کودکان امروز منابع انسانی ارزشمند و سرمایههای آینده جامعه هستند و روش پرورش دادن امروز آنها کیفیت منابع انسانی آینده را تامین خواهد کرد و مادران به عنوان گروه هدف برای آموزش، به منظور پرورش کودکان سالم و تندرست بسیار با اهمیت هستند. یکی از شاخصهای مهم توسعه و سلامت در کشورها میزان مرگ و میرکودکان کمتر از پنج سال میباشد(1). در کشورهای در حال توسعه همه ساله بیش از 10میلیون کودک قبل از رسیدن به پنجمین سالروز تولد خود میمیرند. هفت مورد از هر ده مرگ کودک به دلیل عفونتهای حاد تنفسی(اغلب پنومونی)، اسهال، سرخک، مالاریا، سوءتغذیه و در اکثر موارد ترکیبی از این حالات میباشد. نتایج حاصل از آنالیز بار کلی بیمارها نشان میدهد که در سال 2020 نیز علل ذکر شده مهمترین علل مرگ در کودکان باقی خواهد ماند مگر آنکه تلاش قابل توجهی برای کنترل آنها انجام شود(2). علل مهم مرگ و میر در کشورهای در حال توسعه تقریبا همه قابل پیشگیری هستند (3) و تلاش برای ارتقاء سلامت، کاهش مرگ و میر و عوارض بیماریها و معلولیتهای کودکان از جنبههای مختلف سلامتی، اجتماعی، روانی و اقتصادی، بسیار ارزشمند است (4). بر این اساس یکی از اهداف توسعه هزاره سوم، کاهش مرگ و میر کودکان کمتر از پنج سال به میزان دو سوم از سال 1990 تا 2015 در نظر گرفته شد، که کشورهای در حال توسعه بایستی مداخلات لازم را جهت ارتقاء سلامت کودکان به کار گیرند(5). یکی از تعهدات کشور جمهوری اسلامی ایران در صحنه بین المللی نیز کاهش میزان مرگ و میر کودکان کمتر از پنج سال تا سال 2015 به دو سوم میزان آن در سال 1990 می باشد و اهداف کشوری تعیین شده برای آن، کاهش میزان مرگ و میر نوزادان به کمتر از 17 در هزار تولد زنده و کاهش میزان مرگ و میر کودکان یک تا پنجاه و نه ماهه به کمتر از 10 در هزار تولد زنده است(4). میزان مرگ و میر کودکان کمتر از پنج سال کشور ما کاهش یافته است اما همچنان نسبت به کشورهای در حال توسعه بالاتر است. بالا بردن آگاهی والدین نسبت به علایم و نشانههای بیماریها بخصوص بیماریهای تنفسی و گوارشی در کاهش این میزان کمک کننده است(1). همه روزه میلیون ها پدر و مادر کودکان بیمار خود را که احتمال مرگ در آنها وجود دارد به مراکز بهداشتی یا مراکز درمانی می برند که در بعضی از کشورها سه مورد از هر چهار کودک بیمار به علت یکی از پنج بیماری ذکر شده می باشد، بسیاری از این کودکان بیمار دارای علایم و نشانههایی هستند(2). بعضی از این علایم، نشانههای خطر می باشند. امروزه نقش آموزش در بالا بردن سطح سلامت جامعه مورد تاکید قرارگرفته است و بی اطلاعی و عدم مراقبت و توجه والدین به بهداشت کودکان عامل مؤثری در نارسایی جسمانی و روانی کودک میباشد، با آموزش صحیح مادران می توان آنها را قادر ساخت که کودکان خود را در مقابل بسیاری از بیماریها و عوارض آن مصون داشته و به استناد نقش آموزشی خود، مردم را در جهت رفتار مناسب کمک نمایند(3). سازمان ملل متحد استراتژی تحت عنوان مانا (مراقبتهای ادغام یافته ناخوشیهای اطفال) تدوین نموده که اهداف مورد نظرآن کاهش مرگ، کاهش دفعات و شدت بیماری و ناتوانی و بهبود رشد و تکامل کودک میباشد. مراقبتهای ادغام یافته به معنی تشخیص بیماری با استفاده از نشانههای بالینی ساده و درمان تجربی است. نحوه برخورد با کودک بیمار مطابق با این استراتژی تنها در شرایطی مفید و مؤثر است که خانوادهها کودک بیمار خود را در زمان مناسب نزد پرسنل آموزش دیده بیاورند در غیراین صورت احتمال مرگ کودک در اثر بیماری زیاد است. بنابراین آموزش به خانوادهها در مورد این که چه زمانی کودک بیمار خود را جهت مراقبت بیاورند بخش مهمی از این استراتژی می باشد(2). پس یکی از راه های رسیدن به این اهداف، آموزش صحیح مادران در مورد تشخیص و مراجعه به موقع به پزشک (مراکزبهداشتی ودرمانی) در زمان وقوع نشانههای خطر در کودکان است که می تواند از عوارض بیماریها، مرگ و هزینههای گزاف پیشگیری نماید.
1-2) نشانه های خطر
علایمی در کودک که بیان کننده احتمال وجود یک مشکل جدی در وی می باشد را نشانه خطر می نامند(2). در استراتژی مانا کودکان کمتر از پنج سال را در دو گروه سنی کمتر از دو ماه و دو ماهه تاپنج ساله در نظر میگیرند.
نشانه های خطر در کودک کمتر از دو ماه شامل:
نشانههای خطردر کودک دو ماهه تا پنج ساله شامل :
پنج نشانه اصلی در کودکان کمتر از پنج سال شامل :
علل اصلی مرگ و میرکودکان کمتر از پنج سال عفونتهای حاد تنفسی و اسهال میباشدکه این بیماریها دارای علایم و نشانههایی هستند و برخی از این علایم، نشانه خطر در کودک میباشدکه اگر اقدامات لازم در موردآنها صورت نگیرد عوارض جبران ناپذیر و حتی مرگ را برای کودک در پی خواهند داشت و همچنین هزینههای درمانی سنگینی را به جامعه تحمیل خواهد کرد.
1-3) عفونت های تنفسی
در مورد عفونت های حاد تنفسی(ARI) باید گفت که شایعترین بیماری در کودکان است(3). به طور متوسط هر کودک کمتر از پنج سال در هر سال پنج بار مبتلا به ARI میشود(6). ARI نقش مهمی در ابتلا و میرایی کودکان کمتر از پنج سال در سراسر جهان دارد(7). این بیماری تقریبا باعث مرگ1/4 میلیون کودک در جهان می شود(6). سازمان جهانی بهداشت(WHO)در سال1990 تخمین زد که ARI بیشترین دلایل متعارف مرگ در کودکان کمتر از پنج سال را شامل می شود، ARI در حقیقت علت اصلی مرگ قابل پیشگیری در بین این کودکان در کشورهای در حال توسعه است،30 درصد از مرگ و میر کودکان این کشورها ناشی از ARI میباشد(7). امروزه در مقابل هر کودکی که در کشورهای توسعه یافته به علت ARI می میرد در کشورهای جهان سوم 35 کودک به همین دلیل جان می بازد(3). حدود90 درصد از مرگهای ناشی از ARI به علت پنومونی است که منشاء میکروبی دارد(6). انواع عفونتهای تنفسی ممکن است درکودکان اتفاق افتد که شامل نازوفارنژیت، برونشیت، اوتیت میانی و غیره میباشد(3). حدود یک سوم علت مراجعه والدین برای ویزیت کودکان خود ابتلا به اوتیت میانی است، اوتیت میانی عفونت گوش میانی است که از عوارض عفونتهای حاد تنفسی فوقانی می باشد(8). علت عمده ناشنوایی در افراد اوتیت میانی است(6). گلودرد علامت اولیه تقریبا یک سوم از عفونتهای دستگاه تنفسی فوقانی است(8). افتراق گلودرد استرپتوکوکی از گلودرد غیراسترپتوکوکی در کودکان باید مورد توجه قرار گیرد.
