ازدواج مهمترین پیوندی است که بین دو فرد روی میدهد و سرآغاز شکلگیری یک کانون حمایتی- عاطفی است که در کیفیت زندگی افراد و تربیت نسلهای بعدی نقش حیاتی دارد. کیفیت رابطه واحد دوتانی زناشویی، زیر بنائی را شکل میدهد که کارکرد آتی کل خانواده و سلامت جسمانی- روانی اعضاء بر روی آن بنا میشود. ازدواج در همه جوامع یکنهاد مهم شمرده میشود (میرز، ماد اتیل و تینگل، 2005). خانواده نخستین نهادی است که برای پاسخگویی به نیازهای فطری بشر بهویژه نیاز زندگی اجتماعی شکلگرفته است و نزدیکترین و عمیقترین تعامل بشر در بستر خانواده تحقق مییابد. اهمیت خانواده و سلامت آن بسیاری از اندیشمندان را بر آن داشته که در حوزههای گوناگونی به پژوهش بپردازند و روانشناسان هرکدام با رویکردی خاص به تحلیل در مورد خانواده و سلامت آن پرداختهاند. روانشناسان علاوه بر تأکید بر مطالعه فردی و ویژگیهای شخصیتی او، گویا فضای روانی حاکم بر خانواده را عنصری مهم میدانند و معتقدند که فضای روانی حاکم بر خانواده، شکل رفتار اعضای آن را القاء میکند (احمدی، 1386).
با توجه به اینکه امروزه خانواده ایرانی با چالشهای بسیاری روبهرو است. تغییر نقش و جایگاه زنان، کاهش میزان ازدواج، افزایش میزان طلاق، تغییر نگاه به نقش همسر، تغییر مرکزیت تصمیمگیری در خانواده که به مجموعهای از مسائل پیچیده انجامیده و خانواده را تحتالشعاع خود قراردادهاست و توجه به تغییرات خانواده در جامعه ایران به دلیل نفوذ پیامدهای منفی مدرنیته، نگرانیهایی را برای کارشناسان در این حوزه به وجود آورده است، مهمترین دلیل این وضعیت، تحولات و دگرگونیهایی است که بهمرورزمان در تمامی ابعاد خانواده ایجاد گردیده است. بیتردید دامنه از هم پاشی نهاد خانواده و مسئله طلاق میتواند به گسترش آسیبهای اجتماعی منجر شود (جنوبی، 1388). طلاق به معنای فروپاشی مهمترین نهاد جامعهپذیری در جامعه انسانی است. این پدیده ازجمله واقعیتهایی است که نهاد خانواده در دنیای امروز، بهطور گستردهای آن را تجربه میکند، البته این بدان معنا نیست که خانواده درگذشته با این پدیده مواجه نبوده است ولیکن طلاق نیز مانند تمام پدیدهها دیگر در دنیای امروز، تغییر ماهیت یافته است و بیشتر یک گزینش اختیاری است. البته در جامعه ایران به جهت اهمیت نهاد خانواده، هر نوع آسیبی به این نهاد ناگوار میباشد. افزایش نرخ طلاق طی دهههای اخیر فارغ از تبیینهای جامعهشناختی یا جمعیت شناختی آن یا پیامدهای آن برای نظام شخصیت افراد، نگرانیهای را نزد مسئولان و همچنین رهبران اخلاقی جامعه برانگیخته است و این نگرانیها بهصورت باز اندیشانه درکنش عوامل اجتماعی تأثیر گذارده و از صورت یک موضوع و مسئله صرفاً آکادمیک خارجشده و در متن جامعه نیز طنین یافته است طی چند دهه اخیر، پژوهشهای فراوانی در پی پاسخ به این سؤال بودهاند که چرا بسیاری از ازدواجها به طلاق میانجامند. یک شیوه برای یافتن پاسخ به این سؤال بررسی عوامل خانوادگی، جمعیتی، روانشناختی، در فروپاشی ازدواج از دیدگاه زوجین یا متقاضیان طلاق بوده است. بهطور مثال، کودک و همکاران (1993) دریافتند زوجهایی که تحصیلات خوبی ندارند یا تفاوت تحصیلات قابلتوجه دارند بیشتر درخطر انحلال زناشویی قرار دارند. همچنین، در پژوهش سری وستاو، سینگ و نیگاما (۱۹۸۸) دریافتند که تفاوت سنی زوجین رابطه معنیداری با نارضایتی زناشویی دارد. در همین راستا مطالعات مورگان ریندفوش (1985) و بوم باس (1991) نشان داد که سطح تحصیلات بالاتر کمتر متقاضی طلاق هستند (یزد خواستی و همکاران، 1387). پژوهشی تحت عنوان تحلیل اقتصادی طلاق و بررسی ارتباط بیکاری و طلاق در ایران طی دوره 1345-1385 انجام شد و نتایج نشان میدهد که ارتباط بین طلاق و بیکاری برای کوتاهمدت غیر معنادار ولی برای یک دوره بلندمدت معناداراست و این موافق با رویکرد روانشناختی است که براثر تأخیر بیکاری بر طلاق تأکید میکند (عیسی زاده و همکارانش، 1389). در پژوهشی احدی (1389) به تعیین رابطه بین متغیرهاى شخصیتى مدل پنج عاملى و رضایت زناشویی پرداخت، نتایج نشان داد که بین روانرنجورخویی و رضایت زناشویى رابطه منفى معنىدار وجود دارد. بلالی و همکاران (1390) در برخی از تحقیقات بهویژه در حوزه روانشناسی بر تأثیر عوامل فردی و روانشناختی مؤثر در طلاق ازجمله ویژگیهای شخصیتی، بیماریهای روانی و بروز طلاق توجه نشان دادهاند. محققین در مطالعات خود به بیماریهای روانی بهعنوان عاملی مؤثر در طلاق اشارهکردهاند. کلی وکونل (1987)، بوت و جانسو ن (1994)، آماتو و راجرز ( 1997) گاگنون و همکاران (1999)، ویسمن (1999) و میلر و همکاران ( 2003) در تحقیقات خود نشان دادهاندکه اختلالات روانپزشکی خفیف و شدید یا حتی علائمی از این اختلالات میتواند ثبات خانوادگی را متأثر ساخته و منجر به درخواست طلاق یا طلاق قطعی شود. امینی (1379) در پژوهشی بیان میدارد که آثار مهم و منفی طلاق تأثیرات روانشناختی آن میباشد. آثار سوء طلاق در مورد زنان بیش از مردان است. براون (2005) به نقل از راهه براون در پژوهشی نشان میدهد که سلامت روان، ویژگیهای شخصیتی، با طلاق در افراد رابطه دارد. کاگلین و همکاران (2000) به پژوهشی درزمینهٔ رابطه پنج عامل شخصیت و رضایت زناشویی پرداختند و به این نتیجه رسیدند که عاملهای شخصیتی با رضایت از روابط همبستگی مثبت دارد. لیندزی و همکاران (2006) طی پژوهشی نشان دادندکه کیفیت روابط خانوادگی در خانوادههای طلاق و غیر طلاق متفاوت است و نتایج همچنین نشان میداد که تعارضات زناشویی یکی از عوامل طلاق است. بر اساس پژوهش بهاری و صابری (1383) بین عملکرد خانواده زوجهای در حال طلاق و زوجهای غیر مطلقه (عادی) تفاوت معناداری وجود دارد. به این معنی که عملکرد خانوادگی زوجهای در حال طلاق پایینتر از زوجهای غیر مطلقه (عادی) است.
درمجموع آمارها، حاکی از رشد نرخ طلاق طی دهههای گذشته است، بر اساس آمارهای بهدستآمده از سازمانهای مربوط (سازمان ثبتاحوال کشور، 1389). در سال 1384 از هر 100 ازدواج تقریباً 7/10 به طلاق منجر شده است و این در حالی است که این رقم در سال 1388 به 14 فقره طلاق در هر 100 ازدواج افزایشیافته این آمار حاکی از افزایش آمار طلاق در ایران است.
