادگیرندگان، فهم های جدید را دوباره سازماندهی میکنند (فردانش،۱۳۸۱).
امروزه به دلیل عادات غلط تغذیه ای وگسترش شهرنشینی وکمبود آگاهی در موردسلامتی، بشربامشکلات بسیاردست به گریبان است که بیماری های تمدن نامیده میشود.یکی از آنها چاقی است که دارای علل مختلفی بوده،ولی نوعی از آن نیزمربوط به نداشتن برنامه غذایی صحیح است.درواقع اضافه وزن وچاقی که ازمشکلات جوامع امروز به شمار می آید،درارتباط مستقیم با بروزبسیاری ازبیماری ها ازجمله:بروزفشارخون بالا،کلسترول وتری گلیسیرید خون بالا،بیماری های قلب وعروق،بیماری های تنفسی وبیماری های فرسایشی مفاصل(که به وضوح شیوع آن درافرادچاق بیشترمی بینیم) است.۸۰٪ افرادی که به بیماری قند یا دیابت غیروابسته به انسولین مبتلا میشوند چاق هستند.بروزانواعی ازسرطان ها درمردان چاق وزنان چاق در مقایسه باسایرافرادبیشتراست.درتمام موارد ذکرشده کاهش وزن در بهبود علائم نتایج مثبتی رادرپی داشته است.به عنوان مثال کاهش حتی ۵کیلوگرم از وزن نقش بسزایی درکاهش کلسترول و تری گلیسیرید دارد(محبوب،۱۳۹۱).
براساس تعریف سازمان بهداشت جهانی(2015) اضافه وزن وچاقی بعنوان تجمع غیرطبیعی یا بیش از اندازه چربی در بدن که سلامتی فرد را مختل میکند شناخته میشود وبرای ارزیابی آن از شاخصی به نام شاخص توده ی بدنی که ازنسبت وزن به مجذورقد به دست می آید ودرمقیاس جهانی مقبولیت زیادی دارد، استفاده میشود وبراساس تعریف سازمان بهداشت جهانی برای طبقه بندی چاقی واضافه وزن، افرادباشاخص توده بدنی کمتراز ۱۸.۵کم وزن، بین ۲۵-۱۸.۵دارای وزن نرمال، بین ۳۰-۲۵ مبتلا به اضافه وزن وبیشتراز۳۰ مبتلا به چاقی می باشند(کشاورز،۱۳۸۵). تعریف معتبردیگری ازچاقی عبارتست ازعدم تعادل بین انرژی دریافتی وانرژی مصرفی،که باذخیره بیش از حد چربی نمایان می شود(فرشچی،۱۳۹۱).
سازمان بهداشت جهانی چاقی را یکی ازمهمترین بیماری های غیر واگیردرحال گسترش تعریف کرده است که سالانه حدود۱۰٪تا۲۰٪ هزینه های بهداشتی یک کشوررابه طور مستقیم وغیرمستقیم درگیرمیکندوپیش بینی کرده است که ممکن است اضافه وزن ومرض چاقی به زودی جای برخی از نگرانی های دیرین درمورد سلامت عمومی مانند سوءتغذیه و بیماری های عمومی رابه عنوان پراهمیت ترین عامل ضعف سلامتی بگیرد(مجله سپید پزشکی ایران، ۱۳۹۳).
چاقی یک بیماری پیچیده وچندعاملی است که از واکنش بین عوامل ژنتیکی، متابولیکی، اجتماعی، رفتاری وفرهنگی ناشی میشود.چاقی اثرات مهمی برسلامت جسمی، سلامت روانی _ اجتماعی وطول عمروکیفیت زندگی دارد وشیوع آن به میزان هشداردهنده ای روبه فزون است وبه یک مشکل همه گیر تبدیل شده است.عوارض پزشکی متعددچاقی درافراد اعم ازبیماریهایی نظیر دیابت نوع ۲، افزایش فشارخون وعوارض قلبی-عروقی و… در کنارعوارض روانی _ اجتماعی آن سلامت فرد را باخطرجدی مواجه می سازد. به دلیل شیوع، هزینه وآثاری که برسلامتی داردبه عنوان معضلی درسلامت عمومی وهمچنین بامشکل اقتصادی جامعه راتحت تاثیر قرارمیدهد. علاوه براین باتوجه به این که چاقی یکی از مهم ترین علل مرگ ومیرافراد(به دلیل بروزبیماری های مختلف که دربالا ذکرشد) است، بنابراین با ارائه آماردقیق ومنظم توسط مراکزوسازمان های ذیربط داخلی به اتخاذ سیاست های صحیح دریک نظام سلامت جامع کمک خواهدشد. به همین دلیل چاقی نه تنها به عنوان معضلی درسلامت عمومی، بلکه مشکلی اجتماعی، اقتصادی وسیاسی قلمداد می شود.
تغذیه یک عامل مهم برای زندگی سالم است.بنابراین آموزش هدفمند برنامه های تغذیه ای درجهت حفظ سلامتی افراد ضرورت دارد. باتوجه به این که درکشورما برنامه های سلامتی به مسئله مهم آموختن کم پرداخته شده وموجب شده کاهش وزن، حتی زمانیکه به منظورسلامتی افراد می باشد، موفقیت آمیزنبوده واگر موفق باشد ،کوتاه مدت بوده وبه حالت اول بازگردد. آموختن باید به گونه ای باشد که شخص در آموختن به صورت فعال مشارکت داشته باشد. بهترین ومؤثرترین روش اشتراک گذاشتن دانش وحقایق بهداشتی و درگیرشدن افراد در این حیطه می باشدوآموختن بهداشت به صورت خودخواسته باشد. به گفته ی اختیاری (۱۳۹۳) آگاهی ودانش مناسب تغذیه ای اولین ومهم ترین قدم برای مقابله باخطر چاقی و اضافه وزن می باشد ولی بعضی ازافراد با داشتن دانش کافی، همچنان باخطر چاقی و اضافه وزن روبروهستند که دراین باره تغییر نگرش افراد ، تغییرافکار وباورهای غلط به درست وتصحیح رفتارهای غلط وبالا بردن انگیزه برای داشتن زندگی سالم سبب می شود کاهش وزن وحفظ آن با موفقیت همراه باشد .مسئله ی ما دراین پژوهش فقدان آگاهی ونگرش درست به عادات تغذیه ای افراد ونداشتن انگیزه ی بالا برا ی سلامتی است که یکی از شاخص های آن وزن متعادل می باشد.
۱-۴ اهمیت و ضرورت پژوهش:
درنخستین کنگره بین المللی تغذیه وسیزدهمین کنگره تغذیه در ایرا ن درسال۹۳، معاونت تحقیقات وفناوری وزارت بهداشت درمان وآموزش پزشکی با اشاره به اینکه زندگی ماشینی وکم شدن تحرک شهروندان سبب شده تا۶۵٪ از ایرانیان با چاقی یا اضافه وزن مواجه باشند، بیان داشت: بیماری های غیرواگیر۸۵٪ ازعلل مرگ ومیررا درکشور به خود اختصاص داده است که سکته قلبی ونارسایی تنفسی را میتوان ازجمله این بیماری ها دانست وبیماری های قلبی وعروقی مهم ترین مشکلی است که در ایران با آن مواجه هستیم که میتواند با دارو، رژیم غذایی و ورزش کنترل کرد. همچنین عضو کمیته علمی این کنگره بابیان اینکه براساس آخرین یافته های پژوهشی حدود۳۰٪جمعیت کشور به بیماری کبد چرب غیرالکلی مبتلا هستندکه این آمارنگران کننده است،گفت:این درحالیست که ۱۰سال پیش آمارمبتلایان به بیماری کبدچرب درکشورزیر۱۰٪ بوده است وتغذیه غلط ازمهم ترین دلایل ابتلا به بیماری کبدچرب غیرالکلی است که بیماری های قلبی_ عروقی ازقبیل تصلب شرایین ونارسایی قلب وعروق را به همراه دارد. همچنین در پژوهش های اخیر درکشورمان ردپای ۲۰ خوراکی آسیب رسان به سلامت، درسبد غذایی روزانه ی مردم شناسایی شده است (دیناروند،رئیس سازمان غذا و دارو).
رئیس سومین کنگره پیشگیری و درمان چاقی درایران (۱۳۹۳)گفت:دریافت مواد غذایی نا مناسب و کم تحرکی دو عامل مهم در افزایش شیوع چاقی بعد از جنگ جهانی دوم،استفاده نا مناسب از مواد غذایی و کم تحرکی باعث افزایش اضافه وزن و چاقی شده به طوری که شیوع اضافه وزن و چاقی در۵۰ سال پیش از ۱۰ درصد به حدود ۷۰ درصد رسیده است(ویژه نامه شماره ۱۹ پژوهشکده علوم غدد ومتابولیسم دانشگاه علوم پزشکی و خدمات درمانی شهید بهشتی ). به گفتۀ فریدون عزیزی رئیس سومین کنگره چاقی و درمان چاقی در ایران (۱۳۹۳)چاقی به عنوان مهم ترین مساله بهداشتی درمانی قرن در اکثر کشورهای جهان تلقی می شود و سازمان های جهانی که مسایل بهداشتی را تحت نظر دارند چاقی را به عنوان مشکل اصلی بروز بیماری های غیرواگیر ازجمله بیماری های قلبی، دیابت و سرطان در قرن ۲۱
قلمداد می کنند.
