انسان مجموعهای است از بدن، اعصاب، روح و روان. از این رو نیاز است که تمام جنبههای حیات او مد نظر قرار گیرند. در واقع وقتی از انسان به عنوان موجودی یکپارچه، با تمام ویژگیهای گوناگونش صحبت می شود لازم است علاوه بر جنبههای زیستی او جنبههای اجتماعی،روحی، روانی و معنویاش هم مد نظر قرارگیرد. بنابراین دین به عنوان یکی از جنبههای روحی و روانی انسان، از موضوعات مهم و خاص بوده و بررسی تاثیرات آن میتواند از نظر بهداشت روانی کمک حال انسان باشد (اختیاری و دهقانیآرانی،1390).

از آنجا که دانشجویان از اقشار مستعد و برگزیده جامعه و سازندگان آینده کشور خویش هستند و سطح سلامت و کیفیت زندگی آنها تأثیر بسزایی در یادگیری و افزایش آگاهی علمی و موفقیتهای تحصیلیشان خواهد داشت، ضروری به نظر میرسد كه مسائل بهداشت و سلامت مربوط به جنبههای شناختی، عاطفی و روانی این قشر عظیم، جدی تلقی شود و مورد رسیدگی قرار گیرد. و چون در هر جامعه توجه به وضعیت سلامت جسمی، روانی، اجتماعی، فرهنگی و علایق معنوی و فراهم آوردن زمینه لازم برای تحقیق یک زندگی پویا و سالم ضامن سلامتی آن جامعه برای سالهای آینده به شمار می رود (کریمی و پیراسته، 2001).
«لَقَد خَلَقنَا الإنسانَ فی أحسَنِ تَقویم * ثُمَّ رَدَدناهُ أسفَلَ سافِلین»،( سوره تین، آیات 4-5.) در این آیه خداوند متعال، انسان را به امری بس عظیم و خطیر توجه داده است و آن این که چه حیاتی موجب حفظ و بقای مرتبه رفیع احسن تقویمی است و انسان چگونه باید زندگی کند که در وادی هولناک و از بین برنده اسفل سافلینی ساقط نشده و تازیانههای عذاب بر او نواخته نشود. زندگی فراخور نیکبختی و سعادتمندی چه ویژگیهایی باید داشته باشد و همچنین تباهی و نگونبختی که نشانگر انحطاط و شقاوتمندی است از چه نوع نادانیها و گمراهیها نشأت میگیرد؟ (جوادی آملی، 1391).
امام موسىبنجعفر علیهالسلام میفرمایند: «وَجَدْتُ عِلْمَ النّاسِ فى أرْبَعٍ: أَوَّلُها أنْ تَعْرِفَ رَبَّكَ، وَالثّانِیَةُ أنْ تَعْرِفَ ما صَنَعَ بِكَ، وَالثّالِثَةُ أنْ تَعْرِفَ ما أرادَ مِنْكَ، وَالرّبِعَةُ أنْ تَعْرِفَ ما یُخْرِجُكَ عَنْ دینِكَ. تمام علوم جامعه را در چهار مورد شناسایى كردهام: اوّلین آنها این كه آفریدگار خود را بشناسى و نسبت به او شناخت پیدا كنى. دوّم، این كه بفهمى كه از براى وجود تو و نیز براى بقاء حیات تو چه كارها و تلاشهایى صورت گرفته
است. سوّم، بدانى كه براى چه آفریده شدهاى. چهارم، معرفت پیدا كنى به آن چیزهایى كه سبب مىشود از دین و اعتقادات خود منحرف شوى یعنى راه خوشبختى و بدبختى خود را بشناسى و در جامعه چشم و گوش بسته حركت نكنى.» (کلینی، 1369).
امام خمینی (ره) بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران میفرماید: «بدان ای عزیز که چنانچه از برای این بدن صحت و مرضی است و علاج و معالجی، برای نفس انسانی و روح آدمیزاده نیز صحت و مرض و سقم و سلامتی و علاج و معالجی است. صحت و سلامت آن عبارت است از اعتدال در طریق انسانیت، و مرض و سقم آن اعوجاج از طریق و انحراف از جاده انسانیت است. و اهمیت امراض نفسانیه هزاران درجه بیشتر از امراض جسمانیه است.» (امام خمینی (ره)، 1371).
ایشان با این بیان به این نکته اساسی اشاره فرمودند که دنیا فقط همین بعد ظاهری و جسمی ما نیست که تمام هم و غممان اصلاح و آبادانی جسم و بدن باشد و اگر دچار بیماریی در بدن شدیم دنبال درمان آن باشیم و توجهی به بعد روحانی خود نداشته باشیم. بلکه باید بدانیم که در پس این دنیای فانی و پست بعد دیگری برای انسان است به نام بعد معنویت و روحانیت، که اگر سلامتی برای بدن هست برای روح نیز میباشد. اگر بدن بیمار میشود، روح نیز بیمار میگردد و مهمترین بیماری روحی که از هزاران بیماری جسمی خطرناکتر میباشد، انحراف از جاده انسانیت و دوری از خداوند متعال است.