1-4) اسهال
بیماریهای اسهالی یکی از علل عمده مرگ و میر و عامل مهم سوءتغذیه درکودکان کشورهای در حال توسعه می باشد، سالانه حدود3/1 میلیارد مورد اسهال و2/3میلیون مرگ ناشی از آن در کودکان کمتر از پنج سال اتفاق می افتد(9).به طور متوسط هرکودک کمتر از پنج سال3/3بار در سال به اسهال مبتلا میشود(10). علت عمده مرگ ناشی از اسهال کم آبی، اسهال خونی، سوءتغذیه و غیره میباشد(10).80 درصد مرگ ناشی از اسهال، در کودکان زیر دو سال اتفاق میافتد(9).
1-5) تب و تشنج
تشنج ناشی از تب یکی از اختلالات زود گذر عصبی در دوران کودکی است که به دنبال تب ایجاد میشود و شایعترین تشنج در کودکان کمتر از پنج سال است(11). عفونتهای تنفسی فوقانی و گاستروآنتریت شایعترین علت تب در این بیماران میباشد(12). باافزایش آگاهی و نگرش مادران میتوان در کنترل تب به منظور پیشگیری از تشنج ناشی از تب عملکرد آنها را بهبود بخشید(13). تشنج در بعضی موارد اسهال دیده میشود که ممکن است با تب، بدون تب و یا با اختلالات الکترولیتی همراه باشد(14). میتوان با شناسایی عوامل ایجاد کننده و تشدید کننده تشنج در کودکان دغعات حمله و بروز عوارض آن را کاهش داد(15).
1-6)اهمیت طراحی مداخلات مدل و تئوری محور
هر گاه سخن از تغییر یا دگرگونی در رفتار انسان به میان میآید آموزش بهداشت اولین چیزی است که برای این تغییر مهم است(16). آموزش بهداشت با روشهای گوناگون، وسیلهای مناسب جهت ایجاد انگیزه و اصلاح عملکرد نادرست می باشد زیرا آموزش بهداشت چیزی جز علم و هنر توجه دادن مردم به یک فرایند یادگیری برای ایجاد رفتار مطلوب به منظور دستیابی به سلامت نیست(17). امروزه دانشمندان رشته آموزش بهداشت جهت رسیدن به هدف تغییر رفتار با استفاده از تئوریهای مختلف روان شناسی و علوم اجتماعی الگوهایی را ساختند که بسیار کارساز و مفید هستند(18).این تئوریها و مدلها پایهای برای مداخلات تلقی شده و توسط آنها می توان تاثیرات مداخله را اندازه گیری نمود و رفتارها را پیش بینی کرد(19).باید در نظر داشت که استفاده از تئوری، احتمال تاثیر برنامههای آموزشی را افزایش میدهد و به شناسایی ویژگیهای افراد و محیطهای احاطه کننده وی که به نحوی بر رفتارها تاثیرمی گذارند کمک می کند(20). تئوریها در طراحی برنامههای جامع و ارزشیابی آنها نقش مؤثری ایفا می نمایند(21). تئوری مجموعهای از مفاهیم، تعاریف و پیشنهادات به هم وابسته است که دیدگاه منظمی از رویدادها یا موقعیتها را به وسیله مشخص نمودن روابط میان متغیرها به منظور توضیح و پیشگویی رویدادها و موقعیتها ارائه می نماید، نظریهها به ما در بیان صریح مفروضات و فرضیههای مربوط به راهبردها و اهداف مداخلات یاری می رسانند(19). مدلها کاربرد مفاهیم به صورت التقاطی، خلاقانه و تسهیل شده جهت مخاطب قرار دادن مسائل هستند، یعنی می توان شکل کمتر پالایش یافته تئوری را مدل یا الگو نامید(22).ارزش برنامههای آموزش بهداشت به میزان اثر بخشی این برنامهها بستگی دارد و اثر بخشی برنامههای آموزش بهداشت به مقدار زیادی بستگی به استفاده صحیح از تئوریها و مدلهای مورد استفاده در آموزش بهداشت دارد(23). انتخاب تئوری یا مدل آموزش بهداشت اولین گام در فرایند طراحی یک برنامه آموزشی محسوب می شود یک مدل آموزشی برنامه را در مسیر صحیح شروع کرده و هدایت آن را تا مراحل ارزشیابی ادامه می دهد(24). تئوریهای رفتاری هم برای فهم و هم برای مداخلات با هدف افزایش رفتارهای بهداشتی بسیار مهم هستند(25). در انجام مداخلات آموزشی استفاده از تئوریهای رفتاری مانند مدل اعتقاد بهداشتی، تئوری رفتار برنامه ریزی شده، تئوری انتشار نوآوری و حمایت اجتماعی می تواند ظرفیت بالقوهای برای اثر بخشی این مداخلات ایجاد کند(26).
1-7) مدل اعتقاد بهداشتی (HBM )
مدل اعتقاد بهداشتی مدل رفتاری – بهداشتی جامعی است که بین سالهای 1950 تا 1970 میلادی توسط گروهی از روانشناسان اجتماعی از قبیل روزن استاک و همکاران به دلیل عدم پذیرش مسایل بهداشتی توسط مردم و برای رسیدن به هدف آموزش بهداشت یعنی تغییر رفتار طراحی وارائه گردیده است (27). این مدل یکی از تئوریهایی است که منحصرا برای رفتارهای مربوط به سلامت بوجود آمده است(18) و برای تنظیم چهارچوب کلی موضوع مورد مطالعه است که بررسی را در جهت جواب به سوالات آن هدایت می کند و زمینه مداخلههای رفتاری را در بررسی برای جستجوی اطلاعات، علاقه مند شدن و انگیزش به سمت تصمیم گیری جهت اتخاذ رفتارهای پیشگیری کننده فراهم می کند (29،28). این مدل به منظور توضیح دلایل عدم مشارکت افراد در برنامههای پیشگیری کننده بر اساس اعتقادات شخص میباشد که اگر افراد خود را در معرض خطر جدی احساس کنند و معتقد باشند که راهی جهت کاهش ابتلا و یا شدت بیماری وجود دارد در فعالیتهای پیشگیری شرکت می کنند(30). یعنی بر اساس این مدل رفتار فرد تابعی از دانش و عقاید اوست ، این مدل مشخصا تاکید میکند که درک فرد از آسیب پذیری نسبت به یک مسئله یا مشکل تصمیم وی را در رابطه با رفتارهای بهداشتی تحت تأثیر قرار خواهد داد(31). این مدل از جمله الگوهای دقیق و مهمی است که رابطه بین اعتقادات بهداشتی را با رفتار نشان می دهد(32). به این صورت که فرد اعتقاد داشته باشد در خصوص یک مشکل و مسئله خاص بهداشتی حساس بوده و مستعد ابتلا به آن مشکل یا بیماری است، مشکل مذکور به عنوان یک مشکل جدی مورد توجه فرد قرار گیرد، فرد متقاعد شده باشد که فعالیتهای درمانی یا پیشگیری مؤثر هستند، فرد متقاعد شده باشد که فعالیتهای درمانی یا پیشگیری گران نیستند، فرد متقاعد شده باشد که اقدامات بهداشتی را سریعا و بی درنگ انجام دهد(33). همانطور که ذکر شد مدل اعتقاد بهداشتی بر ادراک افراد متمرکز است، بنابراین آموزش دهندگان بهداشت در هنگام استفاده از آن باید به صورت واقع بینانه آموزش دهند(34).
انسان از دیرباز با مواد تخدیر كننده آشنایی داشته است. زندگی مدرن زمینه ساز تبدیل این آشنایی به بحرانی شده است كه امروزه از مشكلات بزرگ در حوزه سلامت به شمار می رود. اعتیاد یك معضل جدی، عمیق و همه جانبه است كه مورد توجه علوم مختلف قرار دارد و سوء مصرف مواد به عنوان یك اختلال در روان شناسی مورد توجه بوده است. اختلال سوء مصرف مواد از جمله نابهنجاری هایی است كه تلاش های زیادی از سوی بخش های مختلف برای درمان آن انجام شده است.