وزارت کشاورزی ایالات متحده (۲۰۱۵) معتقداست با استفاده از برنامه های تغذیه ای صحیح،می توان ابتلاءبه مرگ ومیرناشی ازبیماری های قلبی را به میزان ۲۵٪ وسرطان را تا ۲۰٪ کاهش داد(نیک اعتقاد، ۱۳۷۲). معاون وزیر بهداشت درهمایش بسیج ملی کاهش مصرف نمک بیان داشت:۴۷میلیون ایرانی غذای ناسالم میخورند(سپید، روزنامه پزشکی ایران، ۱۳۹۳). شیوع اضافه وزن وچاقی در دهه ی اخیربه سرعت افزایش یافته است.پیش بینی میشود دوسوم بار بیماری ها در سال ۲۰۲۰ مربوط به بیماری های غیرواگیرمزمن باشد که اغلب با تغذیه وشیوه زندگی مرتبط هستند(همان).
درجمهوری اسلامی ایران امربهداشت همواره درمباحث توسعه مندی کشورمدنظر بوده است چنانچه فصل ۲۵ قانون برنامه ی سوم توسعه اقتصادی ،اجتماعی وفرهنگی کشوربه بهداشت ودرمان اختصاص داده شده است ومخصوصا در ماده ی ۱۹۲ برای ارتقاء سلامت وبهداشت تاکید شده است(منصور،۱۳۷۷).
ازدهه ی۱۹۸۰ سازمان بهداشت جهانی توجه خودرا ازرفتارهای انفرادی به گروهی وآموزش و درگیرشدن افراد درسلامتی اشان ارتقاء داد. اگرچه آموزش های عمومی به منظور افزایش آگاهی تغذیه ای وپیروی از آن ها صورت میگیرد ولی شکاف عمیقی میان آنچه درباره دریافت های غذایی توصیه می شود وآنجه درعمل ورفتارهای غذایی مشاهده می شود،وجوددارد. موفقیت برنامه های ارتقاءسلامت درزمینه تغذیه سالم نیازمند آگاهی افراد دراین زمینه است،اگرچه آگاهی همان رفتار نیست ولی می تواند یک عامل تعیین کننده رفتارهای غذایی باشدوبی شک یکی اززیباترین ابعاد مشارکت مردم در تغییرو اصلاح اوضاع بهداشتی، درگیری فعال افراد در وضع سلامتی خودشان است وعادات غذایی مطلوب وتغذیه صحیح درپیشگیری از بیماریها وداشتن زندگی سالم مؤثراست وبه بهبودکیفیت زندگی کمک می کند.باتوجه به اینکه ایران دهمین کشورچاق جهان است (دیلی تلگراف، ۱۳۹۱) و آمار اضافه وزن و چاقی براساس پژوهشی دربین خانم ها ی تهران از ۲۷٪و در بعضی مناطق تا ۶۳٪ متغیر است که این وضعیت ازنظرپزشکی و سلامتی باید جدی گرفته شود (معاون مرکز دانشگاه علوم پزشکی ایران،۱۳۹۳ ). در گزارش اخیر مطالعه بررسی سلامت ملی و وضعیت تغذیه ای(۱۳۹۳) ۱۷ ٪ از افراد ۹-۲ سال از چاقی رنج می برند در حالیکه این میزان در دهه ی پیش ۵٪ بود و همچنین ۸٪ از نوجوانان۱۹-۱۵ ساله که دچارچاقی هستند، اختلال افسردگی عمده راتجربه می کنند. به طورکلی افراد چاق به علت نداشتن آگاهی لازم تغذیه ای و استفاده از رژیم های لاغری غیراستاندارد دچارکمبودهای مواد مغذی می شوندکه تهدیدی جدی برای سلامتی به شمار می آید. باتوجه به آمار اضافه وزن وچاقی در ایران و عوارض ناشی ازآن برسلامت افراد جامعه ونیزبیماریهای ناشی ازآن همراه با بنیادنگره ای این پژوهش نشان دهنده مسئله ی مهمی است که پرداختن به آن ضروری است. ازآن جایی که در کشورما مطالعات پراکنده ومحدودی در مورد تاثیرروش های مختلف آموزش بهداشت روی آگاهی تغذیه ای وتغییر نگرش نسبت به صحیح مصرف کردن موادغذایی وعملکرد افراد(کاهش وزن بصورت علمی) صورت گرفته است.امیداست با انجام این طرح آموزش تغذیه تاثیرات مثبت همراه شدن رژیم غذایی با آموزش را نشان دهیم.
۱-۵ هدف پژوهش:
شناخت سودمندی یک دوره آموزش تغذیه به منظور کاهش وزن که افزایش آگاهی تغذیه ای،تغییرنگرش مربوط به مصرف غذا وافزایش انگیزه برای زندگی سالم را به خوبی نشان می دهد.
۱-۶ پرسش های پژوهش :
۱-آیا دوره ی آموزشی طراحی شده، موجب افزایش سطح آگاهی تغذیه ای شرکت کنندگان شده است ؟
۲- آیا دوره ی آموزشی، موجب تغییر نگرش شرکت کنندگان به مصرف غذا شده است؟
۳- آیا دوره ی آموزشی، موجب افزایش انگیزه شرکت کنندگان برای کاهش وزن شده است ؟
۴- آیا دوره ی آموزشی، موجب کاهش وزن شرکت کنندگان شده است ؟
۱-۷ تعریف متغیرها:
دراین پژوهش آموزش، متغیر مستقل است. انگیزه، آگاهی ، نگرش وعملکرد (کاهش وزن ) متغیرهای وابسته هستند. میزان تحصیلات (دیپلم تا لیسانس) ، جنس (زن) و سن ( ۵۰- ۲۰) متغیرهای کنترل شده می باشند.
در دنیای مترقی امروزی که مملو از اطلاعات گوناگون است، دیگر نمیتوان به اکتساب مهارتهای یادآوری و بیان امیدوار بود. هدف آموزش دنیای کنونی بر آن است تا به فراگیران چگونگی به نتیجه رسیدن، تمیز دادن، تشخیص دادن، ترکیب کردن، فرضیهسازی، مجسم کردن، توجیه و ارزیابی را آموزش دهد(اسمیت،1992). همچنین شرایط جوامع امروزی حکم میکند که افراد در معرض بسیاری از
اندیشههای متفاوت و متضاد قرار گیرند. بر این اساس، آنان باید بتوانند اندیشههای درست و نادرست را از یکدیگر تشخیص دهند و به نحو صحیح قضاوت کنند تا زندگی سالم و موفقی داشته باشند. بنابراین، پرورش تفکر میتواند منجر به افزایش توانایی افراد در بهرهگیری از اطلاعات، ارزشیابی صحیح و نیز رویایی با موقعیتهای مختلف زندگی گردد. مباحث زیادی از سوی صاحب نظران پیرامون ابعاد و جنبههای مختلف تفکر مطرح شده است که هر کدام در تقسیم بندی خود به جنبه خاصی تأکید دارند. از جمله نیکرسون (1989) و پرکینز (1989) چهار نوع تفکر شامل حل مسأله، تفکر خلاق، تفکر انتقادی و فراشناخت را بر میشمرند و معتقدند که این انواع تفکر را باید آموزش داد. به عقیده فاسیونه (2011) تفکر انتقادی نوعی قضاوت خردمندانه یا تصمیمگیری فکورانه است. پاسکارلا و ترنزینی (1991) تفکرانتقادی را به منزله مجموعهای از تواناییهای کلی فرد در انجام اموری مانند تعریف مسائل محوری، فرضیهسازی در یک بحث، تشخیص اهمیت روابط، استنتاج، استنباط، تفسیر نتایج حاصل از شواهد معتبر و نیز ارزشیابی انتقادی دانستهاند. بر مبنای نظر جونز (1996) تفکر انتقادی، تعمق اندیشمندانه بیشتر برای تحلیل و تعیین محتوای فعالیت میباشد. همچنین، تفکر انتقادی ارزشیابی یا بررسی صحت مسائل متنوعی است که فرد را در تصمیمگیری راهنمایی میکند. به طور خلاصه، تفکر انتقادی نوعی تفکر منطقی و معقول است که بر تصمیمگیری در مورد آنچه باور داریم یا انجام میدهیم، تأثیر میگذارد (نوریس و انیس، 1989). افراد با توانایی تفکرانتقادی دارای ویژگی شخصیتی و روش خاصی می باشند. فاسیونه (1995) معتقد است که این دسته از افراد معمولاً تصمیمات خود را به تأخیر می اندازند تا به بررسی عقاید و تفکرات خود بپردازند و علاوه بر درک این عقاید، تمایل دارند دلیل آن را نیز بدانند. آنان بیشتر سعی دارند به بررسی نقاط مثبت و منفی عقاید دیگران توجه کنند تا اینکه آنها را زود کنار بگذارند. برای این دسته از افراد اتخاذ تصمیمات هوشمندانه مهمتر از بحث کردن است. شواهد تجربی در ارتباط با تفکر انتقادی حاکی از وجود دو عامل مهارت و گرایش است (تابو،1997). در بعد مهارتی، فرآیند شناختی دخیل است. مهارتهای تفکر انتقادی شامل استنباط، تشخیص پیش فرضها، استنتاج، تعبیر و تفسیر و ارزشیابی هستند.(اسلامی، شکرآبی، بهبهانی و جمشیدی،2004). اما گرایش به تفکر انتقادی چیست؟ گرایش به تفکرانتقادی انگیزشی درونی و تمایلی عادت گونه است که فرد را به استفاده از مهارتهای تفکر انتقادی خود بر میانگیزد و بدون آن، فرد تمایلی به کاربرد مهارتهای تفکر انتقادی خویش ندارد (فاسیونه،2011). تأکید متخصصان بر اهمیت گرایش به تفکرانتقادی، باعث شده است که آنها به شناسایی انواع این گرایش بپردازند. برای مثال، انیس (1987) دوازده گرایش، فاسیونه و همکارانش (1994، 1992) هفت گرایش، هالپرن (2003) شش گرایش، و پرکینز و ریکتس(2003) سه گرایش را برای متفکر نقاد فهرست می کنند.