در عصر حاضر به علت پیشرفتهای فناوری و تأثیر مستقیم آن بر کیفیت زندگی انسان، پرداختن به مسأله سلامت و عوامل تأثیرگذار بر آن اهمیت ویژهای یافته است و تأمین سلامتی افراد جامعه یکی از مهمترین مسائل اساسی در هر کشوری محسوب میگردد. مطالعات علمی وسیعی که در این زمینه صورت میگیرد، میتواند با شناسایی دقیقتر عوامل تهدیدکننده سلامتی و رفع ابهامات و پیچیدگیهای مربوط به بیماریشناسی، کیفیت و سبک زندگی و علل آسیبهای اجتماعی، راهگشای برنامههای ارتقاء سلامت جسمانی، روانی و اجتماعی باشد (نایدو و ویلز، 2008).
با توجه به مطالب ذکر شده، جامعهای از سلامت روان و جسم بهرهمند میشود که به آموزههای ناب اسلامی پایبند باشد و خود را موظف به انجام دستورات و راهکارهای آن بداند.
اهمیت تجربه ولع مصرف در وابستگی به مواد، تداوم اعتیاد به مواد، پدیدهی بازگشت و شکستهای درمانی در پژوهشهای بسیاری مورد تأیید قرار گرفته است. ولع مصرف مواد، یك موقعیت انگیزشی قدرتمند یا گرایش شدید به ولع مصرف در فرد معتاد است. با وجود اهمیت این پدیده در ادامه فرآیند
سوءمصرف، تا كنون ساز و كارهای روانشناختی و عاطفی مرتبط با این پدیده هنوز به طور كامل شناخته نشده اند، پژوهشها نشان داده اند كه نشانههای محیطی مربوط به مواد، می توانند به ایجاد ولع مصرف در معتادان، بیانجامند (هیمن،2011؛ آبرامز، 2000؛ انستیتو ملی سوءمصرف مواد،1996؛ چایلدرس، اهرمن، روزنش، روبینز و اُبراین، 1992؛ آلترمن و همکاران،1990). در دسته اختلالات مربوط به مواد، محور اصلی مشکلات، ولع شدید و اجتناب ناپذیر بیمار به ادامه مصرف مواد است؛ عاملی که ریشه اصلی عود و شکستهای درمانی شناخته شده است (کافمن،2001؛ به نقل از دهقانی و رستمی،1389). پس ضروری به نظر میرسد که به پدیدهی ولع مصرف بیشتر پرداخته شود. از ولع مصرف مواد تعاریف گوناگونی شده است، ولی به هر حال ولع مصرف مواد را میتوان یک تجربهی شخصی و یک پدیدهی چند بعدی آمیخته با میل و هوس به دست آوردن یک احساس خوشایند و یا غلبه بر یک احساس ناخوشایند دانست (اختیاری،2008). همچنین در بیماران وابسته به مواد اختلالات سلامت روانی از جمله افسردگی شایع است (سمپل، پترسون و گرانت،2005؛ وزارت بهداشت کانادا، 1384؛ حاجی حسنی، شفیع آبادی، پیر ساقی و کیانی پور، 1391). همچنین اگر ولع مصرف مواد برطرف نشود میتواند باعث رنجهای روانشناختی مثل ضعف، بی اشتهایی، اضطراب، بی خوابی، پرخاشگری و افسردگی گردد (آدولوراتو، لگیو، آبن آولی و گاسبارینی،2005). اختلالات افسردگی در DSM-V به عنوان دستهی جداگانه قرار گرفته است. ویژگی مشترک همه این اختلالات وجود غم است، احساس تهی بودن، یا تحریک پذیری خلق و خوی، همراه با تغییرات جسمی و شناختی است که به طور قابل توجهی بر ظرفیت فرد برای عملکرد تاثیر میگذارد (DSM-V).

QEEG، جهت تعیین مشکلات عملکرد مغز در شماری از اختلالات وابستگی به مواد، از جمله وابستگی به کوکایین و متاآمفتامینها به کار رفته است. تحقیقات حاکی از افزایش موج بتا در حین انجام عملکردهای ذهنی بالا در افراد نرمال هشیار میباشد، در حالی که در بیماران وابسته به مواد شواهد نشان دهنده کاهش این امواج میباشد (آلپر و همکاران،1998).