وابستگی به مواد افیونی به مجموعه ای از نشانه های فیزیولوژیکی، شناختی و رفتاری اطلاق میشود که مجموعا نشان دهنده تداوم استفاده از مواد افیونی با وجود مشکلات شدید ناشی از مصرف آن میباشد. نسبت ابتلاء مردان به زنان در حدود 3 به 1 بوده و مصرف کنندگان مواد افیونی عموما مصرف مواد را در دوره نوجوانی و اوایل دهه سوم عمر شروع میکنند. در حال حاضر اکثر افراد وابسته به مواد افیونی در دهه چهارم و پنجم عمر میباشند. اختلالات مرتبط با مواد شایع ترین اختلالات روانی در مردان و دومین اختلال روانپزشکی شایع در کل جمعیت میباشند (سادوک ،2007).
پدیده وابستگی و سوء مصرف مواد افیونی (تریاك و هروئین) امروزه به یك معضل بزرگ جهانی تبدیل شده است و پس از بحران هسته ای، انفجار جمعیت و آلودگی محیط زیست به عنوان چهارمین مسئله بحران ساز، ذهن اندیشمندان را به خود مشغول ساخته است (مولودی، 1380) مصرف مواد مخدر و دیگر تركیبات اعتیادآور به علت اثرات دارویی ویژه خود تغییراتی در سطح فیزیولوژی و بیولوژی شخص به وجود می آوردكه قسمت مهم این تغییرات بر روی سلسله اعصاب مركزی و محیطی انجام می گیرد و در نتیجه بر روی حالات جسمانی- روانی فرد اثر می گذارد.
تسكین موقت آلام روحی مانند اضطراب، افسردگی و بی قراری و تسكین موقت دردهای جسمانی و احساس رضایت و آرامش درونی موقت، تشدید موقت عاطفه مثبت و میزان هوشیاری از جمله نتایج مصرف این مواد است و چون اغلب معتادین قبل از اینكه به اعتیاد روی آورند با مشكلاتی متعدد مانند اضطراب، افسردگی، بی قراری، ناراحتی و عصبانیت و تضادهای گوناگون مواجه بوده اند لذا مصارف اولیه مواد مخدر ممكن است در كوتاه مدت سبب تسكین ناراحتیهای فوق گردد و ترك ناگهانی و یا كاهش مصرف مواد مخدر پس از ایجاد وابستگی بدنی نسبت به دارو سبب اختلالاتی می گردد مانند بی قراری، اضطراب، خستگی مفرط، گیجی، حالات تهوع، استفراغ و اسهال، عدم تمركز شدید و پاشیدگی افكار. در چنین مرحله ای معتاد با چنین حالاتی روبرو می گردد كه در واقع برگشت تمای مشكلات قبلی به گونه ای مضاعف است. بنابراین تنها راه فرار از آن را استفاده مجدد دارو می بیند.
وابستگی فرد معتاد نسبت به ماده مخدر صرفاً بدنی نیست و جنبه های وابستگی روانی آن به دارو در رابطه با مشكلات شخصیتی، هیجانی و روانی فرد در جریان تداوم اعتیاد از اهمیت اولیه برخوردار است. پیشینه تحقیقات مختلف حاکی از این است که مداخلات شناختی در درمان افسردگی (منیکاو اسگار، پارکر و پریچ، 2011) در مدیریت خشم (مورلند و همکاران، 2011) در بیماران روانی (حس و کلینبرگ، 2011) و در مورد بیماران وابسته به مواد (المستید، استرو، و کارل 2010) میتواند به تغییرات معناداری منجر شود.
در مورد تأثیر و کارایی مداخله های شناختی ـ رفتاری در درمان اختلال های مصرف مواد، ارزشیابی های زیادی صورت گرفته که نتایج آن ها نشان دهنده کارایی این رویکرد درمانی است. در این تحقیقات، کارایی رویکرد شناخت ـ رفتار درمانگری و گروه کنترل مقایسه شده است (سرودی وهمکاران، 2008 ). در سالهای اخیر این نوع درمان پیشرفت زیادی کرده است و روشهایی ایجاد شده است که به نحو وسیعی در درمان افسردگی، اضطراب، ترس، درد و اعتیاد کارایی دارد. نتایج پژوهش مک گاورن (2009) نیز در مورد میزان بهبودی اعتیاد به مواد مخدر نشان می دهد که از بین انواع مدلهای مختلف درمان، روش شناختی ـ رفتاری از بیشترین میزان تأثیر برخوردار بوده است.
تحقیق حاضر به طور کلی بر آن است که تأثیر رویکرد شناختی رفتاری گروهی بر بهبود علائم افسردگی بیماران وابسته به مواد افیونی و همچنین افزایش سلامت عمومی این بیماران را در درازمدت بررسی کند. در ضمن این رویکرد چه تأثیری در مولفه های سلامت عمومی (اختلال در کنش اجتماعی، نشانه های اجتماعی، علائم اضطراب و علائم افسردگی) میتواند داشته باشد. اما در مورد اثربخشی شناختی ـ رفتاری بر معتادین مواد افیونی تناقضاتی از نتایج تحقیقات گذشته وجود دارد. در تحقیقی از مومنی (1392) نتایج نشان داده که این رویکرد درمانی در مرحله پس آزمون و پیگیری اثربخشی چندانی بر بهبود روابط اجتماعی معتادان مواد افیونی نداشته است.
این در حالی است که پرینس (2009) در تحقیقی نشان میدهد که این روش درمانی در بهبود وضعیت روانی اجتماعی معتادین نقش مهمی دارد. با توجه به این تناقضات و ابهامات موجود در مورد تأثیر گذاری بلندمدت یا کوتاه مدت این شیوه درمانی و اینکه این شیوه درمان به چه میزان میتواند روی سلامت عمومی بیماران و مولفه های آن تأثیر بگذارد سؤالاتی در این بین پیش می آید مبنی بر اینکه:
آیا این شیوه درمانی میتواند تأثیر قابل توجه ای روی عملکرد بین فردی و کیفیت زندگی این بیماران در درازمدت بگذارد؟ آیا این میزان تأثیرگذاری اثرات بلند مدت و بادوامی بر بیماران میگذارد یا فقط اثرات کوتاه مدت میگذارد؟ آیا این شیوه درمانی میتواند اثرات مفید و مثبتی روی فرد گذارد یا اینکه نه فقط اثرات منفی اعتیاد را به نحوی میتواند فقط کاهش دهد؟ و در نهایت با توجه به تحقیقات اندکی که در مورد اثربخشی این شیوه درمانی بر سلامت عمومی معتادین در ایران انجام شده، تحقیق حاضر به تعیین میزان اثربخشی گروه درمانی شناختی _ رفتاری بر سلامت عمومی بیماران وابسته به مواد افیونی در درازمدت پرداخته است.
جهان در حال حاضر با بحران مواد مخدر به عنوان یک تهدید جدی مواجه است و اهمیت آن به حدی است که به عنوان یکی از چهار بحران عمده جهانی موجود در کنار تهدید اتمی، آلودگی محیط زیست و فقر مورد توجه قرار گرفته است. این آمار بر طبق آمار رسمی در حدود 200 میلیون نفر یا به عبارتی 5 درصد کل جمعیت عمومی در دنیا را وابسته یا سوء مصرف کننده مواد ساخته است (سازمان جهانی مبارزه با مواد مخدر، 2005). که از این میزان در حدود 190 میلیون نفر فقط به مواد افیونی اعتیاد دارند. رقم افراد معتاد به این ماده در ایران تقریبا 2 میلیون نفر میباشد (ممتازی، 1384).
از این رو هزینه های هنگفتی در سراسر جهان و در ایران که در مسیر انتقال مواد مخدر میباشد صرف مبارزه با قاچاق و مصرف مواد مخدر میشود. کشور ما دارای مرزی مشترک به طول 1925 کیلومتر مربع با دو کشور بزرگ تولید کننده مواد مخدر یعنی افغانستان و پاکستان است. این هم مرز بودن باعث شده ایران نه تنها به عنوان یکی از مسیرهای اصلی عبور مواد مخدر مطرح شود بلکه خود نیز به بازار مناسبی برای
مصرف مواد مخدر تبدیل شود (خدایاری فرد، شهابی، اکبری زردخانه، 1388).
از آنجا که در کشور ما کوشش همواره در راستای کاهش عرضه مواد افیونی بوده و کمتر به کاهش تقاضا توجه شده است امروزه مبارزه فرهنگی با اعتیاد و کاهش تقاضا در اولویت قرار گرفته است (مهریار وجزایری، 1384).