ریکتس(2003) اذعان میدارد گرایش به تفکر انتقادی شامل ابتکار، بلوغ شناختی و درگیری ذهنی است. منظور از ابتکار تمایل فرد به کنجکاویهای هوشمندانه و خلاقانه برای کشف واقعیتهای جدید است. بلوغ شناختی به این معنا است که فرد تا چه اندازه به پیچیدگیهای مسائل واقعی واقف است و با توجه شناختی که نسبت به دانش خود و دیگران دارد، تا چه میزان قادر به پذیرش دیدگاه دیگران است. درگیری ذهنی، آمادگی فرد برای استدلال و پیشبینی موقعیتهای نیازمند استدلال و اطمینان به توانایی خود در زمینه استدلال است. عوامل زیادی در شکلگیری مؤلفههای گرایش به تفکر انتقادی نقش دارند. به نظر میرسد که یکی از این عوامل خانواده باشد. در این تحقیق، الگوهای ارتباطی خانواده به عنوان یکی از عوامل محیطی پیشآیند مؤثر بر گرایش به تفکر انتقادی مورد بررسی قرار گرفته است. خانواده نقش اصلی در رشد و پرورش فرزندان خود را دارد و پایههای رشد روانی فرزندان در سالهای نخستین کودکی پایهریزی میگردد. زیرا، گرمی و محبت موجود در محیط خانواده، در تقویت حس اعتماد به نفس و پرورش قوای مثبت و سازنده کودکان و نوجوانان بسیار حائز اهمیت است و میتواند آنها را به صورت فردی سالم، خلاق و متکی به نفس و منطقی پرورش دهد. طرد کردن و تندی، زور، فشار و پایمال کردن حق فرزند به هیچ وجه نمیتواند روحیه سالم را در او بوجود آورد (شریعمتداری، 1375).
الگوهای ارتباطی خانواده یکی از مسائلی است که به دلیل اهمیت و تأثیرات آن به خوبی مورد توجه پژوهشگران و اندیشمندان قرار گرفته و رابطهی آن با بسیاری ویژگیهای انسانی مورد بررسی و تأیید قرار گرفته است. شیوهی برخورد و نوع ارتباطی که اعضای خانواده با همدیگر دارند متفاوت است. لذا تأثیرات آن در سایر رفتارها نیز میتواند مختلف باشد. محققان سعی کردهاند الگوهای ارتباطات خانوادگی را بشناسند و طبقهبندی کنند (فیتزپاتریک و ریچی،1994؛ مک لئود و چفی، 1972؛ به نقل از کوئرنر و فیتزپاتریک، a2002؛ ریچی و فیتزپاتریک، 1990؛ به نقل از فیتزپاتریک، 2004). دو بعـد زیربنایی جهت گیـری گفت و شنود و جهتگیری همنوایی را در الگـوهای ارتباطات خانوادگی شناسایی کرده اند. جهتگیری گفت و شنود را میزانی که خانواده ها شرایطی را فراهم میآورند که در آن همه اعضای خانواده تشویق به شرکت آزادانه و راحت در تعامل و بحث و تبادل نظر درباره طیف وسیعی از موضوعات شوند، تعریف کردهاند (کوئرنر و فیتزپاتریک، 1997). جهت گیری همنوایی نیز عبارت است از میزانی که خانواده ها شرایط همسان بودن نگرشها، ارزشها و عقاید را مورد تأکید قرار میدهند(کوئرنر و فیتزپاتریک، 1997).
در جهتگیری گفت و شنود فرزندان تشویق می شوند تا در مورد مسایل مختلف فکر و بحث کنند و همچنین قدرت تحلیل گری و قدرت استدلال فرزندان داشته باشند (قدومی، 1392؛ به نقل از کورش نیا و لطیفیان،1390). جهتگیری همنوایی بین اعضا به اجتناب از تعارض و مجادله اشاره دارد
(کوئرنر و فیتزپاتریک، 1997). این در حالی است که تفکر انتقادی نوعی تفکر منطقی و مستدل است که در تصمیمگیری در مورد قبول باورها دخالت دارد (انیس، 2011). با توجه به این تعریف طبیعی است که گرایش به تفکرانتقادی در فرزندان خانواده های با گفت و شنود بالا بیشتر باشد چرا که چنین خانوادههایی دامنه وسیعی از موضوعات را مورد تبادل نظر قرار میدهند و با همفکری هم تصمیمات مربوط به خانواده را اتخاذ میکنند (فیتزپاتریک، 2004؛ کوئرنر و فیتزپاتریک، 2002). بامریند (1996؛ به نقل از رحیمی،1391) بر این باور است که والدین در خانوادههای با گفت و شنود بالا فرزندانی با قدرت حل مسأله و توانایی مدیریت و رهبری بالا تربیت میکنند. چرا که ارتباطات باز و گسترده موجود در بین اعضای خانواده و مشارکت فرزندان در ایجاد قوانین خانواده، منجر به پرورش جستجوگری، استقلال، احساس مسئولیت و بلوغ فکری فرزندان میشود (بامریند، 1971؛ 1972؛ دارلینگ، لمبورن، استینبرگ، دورن بوش، 1992). این در حالی است که خانوادههای با جهتگیری همنوایی علاقه کمتری به افشای احساسات و جستجو و حمایت اجتماعی در فرآیندهای چالش انگیز دارند. بر این اساس میتوان انتظار داشت که ابعاد الگوهای ارتباطی خانواده در میزان گرایش به تفکرانتقادی فرزندان برای تولید ایده های نو و مناسب در حل مسایل فردی و اجتماعی نقش داشته باشند.
یکی از ویژگیهای شخصیتی که با ابعاد گرایش به تفکر انتقادی و ابعادی الگوهای ارتباط خانواده ارتباط دارد، اعتقاد افراد درباره توانایی کنترل بر پیامدهای زندگیشان یا همان منبع کنترل است.
راتر (1954) در بیان مفهوم منبع کنترل به دو بعد فرضی درونی و بیرونی اشاره دارد. گروهی که موفقیتها و شکستهای خود را عموماً به شخص خود (کوشش یا توانایی شخصی) نسبت میدهند، افراد دارای منبع کنترل درونی نامیده می شوند و گروه دوم که موفقیتها و شکستهای خود را معمولاً به عوامل بیرون از خود (بخت و اقبال یا دشواری موقعیتها) نسبت میدهند، افراد دارای منبع کنترل بیرونی نام گرفته اند (سیف، 1386). افرادی که موضع کنترل درونی دارند، مسئولیت اعمال خود را
میپذیرند و خود را صاحب کنترل بر “سرنوشت” خویش می شمارند. افرادی که موضع کنترل بیرونی دارند، موقعیت و یا شکست خود را به منبع خارجی نسبت میدهند و علت رفتارها را به حوادث بیرونی مثل شانس و دیگران ربط می دهند (پورافکاری، 1373). منبع کنترل در توضیح و تشریح عملکرد رفتار افراد متغیر مهمی تلقی می گردد. زیرا این متغیر می تواند به عنوان عامل تسهیل کننده پیشرفت یا یک عامل بازدارنده پیشرفت و کسب مهارت جدید عمل کند. زمانی که فرد عقیده دارد که پیروزی و شکست در فعالیت هایش به خودش وابسته است، با انگیزه بهتری دست به فعالیت می زند. این درحالی است که با افزایش موفقیت ها، نگرش فرد نسبت به خود و ارزشی که برای خود قائل است، بهبود می یابد. که در نتیجه باعث افزایش عزت نفس و اعتماد فرد نسبت به خود خواهد شد (کهندل، 1378).
با توجه به مطالب بیان شده پژوهشگر به دنبال پاسخ این سؤال است که آیا منبع کنترل نقش تعدیل کنندگی در رابطه بین ابعاد الگوهای ارتباطات خانواده و گرایش به تفکر انتقادی ایفا می کند؟
م؟آآاآ
تغییر مستمر و فزاینده در قرن بیست و یکم اقتضا میکند که بشر برای نیل به مقاصد خویش به تلاش فکری بیشتری نیاز داشته باشد. به رغم تغییرات بزرگ تکنولوژیکی که علم در زمینههای بهبود سلامتی، اقتصاد و سبک زندگی به وجود آورده، مسائل و پیچیدگیهای جدیدی نیز در زندگی بشر پدیدار گشته است که چالشهای ذهنی زیادی را برای شهروندان در زمینه تصمیمگیری دربارهی مسائل مختلف اخلاقی برای خود، دیگران و بشریت ایجاد کرده است (گان، گریگ و پوماهک، 2008). در این راستا، تفکر انتقادی و گرایش به آن میتواند کارگشا باشد. افرادی که تفکر انتقادی در آنها پرورش مییابد. قادر به تحلیل، ارزیابی و قضاوت بهتر امور مختلف خواهند بود و بهتر مسائل فردی و شخصی را در زندگی حل خواهند کرد (حاتمی 1386). تفکر انتقادی نیروی پیش برنده در آموزش بوده و منبعی قدرتمند در زندگی شخصی و اجتماعی فرد است. این نوع از تفکر، پدیده انسانی، نافذ و خودتصیحکننده است (کوینگ و نی،2010). به طوری کلی تفکر انتقادی با فراهمسازی زمینه برای دقت نظر و بررسی اعمال خود و دیگران زمینه رشد اجتماعی، افزایش تحمل و سعه صدر، رشد روانی، رشد احترام به نظریات و اعمال دیگران، افزایش فرهیختگی، رشد اخلاقی و افزایش دقت نظر و نقد و انتقاد علمی و رشد و علمی افراد جامعه را فراهم می آورد (حاتمی، 1386). ماهاپونیاننت (2010) رشد تفکر انتقادی را قدم بسیار مهمی در به سازی آموزش و پرورش میداند. هم چنین تفکر انتقادی به منزلهی توانایی اساسی برای مشارکت عاقلانه در یک جامعهی دموکراتیک شناخته شده است (آندولینا، 2001). به وسیلهی تفکر انتقادی فرد میتواند از مدارک و شواهد موجود، بالاترین درک را داشته باشد و درک کردن، فرد را قادر می سازد تا نظرات و معانی را که در ورای هر چیز وجود دارد آشکار سازد (جانسون، 2002).