QEEG، افراد وابسته به الکل الگوی غالب افزایش امواج بتا و دلتا و تتا و کاهش موج آلفا را نشان داده است. افزایش دامنه امواج غیرآلفا و کاهش آلفا با اضطراب همراه است. با مصرف الکل فرد در حالت فیزیولوزیکی آرامش و افزایش آلفا قرار میگیرد و در واقع با استفاده از این مواد دروازه فعالیت آلفا را می گشاید (ماروین،1995). این روش در تشخیص برخی از عوارض مغزی و وابستگی به کوکائین و بررسی روند تغییرات آنها نیز سودمند بوده است (آلپر و همکاران، 1998).
در حوزه درمان اختلالات روانشناختی نیز، پژوهشهای نوروفیزیولوژیکی با بررسی ارتباط بین امواج مغزی، تشریح مکانیزمهای زیربنایی تالاموکورتیکی مغز و حالات روانشناختی فرد، نشان داده اند که تغییرات بهینه در ریتم و فرکانس امواج مغزی، با استفاده از روشهای عصب درمانی؛ میتواند منجر به تغییر در حالات روانشناختی افراد شود (استرمن، 1996).
هم اکنون این مسئله مطرح است که آیا میتوان از این روش نوین در درمان اختلال وابستگی به مواد استفاده کرد؟ و آیا این روش میتواند نابهنجاریهای عصب شناختی امواج مغز را برطرف سازد؟
بسیاری از محققان حوزه وابستگی به مواد بر این عقیده اند که وابستگی به مواد را باید به عنوان یک مشکل مغزی در نظر گرفت. همانطور که به طور مختصر اشاره شد تحقیقات علوم اعصاب جدید هم نشان داده است که وابستگی بر پایه توانایی مواد در تقلید از فعالیت انتقال دهندههای عصبی مغز و اثر بر مرکز لذت و در نهایت بروز اختلال در عملکرد مغز و فعالیت الکتریکی مغزی است. بر این اساس رویکرد این متخصصان در درمان وابستگی به مواد یاری گرفتن از درمانهای عصب روانشناختی است. درمانهایی که قادر به اصلاح اختلالات موجود در عملکرد مغزی و به دنبال آن رفع عوارض منفی درباره مصرف مواد در مغز، رفتار و روان فرد میباشد. اخیراً تلاشهای درمان در سوءمصرف مواد، گرایش به سوی درمانهای عصبی و تلاش در جهت اصلاح سیستم مغزی است.
با وجود آمارهای 80 درصد عود در دارودرمانیهای وابستگی به مواد به نظر بهترین رویکرد جهت کاهش این خطر، تنظیم عمل لوبهای مغزی به وسیله درمانهای عصب روان شناختی، از جمله نوروفیدبک است (ریچارد، مونتویا، نلسون و اسپنس، 1995).
1-۳. اهداف پژوهش
هدف اصلی این پژوهش بررسی اثربخشی روش آموزشی درمانی نوروفیدبک بر کاهش ولع مصرف مواد مخدر در بیماران وابسته به مواد مخدر تحت درمان نگهدارنده متادون است. اهداف فرعی عبارتند از:
1- بررسی اثربخشی روش آموزشی درمانی نوروفیدبک بر بهبودی میزان افسردگی بیماران وابسته به مواد مخدر تحت درمان نگهدارنده است.

1-۴. فرضیههای پژوهش
فرضیه اول: درمان نوروفیدبک باعث کاهش ولع مصرف در افراد وابسته به مواد مخدر میشود.
فرضیه دوم: درمان نوروفیدبک باعث بهبود میزان افسردگی افراد وابسته به مواد مخدر میشود.
۱-۵. اهمیت و ضرورت پژوهش
بدون درمان موثر، وابستگی به مواد، به ویژه مواد افیونی، هزینههای بالایی در رابطه با فعالیتهای غیر قانونی، مراقبتهای پزشکی، معامله دارو، از دست دادن توان تولید و بهره وری، افزایش انتقال HIV و دیگر عوامل بیماری زای خونی به همراه دارد. همچنین اختلالات سلامت روانی مثلاً افسردگی و احساس کنترل کم برزندگی، اختلال شخصیت ضد اجتماعی یا فوبی یا هراس در میان بیماران وابسته به مواد و شایع است (وزارت بهداشت کانادا، 1384).

لذا سوء مصرف مواد و وابستگی به مواد امروزه معضل بزرگی برای جوامع بشری محسوب شده و تاکنون تلاشهای بسیاری به ویژه در حوزه سبب شناسی و درمان آن انجام گرفته است.