با توجه به مطالب ارائهشده پژوهش حاضر به دنبال پاسخگویی به این سؤال است که زنان متقاضی طلاق ازنظر سلامت خانواده در چه وضعیتی نسبت به زنان عادی قرار دارند؟ ازنظر ویژگیهای شخصیتی بین زنان متقاضی طلاق وزنان عادی چه تفاوتهایی وجود دارد؟
1-3- اهمیت ضرورت پژوهش
مشخصه گروههای نخستین حاکمیت روابط چهره به چهره شخصی و غیررسمی در آنهاست و در میان انواع گروههای نخستین خانواده جهانشمولترین و مشخصترین آنهاست. حیات خانوادگی هر فرد، با عمیقترین لایههای وجودی درداد و ستد است. ازاینروست که خانواده – بهویژه در جهان امروز پناهگاهی عاطفی تلقی میشود. پناهگاهی امن یا ناامن. «چهاردیواری» خانوادگی محدودهای است که آدمیان، خواسته یا ناخواسته، «خود» را حداقل نشانههای اساسی خود را صریحتر از هر جای دیگر بروز میدهند؛ و میتوان گفت نهاد خانواده، همچون لرزهنگاری است که از ظریفترین و ناپیداترین تا عمیقترین و آشکارترین تحولات فرهنگی و اجتماعی را کمابیش ثبت میکند. بدین گونه تفحصی در جنبههای آسیبشناختی نهاد خانواده، هم ما را به کم و کیف تزلزل احتمالی در واحدهای بنیانی جامعه واقف میگرداند و هم آگاهی ما را نسبت به ویژگیهای ظریف و دگرگونیهای احتمالی پیدا و ناپیدای ساختار اجتماعی، ژرفتر و گستردهتر میکند. جدایی، اصطلاحی نسبتاً کلی است که حکایت از انواع سستیها و یا گسستهای ممکن در روابط درون خانوادگی دارد. در بین انواع عمده پیوندها و وابستگیهای خانوادگی، پیوندزن و شوهر است که بنیان قانونی و حقوقی آشکاری نیز دارد، هم ازآنروست که انواع ممکن «جدایی»ها در روابط خانوادگی، عمدتاً جدایی بین زن و شوهر است که ممکن است نهایتاً شکلی حقوقی و قانونی یافته و به «طلاق» منجر شود. هم به لحاظ عرفی و هم به لحاظ حقوقی «طلاق» حادترین و نهاییترین شکل انفصال روابط دو فرد بهعنوان زن و شوهر و آشکارترین تصویر از تلاشی بنیان یک خانواده معین است.
تقریباً در تمامی جوامع معاصر، حدی از میزان وقوع طلاق در جامعه، طبیعی و اجتنابناپذیر شمرده میشود. این حد و «آستانه» بسته به هنجارهای عرفی، باورهای عرفی، باورهای عامی، ویژگیهای فرهنگی و نظام حقوقی هر جامعه، نسبی است و تنها با مسامحهای غیرمنطقی میتوان یک نسبت آماری مشخص را بهعنوان آستانه آسیبشناختی جهانشمول طلاق عرضه داشت. البته شایان به ذکر است که پرهیز از ارائه چنین نسبت آماری، متضمن بیمعنا بودن مقایسه نسبت طلاق به ازدواج در جوامع مختلف نیست. مسلم است، به همان سیاق که آستانه طلاق با توجه به نسبیت جوامع و شرایط تاریخی- اجتماعی قائل است، مقایسه نسبت طلاق به ازدواج در جوامع یا دورههای مختلف، آبستن معانی ژرف جامعهشناختی است و چنین مقایسهای میتواند به تبیین برخی تفاوتهای ساختاری و غیر ساختاری جوامع و دورههای مختلف منجر شود. بالا رفتن میزان وقوع طلاق از آستانه آن در یک جامعه یا ناحیهای، ممکن است قبل از هر چیز مقولهای کیفی باشد و بهنوعی در سطح جامعه احساس شود؛ احساسی که معمولاً وجوه و چگونگی آن چندان روشن و دقیق نیست. با تطبیق آماری و با مقایسه نسبت ازدواج به طلاق در نواحی مختلف یک جامعه در قالب زمانی واحد و یا مقایسه نسبت طلاق به ازدواج در دورههای زمانی متوالی در یک جامعه معین، میزان واقعیت نمایی احساس احتمالی مذکور، مورد وارسی کمی قرار میگیرد و ابعاد و کیفیت- نسبتاً مبهم آن در مقابله با اسناد آماری، روشن و احیاناً تصحیح میشود.
. Amato
. Myers, J. E. Madathil, J. & Tingle,L. R.
. Srivastav
. Singh
. Nigama
. Morgan
. Rindfush
. Bombas
. Brown
. Lindsey
فرم در حال بارگذاری ...