علیرغم اهمیت تفکرانتقادی، در کمتر تحقیقی به پیشآیندهای تفکر انتقادی پرداخته شده است (پرویس، 2009). به همین دلیل، در این پژوهش به بررسی تأثیر ابعاد الگوهای ارتباطات خانواده بر گرایش به تفکرانتقادی با بررسی نقش تعدیل کنندگی منبع کنترل در این زمینه پرداخته شده است. شایان ذکر است که شناخت مفهوم کنترل و آگاهی از ویژگیهای گوناگون رفتاری کودکان و نوجوانان در زمینه گرایش به تفکرانتقادی به والدین، مربیان و مشاوران و روانشناسان و دست اندرکاران مسائل آموزشی کمک خواهد کرد تا به منظور هدایت، تغییر و اصلاح و کنترل پیش بینی رفتار آنان در اجرای برنامههای تربیتی، پرورشی و آموزشی خود روشهای مناسبتری را اتخاذ نمایند. این امر شکوفایی استعدادهای نهفته، رشد تفکر و پیشرفتهای مختلف در زمینههای فرهنگی، آموزشی، اجتماعی را به دنبال خواهد داشت. یافتههای تحقیق حاضر راهبردهای مهمی برای خانواده به همراه خواهد داشت و همچنین والدین به فرزندان خود کمک خواهند کرد که با منطق روشن و اعتماد به نفس بالایی، در مسیر زندگی خویش گام نهند و در برخورد با محیط و مشکلات ناشی از آن تصمیم گیریهای معقول اتخاذ نمایند (تیرانداز،1381).
برای بسیاری از یادگیرندگان درک و فهم آمار بسیار سخت است، بهطوریکه آنها عملکرد ضعیفتری در آمار نسبت به سایر امتحانات آموزشی دارند (اونوگبازی و سیمن، ۱۹۹۵؛ به نقل از زارع، رستگار و حسینی، ۲۰۱۱). درواقع متأسفانه، باوجودآنکه دانش آمار و کاربرد آن، یکی از درسهای آموزشی مهم و اجتنابناپذیر دانشجویان رشتههای روانشناسی و علوم تربیتی است و نیز روشن است که مفاهیم آماری قدرت استدلال و تفکر انتقادی دانشجویان را تقویت میکند (بالوگلو، ۲۰۰۳)، بسیاری از دانشجویان در رشتههای علوم اجتماعی مانند روانشناسی در آمار اضطراب دارند؛ و بیش از ۸۰ درصد از دانشجویان تحصیلات تکمیلی سطح ناراحتکنندهای از اضطراب آمار را تجربه کردهاند (اونوگبازی و ویلسون، ۲۰۰۳)؛ و آموزش دورههای آمار، در برخورد با دانشجویان کم علاقه معمولاً با چالشهای بزرگ مواجه میشود. این دانشجویان نشانههایی از نگرش منفی مانند، احساس خستگی نسبت به آمار، ناتوانی برای درک مزایای آمار، عدم تمرکز در کلاس، بیتوجهی (غیبت) و پیشرفت نکردن در این کلاس را، نشان میدهند (محمد جودی، سحاری اشعری و محمد و تنگوووک، ۲۰۱۱). نگرش دانشجویان نسبت به یک دوره مهم است، چراکه آن، بر کل فرایند یادگیری مؤثر است. نگرش مثبت، دانشجویان را برای توسعه مهارتهای ذهنی آماری، کاربرد دانش بهدستآمده در زندگی روزمره و داشتن یک تجربه لذتبخش در طول این دوره، قادر میسازد (محمد جودی و همکاران، ۲۰۱۱). عوامل مؤثر بر اضطراب آمار بهطور گستردهای به مدت بیش از بیست سال موردمطالعه قرارگرفته است. تحقیقات نشان دادهاند، اضطراب آمار در میان دانشجویانی که زمینه تحصیلی آموزشهای آماری معدودی دارند، شایع است (پان و تانگ، ۲۰۰۴).
بهطورکلی نتایج مطالعات درزمینهی علل اضطراب آمار نشان میدهد، سوابق اضطراب آمار میتواند به سه بخش موقعیتی، محیطی و غیر موقعیتی (ذاتی، استعداد) طبقهبندی شود (اونوگبازی و ویلسون، ۲۰۰۳). سوابق موقعیتی به عواملی که شی محرک یا رویداد را احاطه میکند، گفته میشود و متشکل از متغیرهایی مانند، اضطراب ریاضی (بالوگلو، ۲۰۰۴) و ویژگیهای دورههای آمار (دوانی، ۲۰۱۰) میشود. سوابق محیطی به رویدادهایی که درگذشته رخداده است و اشاره به متغیرهای مانند سن (بویی و آلفارو، ۲۰۱۱) و جنس (بالوگلو، دنیز و کسیسی، ۲۰۱۱) سوابق غیر موقعیتی برای اشاره به ویژگیهای شخصیتی یک فرد و شامل متغیرهایی مانند کمالگرایی (اونوگبازی و دالی، ۱۹۹۹) و تعلل تحصیلی (اونوگبازی، ۲۰۰۴) است.
بهطورکلی تحقیقات نشان داده است، بسیاری از عوامل مرتبط با اضطراب آمار، تغییرناپذیرند. بهعنوانمثال قومیت (اونوگبازی،b۱۹۹۹) و یا کمبود استعدادهای مورد نیاز، مانند استعداد ریاضی که در یک دوره خاصی از آمار نمیتوان تغییر داد (ویلسون، ۱۹۹۷). از میان عوامل مرتبط با اضطراب آمار همچنین میتوان به جنس، نژاد، سن (کولینز و اونوگبازی، ۲۰۰۶) نیز اشاره داشت که نسبتاً تغییرناپذیرند. درنتیجه، اگرچه دانش این عوامل به افزایش درک ما از ماهیت و علل اضطراب آمار کمک کردهاند، اما آنها دانشی در خصوص پیامدها که در درمان اضطراب آمار کمککننده باشد را ارائه نمیدهند (اونوگبازی، ۲۰۰۴).
با توجه به مطالعات انجامشده، برخی از مهمترین عواملی که میتوانند عملکرد پایین را در آمار توضیح دهد، عوامل شناختی و انگیزشی هستند (زارع و همکاران، ۲۰۱۱)؛ و آنچه بدیهی است، این است که اکثر دانشجویان درزمینهی عوامل غیر شناختی مانند نگرش، ادراک، علاقه، انتظار و انگیزه دچار مشکل هستند. عوامل شناختی نیز نقش مهمی را در در این موضوع، بازی میکند. هر دو عامل میتواند موجب تداخل در فرایند یادگیری درگیر و مانع استفاده دانشجویان از آمار شود (محمد جودی، ۲۰۱۱).
با تمامی این تفاسیر میتوان اینگونه نتیجه گرفت، اضطراب آمار میتواند با بسیاری از متغیرها و پیشایندها بررسی شود. ازجمله میتوان به راهبردهای یادگیری اشاره کرد که شامل مؤلفههای شناختی و فراشناختی شامل تمرین، جزئیات، پیچیدگی، سازماندهی، تفکر انتقادی، فراشناخت، نظمبخشی، مدیریت محیط و زمان مطالعه و راهبردهایی برای تنظیم تلاش است (کسیکی، بالوگلو و دنیز، ۲۰۱۰). سؤال اینجاست؛ آیا این دانشجویان که از اضطراب آمار رنج میبرند، راهبردهای یادگیریشان با دیگر دانشجویان که اضطراب آمار ندارند، متفاوت است؟ از دیگر پیشبین کنندههای اضطراب آمار میتوان به اهداف پیشرفت دانشجویان اشاره کرد. به اعتقاد کاپلان و فلوم (۲۰۱۰)، نظریهی اهداف پیشرفت یکی از برجستهترین و کاملترین دیدگاهها دربارهی ادراک انگیزش پیشرفت و بهویژه انگیزش در حیطههای آموزشی و مهارتی است (ویسانی و همکاران، 1391). درواقع از میان اهداف پیشرفت، هدف تبحری رابطهی مثبتی با خود کارآمدی بالا، استفاده از راهبردهای شناختی عمیق، یادگیری خودتنظیمی، مقابله کارآمد با مشکلات، عملکرد موفق، کمک طلبی و یادگیری مشارکتی و بهزیستی روانی افراد دارد (ایمز، ۱۹۹۲؛ دوک و لگت، ۱۹۸۸؛ لی و همکاران، ۲۰۱۰؛ کاپلان و فلوم، ۲۰۱۰؛ به نقل از ویسانی و همکاران، 1391). از این میان به نظر میرسد اهداف پیشرفت باواسطهی انگیزش تحصیلی و راهبردهای یادگیری بر اضطراب آمار تأثیرگذار باشد (ویسانی و همکاران، 1391).