اثربخشی روش آموزش پسخوراند عصبی مبتنی بر QEEG در بهبود عوارض برخی از اختلالات روانی (هاموند،2006)، همچنین کاربرد موفق روش QEEG در بررسی روند بهبود و تغییرات کارکرد مغزی (امواج مغزی) در اختلالات مختلف روانشناختی (آلپر و همکاران،1998)، از جمله سوء مصرف مواد (کارمودی،رادوانسکی، وادوانی، سابو و ورگارا،2001، نیوتن و همکاران،2003) ضرورت کاربرد نوروفیدبک را در بهبود مشکلات روانشناختی و بدکارکردیهای مغزی ناشی از وابستگی به مواد نشان میدهد و پیش از کاربرد مطمئن این روش، انجام مطالعات بیش تر و دقیق تر ضروری به نظر میرسد.
از سوی دیگر با توجه به محدودیت مطالعات خارجی و مطالعات خیلی محدود داخلی، در زمینه کاربرد روش درمانی نوروفیدبک در بهبود اختلال وابستگی به مواد، و به شکل اختصاصی تر مواد افیونی، و همچنین در نظر گرفتن شیوع مصرف مواد در کشور و عوارض منفی این پدیده، ضرورت ارزیابی اثربخشی نوروفیدبک در بهبود وابستگی به مواد، و در مراحل بعدی استفاده از آن به عنوان روش درمانی مکمل، ایمن و بدون عوارض جانبی در داخل کشور بدیهی است.
:
زمان عنصر گرانبهایست که تلف شدن آن ضایعات جبرانناپذیری را برای فرد و در نهایت برای یک جامعه دارد. هیچ متاعی با ارزشتر از زمان نیست و گرانترین هزینه، از دست دادن زمان است. تسلط بر زمان تنها رمز موفقیت آدمی به شمار میرود. مهارتهای مدیریت زمان ابزار و روشهایی هستند که فرد را از آنجا که هست به آنجا که میخواهد، میرساند( تریسی، 1389). در واقع مدیریت زمان شامل مهارتهای بهرهبرداری بهینه از زمان است. این مهارتها به تدبیر پیشبینی زمان و تشخیص زمان در اولویتهای مورد نظر اطلاق شده و خرده مهارتهایی از قبیل برنامهریزی، سازماندهی و کنترل زمان را در بر میگیرد. (شادمان فر، سپاه منصور، هومن،1392).
بحث مدیریت زمان موضوعی است که همه ماچه درزندگی شخصی وچه درزندگی حرفهایمان برای کسب موفقیت به آن نیاز داریم. مدیریت زمان در اواخر دهه 1950 توسط ماکان مطرح گردید. این روش شامل فنونی برای تعیین اهداف کوتاه مدت، چگونگی تبدیل این اهداف به وظایف و فعالیتها برای اجرای سریعتر آنها، چگونگی برنامهریزی و اولویتبندی کردن کارهای روزانه و چگونگی جلوگیری از وقفه کاری که محدودیت در انجام وظایف ایجاد میکند، میباشد ( رسولی و همکاران، 2009 ). با توجه به این که زمان به عنوان یک منبع محدود به شمار میرود لزوم مدیریت آن به خصوص در محیطهای آموزشی و برای دانشآموزان از اهمیت بالایی برخوردار است؛ مدیریت زمان فعالیتهای دانشآموزان را نیز میتواند تحت تأثیر قرار دهد. پژوهشهای استوارت و لمبارد (2010) سیبرت و جتینگر (2002) ، گارسیا و پرز ( 2005) نشان میدهد که رابطهی معناداری بین مهارتهای مدیریت زمان و موفقیتهای تحصیلی دانشآموزان وجود دارد.