در جهان امروز اعتیاد پدیده ای است که ابعاد روانی، زیستی و اجتماعی زندگی بسیاری از انسانها را تحت تاثیر قرار داده است. مصرف طولانی مدت مواد مخدر با ایجاد اعتیاد، موجب تاثیر سوء در وضعیت اقتصادی و اجتماعی شخص مصرف کننده میگردد (وراگ،1999؛ به نقل از گودرزی، 1388).
در سراسر دنیا میلیاردها دلار صرف خرید و مصرف مواد مخدر میشود اما بیشتر از این مقدار هزینه صرف مبارزه با مواد مخدر و درمان آن میشود. افراد معتاد به علل مختلف هیچگونه کارآمدی برای خود و جامعه ندارند. علاوه بر این نه تنها خود، بلکه خانواده آنها نیز درگیر پیامدهای جسمی، روانی، اجتماعی و اقتصادی اعتیاد آنها میشود (پورلسون و کامینر،2008).
اعتیاد به صورت مستقیم و غیر مستقیم از طریق وابسته نمودن فرد به مصرف مواد مخدر، تزلزل بنیادهای اخلاقی را در پی دارد که از جمله این پیامدها افزایش جرم، جنایت و خشونت میباشد. همچنین یافته ها نشان میدهد که مقدار زیادی از وقت دادگاهها به این افراد اختصاص داده میشود. بررسی در ایران نشان داد که هر ماه صد نفر بخاطر مصرف مواد مخدر جان خود را از دست داده و سی و پنج درصد از افرادی که تقاضای طلاق داده اند بخاطر اعتیاد همسرانشان بوده است (ممتازی، 1385).
با توجه به پیامدهای اعتیاد، به نظر میرسد که برای حل این مشکل و درمان آن بایستی مداخله ای همه جانبه صورت گیرد چرا که علت اعتیاد چند بعدی بوده و بنابراین درمان آن نیز بایستی با تکیه بر ابعاد مختلف صورت گیرد. لذا علاوه بر درمانهای دارویی بایستی مداخلات روانشناختی ویژه ای نیز صورت گیرد. با توجه به آنکه اشتیاق هسته اصلی عود بوده و پدیده ای است که ابعاد روانشناختی وسیعی دارد لذا در طرح درمان اختلالات سوء مصرف مواد بایستی توجه ویژه ای به علل روانشناختی زمینه ساز آن شود که از میان درمانهای روانشناختی موجود درمان شناختی رفتاری بیشترین اثربخشی را داشته است.
درمورد ضرورت این رویکرد درمانی پژوهش های زیادی انجام شده که برخی بر اثربخشی آن صحه گذاشته اند و برخی هم به اثرات چندان اثربخشی دست نیافته اند. مک هاگ، هیرون و اتو (2010) نشان داده اند که تکنیکهای شناختی ـ رفتاری نقش مهمی در مدیریت اضطراب و افسردگی و رابطه با اطرافیان بیمار داشته و باعث افزایش رضایت فرد از زندگی میشود.
در تحقیق دیگری نتایج پژوهش زابران (2009) نشان میدهد که مداخلات روانشناختی در بهبود وضعیت روانی اجتماعی بیماران نقش مهمی دارد. اما نتیجه تحقیق (مومنی، مشتاق، پورشهباز، 1392) نشان میدهد که گروه درمانی شناختی رفتاری بر بهبود روابط اجتماعی معتادین به مواد افیونی در مرحله پس آزمون و پیگیری اثربخشی چندانی نداشته است. نتایج پژوهش (شریعتی و همکاران،1392) بیانگر آن است که درمان شناختی ـ رفتاری و درمان مبتنی بر بهبود کیفیت زندگی در مرحله پس آزمون به طور معنی داری نمره خودکارآمدی معتادین به مواد افیونی را افزایش میدهند اما اثربخشی درمان مبتنی بر بهبود کیفیت زندگی بر خودکارآمدی معتادین در مرحله پیگیری بیشتر بود.
در واقع این رویکرد میتواند روی کارکردهای اجتماعی و روابط میان فردی بیمار با خانواده و جامعه تأثیر مثبت گذارد و عملا شادی و نشاط را دوباره به خانواده ها بازگرداند. نتایج حاصل را میتوان در مراکز ترک اعتیاد به صورت گروهی انجام داد.
در نظام آموزشی ایران، ملاک قضاوت و ارزیابی موفقیت و عدم موفقیت همه ارکان آموزشی از جمله رویکرد کلی نظام، گروه آموزش دهندگان، سیستم مدیریت و دانشآموزان در قالب متغیر عملکرد تحصیلی نمود پیدا میکند. بنا بر این همه دست اندر کاران آموزش همواره در تلاش برای رسیدن به مولفهها و فرآیندهایی هستند که عملکرد تحصیلی دانشآموزان را بهبود بخشند. عملکرد تحصیلی به عنوان نمود عینی نتیجه و برآیند همه فعالیتهای آموزشی، به جنبههای قابل مشاهده یادگیری اشاره میکند. عملکرد همان محصول یادگیری است و ما با مشاهده تغییرات حاصل در عملکرد شخص استنباط میکنیم که در او یادگیری اتفاق افتاده است. عملکرد تحصیلی، همان نتایج عملکردی است که نشان میدهد یک دانشآموز تا چه حد به اهداف خاص مورد نظر در فعالیتهای آموزشی رسیده است (وولفولک، 2007).
نتایج پژوهشهای کوپر نشان داده که علاوه بر ساختار و محتوای آموزشی کلاس، عوامل گوناگونی از جمله سلامت روان، تواناییهای شناختی، عوامل انگیزشی، هیجانها و ویژگیهای فردی و خانوادگی نقش عمدهای در سطح عملکرد تحصیلی دانشآموزان دارند (پاشایی و همکاران، 1388).
گیج و برلاینر (1996)، انگیزه را به موتور یا فرمان اتومبیل تشبیه میکنند که شخص را برای رسیدن به هدف خاصی وادار به فعالیت میکند (ظهیری ناو و رجبی، 1388: 70). انگیزه تحصیلی، انگیزه روانشناختی فراگیری است که با اثرگذاری بر انواع مختلف فعالیتهای تحصیلی به تمایل فرد برای رسیدن به هدفهای تحصیلی اشاره دارد. این سازه با حصول آگاهی از چگونگی تأثیر فرایندهای شناختی–انگیزشی شخص روی فعالیتهایی که برای پیشرفت تحصیلی وی اهمیت دارند، برآورد میشود (شهنی ییلاق و همکاران، 1384: 48 ).
در نظام طبقهبندی دسی، شوارتز و رایان (1985 )، افراد، در سه نوع جهتگیری انگیزشی قرار میگیرند: افراد با جهتگیری انگیزشی بیرونی، افراد با جهتگیری انگیزشی درونی و افراد بدون انگیزه(بحرانی، 1384: 105). افرادی که دارای انگیزش درونی هستند، برای خود اهدافی تعیین میکنند و در جهت رسیدن به آن میکوشند. در واقع اگر آنان احساس کنند که در انجام فعالیتهای مورد علاقه خود، در فشار هستند؛ سطح انگیزش یا علاقه درونی آن ها کاهش مییابد. افراد با انگیزش بیرونی به جای تمرکز بر تکلیف و احساس رضایت، با انجام خوب آن، در انتظار نوعی پاداش یا تنبیه اجتماعی هستند. افراد بدون انگیزه، مانند افرادی که دارای انگیزش بیرونی هستند خود را شایسته نمیدانند. این افراد، در مقایسه با همسالان خود که دارای انگیزش بیرونی هستند، بعد از مدتها تلاش برای انجام تکلیف و صرف انرژی و وقت، آن را رها میکنند. ادراک شایستگی و کنترل در آنان، چنان پایین است که در موقعیتها احساس درماندگی میکنند.کوشش برای این افراد یک عمل بیفایده است. آنان موفقیت و شکستهای خود را نتیجه عوامل بیرونی و کنترل ناپذیر میدانند (دسی، اسکوارتز، شین من، و رایان: 1981، به نقل از بحرانی، 1384: 105).
علاوه بر انگیزش که تا حد زیادی ناظر بر عوامل فردی یادگیری است، یادگیری در محیط و در کنش با دیگران انجام میشود. هر انسانی آگاهانه یا ناآگاهانه میکوشد تا نیازهای متنوع و گاه متناقضش را در محیط زندگی خود برآورده کند، و از آنجا که باید نیازهای خود را در قالب ساخت اجتماعی برآورده کند، سازگاری او لاجرم سازگاری اجتماعی است (والی پور، 1360، به نقل از مظاهری و افشار، 1388).
سازگاری اجتماعی به عنوان مهمترین نشانه سلامت روان از مباحثی است که در دهههای اخیر توجه بسیاری از جامعهشناسان، روانشناسان و به ویژه مربیان را به خود جلب کرده است (نظیری، 1381، به نقل از مظاهری و همکاران، 1385 :17). از دیدگاه انجمن روانشناسی آمریکا سازگاری اجتماعی هماهنگ ساختن رفتار به منظور برآورده ساختن نیازهای محیطی است که غالباً مستلزم تکانهها، هیجانات یا نگرشها میباشد (حجاری و همکاران، 1385: 52). گودشتاین و لانیون(1995، به نقل از خوش کنش و همکاران، 1389) سازگاری را فرایند پیوستهای تعریف کردهاند که در آن، تجارب یادگیری اجتماعی شخص توانایی و مهارتهایی را فراهم میسازد که از آن طریق میتوان به ارضای نیازها پرداخت.
پژوهشهای متعددی در نظامهای آموزشی مختلف انجام شده است و به صورت تجربی نیز رابطه و اثر مثبت و معنادار عوامل انگیزشی و سازگاری اجتماعی را با عملکرد تحصیلی نشان داده است. این در حالی است که در نظام آموزشی ایران و به ویژه در شهر ابرکوه، پژوهشی که به طور خاص و با روش علمی رابطه این متغیرها را بررسی کرده باشد، انجام نشده است. لذا در این تحقیق، رابطه عوامل انگیزش تحصیلی و سازگاری اجتماعی با عملکرد تحصیلی در دوره متوسطه به عنوان یک نیاز اساسی در برنامه ریزیهای آموزشی بررسی شد.
انگیزهها نیرویی قوی در فرآیند یاددهی-یادگیری هستند، به طوریکه حتی غنیترین و بهترین برنامههای کارآموزی و آموزش سازماندهی شده نیز در صورت فقدان انگیزه در فراگیران، سودمند نخواهند بود. یکی از مهمترین مسایل تأثیرگذار بر پیشرفت تحصیلی دانشآموزان انگیزه میباشد. انگیزه تحصیلی یکی از ملزومات یادگیری به حساب میآید و چیزی است که به رفتار شدت و جهت میبخشد و در حفظ تداوم آن به یادگیرنده کمک میکند. در واقع انگیزه آن چیزی است که به یادگیرنده انرژی میدهد و فعالیتهای او را هدایت میکند. از آنجا که انگیزه تحصیلی مستقیماً با میزان یادگیری و پیشرفت تحصیلی یادگیرندگان در ارتباط است، لازم است برای ایجاد یک نظام آموزشی موفق و پویا به این امر مهم توجه بیشتری شود. کم توجهی نسبت به مشکلات دانشآموزان بیگمان سبب تراکم و گره خوردن مشکلات با یکدیگر و به وجود آمدن نابسامانیهای روحی و آموزشی مختلف برای آنان خواهد شد. چنین غفلتهایی از یک طرف باعث اتلاف منابع انسانی و از طرف دیگر باعث افت کیفیت نیروی انسانی میشود. متاًسفانه یکی از مشکلات شایع نظامهای آموزشی در بسیاری از کشورها، پایین بودن سطح انگیزه تحصیلی در بین یادگیرندگان میباشد که سالانه زیانهای علمی، فرهنگی و اقتصادی زیادی را متوجه دولتها و خانوادهها میکند و نظام آموزشی کشورها را با افت تحصیلی مواجه میسازد(رمضانی و افشار، 1389: 12).
انگیزش نمیتواند از چارچوب اجتماعی که آن را احاطه کرده است جدا شود. در درون هر جامعه، یک سری ارزشهای اجتماعی و اهداف فرهنگی وجود دارد که باید در نظر گرفته شود. افراد آدمی فقط با غذا و آب زندگی نمیکنند، بلکه انگیزههایی وجود دارند که شرایط اجتماعی و فرهنگی موجب بروز آن میشود. همچنین، انگیزش، در ارتباط با ارزشهای دیگران تغییر میکند. به عنوان مثال تحقیقات نشان میدهد که یادگیری بهوسیله همکاری با یادگیرنده تسهیل میشود (دریسکول،308:1993). ارتباط در کلاس درس، خواه شناختی و یا
عاطفی باشد، انتقال دهنده یافتهها از فردی به فرد دیگر و از یک گروه به گروه دیگر است. به عنوان مثال، نگرشی که فرد دارد یا ادراکات شخصی او در انگیزه او تاثیر میگذارد. رابطه بین انگیزش و پیامدهای مربوط به مدرسه مانند عملکرد تحصیلی و بهزیستی تحصیلی به خوبی جای خود را در تحقیقات آموزش و پرورش باز کرده است (دسی و رایان، 2000، به نقل از والز و لیتل، 2005).
انگیزش افراد در موقعیتهای تحصیلی پاسخها، تمایلات و کنشهای آنها را تحتتأثیر قرار میدهد. این سازه نقش مهمی در تعلیم و تربیت دارد. به عبارت دیگر، افرادی که انگیزش درونی دارند، از سازگاری اجتماعی برخوردارند و برای موفقیت تحصیلی تلاش میکنند و بر این باورند که با سعی و کوشش خود میتوانند موفق گردند. با توجه به این مسائل، معلمان با شناخت انگیزش دانشآموزان میتوانند در زندگی اجتماعی افراد نیز تاثیرگذار باشند. تحقیقات نشان دادهاند که انگیزش با سطح فعالیت افراد در موقعیتهای یادگیری ارتباط دارد (پینتریچ،2000).
متغیر پیشبین اول: انگیزش تحصیلی (درونی، بیرونی و بیانگیزهگی)
متغیر پیشبین دوم: سازگاری اجتماعی
متغیرهای تعدیل کننده:جنسیت، رشته تحصیلی
متغیر کنترل: مقطع تحصیلی، شهر محل سکونت و پایه تحصیلی
متغیر وابسته یا ملاک: عملکرد تحصیلی
هدف اصلی این پژوهش، بررسی رابطه انگیزش تحصیلی وسازگاری اجتماعی با عملکرد تحصیلی دردانشآموزان پایه سوم دبیرستان شهرستان ابرکوهدر سال تحصیلی 93-1392میباشد
با توجه به هدف کلی فوق، اهداف جزیی زیر تدوین شده است:
الف- بررسی رابطه انگیزش تحصیلی و سازگاری اجتماعی دانشآموزان
ب-پیشبینی عملکرد تحصیلی دانشآموزان توسط متغیرهای انگیزش تحصیلی و سازگاری اجتماعی
پ- مقایسه انگیزش تحصیلی دانشآموزان دختر و پسر رشتههای علوم انسانی، علوم تجربی و ریاضی-فیزیک
ت- مقایسه سازگاری اجتماعی دانشآموزان دختر و پسر رشتههای علوم انسانی، علوم تجربی و ریاضی-فیزیک
ث- مقایسه عملکرد تحصیلی دانشآموزان دختر و پسر رشتههای علوم انسانی، علوم تجربی و ریاضی-فیزیک
انگیزش تحصیلی(درونی، بیرونی و بدون انگیزه):
تعریف مفهومی: انگیزش نیروی ایجاد کننده و هدایت کننده رفتار است و عامل کلی مولد رفتار میباشد. از لحاظ پرورشی، هم هدف است و هم وسیله، انگیزش بهصورت آمادگی روانی یک پیش نیاز یادگیری به حساب میآید(سیف، 1388: 230). انگیزش هنگامی وسیله انگاشته میشود که مانند هوش یا هر وسیله آموزشی دیگر در کسب مهارت و معلوماتی که مطلوب ماست به شاگرد یاری دهد. شاگردی که انگیزه یادگیری ندارد، کمتر در فعالیتهای درسی شرکت میکند، کمتر میآموزد، زودتر خسته میشود و در کلاس هم دردسر تولید میکند (پارسا، 1381: 177 و 176). انگیزش تحصیلی مدنظر در پژوهش حاضر شامل سه مقیاس انگیزش درونی، انگیزش بیرونی و بیانگیزهگی میباشد.