از دیگر مؤلفههایی انگیزشی که میتواند با اضطراب آمار در ارتباط باشد میتوان به انگیزه درونی اشاره کرد، بهطورکلی یافتههای مطالعات انجامشده در مورد انگیزه تحصیلی و اضطراب نشان میدهد که انگیزش درونی دارای یک رابطه مثبت با شاخص سلامت مانند اعتمادبهنفس، آرامش، مسئولیت، خلاقیت و خود شکوفایی درحالیکه انگیزه بیرونی دانشگاهی یک رابطه مثبت با شاخص رفتارهای ناسازگار مانند ترک، اضطراب، سوءمصرف الکل و بیتفاوتی نسبت به مسئولیت دارد (دسی و رایان، ۲۰۰۰). در همین راستا پژوهش لواسانی، ویسانی و شریعتی (۲۰۱۴) نشان داد، تمامی ابعاد انگیزه تحصیلی اضطراب آمار را تحت تأثیر قرار میدهد و اهداف پیشرفت از طریق انگیزه تحصیلی است که بهعنوان یک عامل انگیزشی اضطراب آمار را تحت تأثیر قرار میدهد.
باوجود پژوهشهای بسیاری که درزمینهی سوابق غیر موقعیتی اضطراب آمار صورت گرفته است، اطلاع اندکی در مورد صفات شخصیتی دانشجویانی که سطوح بالایی از اضطراب آمار را تجربه میکنند، وجود دارد (چوو و دیلون، ۲۰۱۴). ویژگیهای شخصیتی دانشجویان دارای نگرش مثبت نسبت به آمار در مقایسه با دانشجویان با نگرش منفی نسبت به آمار چگونه است؟ آیا دستهبندی که مشخصات مختلف جمعیتی (دموگرافیک) دانشجویان را ارائه میدهد؛ وجود دارد؟
درواقع پژوهش حاضر در پی آن است که به این سؤال پاسخ دهد، از میان عوامل غیر موقعیتی، موقعیتی و محیطی کدام عامل بیشتر در پیشبینی و تبیین اضطراب آمار دانشجویان روانشناسی تأثیرگذار است؛ و نقش هرکدام از عوامل انگیزشی (انگیزه تحصیلی، اهداف پیشرفت، انتظار موفقیت) شناختی (سازماندهی، مرور، فراشناخت) شخصیتی (ویژگیهای شخصیتی)، حمایت اجتماعی و نیازهای روانشناختی بهعنوان عوامل غیر موقعیتی و محیطی در تبیین اضطراب آمار چگونه است. مثلا اینکه چگونه اهداف پیشرفت تحصیلی بر اضطراب آمار تأثیر میگذارد؟
کدامیک از اهداف عملکردی، اجتنابی و یا تبحری بر میزان اضطراب آمار نقش دارد؟ و یا نگرش نسبت به آمار و مفاهیم مرتبط به آن در دانشجویان روانشناسی چگونه است؟ آیا این نگرش بر میزان اضطراب آمار تأثیرگذار است؟ و اینکه این متغیرها میتوانند پیشبینی کنندهی قوی برای اضطراب آمار دانشجویان باشند؟ و آیا رابطهای بین ویژگیهای شخصیتی دانشجویان رشتهی روانشناسی و اضطراب آمار وجود دارد؟ آیا تفاوتی بین اضطراب آمار دانشجویان دختر و پسر وجود دارد؟ آیا بین نیازهای روانشناختی (شایستگی، ارتباط، خودمختاری) و اضطراب آمار رابطهای وجود دارد؟ آیا میزان حمایت عاطفی که دانشجویان از اطرافیان خود دریافت میکنند، میتواند پیشبینیکننده میزان اضطراب آمار دانشجویان باشد؟ درواقع هدف پژوهش حاضر، شناسایی پیشایندهای اضطراب آمار و یافتن راهبردهایی برای کاهش آن است. علاوه بر این پژوهش حاضر به دنبال بررسی پیامدهای اضطراب آمار بر انگیزش (خودکارآمدی تحصیلی، ارزش تکلیف) و شناخت (سطح پردازش) است، تا علاوه بر آنکه بر آگاهی دانشآموختگان از ماهیت و علل اضطراب آمار افزوده شود، با آگاهی بر پیامدهای اضطراب آمار، راهکارها و پیشنهادهایی جهت کاهش اضطراب آمار دانشجویان روانشناسی از سوی پژوهشگران علاقهمند ارائه شود.
شکل 1-1- مدل پیشنهادی پژوهش حاضر
اضطراب امتحان شرایطی را برای دانشجویان ایجاد میکند که کسانی که به آن دچار میشوند قادر به یادآوری مطالب یاد گرفتهشده نیستند. ازجمله اضطرابهای امتحان، اضطراب آمار است که به نظر میرسد دانشجویان در داخل کشور در رشتهی روانشناسی و علوم تربیتی از آن رنجبرده و امتحان آمار توصیفی، استنباطی و روش تحقیق که اصطلاحات و مفاهیم آماری در آن فراوان یافت میشود منبع استرس و اضطراب فراوانی برای دانشجویان باشد. اثرات منفی اضطراب آمار بهخوبی مستند شده است و مجموعهای از تحقیقات درزمینهی رابطه منفی بین اضطراب آمار و پیشرفت آمار صورت گرفته است (بل، ۲۰۰۱؛ اونوگبازی و سیمن، ۱۹۹۵؛ اونوگبازی، ۱۹۹۵، ۲۰۰۳؛ ترمبلی، گاردنر و هیپل، ۲۰۰۰؛ زاناکیس، والنزی، ۱۹۹۷)؛ بهعبارتدیگر، دانشجویانی که سطوح بالاتری از اضطراب آمار را تجربه میکنند، گرایش به عملکرد پایینتری در امتحانات آمار دارند. اثرات منفی اضطراب آمار، محققان را وادار میکند که به انجام پژوهش در حوزهی اضطراب آمار، بهمنظور روشن شدن ماهیت آن و اطلاعرسانی برای مداخلات بپردازند (چوو و دیلون، ۲۰۱۴).
درواقع دروس مرتبط با مفاهیم آماری نقش تعیینکنندهای در موفقیت در مقاطع بالاتر تحصیلی دانشجویان دارد و مهارتهای مرتبط با آن علاوه بر اعتمادبهنفس بالا آنها را قادر میسازد یافتههای خود را بهطور تجربی و آماری مورد آزمون قرار دهند؛ و از دانشجویان در این رشتهی تحصیلی انتظار میرود که بر مفاهیم آماری و کاربردهای آن تسلط داشته باشند؛ اما وجود اضطراب آمار، مانعی برای این هدف است. به بیانی دیگر مهارتهای کمی در رابطه بامطالعه و درک واقعیت اجتماعی برای دانشجویان علوم اجتماعی مهم است، بااینحال دانشجویان، تمایل به اجتناب از روشهای کمی و حتی ترس از روشهای آماری دارند (اسلوتماکرز، ۲۰۱۴). مهمتر از آن اینکه به دلیل وجود اضطراب آمار کمتر دانشجویان روانشناسی به دنبال یادگیری و تسلط بر این واحد درسی برمیآیند و در پی آن به هنگام فارغالتحصیلی توان تجزیهوتحلیل مسائل را ندارند و لذا تسلط کمتری بر نرمافزارهای مرتبط به آمار ازجمله SPSS و PLAS و AMOS دارند؛ و ازآنجاکه اضطراب میتواند عملکرد را در یک کلاس و درنهایت تسلط بر موضوع را مختل کند (چرنی و کنی، ۲۰۰۵)؛ لزوم پژوهش درزمینهی عوامل مؤثر بر ایجاد اضطراب آمار ضروری به نظر میرسد. اهمیت این موضوع در آنجا است که دانشجویانی که از اضطراب آمار رنج میبرند، در مقاطع بالاتر با مشکل جدی درزمینهی درک و کاربرد آمار مواجه میشوند. در کشور ما تحقیقات اندکی در این زمینه انجامشده است. درنهایت در مورد دانشجویانی که در معرض خطر اضطراب آمار هستند، شناسایی عوامل و پیشایندهای اضطراب آمار امری ضروری به نظر میرسد؛ و نتایج تحقیق باعث خواهد شد که محققان راهکارهای لازم برای کاهش اثرات مخرب اضطراب آمار را ارائه نمایند.
آزمون مدل مفروض رابطه بین حمایت اجتماعی، ویژگیهای شخصیتی، نیازهای روانشناختی، راهبردهای یادگیری خودتنظیم، انتظار موفقیت، معدل ترم گذشته، انگیزه درونی، اهداف پیشرفت با سطح پردازش، خودکارآمدی و ارزش تکلیف از طریق میانجیگری اضطراب آمار و ابعاد آن.