گورتر و زولاف (2000 ) مدعیاند که بالا بردن عملکرد تحصیلی، استقامت در برابر استرس، تفکر در مورد صرف وقت و بالا رفتن آگاهی استفاده از زمان، از پیامدهای مهارتهای خوب مدیریت زمان است. از این رو مدیریت زمان میتواند به عنوان روشی برای پایش و کنترل زمان مطرح شود که از این طریق افراد هنگام کار کردن میتوانند با مدیریت خود در یک زمان واحد، وظایف متعددی را انجام داده، وظایف و مسئولیتهای خود را درک کنند و با محدودیتها سازگار گردند. ( ایلام و اهرون، 2003 )
انسان همواره در ارتباط با محیط پیرامون خود با مسائل و مشکلات متنوع و ناشناختهای رو به رو است و برای پاسخگویی به خواستههای خود، نیازمند تعامل و سازگاری با محیط اطراف خود میباشد. این در حالی است که در دنیای معاصر، پیشرفتهای تکنولوژیکی و ارتباطی نیز نقش همنوایی، کنار آمدن و سازگاری با موقعیتها و مسائل پیش رو را ضروریتر ساخته است. سازگاری جریانی است که در آن فرد برای وفق دادن خود با فشارهای درونی و ملزومات بیرونی تلاش و کوشش به خرج میدهد. ( رید – ویکتور ، 2004 ). یک فرد زمانی از سازگاری بهرهمند است که بتواند میان خود و محیط اجتماعیاش رابطهای سالم برقرار کند. محیط اجتماعی در برگیرنده خانواده، محل تحصیل، محیط کسب و کار و نظایر آن میباشد و اگر فردی نتواند با محیط خود به شیوهای مطلوب رابطه برقرار کند، ناسازگار تلقی میشود. سازگاری از بدو تولد همراه با انسان است و در هر برههی زمانی به گونهای خاص، فرد آن را به کار میبرد. علاوه بر این، سازگاری دارای عرصههای مختلفی نیز هست. مثلاً سازگاری در انتقال به محیط یا موقعیت جدید، در روابط بین فردی و سازگاری در موقعیتهای آموزشی که از آن
تحت عنوان سازگاری تحصیلی یاد میشود. سازگاری تحصیلی ناظر به توانمندی فراگیران در انطباق با شرایط و الزامات تحصیل و نقشهایی است که مدرسه به عنوان یک نهاد اجتماعی فرا روی آنها قرار میدهد ( پیتوس، 2006 ). دانشآموزانی با مدرسه سازگارند که وقتی مدرسه خود را به پایان میبرند، تجربه حضور و تحصیل را تجربهای رشددهنده تلقی نمایند، بتوانند از تواناییهای خود به نحو مطلوب بهره جویند و در نهایت از نظر تحصیلی کارآمد باشند. ( بیکر و سیریاک، 1989 ؛ به نقل از بیرز و گوسنز، 2003 ). به اعتقاد بیجور کلاند و رهلینگ (2010) مهمترین نگرانی در مدارس امروزی ناسازگاری کلاسی است. بدرفتاری و ناسازگاری دانش آموزان کل فرایند یادگیری را تحت تاثیر قرار میدهد و با چالش مواجه میکند. بورکا و یان(2004؛ به نقل از یعقوبی، محققی، یوسفزاده، گنجی، كامران و الفتی، 1393) ناتوانی در مدیریت زمان را از جمله علل عدم تکمیل تکالیف تحصیلی دانش آموزان و دانشجویان میدانند که خود میتواند منجر به شکست تحصیلی و در نتیجه ناسازگاری آنان گردد.

زندگی زناشویی بخشی از زندگی واقعی است که در درون خود هزاران مسئله دارد و نیازمند برخورد مناسب و یافتن راه حل درست است. در غیر این صورت وجود هر مسئله در زندگی ماشه چکان زوال کانون خانواده خواهد بود.
مخصوصأ در همان هفته ها و ماه های اول ازدواج، عدم توافق های جدی و مکرری تولید میگردد که چنان چه حل نگردند، می توانند رضایت و ثبات این واحد را تهدید کنند(تالمن و هسیاأ ، 2004) حال اگر زوج ها هنگام عبور از مراحل تحول، به روشهایی برای تعارضهای خود مجهز نباشند، چه رخ خواهد داد؟ کانون خانواده ای که با یک دیدگاه آرمانی نگر می بایست آرامش را به زوجها اعطا کند، مبدل به صحنه ی جدالی خواهد شد که پایانی بر آن متصور نیست. همسران درگیر، به دلیل مواجهه با تعارضها از کمبود انرژی روانی رنج خواهند برد و در ایفای نقش خود چه به عنوان همسر و چه به عنوان والد، دچار مشکل خواهند شد(صیادپور، 1383).
عدم رضایت زناشویی یکی از مشکلات شایع موجود در جامعه امروزی است که اشکال گوناگون داشته و گاهی به صورت افسردگی یکی یا هر دو زوج، اعتیاد، رشد رفتار اختلال آمیز بین فرزندان، سوء رفتار با همسر و درگیری لفظی و فیزیکی بین هر دو زوج بروز نموده و نهایتأ منجر به طلاق گردد(سایرز، کهن، فرسکو، 2001).

نوع اخیر شایع ترین نحوه بروز تعارض است و گواه آن آمار بالای طلاق در کشورهای غربی است، به طوری که شیوع آن به بیش از 50 درصد می رسد(رایس ، 1997؛ گلدنبرگ و گلدنبرگ ، 1998 و 1996؛ ویکس و تریت ، 2001 ؛ دای ، 2003؛ کریچلر، رودلر، هولز و میر ، 2001).
اگر چه تعارض و اختلاف در زندگی زناشویی طبیعی است و گاهی مفید می باشد در عین حال در صورت تشدید شدن می تواند اثر بدی بر سلامت روانی اعضای خانواده داشته باشد(هالفورد، بوما، کلی و یانگ ، 1999).