تعریف عملیاتی: نمره فرد در آزمون انگیزش تحصیلی والراند و همکارانشAMS نشاندهنده نوع انگیزش دانشآموزان است، که دامنه نمره آن
مولتیپلس اسکلروزیس(ام.اس) یک بیماری وابسته به سیستم ایمنی با علل ناشناخته است و یکی از مهمترین بیماریهای ناتوان کنندهی نورولوژیک در بالغین خصوصاً جوانان است که بخش میلین سیستم اعصاب مرکزی در آن درگیر و تخریب میشود. این بیماری درمان قطعی ندارد و برای بسیاری از مبتلایان به این بیماری کنار آمدن با تغییرات و محدودیتهای مزمن این بیماری از خود آن دشوارتر است. انجام این کار دشوار بدون کمک اطرافیان و خانواده تقریباً غیرممکن است (مظاهری و همکاران، 1387).
هنگامیکه بیمار یا خانوادهی او از بروز بیماری ام. اس. مطلع میشوند، اولین واکنش آنان وحشت و سردرگمی است. تلاش برای تأمین داروهای خارجی، ایستادن در صفهای داروخانه برای گرفتن دارو، کاغذبازیهای بیش از حد مربوط به تشکیل پروندهی بیماران خاص برای استفاده از داروها، هزینههای ماهانه مربوط به تهیه داروها، هزینههای مربوط به عوارض جانبی بیماری مانند افسردگی یا مشکلات حرکتی و مشکلات مربوط به هزینههای پرستار در مراحل پیشرفتهی بیماری از جمله مشکلات خانوادههای مبتلایان به ام. اس. به شمار میرود. مشکلاتی که در کنار درد و رنج بیمار باید آنها را تحمل کنند. مشکلاتی که گاه بیش از خود فرد بیمار، خانواده وی را تحت تأثیر منفی قرار میدهد (حقیقت و همکاران، 1391).
اعضای خانوادهی بیماران مبتلا به ام. اس. میبایست با این بیماری و تغییراتی که ممکن است به وجود بیاید کنار بیایند. این اعضاء مانند سایر افراد، در تیپهای مختلف شخصیتی قابل دستهبندی هستند و بر این اساس نحوه کنار آمدن آنها با شرایط خاص بیماری متفاوت است. در یک تقسیمبندی ویژگیهای شخصیتی را به دو دستهی A و B تقسیم کردهاند. تیپ A و B ازجمله ویژگیهای عمدهی شخصیتی هستند که بر رفتار انسان اثر میگذارند. الگوی رفتاری A و B را در دههی 1950 میلادی دو پزشک متخصص به نام فریدمن و روزنمن (1974) شناسایی کردند. الگوی رفتاری تیپ A با تلاشهای پیشرفت رقابتی، فوریت زمان و خصومتی که به راحتی برانگیخته میشود مشخص شده است. از سایر ویژگیهای افراد تیپ A، میتوان سخت کوشی، استرسی و ناشکیبا بودن با دیگران را نام برد. افراد تیپ B، برخلاف افراد تیپ A رفتار میکنند. آنها کمتر خشمگین میشوند و حتی به هنگام خشم، موقعیت را با واقعبینی بیشتری میپذیرند و در موقعیتهای بحرانی شکیبایی بیشتری از خود نشان میدهند.
نظریه سیستمها نخست به عنوان یك چهارچوب علمی در قرن بیستم معرفی گردید. آثار بیتسون و جكسون از نخستین تحقیقاتی بودند كه از نظریه سیستمها برای مطالعهی خانواده بهره بردند. مطالعات این افراد با بررسی كاركرد خانوادههای دارای افراد بیمار ذهنی آغاز شد (اسدورف، سولوین، 2007). بوئن از دیگر بزرگان رویکرد سیستمیک است. بنا به دیدگاه سیستمی بوئن این ماهیت خانواده است كه اعضای آن به شدت به لحاظ عاطفی به هم وابسته هستند و به نظر میرسد افراد زیر پوست مشابهی زندگی میكنند؛ در این سیستم “من” تجلی خانواده است (بوئن، 1978). در تئوری سیستمی بوئن تمامی نشانهها مانند بیماریهای روانی، بیماریهای جسمی، سوء مصرف مواد و مشکلات اجتماعی با شکست در انطباق با سیستم، خود متمایزسازی اندک و مبالغه در فرآیند عاطفی، ارتباط مثبتی دارد (هراس، 2008). به بیانی دیگر، سطح تمایزیافتگی اشاره به توانایی ایجاد تعادل بین نیروهای عقلی و فرایندهای عاطفی در سطح درون روانی و ایجاد تعادل بین حفظ فردیت همراه با تجربهی صمیمیت در سطح بین فردی میکند (فریدلندر، 1998). بر این اساس میتوان افراد تمایزیافته و تمایزنایافته را با ویژگیهای زیر مشخص کرد: افراد تمایز نایافته در برابر رفتار دیگران واکنش عاطفی نشان میدهند، بخش عمدهی انرژیشان را صرف تجربه، بیان و تشدید عواطفشان میکنند. درمقابل، افراد تمایزیافته ممکن است عواطف شدیدی را تجربه کنند، اما توسط این عواطف تحلیل نمیروند و واکنش این دسته از افراد کنترل شده است؛ زمانیکه تجربههای درونی یا تعاملات بین فردی بسیار تنشزا باشد، افراد تمایزنایافته از دیگران فاصلهی عاطفی میگیرند؛ درحالیکه افراد تمایزیافته ضرورتی احساس نمیکنند که از لحاظ عاطفی از دیگران جدا شوند. این گونه افراد از هویتی محکم برخوردارند؛ افراد تمایزنایافته روی همرفته در روابط صمیمانه با دیگران ادغام میشوند؛ درحالیکه افرادی که به خوبی تمایزیافتهاند قادرند خود تعریف شدهشان را حفظ کنند؛ تمایز در توانایی ابراز “موضع من” نمود مییابد. افراد تمایزنایافته از نظر عاطفی به دیگران وابستهاند، به دشواری میتوانند برای خودشان فکر، احساس و عمل کنند؛ اما افراد تمایزیافته ذاتاً خود رهبرند، افکار و احساسات خاص خودشان را دارند و اجباری در وفق دادن خود با انتظارات دیگران ندارند (فریدلندر، 2000).
یکی از ویژگیهای خانوادههای سالم، کمک به اعضای خود در جهت تمایزیافتگی است. به این معنا که افراد خانواده یاد بگیرند کارکرد عقلانی و احساسی خود را از اعضای خانواده تفکیک دهند. افراد با تمایزیافتگی بالا به هیجانات خود آگاهی دارند و قادر به سنجش متفکرانهی موقعیت هستند. این افراد توانایی رشد “خود مستقل” را دارند و میتوانند در روابط عمیق، آرامش و راحتی خود را حفظ کنند و بنابراین از همجوشی عاطفی و یا جدایی عاطفی برای تعدیل تنشهای درونی خود اجتناب میکنند، در حالیکه افراد کمتر تمایزیافته به همجوشی با دیگران متمایل میشوند و به این ترتیب با جدایی از افراد مهم زندگی از پا در میآیند و یا به جدایی عاطفی تن میدهند، بنابراین هنگام مواجه شدن با صمیمیت عاطفی واکنشی اضطرابی نشان میدهند (دندی، 2004؛ به نقل از محسنیان؛ کرملو و گنجوی، 1386). مفهوم تمایزیافتگی یکی از مفاهیم اساسی تئوری بوئن است که به توانایی صمیمیت با دیگران و در عین حال استقلال از دیگران اشاره دارد (کلور، 2009).
مسألهی اصلی مورد بررسی در این پژوهش پاسخگویی به این پرسش است که چه رابطهای بین سطح تمایزیافتگی و تیپهای شخصیتی A و B در افراد خانوادهی مبتلایان به بیماری ام. اس. وجود دارد. مسألهی مورد بحث دیگر این است که با فرض بر این که یک تیپ شخصیتی خاص فرد را در سطح تمایزیافتگی پایین قرار میدهد آیا این سطح تمایزیافتگی به فرد اجازهی عملکرد مناسب به هنگام مواجه شدن با بیماری ام. اس. یکی از اعضای خانوادهاش را میدهد یا خیر؟
ضرورت و اهمیت تحقیق
روانشناسی بر خلاف مشاوره، تاکنون بر بیماری بیشتر از سلامت، بر ترس بیشتر از شهامت و بر پرخاشگری بیشتر از عشق تکیه داشته است. به عبارتی روانشناسان چندان علاقهمند به کمک به مردم برای شادتر بودن، نوع دوستتر بودن و. . . نبودهاند. این در حالی است که نیاز به سلامت و بهداشت روان و تلاش جهت نیل به آن از گذشته در نظر نوع انسان بوده است. بنابراین یک دستورالعمل جدید که روانشناسان میتوانند فعالیتهای خود را در قالب آن گسترش دهند کمک به فهم زیرساختها و تعیین کنندههای اساسی کیفیت زندگی است تا بر اساس آن بتوانند جهت داشتن کار مناسب، ازدواج موفق، تفریحات سالم و روابط اجتماعی بهتر به مردم کمک کنند (رحیمی، 1386).
مولتیپل اسکلروزیس یک بیماری مزمن است، که زندگی فرد و خانوادهی وی را به شدت تحت تأثیر قرار میدهد و به روشهای مختلفی در سبک زندگی اختلال ایجاد میکند و همچنین به دلیل این که در سنین کارآمدی زندگی، افراد را مبتلا میکند، از نظر درآمد اقتصادی، نگرانی آشکاری را برای فرد بوجود میآورد. بر این اساس و با توجه به مزمن بودن تبعات این بیماری بررسی خصوصیات روانی- شخصیتی افراد مبتلا به این بیماری که میتواند در تعاملات و نحوه عملکردشان تأثیر داشته باشد، از اهمیت ویژهای برخوردار است (فلمینگ و پولاک، 2005).
از طرفی خانواده به عنوان اساسیترین واحد جامعه بنیانگذار سلامت فیزیکی، فرهنگی، معنوی، روانی و اجتماعی اعضای آن است. نوع تعاملی که نظام خانواده با فرد مبتلا به یک بیماری برقرار میکند، تعیینکننده میزان سلامت روان آن فرد خواهد بود. خانواده اولین سد دفاعی و محکمترین نقطه اتکاء برای رفاه اعضاء خود میباشد. هنگامیکه یک عضو از آن بیمار میشود مثل این است که همهی اعضاء آن خانواده به بیماری مبتلا شدهاند. افراد درگیر ممکن است به مدت طولانی قادر به شرکت در فعالیتهایی که قبلاً از آن لذت میبردند نباشند و این امر غالباً پویایی و تحرک خانواده را تغییر میدهد. البته واکنشها نسبت به بیماری از خانوادهای به خانوادهی دیگر متفاوت است. همانطور که هر خانواده روش منحصر بهفردی در زندگی دارد. سطح تمایزیافتگی فرد نشان میدهد که این فرد تا چه حد قادر به جداسازی فکر از احساس است و تا چه حد توانایی مقاومت در مقابل احساسات ناگهانی را دارد (نیکولز، 2001). به عبارت دیگر فرد تا چه حد قادر است از بروز رفتارهایی که به طور خودکار از هیجان ناشی میشود اجتناب کند (بوئن، 1978). تمایزیافتگی یکی از زمینههای لازم جهت سازگاری ارتباطی و روانشناختی میباشد (بوئن، 1978). این تمایزیافتگی در اعضای خانوادهای که یکی از افراد آن مبتلا به بیماریست بسیار حائز اهمیت میباشد چرا که کمک میکند تا افراد در عین حفظ دلبستگی خود با فرد بیمار، فردیت خود را حفظ کرده و دچار تنش نشوند. همچنین بسیاری از افراد مبتلا، به علت علائم بیماری مانند خستگی، ناتوانی در انجام فعالیت و اختلال شناختی کار خود را از دست میدهند که این مسأله اثر زیادی بر روی درآمد خانواده و همچنین اعتماد به نفس فرد دارد. با توجه به آنچه گفته شد در بررسی تبعات روانشناختی بیماری ام. اس نباید توجه را به خود فرد معطوف نموده و از نگاه گسترده به خانواده و اثرات بر دیگر اعضاء غفلت نمود (علیمحمدی و همکاران،1390).
دیگر ویژگی شخصیتی که میتواند در چگونگی کنار آمدن با فشارهای روانی نقش عمدهای را ایفا میکنند، تیپهای شخصیتی هستند. به نظر بسیاری ازپژوهشگران افراد تیپ A، معمولاً برای خود استرس ایجاد میکنند. آنها افرادی رقابت کننده، منظم، حساس نسبت به زمان، کم حوصله و پرخاشگر هستند و رضایت درونی کمتری دارند. افراد تیپ B، نسبت به افراد تیپ A، آرامش بیشتری دارند، بیشتر به کیفیت زندگی اهمیت میدهند، کمتر جاه طلب و بی حوصله هستند و با احتیاط حرکت میکنند (فونتانا، 1990). چنانکه کوپر (1988) بیان میکند ویژگیهای شخصیتی، سبک رفتار فرد را مشخص میکنند. به همین جهت میتوان با شناخت پیامدهای تیپهای شخصیتی، سطح اول از برنامههای پیشگیرانه سلامت روان، یعنی شناسایی افراد در معرض خطر را برآورده کرده و آنان را تحت برنامههای حمایتی روانشناختی بیشتری قرار داد.
امروزه محققین بنا به دیدگاه سیستمی معتقدند که خانواده میتواند موجب انواع بیماریهای روانی تنی اعضاء گردد و عامل اصلی بروز اختلال در زندگی زناشویی فرزندان خود باشد. «موضوعات ناتمام» با والدین، برادر و خواهرها و خانوادهی گسترده در صورتی بهنجار است که از حد بهینه یا قابل تحمل برای رابطهی زناشویی کمتر باشد. هرچه موضوعات ناتمام بیشتر باشد و هرچه افراد با ایجاد فاصلهی بیشتر و حتی بریدن از خانوادهی اصلی خود سعی در حل آنها کرده باشند، فشار بیشتری بر روابط زناشویی تازه وارد میشود و زوجهای جوان را مستعد عذاب بیشتری میکند (مینوچین،۱۳۸۱).
جامعه ایرانی در حال گذار فرهنگی و اقتصادی میباشد که باعث افزایش تنش در افراد میگردد. زوجهایی که تمایزیافتگی پایینتری دارند بیشتر از فشارهای اجتماعی آسیبدیده و نسبت به یکدیگر پرتنشتر و همآمیختهتر تعامل میکنند و درنهایت رضایتمندی زناشویی کمتری را تجربه میکنند (بوئن، ۱۹۷۸).
نتایج این پژوهش از آن جهت دارای ارزش میباشد که جامعهی بیماران مبتلا به مولتیپل اسکلروزیس رو به افزایش است. از آن جهت که خانوادهی این افراد به علت دلبستگی به شخص بیمار و دلایل متعدد دیگر، در معرض استرسها و به دنبال آن اختلالات روانی قرار دارند و این جامعه در پژوهشهای صورت گرفته نادیده انگاشته شدهاند انجام این پژوهش ضرورت مییابد. همچنین با توجه به نقش به سزای خانواده در تعیین و تحول صفات شخصیتی و رشد افراد از جمله تمایزیافتگی و با توجه به این که اهمیت و قداست خانواده در فرهنگ کشور ما بسیار بالا بوده و در صورت وجود مسائل حل نشده در خانواده ممکن است به احتمال انتقال به نسلهای بعدی و درهم آمیختگی در بین اعضای خانواده منجر شود، ضرورت این پژوهش مشخص میگردد. این پژوهش از آن جهت دارای نوآوری به نظر میرسد که در صورت وجود رابطه بین دو فاکتور مورد پژوهش میتوان با تشخیص تیپ شخصیتی در این افراد پی به سطح تمایزیافتگی تقریبی آنها برده و در صورت مشاهدهی مشکلات ناشی از دلبستگی، با رویکرد سیستماتیک بوئن، که اساس آن را تمایزیافتگی تشکیل میدهد به راحتی این مشکلات را برطرف کرد و فرد را در پذیرش بیماری ام اس خویشاوند خود و داشتن یک زندگی سالم از لحاظ روانی و به دور از درهم تنیدگی عاطفی یاری رساند.