۱. تعیین رابطه بین حمایت اجتماعی با سطح پردازش
۲. تعیین رابطه بین حمایت اجتماعی با خودکارآمدی
۳. تعیین رابطه بین حمایت اجتماعی با ارزش تکلیف
۴. تعیین رابطه بین ویژگیهای شخصیتی با سطح پردازش
۵. تعیین رابطه بین ویژگیهای شخصیتی با خودکارآمدی
۶. تعیین رابطه بین ویژگیهای شخصیتی با ارزش تکلیف
۷. تعیین رابطه بین نیازهای روانشناختی با سطح پردازش
۸. تعیین رابطه بین نیازهای روانشناختی با خودکارآمدی
۹. تعیین رابطه بین نیازهای روانشناختی با ارزش تکلیف
۱۰. تعیین رابطه بین راهبردهای یادگیری خودتنظیم با سطح پردازش
۱۱. تعیین رابطه بین راهبردهای یادگیری خودتنظیم با خودکارآمدی
۱۲. تعیین رابطه بین راهبردهای یادگیری خودتنظیم با ارزش تکلیف
۱۳. تعیین رابطه بین اهداف پیشرفت با سطح پردازش
۱۴. تعیین رابطه بین اهداف پیشرفت با خودکارآمدی
۱۵. تعیین رابطه بین اهداف پیشرفت با ارزش تکلیف
در پژوهش حاضر فرضیههای مستقیم و غیرمستقیم زیر مورد آزمون قرار گرفتند:
مدل مفروض، رابطه علی بین حمایت اجتماعی، ویژگیهای شخصیتی، نیازهای روانشناختی، راهبردهای یادگیری خودتنظیم، انتظار موفقیت، معدل ترم گذشته، انگیزه درونی، اهداف پیشرفت با سطح پردازش، خودکارآمدی و ارزش تکلیف از طریق میانجیگری اضطراب آمار در دانشجویان شهر قزوین برازنده دادهها است.
17- اضطراب آمار و ابعاد آن (نگرش منفی به آمار، نگرش منفی به ریاضی و عملکرد آمار) با ارزش تکلیف رابطه معنیداری دارد.
دوره نوجوانی به خاطر نقش و اهمیتی که در زندگی دارد، موردتوجه، روانشناسان و متخصصان هست. ازاینرو توجه به اختلالات و سلامت روان این افراد حائز اهمیت است. دو بعد گسترده رفتار آسیبزا در این دوره شامل رفتارهای درونسازی و رفتارهای برونسازی هستند (ویلم شورست[9]،2005). اختلالات درونسازی ” با علائم اولیه شامل هیجانات درونی مخالف با رفتار بیرونی” است (تاکری[10]و هریز[11]، 2005). مشکلات درونسازی تداوم پاسخهای خارج از کنترل را نشان میدهند که مشکلات درونی خود از قبیل اضطراب، افسردگی، شکایات جسمانی بدون مبنای شناختهشده پزشکی، و کنارهگیری از ارتباط اجتماعی را نمایش میدهد (آخنباخ[12] و رسکولا[13]،2001). ازجمله این اختلالات میتوان به افسردگی و اختلال استرس پس از سانحه اشاره کرد.
اختلال استرس پس از سانحه از اختلالات بسیار شایع، مزمن و ناتوانکننده روانپزشکی هست که بر اساس ویراست پنجم راهنمای آماری و تشخیصی اختلالات روانی (DSM-5)، جزء مجموعه تشخیصی اختلالات تروما و وابسته به استرس هست که پس از مواجهه با یک رویداد آسیبزا ایجادشده و با چهار خوشه از نشانهها مشخص میشود: مزاحمتها، اجتناب، تغییرات منفی در شناخت و خلق و تغییرات برجسته در برانگیختگی و واکنشپذیری. این اختلال غالباً با افسردگی اساسی، سایر اختلالات اضطرابی، اختلالات سوءمصرف مواد و باکیفیت پایین زندگی همراه هست (DSM-5، 2013؛ سیمونز[14]، 2010؛ کاهی[15] و همکاران، 2006).
تحقیقات نشان میدهد کودکان و نوجوانانی که یک رویداد آسیبزا را تجربه کردهاند، در معرض خطر بالاتری برای ابتلا به اختلال استرس پس از سانحه قرار دارند (کناردی[16] و همکاران، 2006). مطالعه مرکز ملی اختلال استرس پس از سانحه در ایالاتمتحدهی آمریکا نشان میدهد که 15 تا 43 درصد از دختران و 14 تا 43 درصد از پسران در طول زندگی خود حداقل یک رویداد آسیبزا را تجربه کردهاند که از این میزان 3 تا 15 درصد دختران و 1 تا 6 درصد پسران واجد ملاکهای تشخیص اختلال استرس پس از سانحه هستند (همبلن[17]، 2007)؛ این در حالی است که میزان شیوع این اختلال در زنان 10 تا 12 درصد و در مردان 5 تا 6 درصد تخمین زده میشود (اهلرز[18]، 2000).
در طول دو دهه گذشته تحقیقات فراوانی در مورد ابعاد شناختی PTSD انجامگرفته است. ازاینرو آسیبشناسی اختلال استرس پس از سانحه با نواقصی در شناخت و حافظه که در ملاکهای DSM-5 منعکسشدهاند، برجستهتر شده است. از آن جمله میتوان به یادزدودگی رویداد، اجتناب از تصاویر و افکار مرتبط با آسیب، ارزیابیهایی از داشتن آیندهای شکننده اشاره کرد. اهلرز و کلارک (2000) بر اساس مدل شناختی برای PTSD نشان دادند که تغییر در ارزیابی منفی و حافظه مربوط به تروما بهوسیلهی یک سری از راهبردهای شناختی و مشکلات رفتاری بازداری میشوند.
مطالعات بسیاری، نابهنجاری در کارکردهای اجرایی افراد مبتلا به این اختلال را بهطور خاص نشان دادهاند (برای مثال، الف[19] و همکاران، 2014؛ آپرال[20] و همکاران، 2012). مطالعات انجام گرفته نقایص مشابه بزرگسالان را در کارکردهای اجرایی کودکان مبتلا به PTSD نشان دادهاند (برای مثال، بیرز[21] و دی بلیز[22]، 2002؛ دی بلیز و همکاران، 2009). اسکومن[23] و همکاران (2009) نیز دریافتند نوجوانان مبتلا به PTSD که با انواع تروما مواجه شده بودند، بد عملکردی در کارکردهای اجرایی را نشان میدهند. گزارشهای مربوط به میزان و ماهیت مشکلات شناختی در بیماران متفاوت و متنوع است و شامل دامنه وسیعی از نواقص شناختی کلی تا اختلالات مربوط به حافظه را دربرمی گیرد (برم نر[24] و همکاران، 1995). این نواقص شناختی میتواند زمینههایی چون پردازش اطلاعات و ادراک زمان را نیز شامل شوند.
مطالعات نشان دادهاند که افراد مبتلا به PTSD از مشکلات مربوط به حافظه رنج میبرند و این مشکلات اغلب به وقایع آسیبزایی مربوط میشود که برایشان اتفاق افتاده است (انجمن روانپزشکی آمریکا، 2000). علاوه بر این سوگیری حافظه برای اطلاعات هیجانی در کودکان و نوجوانان و بزرگسالان دارای اختلال استرس پس از سانحه نشان دادهشده است (مرادی و همکاران، 2000). یاسیک[25] و همکاران (2007) در بررسی حافظه کلی و کلامی دریافتند همانند آنچه در بیماران PTSD بزرگسال مشاهدهشده، اختلال در حافظه کلی و کلامی در نوجوانان مبتلا به PTSD نیز قابلتوجه هستند. کانستنس و همکاران (2008) نشان دادند که در اختلال استرس پس از سانحه کارکرد طبیعی حافظه دچار مشکل میشود و اطلاعات همراه با خطا پردازش و بازیابی میشوند. مرادی و همکاران (1389) در بررسی خود در رابطه با عملکرد حافظه در افراد بازمانده از جنگ مبتلا به PTSD نشان دادند که مبتلایان به این اختلال علاوه برداشتن مشکلات در بخشهای مختلف حافظه مانند حافظه شرححال، حافظه مربوط به آینده، حافظه کاری در حافظه کلی نیز از نقص برخوردار هستند. آکوستا[26] (2000) در بررسی خود در رابطه با عملکرد نوجوانان مبتلابه اختلال استرس پس از سانحه در تکالیف حافظه کلامی و غیرکلامی، دریافت که این نوجوانان بهطور معناداری عملکرد ضعیفتر از گروه بهنجار دارند.
ازجمله مشکلات حافظه، میتوان به حافظه کاری آسیبدیده در این بیماران اشاره کرد. کلارک و همکاران (2003) در تکالیف حافظه فعال کلامی بیماران مبتلا به PTSD، کاهش فعالیت قشر پیش پیشانی را مشاهده کردند. حافظه کاری توانایی نگهداری اطلاعات بهطور موقت و فعالیت بر روی آنها در ذهن هست (لویس و کارپندال، 2002).
کارکرد مهم دیگری که در مبتلایان دچار آسیب میشود پردازش اطلاعات هست. اسکویت وردر[27] و همکاران (2013) در فرا تحلیلی به ادغام پیشینههای پژوهش در رابطه با کارکردهای شناختی بزرگسالان سالخورده مبتلا به PTSD پرداختند. آنها دریافتند که مبتلایان به PTSD بدترین عملکرد شناختی را در رابطه با حافظه نشان دادند و پسازآن بدکارکردی های قابل توجهی در مقایسه با گروه کنترل در یادگیری، سرعت پردازش و کارکردهای اجرایی نشان دادند. نقص در سرعت پردازش اطلاعات در مطالعات دیگری نیز بدست آمده است (کورشی[28] و همکاران، 2011؛ تواملی[29] و همکاران، 2009؛ واسترلینگ[30] و همکاران، 2002). پردازش اطلاعات شیوهای است که افراد محرکهای برخواسته از محیط را درک میکنند (موسی و لپین، 2000). سرعت پردازش اطلاعات از شاخصهای مهم در ارزیابی تواناییهای ذهنی به شمار میرود.