ورباگ (1979) گزارش می کند که طلاق و جدایی موجب ناتوانی، مشکلات پزشکی جدی و مزمن در افراد بزرگسال می گردد. لذا آرام کردن و کاهش پریشانی زوج به خاطر پیامد های منفی شدید مرتبط با آن، حائز اهمیت است(بیرن، کار و کلارک ، 2004). در این راستا مشاوه زناشویی می تواند راه حل مناسبی با هدف امکان حفظ ازدواج و در عین حال کوشش برای هر چه لذتبخش تر کردن آن فراهم سازد(ساپینگتون ، 1387).
بررسی های متعدد گواه این مدعا است که ازدواج های ناپایدار و ناآرام علاوه بر اینکه مشکلات روانشناختی و جسمانی را در زن و شوهر افزایش می دهند، همچنین موجب افزایش این مشکلات در فرزندان نیز می شوند. آمارهای موجود نشان می دهد که با گذشت زمان، درصد مشکلات خانواده ها در حال افزایش است و در بعضی کشورها مثل ایالات متحده امریکا بیش از چهل میلیون زن و شوهر به مشاوره نیاز دارند و بیش از نیمی از اولین ازدواجها به جدایی و طلاق ختم می شوند(واتسون، هوبارد و وایس ، 2000).
ازدواج رضایت بخش برای سلامتی جسمی هر دو همسر بسیار مفید است ( برمن و مارگولین ، 1992 ) و در مقایسه با افرادی که طلاق گرفته یا هرگز ازدواج نکرده اند، افراد متأهل و بلاخص افرادی که دارای ازدواج رضایت بخش دو جانبه ای هستند، عمر طولانی تری داشته و نسبت بیماری ها و امراض در آن ها کمتر است(هو و گلدمن، 1990). توجه به این موضوع و اعمال راهکارهای مناسب جهت افزایش رضایت زناشویی در زوجین از طرق مختلف ضروری به نظر می رسد. در این زمینه اسچوماچر و لئونارد (2005) مهم ترین عامل در رضایت زناشویی را انطباق بین زوج ها توصیف می کنند و معتقدند که این عامل، سطح رضایت زناشویی را افزایش می دهد.
از نظر الیس (2001) ما گرایش نیرومندی داریم به اینکه، با درونی کردن عقاید خودشکن، خود را از لحاظ هیجانی ناراحت کنیم و به همین دلیل است که دستیابی به سلامت روان و حفظ کردن آن واقعا دشوار است. مزلو (1970) و راجرز (1992) در مطالعات کلاسیک خود به اهمیت گشودگی به تجربه، انعطاف پذیری و تحمل در شخصیت سالم اشاره می کنند؛ باور غیرمنطقی باعث جزم اندیشی می شود و افراد جزم اندیش در قالب تفکر بیمارگونه شان تجربه جدید و انعطاف راه ندارد؛ در مقابل رشد و تغییر، تحمل خود را از دست می دهند و به همان قالب کهنه خود می چسبند. افرادی که بر باورهای غیر منطقی تاکید میکنند در زندگی با مشکلات چندی رو برو خواهند شد و برای آنها دشوار است که به خشنودی دست یابند. یاکلسون و سیمنو (1976 ، به نقل از هالین ، 1996) نارسایی های شناختی زیر را در بزهکاران گزارش کردند : ناتوانی در ابراز همدلی، نبود درک نسبی زمان و عدم احساس مسئولیت در تصمیم گیری.
سرطان یک موقعیت تهدید زا و استرس زا است که درمقایسه با سایر بیماری ها تاثیر بیشتری بر سطح امید به زندگی دارد (رلایف،1992) .
در بیماران مبتلا به سرطان عوامل مختلفی پیرامون شهرت بد بیماری ، درمان های طولانی مدت و تاثیر هر یکی از این عوامل بر ابعاد روانی –اجتماعی می تواند سرانجام فرد را به سرآشیبی نا امیدی و افسردگی بکشاند .

پایان یافتن زندگی یک واقعیت انکار ناپذیر در زندگی انسان است . بیمار سرطانی که نسبت به مرگ قریب الوقع خود اطلاع می یابد اغلب بعداز انکار و خشم دچار درماندگی و بدبینی نسبت به آینده ، نا امیدی و احساس شکست می شود که در این میان عوارض جسمانی ناشی از سرطان و شیمی درمانی نیز مزید بر علت شده و می تواند بر امید زندگی که فرایندی است که طی آن افراد اهداف خود را در زندگی تعیین می کند راهکارهایی برای رسیدن به آن اهداف خلق کرده وانگیزه لازم برای به اجرا در آوردن آن ندارند و کیفیت زندگی افراد که درک فرد از وضعیت کنونی اش باتوجه به فرهنگ ونظام ارزشی وشرایط محیطی اجتماعی که درآن زندگی می کند اثرات سوء بگذارد (مردانی حموله ، 1388) .
امید، در تمام ابعاد زندگی عنصری ضروری است . امید، توانایی باور داشتن احساساتی بهتر در آینده می باشد . امید، با نیروی نافذ خود سلسله فعالیتهایی را تحریک می کند تا بتوان تجربه های نو کسب نمود و نیروهای تازه ای را در موجودات زنده ایجاد می کند . به طور کل امید یک مقوله آگاهانه نیست و هر گاه فردی در شرایط دشوار و بحران قرار می گیرد ، احساس امیدواری در فرد زنده می شود و این امید است که پس ار بحران به فرد آرامش می بخشد (به نقل از رابینسون،1983) .
امید به زندگی ، یک شاخص آماری است که نشان میدهد متوسط طول عمر در یک جامعه چقدر است و یا به عبارت دیگر هر عضو آن جامعه چند سال میتواند توقع داشته باشد. هر چه شاخصهای بهداشتی و همچنین درمانی بهبود یابد امید زندگی افزایش خواهد یافت و از این رو این شاخص یکی از شاخصهای سنجش پیشرفت و عقب ماندگی کشورهاست. امید زندگی زنان در همه جوامع چند سال (در کل جهان چهار و نیم سال) بیشتر از مردان است.
در راستای عواملی نظیر ارتقاء اطلاعات و آگاهی پیرامون جنبه های جسمی روانی،
افزایش انگیزش، حمایت و مشاوره باعثبهبود وضعیت جسمانی ، کاهش اضطراب ،تقویت ادراک شخص ازاهداف زندگی، کاهش اختلالات خلق وخو،بهبود سازگاری ورفتارهای تطابق یبماران میشودکهخود میتواند سبب ارتقاء کیفیت زندگیگردد . (برونر،2000).
در نگرش و بینش قرآنی ، امید عاملی مهم برای تحرك و تلاش و زندگی و مانعی برای دوری از افسردگی ، خودكشی و طغیان است (منصوری ، 1391) . قرآن امید را عاملی مهم در حركت و زندگی بشر بر می شمارد ، آن را عاملی میداند كه وی را به سوی كار، یا عملی سوق میدهد. از نظر جهانبینی توحیدی ، امید تحفه الهی است كه چرخ زندگی را به گردش واداشته و موتور تلاش و انگیزه را پرشتاب میكند (مجلسی، 1404ق) . گستردگی این مفهوم در متون دینی، اندیشمندان مسلمان را بر آن داشت تا نسبت به آن اظهار نظر نمایند .

فیض كاشانی(1379) ، امید را به عنوان یك مقوله هیجانی قلمداد ، و آن را شادمانی درونی بیان میكند: « امید شادمانی دل به خاطر انتظار چیزی است كه آن محبوب اوست و این حالت هیجانی ثمرة علم به جریان اكثر اسباب است. ایشان امید را مایة حركت به سوی عمل معرفی و بیان میكند كه این حالت برحسب امكان موجب كوشش در تهیه سایر اسباب و برانگیزنده عمل است . ازاینرو ، امید در همة احوال موجب طول مجاهده بر عمل و دوام مواظبت بر طاعت است.
برخلاف فیض كاشانی، آیتالله مصباح(1380) ، امید را امری شناختی قلمداد و بیان میكند : ” امید یك حالت روانی است كه از علم معرفت و شناخت نسبت به مبدأ و معاد حاصل میشود” .
درکنار دارمان های دارویی ، شیمی درمانی ، پرتو درمانی و گاهی اوقات درمان های طب سنتی در بیماران سرطانی که ظاهرا فقط نیاز های جسمانی فرد را تامین می نماید و به نیازهای روحی بیمار توجه کمتری دارد ، درمان های مکمل که شامل مجموعه ای از فنون و تکنیکهای روانشناختی و مشاوره ای به جهت بالا بردن سطح سلامتی و بهتر شدن وضعیت کنونی بیمار به کار می رود . کمک های مشاوره روانی به افرادی که دچار مشکلات روانی اجتماعی وخانوادگی شده اند یکی از اهداف بهداشت روانی است ، زیرا مشاوره مقاومت فرد را در برابر پیامدهای زیانبار ویا عوارض درمان های صورت گرفته بیماری افزایش میدهد . برآیند حاصل ازمشاوره با بیماران باعث کاهش تنش های روانی آنان شده ؛ به طوریکه راهنمایی و یاری دیگران رابرای سازگاری با هیجانات خودلازم دانسته اند ( رمضانی ،1380) .
واقعیت درمانی یکی از رویکرد های جدید مشاوره روان درمانی محسوب می شود . اصطلاح واقعیت درمانی توسط ویلیام گلاسر(1961) ابداع شد . این رویکرد درمانینوعی روش رفتار درمانی است که درآن سعی میشود با توجه به مفاهیم واقعیت ، مسولیت وامور درست و نادرست در زندگی فرد به رفع مشکلات اوکمک شود . در این روش از طریق تبیین طبیعت انسان تعیین قوانین رفتاری وطرح چگونگی فرایند درمانی به افرادی که نیازمند کمک و روان یاری هستند کمک می شود . دراین نظریه انسان مسئول اعمال ورفتارهایش است و فرد قربانی تحت تاثیرمحیط و وراثت نیست .
در واقعیت درمانی واژه بیماری روانی کمتر به کار میرود و در نتیجه تشخیص وطبقه بندی اختلالات روانی در این مکتب رایج نیست.کسی بیمار میشود که نتواند دو نیاز اساسی خود رادر حیطه واقعیت وپذیرش مسئولیت وتشخیص موارد درست ونادرست ارضاء کند.
شدت بیماری هم به درجه وعدم توانایی فرددرارضای نیازهایش بستگی دارد.
گلاسر معتقد است رفتار غیر مسئولانه افراد باعث بروز اضطراب و ناراحتی روانی است نه اینکه ناراحتی روانی باعث غیرمسئول بودن فرد شود .تمرکز بر بعد مسئولیت هسته اصلی واساسی کارتعلیم وتربیت روان درمانی است و پذیرش مسئولیت به مثابه نشانه بارز سلامتی روان تلقی میشود (حبیب زاده 1384) .
هدف اصلی واقعیت درمانی این است که به درمان جویان کمک کند با افراد انتخابی دنیای کیفی خود ارتباط یا ارتباط مجدد برقرارکنند . هدف اصلی این درمان علاوه بر ارضاء کردن این نیاز به محبت وتعلق پذیری این است که به درمان جویان کمک کند راههای بهتر ارضاء کردن تمام نیاز های خود رایاد بگیرند (کوری ، 1992) .
بر این اساس پژوهش حاضر به دنبال پاسخ به این پرسش است که آیا مشاوره گروهی با رویکرد واقعیت درمانی میتواند بر كیفیت زندگی و امید به زندگی در بیماران مبتلا به سرطان اثر بخش باشد ؟
ضرورت و اهمیت انجام پژوهش
بر اساس آمار اعلام شده از سوی سازمان بهداشت جهانی ، سرطان عامل 8 میلیون مرگ در سال 2008 بوده که این رقم به 5/11 میلیون نفر در سال2030 افزایش خواهد یافت .بیماران مبتلا به سرطان به طور معمول دامنه ای از علایم شامل درد و رنج و انواع ناراحتی های جسمی و روانی را تجربه می کنند . بلافاصله بعد از تشخیص بیماری ممکن است اضطراب و دیگر اختلالات خلقی در فرد به وجود بیاید که این علایم با گذشت زمان و در پاسخ به تشخیص ، عود و بهبود بیماری دستخوش تغییر می شوند( رنک، 2005) . بر پایه نظریه روبرتامید بخشی به بیماران جنبه ای از نقش حرفه ای پرستار به شمار می آید (پونکار ، 1994 )
افراد مبتلا به سرطان در محدوده سنی18تا65سال در گذر زمان و به مدد تجربیات دریافتند ، مهمترین عامل مربوط به سلامت روان كه بر كیفیت زندگی آنها اثر داشته است ، اضطراب می باشد و درصورت داشتن سن بالای50سال ، سطوح تحصیلی پایین وعدم اشتغال به كار ، كیفیت زندگی بیماران نا مطلوب می شود ( دیستفان ، 2008) .
از این طرف چنانچه خشم به وجود آمده دربیماران سرطانی ، به درستی ابراز نگردد ، این امكان وجود دارد كه به درون فرد جهت یابد و منجر به افسردگی ، نا امیدی و تلاش در راستای خودكشی شود . بسیاری ازبیماران سرطانی مبتلا به افسردگی بوده و در سطح تمركز و میزان توجه خود ، كاهش نشان می دهند .
به بیان دیگر پیشگیری از بروز اختلالات عاطفی از جمله افسردگی در مبتلایان به سرطان ضروری می باشد زیرا افسردگی سبب تنزل كیفیت زندگی آنها خواهدشد و مداخله جهت كاهش افسردگی میتواند به بهبود كیفیت زندگی آنها منجرشود . ( جوور ، 2008) .
مركز تحقیقات رفتاری انجمن سرطان آمریكا با مطالعه739 نفر از اعضای خانواده های بیماران مبتلا به سرطان به این نتیجه رسیدند که ، سطوح بالای تنشهای روانی آنان با اختلال در ابعاد عملكرد فیزیكی ، روانی واجتماعی رابطه دارد ( اسپیلرس ،2008). ازسوی دیگر،همین مشكلات گوناگون روانی واجتماعی ، باعث اختلال در روند طبیعی زندگی و كیفیت آن نیز میگردد .