اهداف تحقیق
با توجه به مقدمات اخیر و آنچه مورد بحث واقع شد، اهداف تحقیق حاضر به شرح اهداف کلی و ویژهی زیر است:
هدف کلی:
بررسی رابطهی تمایزیافتگی خود با تیپهای شخصیتی A و B
اهداف ویژه:
مقایسهی تمایزیافتگی اعضای خانوادهی بیماران مبتلا به ام. اس. با افراد عادی
فرضیههای پژوهش
فرضیههای اصلی
بین تیپ شخصیتی A و سطح تمایزیافتگی در اعضای خانوادهی بیماران مبتلا به ام. اس. رابطهی معکوس وجود دارد.
بین تیپ شخصیتی B و سطح تمایزیافتگی در اعضای خانوادهی بیماران مبتلا به ام. اس. رابطهی مستقیم وجود دارد.
فرضیههای فرعی
بین سطح تمایز یافتگی در اعضای خانوادهی مبتلایان به مولتیپل اسکلروزیس با افراد عادی تفاوت وجود دارد.
تعاریف نظری و عملی متغیرهای پژوهش
تمایزیافتگی:
تعریف نظری تمایزیافتگی: تمایزیافتگی در هر فرد بیانگر میزان توانایی او برای تمیز فرایند عقلی از فرایند احساسی (عاطفی) است که وی تجربه میکند؛ یعنی، درجهی توانایی فرد برای اجتناب از تبعیت خودکار رفتار از احساسات، بیانگر میزان تمایز یافتگی فرد است.
تعریف عملیاتی تمایزیافتگی: در این پژوهش، تمایزیافتگی عبارت است از نمرهای که هریک از آزمودنیها در پرسشنامهی تمایزیافتگی خود (DSI) به دست آوردند.
تیپهای شخصیتی Aو B :
تعریف نظری تیپ A: مبارزهجو و رقابت پیشه، بیحوصله و پرخاشگرند. وقت شناساند، سریع غذا میخورند، سریع راه میروند و سریع حرف میزنند، سعی میکنند بحثهای گروهی را در اختیار خود بگیرند. در تقسیم قدرت دشواری دارند. (گنجی، 1386).
تعریف عملیاتی تیپ A: کسانی که در پرسشنامه 25 آیتمی تیپ A یا B نمره بیشتر از 20 کسب کنند تمایل شدید به تیپ A و اگر از نمرة 13 (متوسط) بیشتر باشند تمایل به تیپ A دارند.
تعریف نظری تیپ B: مسائل را خیلی آسان میگیرند و بیشتر به کیفیت زندگی اهمیت میدهند. آنها کمتر جاه طلب و بیحوصله و بیشتر منظم و محتاط هستند. آرامند و باملایمت صحبت میکنند (گنجی، 1386).
تعریف عملیاتی تیپ شخصیتی B: کسانی که در پرسشنامه 25 آیتمی A یا B نمرة کمتر از 5 کسب کنند نشانگر تمایل شدید به تیپ B و اگر از نمرة متوسط که همانا 13 است کمتر شوند تمایل به تیپ B دارند.
تعریف نظری بیماری مولتیپل اسکلروزیس (ام. اس.): مولتیپل اسكلروزیس(ام اس)، یک بیماری مزمن خـود ایمنـی سیستم عصبی مركزی است كه معمولاً بـین سـنین 20 تـا 40 سال بروز میكند و زنان را بیشتر از مـردان گرفتـار مـیسـازد. علت آن به درستی شناخته نـشده اسـت ولـی مطالعـات نـشان دادهاند كه فاكتورهای محیطی، ایمونولوژیـك و ژنتیكـی نقـش مهمی در بروز ام. اس دارند. معالجه قطعی بـرای ام. اس وجـود ندارد (حارث آبادی، 1388).
تعریف عملیاتی بیماری مولتیپل اسکلروزیس (ام.اس.): در این پژوهش به کلیهی افرادی اطلاق میشود که توسط پزشک متخصص تشخیص این
یکی از ضروریات انکارناپذیر جامعهی ما و هر جامعهی در حال تحول، تحصیلات و آموزش است. قرار گرفتن در دوره تحصیلی، غالبا با فشارها، نگرانیها و هیجانهای خاص این دوره، توأم است (یوسفی، براتعلی و عرفان، 1388). دانشجویان و دانشآموزان در مقابل چالشها و گاه شکستهای تحصیلی که با آنها مواجه میشوند، نیاز به برخوردی مناسب دارند تا بتوانند بر مشکلات فائق آمده و این شرایط تهدید آمیز را تبدیل به فرصتی برای رشد نمایند. در دوره تحصیلی دانشگاه این نیاز بیشتر نمایان میشود، چرا که به واسطهی حضور عوامل متعدد، دورهای فشارزا است. به عبارتی ورود به دانشگاه، مقطعی بسیار حساس در زندگی نیروهای كارآمد و فعال در هر كشوری است و غالباً با تغییرات عمدهای در زندگی افراد، به خصوص در روابط اجتماعی و انسانی آنها همراه است. از این رو آنچه که محصل در دوران مدرسه و در دوران دانشگاه باید بدان مجهز باشد، تابآوری است. به همین جهت، مهم است که عوامل موثر بر تابآوری محصلان شناخته شود. در خصوص عوامل پیشایندی و یا حفاظتی موثر در شکل گیری تابآوری باید اشاره کرد که بخشی از آنها میتواند نقش ساختاری و برخی دیگر نقش فرآیندی داشته باشند. بررسی مطالعات پیشین نشان میدهد بیشتر با نگاه ساختاری به بررسی عوامل حفاظتی متعدد فردی و خانوادگی و اجتماعی موثر پرداخته شده و بین عوامل حفاظتی ساختاری و فرآیندی کمتر تمایز درنظر گرفته شده است. پیشینهی پژوهشی مربوط به تابآوری نشانگر آن است که راهبردهای مقابلهای و مولفههای آن یکی از عوامل مهم تشکیل دهندهی تابآوری است (جعفری و همکاران، 1388).
از سوی دیگر راهبردهای مقابلهای نیز از عوامل مختلفی، از جمله عوامل انگیزشی تاثیر میپذیرند. در واقع از عواملی که میتواند نقش بنیادی در کیفیت مقابله داشته باشد باورها و جهتگیریهای انگیزشی است. با توجه به تاثیر جهتگیریهای هدف بر موفقیت تحصیلی، این جهتگیریها میتوانند با راهبردهای مقابلهای دانشجویان در برخورد با عوامل فشارزای تحصیلی، مرتبط باشند (دورون، استفان، مایانو و اسکانف، 2011).
بر اساس جهتگیریهای هدف افراد، میتوان رفتارهای آنان را در موقعیتهای گوناگون، از جمله موقعیتهای تحصیلی پیشبینی نمود. جهتگیری هدف علاوه بر آن که به عنوان یک متغیر انگیزشی، بر استفاده از راهبردهای مقابلهای اثرگذار است، تابآوری را نیز تحت تاثیر قرار میدهد. با توجه به نتایج پژوهشهای پیشین مبنی بر رابطهی میان جهتگیریهای هدف و تابآوری و همچنین اثر راهبردهای مقابلهای بر مقاومت و تابآوری در موقعیتهای استرسزا و همچنین با توجه به آنکه راهبردهای مقابلهای تحت تاثیر متغیرهای انگیزشی نیز قرار میگیرد، پژوهش حاضر بر آن است که دریابد آیا راهبردهای مقابلهای تحصیلی میتواند نقش واسطهای در رابطهی بین جهتگیریهای هدف پیشرفتی و تابآوری دانشجویان ایفا نماید؟ مدل مفهومی پژوهش حاضر در شکل شمارهی 1 نشان داده شده است.