متغیر شناختی دیگر که در این مطالعه بررسی آن مدنظر خواهد بود، ادراک زمان هست. ماهیت ادراک زمان در بیماران دارای اختلالات پارکینسون (ویردن[31] و همکاران 2008)، اسکیزوفرنی (داوالوس[32] و همکاران، 2011)، آفازی (فینک[33] و همکاران، 2006)، اتیسم (والاس[34] و هپ[35]، 2008) و دیسلکسی (مارتین[36] و همکاران، 2001) مطالعه شده است. بررسیها نشان میدهد که مطالعات اندکی به مطالعه تأثیر PTSD بر ادراک زمان پرداخته است؛ اما مطالعاتی در مورد اثر اضطراب بر این مولفه انجامگرفته است. وایمن[37] و مووس[38] (1967) در مطالعه خود با هدف بررسی رابطه میان سطوح اضطراب (بالا و پایین) و ادراک زمان به این نتیجه رسیدند که افراد با سطوح بالاتر از اضطراب، تحریف زمان بیشتری را نشان میدهند. در مقابل در مطالعه لوئک[39] (2007) تمایز معناداری از لحاظ تخمین زمان در افراد مضطرب یافت نشد.
ادراک زمان بهعنوان توانایی پیشبینی و پاسخ کارآمد به رویدادهای در حال وقوع شناخته میشود (یانگ[40] و همکاران، 2007) و شامل توانایی تمایز میان فواصل کوتاه از میلیثانیه تا ثانیه (تمایز مدت) است و در مورد تفکیکپذیری دو محرک مجزا با کمک دورههای زمانی کم (قضاوت زمانی) داوری میکند تا دورهی زمانی خاص را با دقت بیشتر تولید (تولید و بازسازی مدت)، یا مدت رویداد یا ارائهی محرک خاص را برآورد (برآورد کلامی) و یا شروع آن را (پیشبینی زمانی) کند (توپلاک و همکاران، 2006).
الگوی «ضربانساز-ذخیرهکننده[41]» در پاسخ به نحوهی اندازهگیری زمان توسط مغز پیشنهاد شده است. در این الگو، مغز دستگاه تنظیمکننده فطری است که تعداد ضربانهای قلب را در هر لحظه در قسمتی از گره پایهی مغز ذخیره میکند و در هنگامی که نیازمند برآورد کردن مدت زمان گذشته هستیم، این کرنومتر فطری باعث آزاد شدن انتقالدهندههای عصبی میشود و آن را به سایر نواحی مانند قشر پیشپیشانی میفرستد تا اطلاعات را یکی کند و مدت زمان گذشته را برآورد کند (ویلیامز[42]، 2006). تصویربرداری مغناطیسی کارکردی در حین تکلیف نشان میدهد که نواحی گره پایه، قشر پیش پیشانی، قشر آهیانهای و مخچه فعال هستند (پلامر[43] و هامفری[44]، 2009).
اختلال درونسازی دیگری که در این پژوهش قصد مطالعه و مقایسه آن با PTSD را داریم افسردگی هست. افسردگی یک مشکل روانشناختی مهم در دورهی نوجوانی است که هم به عملکردهای روانشناختی نوجوان در حال حاضر و هم در بزرگسالی صدمه میزند. در کاربرد بالینی، اصطلاح افسردگی برای توصیف دستهای از نشانهها، شامل تغییرات عمده در خلق، تفکر و فعالیت، بهکاربرده میشود. این نشانهها پایدارند و منجر به بروز تغییراتی در عملکرد شخصی و اجتماعی فرد، حداقل در دورهای به مدت دو هفته، میگردند (وردوین[45] و همکاران، 2009). افسردگی نوجوانان ممکن است از نظر تشخیصی بسیار متفاوت با افسردگی بزرگسالان باشد (هاراسیلتا[46] و همکاران، 2004).
در نوجوانی میزان افسردگی بین سنین 13 و 18 سالگی بهطور قابلتوجه افزایش مییابد. شیوع افسردگی اساسی در نوجوانان در طول عمر و شیوع 12 ماهه آن به ترتیب %11 و 5/7% بودند. نرخهای مربوط به افسردگی اساسی شدید نیز 3% و 3/2 درصد بود. شیوع افسردگی بهطور قابلتوجهی در سراسر دوران نوجوانی افزایش یافته است و این افزایش در زنان بیشتر از مردان بوده است (اون اوولی[47] و همکاران، 2015).
با آنکه افسردگی بهعنوان یک اختلال خلقی شناخته میشود، بررسیها نشان میدهند که این اختلال با نارسایی چشمگیر شناختی همراه است و از نظر ماهیت و شدت، با سایر اختلالات خلقی تفاوت دارد. بررسیهای مقایسهای کودکان و نوجوانان افسرده با غیر افسرده گویای وجود بد کارکردیها و کاستیهایی در عملکردهای اجرایی و شناختی و در کنشهای سرعت پردازش، حافظه کلامی هست (بروکس[48] و همکاران، 2010). نشانههای یادشده میتوانند نقش تعیینکنندهای در بقای بیماری و سیر نشانههای شناختی آن داشته باشند. بیماران افسرده اغلب تجربه ذهنی کاهش سرعت پردازش ذهنی را گزارش میکنند (اوکانر[49] و همکاران،1990). کندی شناختی ممکن است در اختلال عصب روانشناختی مرتبط با افسردگی اساسی نقش داشته باشد (بربیون[50] و همکاران، 2000)؛ بنابراین کاستیهای شناختی افراد افسرده را میتوان به منابع و فرایند نادرست پردازش اطلاعات در این دسته از افراد نسبت داد (رز[51] و امبیر[52]، 2006).
از جمله منابعی که در فرایند پردازش اطلاعات دخالت دارند، حافظه کاری هست. امروز در بین صاحبنظران این توافق عمومی وجود دارد که سوگیری حافظه در بیماران افسرده امری شایع است؛ همچنین معتقدند که آسیبهای حافظه فعال، اصلیترین مشکل حافظه در بیماران افسرده است، چراکه بر اساس یافتههای پژوهشی عملکرد حافظه افراد افسرده نسبت به افزایش پیچیدگی تکالیف حساس است، به این معنی که با پیچیدهتر شدن تکلیف، عملکرد حافظه افت شدیدی پیدا میکند (پیلوسی[53] و همکاران، 2000). پین[54] و همکاران (2004) در مطالعهی خود نشان دادند که افسردگی اساسی در نوجوانان عملکرد حافظه را بهطور معناداری کاهش میدهد. هوران[55] و همکاران (1997) نیز در مقایسه بزرگسالان و نوجوانان افسرده در مقیاس حافظه دریافتند که دختران نوجوان عملکرد ضعیفتر از بزرگسالان داشتند این در حالی بود که تفاوتی میان بزرگسالان و پسران وجود نداشت. اختلال در حافظه کاری و سرعت پردازش نوجوانان افسرده در مطالعاتی دیگر نیز نشان داده شده است (برای مثال، کلیم کیت[56] و همکاران، 2011).
در ارتباط با اثرات افسردگی بر ادراک فرد از زمان شواهد بالینی حاکی از کاهش سرعت زمان در افسردگی است، اما شواهد تجربی درباره مشکلات حوزه قضاوت زمانی نسبتاً اندک بوده و آنچه وجود دارد تا حدودی متناقض است (هاکینز و همکاران، 1998؛ به نقل از سویگنی و همکاران،2003).
باوجود بدکارکردیهای مشابه میان افسردگی و PTSD در برخی از کارکردهای روانشناختی مغز در نواحی اصلی درگیر در این دو اختلال تفاوتهایی وجود دارد. در اختلال استرس پس از سانحه، مشکلات بیشتر شامل کاهش حجم فعالیت هیپوکامپ (کارل[57] و همکاران، 2006)، کاهش حجم فعالیت آمیگدال و قشر کمربندی پیشین (پانو-هایز[58] و همکاران، 2009) و نابهنجاری در ساختارهای پیشپیشانی میانی (کاسای[59] و همکاران، 2008) است. در رابطه با درگیری نواحی خاصی از مغز در بیماری افسردگی، الدرکین- تامپسون[60] و همکاران (2006) گزارش کردند که هر چند اندازه لوب فرونتاال در بیماران افسرده سالخورده مطابق انتظار، تغییری نکرده بود، اما اندازهی سینگولای پیشین، شکنج رکتوس و ماده خاکستری پیشین حدقهای در بین این بیماران کاهش یافته است که حاکی از تغییرات خاص مربوط به بیماری است که متفاوت از دیگر فرایندهای تباهی دیررس مغز است. ناکارآمدی کرتکس سینگولای پیشین و کرتکس پره فرونتال پشتی-جانبی را در بیماران افسرده به اثبات رساندهاند (واگنر[61] و همکاران، 2006).
با توجه به همبودی بسیار بالای اختلال افسردگی و PTSD در نوجوانان و آنچه در پژوهشهای پیشین انجام گرفته، در رابطه با تأثیر افسردگی بر ادراک زمان و سیستم ساعت درونی اتفاقنظر وجود ندارد و این مؤلفه در اختلال PTSD مورد بررسی قرار نگرفته است، این مطالعه قصد دارد تا به بررسی مقایسهای کارکردهای اجرایی (سرعت پردازش، ادراک زمان و حافظه کاری) در اختلال افسردگی و اختلال استرس پس از سانحه بپردازد.
احساس افسردگی یکی از تجارب مشترک بشر است که اغلب بهعنوان یک پاسخ طبیعی به رویدادهای خارجی یا آسیبهای درونفردی روی میدهد و اما تخمین زده میشود افسردگی اساسی چه روانزاد و چه درونزاد در بین چهار بیماری آسیبزای شاخص از سال 2000 تا 2012 مقام دوم را دارد (یوریب و همکاران، 2008). گرایش به بروز اولین وقوع افسردگی در سنین پایینتر گسترش یافته و درصد بالای نوجوانان مبتلا به افسردگی شدید، نگرانکننده است (روزنهان و سلیگمن، 1999). افسردگی بر تکامل شناختی، هیجانی و فیزیکی نوجوان اثر میگذارد (ویلیام[62] و ویکینگ[63]،2003؛ به نقل از حبیب پور و شریعتی، 1387).
علاقه به بررسی جنبههای شناختی این اختلال در دو دهه گذشته رشد فزایندهای یافته است. پژوهش حاضر گامی برای بررسی بیشتر این اختلال و برخی جنبههای شناختی این اختلال ازجمله بررسی ادراک زمان، حافظه کاری و پردازش اطلاعات با استفاده از آزمونهای مناسب روانشناختی میباشد. در رابطه با ادراک زمان در بیماران افسرده پژوهشهای اندکی انجام گرفته که نتایج آنها هم متناقض بوده است.
حقیقت (1388) در مطالعهای به بررسی رابطه ادراک زمان در بیماران افسرده، اسکیزوفرن و بهنجار به این نتیجه دست یافت که بیماران مبتلا به افسردگی اساسی گرایش به کم تخمین زدن زمان محرکهای دیداری، شنیداری و دیداری-شنیداری داشتند. برخی از مطالعات نیز نقایصی در حافظه کاری افراد افسرده یافتهاند (لندرو[64] و همکاران، 2001؛ نبز[65] و همکاران، 2000 و پرتر[66] و همکاران، 2003) درحالیکه برخی از مطالعات نیز نتایج متناقض با این رابطه نشان دادهاند (بارچ[67] و همکاران، 2003؛ مک لوین و همکاران، 2000). پردازش اطلاعات نیز از حوزههایی است که بهبود آن، بهبود در افسردگی را به دنبال خواهد داشت (بسبوم[68] و دیجن[69]، 2006).
اختلال استرس پس از سانحه نیز از اختلالات شایع میباشد. علیرغم مطالعات صورت گرفته بر روی اختلال استرس پس از سانحه در جمعیتهای بزرگسال، پژوهشهای اندکی در زمینه میزان مواجهه کودکان و نوجوانان با رویدادهای آسیبزا و نیز شیوع این اختلال در آنها صورت گرفته است. کودکان و نوجوانان به دلیل شرایط خاص جسمی و سنی، بیشتر از دیگر اقشار جامعه در معرض خطر ضربههای روانشناختی و تجربهی رویدادهای آسیبزا قرار میگیرند، از طرف دیگر ازآنجاییکه راهبردهای مقابلهای در آنها هنوز به اندازه
کافی برای روبهرو شدن با صدمات جسمی و روحی ناشی از این ضربههای رشد نکرده است، مواجهه با یک عامل استرسزا در آنان بیش از بزرگسالان میتواند منجر به بروز اختلال استرس پس از سانحه شود (سادوک و سادوک، 2007؛ ترجمه رضایی 1388).
نوجوانان مبتلا به اختلال استرس پس از سانحه مشکلات قابلملاحظهای در زمینه حافظه در مقایسه با جمعیتهای بالینی دیگر دارند (سوترلند و برایانت، 2007).
در زمینهی سرعت پردازش اطلاعات نیز بروکس و همکاران (2010) به اشکالاتی در این حوزهی شناختی در نوجوانان مبتلا به PTSD اشاره دارد. حال با توجه به خلأهایی که بدان اشاره شد، عدم وجود مطالعهای در رابطه با تأثیر PTSD بر ادراک درونی زمان و کمبود مطالعه بر روی جمعیت نوجوانان، این پژوهش قصد دارد به بررسی مقایسهای مؤلفههای مذکور در نوجوانان مبتلا به اختلالات افسردگی و PTSD بپردازد.
در این فصل ابتدا به پیشینه پژوهش و سپس به پژوهش های انجام شده در خارج و داخل ایران پرداخته می شود.
2-2- پرخاشگری
2-2-1- تعریف پرخاشگری
پرخاشگری از لغت لاتین”aggredior”ریشه می گیرد که به معنای حمله کردن و یا نزدیک شدن به چیزی است. این اصطلاح دارای”معانی چند گانه”است و می توان آن را از ابعاد مختلف بررسی کرد. پرخاشگری دوجنبه متفاوت دارد،که یکی عینیت (عمل) و دیگری ذهنیت (احساسات) است. عینیت نشانگر این است که پرخاشگری رفتاری عملی، آشکار و خارجی است و ذهنیت حاکی از این است که پرخاشگری همراه با یک احساس درونی است این احساس ترکیبی از افکار، هیجانات و گرایش های رفتاری است که به صدور رفتار پرخاشگرانه با راه اندازی افکار پرخاشگرانه و هیجان منفی خشم ایجاد می شود و فرد تمایل به بروز رفتار پرخاشگرانه پیدا می کند (ابوالمعالی و موسی زاده، 1391).
زیگموند فروید، در نوشته های نخست خود می گفت همه رفتار بشر از شهوت مایه “اروس” یعنی غریزه زندگی منشا می گیرد که انرژی آن یعنی لیبیدو، در جهت بازتولید زندگی است. پرخاش در این چارچوب، صرفا واکنشی در برابر مهار یا ممنوعیت تکانه های زیست مایه ای تلقی می شد و لذا خود به خودی نبوده و در عین حال بخشی اجتناب ناپذیر از زندگی نیست. اما بعدا وجود غریزه عمده دیگری به نام مرگ مایه “تاناتوس” یا نیروی مرگ را پیشنهاد کرد که کارمایه آن در جهت تخریب یا پایان بخشیدن به زندگی است. طبق نظر فروید همه رفتار انسان از تعامل پیچیده مرگ مایه و شهوت مایه و تنش دائم میان آن دو ریشه می گیرد. مرگ مایه با مکانیزم هایی نظیر جابجایی نیروی خود را به سمت بیرون معطوف می کند و مبنای پرخاشگری بر ضد دیگران واقع می شود. یعنی بنا بر آخرین دیدگاه فروید، پرخاشگری عمدتا از تغییر جهت غریزه خود تخریب گر مرگ به سمت دیگران ریشه می گیرد (کاپلان و سادوک ،2007 ، ترجمه رضاعی ،1387).
در واژه نامه روانپزشکی پرخاشگری این گونه تعریف شده است : پرخاشگری رفتار زورمند کلامی یا غیر کلامی می باشد که معمولا بر علیه دیگران است (کاپلان و سادوک ، 1382).
پرخاشگری در زندگی انسان بسیار رایج است طوری که بشر آن را بدیهی تلقی کرده است و حتی عده ای عصری که ما در آن زندگی می کنیم را به نام عصر پرخاشگری می نامند و این به عنوان یکی از مهم ترین مسایل و مشکلات اجتماعی مطرح است چرا که موجب تخریب و ضرر رساندن به ساخت اجتماعی و افراد می شود (عزیزی ،1393).
روانشناسان پرخاشگری را رفتاری می دانند که به دیگران آسیب می رساند یا بالقوه می تواند آسیب رسان باشد. این آسیب رساندن، به حالت های مختلف صورت می گیرد و خشونت تنها یکی از انواع پرخاشگری محسوب می گردد. تسلسل بروز پرخاشگری و خشونت به صورت زیر است : مرحله آرامش، اضطراب، بی قراری، پرخاشگری و خشونت (دانشور عامری، 1382).
پرخاشگری واکنشی غریزی به هجوم، ناکامی و رقابت برای دستیابی به منابع می باشد که عمدتاً از طریق برخورد بدنی تجلی می یابد. اریک فروم، همه اعمالی را که سبب آسیب رساندن به شخص، شیء یا جانوری یا با چنین قصدی صورت می گیرد را پرخاشگری می نامد. ارونسون نیز خشم و پرخاشگری را عملی می داند که هدفش اعمال صدمه، آسیب و رنج جسمانی یاروانی است (ارونسون، 1387).
رفتارپرخاشگرانه آخرین مرحله ازعواقب انواع محرک های تحریک کننده است (به صورت زیر): 1. عامل محرک (داخلی مثل احساس بی احترامی – خارجی مثل فشاردادن) 2. احساس خشم 3. افکار خشم (مثل تنبیه یا انتقام) 4. رفتار خشم (کلامی یا جسمی ). البته مورد 2 می تواند به طور مستقیم تبدیل به مورد 4 شود (کالز ،2011).
کوکلی در تعریفی نسبتاً جامع، پرخاشگری را این گونه تعریف می کند: پرخاشگری ناظر بر رفتاری است که با نیت تخریب اموال یا صدمه زدن به شخص دیگر انجام می شود و متضمن بی توجهی محض به سلامت دیگران و احتمالاً خود است؛ پیامدهای پرخاشگری ممکن است فیزیکی یا روان شناسانه باشد. ازنظر سازمان بهداشت جهانی پرخاشگری یعنی قدرت و نیروی فیزیکی به صورت تهدید یا اعمال واقعی آن علیه خود، فرد دیگر یا علیه یک گروه یا اجتماع است، به طوری که موجب آسیب، صدمه، مرگ، آسیب روانی و محرومیت شود. این تعریف دربردارنده خشونت میان- فردی، بین- فردی و اجتماعی است و دامنه ای از فعالیت ها وانواع پیامدهای آن را در برمی گیرد (رحمتی، 1388).
2-3- انواع پرخاشگری
در طبقه بندی های مختلف، مقولات دوگانه و متمایزی از پرخاشگری ارائه شده است که برخی از آنها عبارتند از: