دلبستگی به معنای پیوند عاطفی است که در کودکی بین کودک و مراقب اصلی وی شکل میگیرد و بر رشد اجتماعی و احساسی کودک موثر است. و همچنین روابط دلبستگی، نقش بسیار مهمی در احساس امنیت افراد دارد (گاردن،2008). یکی از اصول پایهای دلبستگی این است که روابط دلبستگی اولیه بر طول زندگی فرد موثر است و بر روابط بعدی و عملکرد کودک اثر میگذارد (صفرزاده،2006). افراد با دلبستگی ایمن، سطح بالاتری از اعتماد و رضایت و سطح پایینتری از تعارضات دارند، در حالیکه افراد با دلبستگی دوسوگرا با عدم تعادل در احساسات و تعارضات بیشتر و افراد با دلبستگی اجتنابی با رضایت و صمیمیت کمتر و تعارضات بیشتر مشخص میشوند (کولینز و همکاران،2002).
به اعتقاد بالبی اکثر مشکلات دوران کودکی و بزرگسالی منتج از تجربیات واقعی دوران کودکی است (صفرزاده،2006). بالبی به صراحت پیشبینی کرده است که اختلال در رابطه دلبستگی، با ایجاد اضطراب فراگیر و بیاعتمادی در کودک میتواند به اختلالهای روانشناختی بیانجامد.
تحقیقات نشان دادهاند که دلبستگی ناایمن کودکان باعث ایجاد اختلالات هیجانی، رفتاری، مشکلات تحصیلی، اختلال در حافظه و یادگیری و اعتماد به نفس پایین میشود (1973 به نقل از رازقی و دیگران، 1385).
دلبستگی ممکن است به دلایلی از این قبیل به خطر بیافتد: گرفتاریهای فکری زیاد والدین یا فرد مراقب، افسردگی پس از زایمان مادر، بستری شدن کودک و در نتیجه جدایی از والد، والدینی که در روابط خود دچار مشکلاتی هستند و در نتیجه از فرزند خود غافل میشوند، عوامل ژنتیکی، اختلالات رشدی، والدینی که نیازهایشان در دوره کودکی ارضا نشده و در نتیجه نیازهای فرزندشان خبر ندارند (خوشابی،1386). در این تحقیق بر آن شدیم تا بررسی کنیم آیا سبک دلبستگی مادران نیز ممکن است از عوامل ایجاد اختلال در سبک دلبستگی کودکان و در نتیجه باعث بروز اختلالات هیجانی از جمله اضطراب و افسردگی شود.
یکی از شایع ترین اختلالات دوره کودکی، مشکلات اضطراب – افسردگی است (نایینیان و همکاران، 1383).
اطلاعات حاصل از تحقیقات اخیر نشان می دهند که والدین كودكان نابهنجار و حتی والدین كودكان مستعد، نیاز به مهارتهایی دارند تا با نیازهای ویژه كودك به خوبی كنار بیایند. و بکار بستن این مهارتها موجب كاهش استرس آنان شده، و سلامت خانواده را تسهیل می كند (بك من 1981، شانكوف و هاسر كرام، 1989). در برخی خانواده ها، چالشهای روزانه و فشارهای ناشی از بزرگ كردن یك كودك نابهنجار، ممكن است تاثیر منفی بركیفیت زندگی کودک بگذارد. و بدینوسیله، این کودک ممکن است بعدها متمایل به بدبینی، خشم، اضطراب، احساس گناه، فشار روحی، ناامیدی و یا افسردگی گردد (گودمن و گتلیب، 2002).
واقعیت این است كه هركودكی كه در خانواده به دنیا می آید، از والدین خود تأثیر می پذیرد. بدین طریق، روشن است كه زندگی اجتماعی و عاطفی او، زیر بنایی والدینی خواهد داشت (فیلدر، 1994). كمیته كودكان دارای مشکلات ناسازگاری (2001)، معتقد است كه، والدین نقش اساسی در تأمین سلامت و رفاه كودكان ایفاء می كند.
هیچ پدر و مادری دوست ندارد که فرزندش به اختلال روانی و از آن جمله اضطراب و افسردگی مبتلا گردد، اما وقتی این اتفاق افتاد، والدین نیازمند تصحیح روابط گذشته اشان با فرزندانشان هستند (فرناندز، 1997).
به هنگام تولد یك كودك دارای اختلال روانی، كاركردهای روانشناختی خانواده را به هم میریزد كه در سطح كلان، سلامت روان، پویایی و هدفمندی خانواده را هدف قرار میدهد. و در سطحی خرد، نیز مهمترین كاركردهای روان شناختی خانواده را به چالش میکشاند: همچون ابراز كردن، حل تعارض، استقلال، پیشرفت، تفریح و سرگرمی، ارزش های اخلاقی و مذهبی، ساختار و سازمان، رفت و آمد با اطرافیان، اتحاد، كنترل، سلامت روانی و کیفیت زندگی تحت تاثیر خود قرار می دهد (الیری و همكاران، 2001؛ به نقل از كیمیانی، 1387).
والدینی که به کودکان خود دلبستگی ایمن نشان می دهند، کودکانشان طرحواره هایی با معنای مهربانی و عاطفی دریافت میکنند. طرحواره هایی که شایستگی، محبوبیت و مراقب ایمن آنها را در قبال کودکان نشان میدهند (گنجی، 1383). شکل کلی دلبستگی در فرهنگهای مختلف را باید با احتیاط تعبیر کرد. البته به رغم تنوع فرهنگی، الگوی ایمنی رایجترین الگوی دلبستگی درکلیه جوامع است، که تا به امروز بررسی شده اند (سید محمدی، 1383).
بررسی نقش مادر در ایجاد اختلالات اضطرابی و افسردگی فرزندان
بررسی رابطه سبک دلبستگی مادر با اختلالات اضطرابی و افسردگی فرزند
مقایسه سبک دلبستگی مادران دارای کودکان اختلالات اضطرابی و افسردگی با مادران کودکان بهنجار
سوالات تحقیق حاضر بدین قرارند؛
آیا سبک دلبستگی مادران کودکان دارای اختلالات اضطرابی و افسردگی با سبک دلبستگی مادران کودکان عادی تفاوت دارد؟
آیا سبک دلبستگی مادر قادر است پیش بین خوبی برای ابتلای فرزند به اختلالات اضطرابی و افسردگی را باشد؟
با توجه به سوالات فوق و اهداف بیان شده فرضیات تحقیق حاضر بدین قرار است؛
بین سبک دلبستگی مادران کودکان دارای اختلالات اضطرابی و افسردگی با سبک دلبستگی مادران کودکان عادی تفاوت وجود دارد.
سبک دلبستگی مادر، توانایی پیش بینی ابتلای فرزند به اختلالات اضطرابی و افسردگی را دارد.
اختلال اضطراب کودکی: اضطراب یک حالت خلقی است که مشخصه آن، بروز هیجان منفی شدید و تنشهای جسمانی است. که در آن، فرد با ترس ونگرانی، خطر یا حادثه ناگواری را پیشبینی میکند (بارلو،2002).
اختلال افسردگی کودکی: اختلال افسردگی کودکی، دورهای طولانی اندوه، یعنی ملال هستند. آنها از کارهایی که انجام میدهند، لذت کمی میبرند و علاقه خود را تقریباً به همه فعالیتها از دست میدهند- حالتی که دلمردگی نامیده میشود (همان منبع).
دلبستگی: دلبستگی عبارت از پیوند یا رابطه هیجانی با یک فرد دیگر است. جان بالبی، روان شناس، نخستین نظریه پرداز دلبستگی بود. او دلبستگی را چنین توصیف کرده است: «ارتباط روانی پایدار بین دو انسان» (بالبی، ۱۹۶۹). دلبستگی مبنای تکاملی و زیستی دارد و فطری است (دیوس، 2004 ؛ رهولز و سمپسون، 2004).
سبك دلبستگی ایمن:
افرادی با این سبک دلبستگی، دیدگاهی مثبت در مورد خود یا دیگران دارند و روابطی عاطفی پایدار برقرار میکنند (كرین ، 1384).
سبك دلبستگی اجتنابی : این افراد كه نظری منفی در مورد خود دارند به شدت از برقراری یك ارتباط صمیمانه ” گریزانند. و معتقدند در زندگی نیازی به حمایت دیگران ندارند (دیویس،2004؛ رهولز ،2004) .
سبك دلبستگی اضطرابی (اضطراب دوسوگرایی ): بزرگسالانی با این سبك دلبستگی، به دلیل احساس عدم شایستگی كه نسبت به خود تجربه می كنند، عمدتاً در جریان روابط صمیمانه اشان اضطراب احساس طرد و از دست رفتن بسیاری را تجربه كرده و دائما نگران طرد شدن از جانب دیگران هستند ( رهولز، 2004 ) .
تعریف عملیاتی اضطراب: اختلال اضطراب در این پژوهش نمره ای است كه افراد (كودكان) در آزمون راتر به دست می آورند .
تعریف عملیاتی افسردگی: اختلال افسردگی در این پژوهش نمره ای است كه افراد (كودكان) در آزمون راتر به دست می آورند .
تعریف عملیاتی دلبستگی: دلبستگی در این پژوهش نمره ای است كه افراد در پرسشنامه دلبستگی بزرگسالان كولینز و رید به دست می آورند .
تعریف عملیاتی سبك دلبستگی ایمن: در این پژوهش، سبكهای دلبستگی، نمراتی هستنند كه از طریق پرسشنامه سبكهای دلبستگی بزرگسالان كولینز و رید بدست میآیند.
تعریف عملیاتی سبك دلبستگی اجتنابی: در این پژوهش، سبكهای دلبستگی نمراتی هستند كه از طریق پرسشنامه سبكهای دلبستگی بزرگسالان كولینز و رید بدست میآیند .
تعریف عملیاتی سبك دلبستگی اضطرابی: در این پژوهش، سبكهای دلبستگی نمراتی هستند كه از طریق پرسشنامه سبكهای دلبستگی بزرگسالان كولینز و رید بدست میآیند .
بهزیستی روانشناختی در دو دهه اخیر در ادبیات پژوهشی به وفور مورد بررسی قرار گرفته است و دامنه مطالعات آن از حوزهی زندگی فردی به تعاملات اجتماعی کشیده شده است. (کول،2002) در راستای تعریف این سازهی مفهومی، گلداسمیت، ویوم و دریتی (1997) عقیده دارند که بهزیستی روانی شامل دریافتهای فرد از میزان هماهنگی بین هدفهای معین و ترسیم شده با پیامدهای عملکردی است که در فرایند ارزیابیهای مستمر به دست میآید و به رضایت درونی و نسبتاً پایدار در توالی زندگی منتهی میشود. بهزیستی، اشاره به حسی از سلامتی دارد که آگاهی کامل از تمامیت و یکپارچگی در تمام جنبههای فرد را در بر میگیرد.
بهزیستی روانی شامل ارزشهای شناختی افراد از زندگی میشود. آنها، شرایط خود را كه به انتظارات، ارزشها و تجارب قبلی شان وابسته است ارزشگذاری میكنند. بهزیستی روانی، جزو روان شناختی کیفیت زندگی است که به عنوان درک افراد از زندگی در حیطهی رفتارهای هیجانی، عملکردهای روانی و ابعاد سلامت روانی تعریف شده و شامل دو بخش است. اولین بخش آن قضاوت شناختی دربارهی این که چه طور افراد در زندگیشان در حال پیشرفت هستند و دومین بخش آن، سطح تجربههای خوشایند است. برخی از محققان، بهزیستی روان شناختی را از نظر مؤلفهها یا فرایندهای ویژه نظیر فرایندهای عاطفی مفهوم سازی میکنند. (روتمن، کریستین و ویزینگ، 2003)
گرایش به زیبایی کاملاً طبیعی و مشترک بین تمامی انسانها است. اما امروزه به زیبایی به عنوان یک پدیده اجتماعی به مرحله ظاهرپرستی و خودنمایی رسیده است. این موضوع در جامعه روز به روز در حال گسترش است. در یکی از نمودهای این گرایش، آمار زیاد جراحیهای زیبایی است که در کشور صورت میگیرد. (میرساردو، کلدی و عطایی، 1389)
جراحیهای زیبایی که یکی از آخرین دست آوردهای انسانی برای خلق زیبایی است، رشد فزایندهای داشته است. تنها در ایالات متحده آمریکا میزان جراحی ها طی یک دهه (1994-1984) دو برابر شده است و در سال 1993 از هر 35 جراحی صورت گرفته در این کشور، یک جراحی زیبایی بوده است (گیلمن، 1999)
نگرش زنان در جامعه ما به زیبایی ظاهری بیشتر اهمیت میدهند و همین امر می تواند باعث پیامدهای سوء برای سلامت روانی و جسمانی آنها شود. در گذشته کسانی که بینیشان را جراحی میکردند، علاوه بر اینکه تعدادشان محدود بود، بینیشان عیب شاخصی نیز داشت اما امروزه مجموعهای از عوامل اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی باعث شده افراد زیادی فارغ از جنسیت و زشتی یا زیبایی، تنها به این امید که تغییر کنند دست به چنین کاری میزنند. بسیاری از مراجعه کنندگان عمل زیبایی، راه خود را در زندگی گم کردهاند و از زندگی ناراضی هستند بنابراین نخستین تغییری که به ذهنشان میرسد این است که چهره شان را تغییر بدهند تا شاید در کار و زندگیشان تغییری ایجاد شود. بسیاری از آنان اگر توان مالیشان هم اجازه ندهد باز هم به طریقی که شده این کار را انجام میدهند. (مشیرزاده، 1390)
از طرف دیگر، بسیاری از متخصصان و پزشکان اعلام کردهاند که هرگونه جراحی زیبایی دارای تبعاتی است که در بسیاری از موارد جبران ناپذیر نیز هست ضمن این که در کشورهای توسعه یافته که صاحبان این علم هستند، تعداد کمتری از افراد رغبت برای انجام چنین عملهایی دارند یا حداقل با وسواس بیشتری این کار را انجام میدهند (جونز و هییس،2009 ).
یکی از عوامل انجام جراحیهای زیبایی نگرانی از تصویر بدنی میباشد. جهان معاصر توأم با پیشرفتها و رشد عقلانی که در بطن خود ایجاد کرده توجه خود را بر مسائل شخصیتی انسان متمرکزتر کرده است. مسائلی که شاید 100 سال پیش از این، موضوعاتی پیش پا افتاده و غیر مهم تلقی میشده است. از جمله مسائل مورد بحث شخصیتی انسان که قبلاً کمتر به آن پرداخته شده است تصویر بدنی است. تصویر بدنی بیانگر نگرش فرد از خود همراه با احساسات و افکاری است که میتواند تغییر دهنده رفتار او در شرایط گوناگون و در جهان مثبت یا منفی باشد.
لذا در بررسی حاضر به دنبال پاسخ علمی به این پرسش بودیم که آیا عمل جراحی پلاستیک موجب بهبود مؤلفههای بهزیستی روانشناختی و نگرانی تصویر بدنی شده است؟ آیا جراحی پلاستیک موجب افزایش بهزیستی روانشناختی میشود؟ و آیا جراحی پلاستیک موجب کاهش نگرانی تصویر بدنی میشود؟
1-3 ضرورت انجام تحقیق
امروزه جراحی های زیبایی به عنوان یكی از شایع ترین اعمال جراحی در سطح جهان مطرح است كه میزان بهرهگیری از آن رو به فزونی است. (هانگ، 2004) هدف اصلی جراحی زیبایی بهبود ظاهر فردی است كه دارای ظاهری نابهنجار باشد. زمانی كه انسانها در مییابند خصوصیات فیزیكی آنها مطابق با آن هنجارها نیست، ممكن است دچار رنجش شده و جراحی را به عنوان راه حل نهایی در نظر بگیرند. (هیلهورست،
2002) جراحی زیبایی اكنون تبدیل به یك عامل فریبنده و وسیلهای برای تجمل گرایی افراد مختلف شده است و این امر سبب پایهریزی انتظارات غیر واقعی در افراد و مخدوش شدن حقایق در مورد ماهیت واقعی آن گردیده است.
ارزشیابیهای روانپزشکی بر روی کسانی که خواهان زیبایی بودند نخستین بار در دهههای 1940 و 1950 گزارش شدند. این گزارشها بیشتر بازتاب دهنده گرایشهای روانکاوی در روانپزشکی آمریکا بودند. پژوهشهایی که به بررسی وضعیت روانشناختی بیش از جراحی زیبایی پرداختهاند یا به مصاحبه بالینی بسنده کرده و یا از مقیاسهای روانشناختی برای ارزیابی آسیب شناسی روانی بهره بردهاند، آسیب شناسی روانی چشمگیری را در بیماران جراحی زیبایی گزارش نمودهاند.
گرین و پریچارد (2003) در مطالعه خود بیان کردند که نارضایتی و نگرانی نسبت به بدن و اشتغال ذهنی به تغییر دادن آن در بین جوانان داوطلبی جراحی زیبایی بیشتر مشاهده میشود. (گرین و پریچارد، 2003)
نتایج تحقیق حاضر میتواند در مراکز روان درمانی، متخصصین روان شناسی، دانشکدهها و دانشگاه های روان شناسی و مراکز پژوهشی مورد استفاده و بهرهوری قرار گیرد. کاهش درگیری متخصصان جراحی پلاستیک با مراجع قانونی با ارجاع افراد دچار مشکلات روانشناختی به منظور درمان به روانشناس و آگاهی افراد از مشکل روانشناختی احتمالی خود و مراجعه به روانشناس و جلوگیری از درگیر شدن با افراد سودجو غیرمتخصص و خسارات جبران ناپذیر است. کاهش هزینههایی که صرف جراحیهای مکرر میشود.
1-4 اهداف پژوهش
هدف اصلی پژوهش مقایسهی دو مؤلفهی بهزیستی روانشناختی و نگرانی تصویر بدنی قبل و بعد از عمل جراحی پلاستیک است.
1-5 فرضیات پژوهش
جراحی پلاستیک موجب افزایش بهزیستی روانشناختی میشود.
جراحی پلاستیک موجب کاهش نگرانی تصویر بدنی میشود.
عمل جراحی پلاستیک موجب بهبود مؤلفههای بهزیستی روانشناختی و نگرانی تصویر بدنی شده است.
1-6 تعاریف نظری و عملیاتی متغیرها:
1-6-1 تعریف نظری متغیرها:
1-6-1-1 بهزیستی روانشناختی
بهزیستی روانشناختی به معنای قابلیت یافتن تمام استعدادهای فرد است. و دارای مؤلفههای:
1-خودمختاری (احساس استقلال و اثرگذاری در رویدادهای زندگی و نقش فعال در رفتارها) 2- رشد شخصی (احساس رشد بادوام و دستیابی به تجربههای نو به عنوان یک موجود دارای استعدادهای بالقوه) 3- روابط مثبت با دیگران (احساس رضایت و صمیمیت از رابطه با دیگران و درک اهمیت این وابستگی) 4- هدفمندی در زندگی (داشتن هدف در زندگی و باور به این که زندگی حال و گذشته او معنی دار است) 5-پذیرش خود ( نگرش مثبت به خود و پذیرش جنبههای مختلف خود مانند ویژگیهای خوب و بد و احساس مثبت درباره زندگی گذشته) 6-تسلط بر محیط (حس تسلط بر محیط، کنترل فعالیتهای بیرونی و بهره گیری مؤثر از فرصت های پیرامون) میباشد.
1-6-1-2 نگرانی از تصویر بدنی:
تصویر بدنی بیانگر نگرش فرد از خود همراه با احساسات و افکاری است که میتواند تغییر دهنده رفتار او در شرایط گوناگون و در جهات مثبت یا منفی باشد. این تصویر ذهنی میتواند تحت تأثیر عواملی چون رشد جسمانی، تعاملات فرد با محیط اجتماعی، سوانح، آسیب و جراحات بدنی قرار گیرد و نگرانی از تصویر بدنی را در فرد ایجاد کند. (سوگار، 2003)
1-6-1-3 جراحی پلاستیک:
جراحی پلاستیک وسیلهای است برای ایجاد یك احساس خود ایدهآل و آرمانی كه از طریق آن درد مطلوب نبودن خود یا دوست نداشتن خود رفع میگردد .(محمدپناه اردکان، یعقوبی و یوسفی، 1391)
1-6-2 تعریف عملیاتی متغیرها:
1-6-2-1 بهزیستی روانشناختی:
بهزیستی روانشناختی نمرهای که آزمودنی در مقیاس بهزیستی روانشناختی ریف (1989) کسب میکند که این پرسشنامه مشتمل 84 سؤال میباشد.
1-6-2-2 نگرانی از تصویر بدن:
نگرانی از تصویر بدنی نمرهای است که آزمودنی در پرسشنامه چند بعدی روابط بدن – خود، کش و همکاران (1986 و 1987) کسب میکند این پرسشنامه مشتمل بر 46 سؤال میباشد.
1-6-2-3 جراحی پلاستیک:
منظور از جراحی پلاستیک، نوع حراجی که جراح روی بدن آزمودنی انجام داده است.
افسردگی اختلال عاطفی است که سلامتی فرد ، روابط بین فردی ، کار و توانایی لذت بردن او از زندگی را تحت تاثیر قرار می دهد. افسردگی یک مشکل سلامتی است که با صرف غم و اندوه متفاوت است ، زیرا غم پاسخ طبیعی به از دست دادن می باشد و شامل تغییراتی درخلق و خو ، فعالیت ها و فرایندهای بدنی است که این تغییرات به اندازه افسردگی ، شدید و گسترده نمی باشد. در بیمارانی که خلق افسرده دارند ، از دست دادن انرژی و علاقه ، احساس گناه، ازدست دادن اشتها، دشوارشدن تمرکز و افکارمرگ یا خودکشی وجود دارد. این کارکردها تقریبا همیشه موجب مختل شدن و کارکردهای بین فردی ، اجتماعی و شغلی بیمار می شود.(کاپلان و سادوک ، 2007).
این دوران می تواند به حدی تنش زا باشد که سبب برانگیختگی بیماری های روانی گردد(بزوکی و همکاران،2002. ویلیامز و همکاران،2005). اندوه افسردگی و سایکوز پس از زایمان هرکدام نمای بالینی مشخصی داشته و زنان را در همه ی طبقات اجتماعی و فرهنگی درگیر می کنند (رابینسون و استورات، 1986) . ).
هنوز علت این بیماری شناخته نشده است ولی از نظر سبب شناسی نظریه های چندگانه جهت شناخت افسردگی پس از زایمان وجود دارد که شامل عوامل زیستی (نظیر علل هورمونی مثل افت ناگهانی غلظت استروژن و افزایش دفع ادراری کورتیزول، ناقل های عصبی ، وجود آنتی بادی های ضد تیروئید ، پرولاکتین ، اکسیتوسین و بتا اندروفینها و نظریه های ژنتیکی، عوامل روانی (نظیر نظریه شخصیتی) و عوامل اجتماعی (نظیرحمایت های اجتماعی، تنش های زندگی, فرهنگ و میزان آمادگی جهت تولد نوزاد) می باشند ( سادوک و کاپلان ،2007).
روابط درون خانواده، بهداشت روان خانواده وجنبه های مختلف رابطه با همسر را تحت تاثیر قرار می دهد و مشکلات متعددی را بوجود می آورد. از جمله افزایش درگیری های خانوادگی، از دست دادن یا کاهش منبع درآمد خانواده، سپردن مراقبت از کودک به فردی غیر از مادر که بر تکامل کودک تاثیر بدی خواهد گذاشت(ویشر و همکاران،2002.ویلیامز و همکاران،1385.خمسه،1379).
درمان های مختلفی برای افسردگی وجود دارد که شامل درمان به شیوه ی شوک الکتریکی ، تجویز داروهای ضد افسردگی و روان درمانی را شامل می شوند. در مورد افسردگی دوران بارداری کمتر تحقیق صورت گرفته است . گاهی تشخیص علائم ناشی از افسردگی ، (مانند تغییر در خواب ، اشتها ، ضعف و کاهش لیبیدو ) از علائم ناشی از بارداری مشکل می باشد که به همین دلیل افسردگی دوران بارداری تشخیص داده نمی شود (گاتلیب، ویفن، 1991).
افسردگی در دوران بارداری می تواند منجر به عدم توجه به خود و در نتیجه تغذیه ناکافی ، مصرف سیگار، مصرف دارو و عدم مراقبت کافی دوران بارداری شود و خطر ابتلا به افسردگی پس از زایمان را افزایش می دهد و در موارد نادری خودکشی را به دنبال داشته باشد (زوکرمن ، 1991).
از عوامل مهمی که در ایجاد خلق و خو افسردگی نقش اساسی دارد، طرحواره ها هستند. عوامل شناختی در اختلالات روانی به خصوص افسردگی نقش محوری را بر عهده دارند، یکی از این عوامل شناختی طرحواره ها می باشند، که نقش مهم آنها در شکل گیری و تداوم اختلالات روانی همواره مورد توجه پژوهشگران است و به نقش این باورهای منفی عمیق، در اختلالات روانی چون وسواس فکری- عملی، اختلال شخصیت خود شیفته، اختلال دوقطبی، افسردگی، اختلال خوردن، اختلالات جنسی اشاره شده است. به طور کلی طرحواره ها توانایی پیش بینی نشانه های سلامت عمومی را دارند(شهامت،2010).
طرحواره ها الگو ها یا درون مایه های عمیق و فراگیری هستند که از خاطرات، هیجان ها ، شناخت ها و احساسات بدنی تشکیل شده اند، در دوران کودکی یا نوجوانی شکل گرفته اند، در سیر زندگی تداوم دارند، درباره ی خود و رابطه با دیگران هستند و به شدت ناکارامدند. درکل طرحواره های ناسازگار، الگوهای هیجانی و شناختی خود آسیب رسانی هستند که در ابتدای رشد و تحول در ذهن شکل گرفته اند و در سیر زندگی تکرار می شوند چون طرحواره ها در ابتدای زندگی رشد می یابند، پس عادی و مسلم یعنی بی چون و چرا فرض می شوند و خودپنداره و دیدگاه های ما را نسبت به جهان و روابط مان را با مردم تعریف می کنند. طرحواره بازنمایی معتبر از تجارب آسیب زای دوران کودکی به شمار می آیند. مشکل این است که در گذر زمان الگوهای عمیقا ریشه دار از تفکر تحریف شده و رفتار ناکارامد می شوند. حتی وقتی شواهدی ارائه می شود که طرحواره را باطل اعلام می کند باز هم بسیاری از افراد برای ثبات اعتبار طرحواره شان اطلاعات را تحریف می کنند(یانگ، 1994).
زمانی که نیازها ارضا نشوند ممکن است طرحواره های ناسازگار خاصی ایجاد شوند که بر روابط صمیمانه اثر بگذارد. یانگ وهمکاران در پژوهشی به این نتیجه رسیدند که داشتن طرحواره ناسازگار پیش بینی کننده ناسازگاری بین فردی است، از طرفی، زوج درمانگران از زمان های گذشته بر اهمیت عوامل شناختی از جمله انتظارات و تفسیرها در شکل گیری، تداوم و تسکین روابط ناکارامد وقوف داشته اند. باورها و طرحواره های مربوط به روابط بین فردی در بزرگسالی در همسرگزینی و روابط زناشویی نمود می یابند و بر آن تاثیر زیان بار می گذارند(کوپر،2001).
هم چنین طرحواره ها به واسطه ارتباط و تاثیری که بر سبک دلبستگی ، اختلال های شخصیت و اختلال های خلق می گذارند و می توانند تاثیر غیر مستقیم نیز بر روابط زناشویی داشته باشند طرحواره های ناسازگار به عنوان زیر ساخت های شناختی منجر به تشکیل باورهای غیر منطقی می شوند. طرحواره ها دارای مولفه های شناختی، عاطفی و رفتاری هستند. هنگامی که طرحواره های ناسازگار اولیه فعال می شوند سطوحی از هیجان منتشر می شود و مستقیم یا غیرمستقیم منجر به اشکال مختلفی از آشفتگی های روان شناختی نظیر افسردگی، اضطراب، عدم توانایی شغلی، تعارضات بین فردی و مانند آن می شود. طرحواره های ناسازگار مستقیما منجر به اختلال شخصیتی خاصی نمی شوند اما آسیب پذیری فرد را برای این اختلالات افزایش می دهند(حسنی و همکاران،2012).
یانگ (1999) بیان می کند که طرحواره های ناسازگار بیشتر از آنکه نتیجه وقایع تکان دهنده مجزا باشند، بیشتر احتمالا به وسیله الگوی مداوم و تجارب روزمره با اعضا و خانواده و همتایان ایجاد می شوند که به نحو فزاینده ای طرحواره ها را تقویت می کنند. از سوی دیگر اختلالات شخصیت نشانگان طولانی مدتی هستند که اندیشیده می شوند براساس سبب شناسی در شناخت، تعاملات آسیب شناسی کودک با والدین، همتایان و دوستان و اشخاص مهم دیگر داشته باشند(یانگ،1999).
منز و همکاران در بررسی خود نشان دادند که طرحواره های ناسازگار می تواند نشانگان آسیب شناسی روانی را تبیین کند، آن ها نشان دادند که رابطه بین اضطراب دلبستگی و آسیب شناسی روانی به گونه ی کامل به وسیله ی شناخت ها، بویژه طرد و بریدگی و خود جهت دهی مورد واسطه گری قرار می گیرد(منز[12] و همکاران،2010).
فریمن (1999) نیز نشان داد که طرحواره ها در سازکارهای بین فردی و ایجاد وضعیت زناشویی نقش مهم و اساسی دارد به گونه ای که زوجینی که رضایت کمتری را در زندگی کسب کردند، از طرحواره های ناسازگار بیشتری نیز استفاده کردند.
در کل وجود طرحواره های ناکارآمد موجب تشدید معیارهای آرمانی انعطاف ناپذیر و تقویت غیر واقع بینانه ی فرد را همواره در معرض ناکامی و نارضایتی قرار می دهد. از دیگر متغیر های در حوزه ی افسردگی سبک های دلبستگی است، نقش های سبک های دلبستگی در ایجاد بسیاری از اختلات روشن شده است.
سبک های دلبستگی روش های مواجهه فرد با موقعیت های استرس زا را متاثر می سازد. افراد ایمن ضمن تصدیق موقعیت به سادگی از دیگران کمک می گیرند، دنیز بیان می کند، واکنش افراد در شرایط مختلف متاثر از الگوهای درون کاری ناشی از سبک های دلبستگی می باشند و سبک های دلبستگی با اثر بر افکار، احساسات و رفتار افراد در چگونگی تصمیم گیری در موقعیت مختلف نقش دارند.
رابرتز، گاتلیب و کسل(1996) در توجیه رابط سبک های دلبستگی و سلامت روان بیان می کنند که پیامد روان شناختی سبک های دلبستگی ناایمن در شرایط تنش زا ، اضطراب و افسردگی است و پیامد روان شناختی سبک دلبستگی ایمن در چنین شرایطی آرامش روانی است . دلبستگی نقش مهمی را در پیوندهای بزرگسالان (روابط زناشویی) باز می کند.
هازن و شیور(1988-1987) استدلال کرده انده که روابط زناشویی را می توان بعنوان یک فرایند دلبستگی مفهوم سازی کرد، مطابق با این دیدگاه، روابط ایجاد شده بین همسران، همان رابطه ی دلبستگی با همان خصوصیت که بالبی 1979 تشریح کرده است، می باشد. یعنی این روابط ، پیوندهای مداومی هستند که با پویایی های هیجانی پیچیده مشخص می شوند.
هازن و شیور در سال( 1987)، تئوری دلبستگی را به عنوان پایه ساختاردرک عشق بزرگسالی بکار بردند. آن ها رابطه دو نفره را بعنوان فرایند دلبستگی تعریف کرده اند، که از همان تفاوت های فردی در دلبستگی نوزاد و والد پیروی می کند.
در همین رابطه بیفولکو و همکاران(2002) نشان دادند که وجود سبک دلبستگی ناایمن با افسردگی ارتباط دارد. همچنین نشان دادند که سبک های ناایمن با عوامل آسیب پذیری افسردگی از جمله روابط صمیمی و اطمینان بخش و عزت نفس در چارچوب یک مدل از افسردگی ارتباط متقابل دارند.
فیگوردو و همکاران(2006) نیز نشان دادند که علائم افسردگی پس از زایمان با سبک دلبستگی ناایمن ارتباط دارد.
در کل چنانچه مادران پس از زایمان خود دچار افسردگی شوند جدایی روانی یا فیزیکی زیادی را با نوزادان خود متحمل می شوند. بالبی (1969) معتقد است این گره های هیجانی متقابل که منجر به نزدیکی مادر و کودک می گردد، نخستین تجربیات دلبستگی محسوب می شود.
با توجه به ویژگی های مطرح شده در خصوص عوامل تاثیر گذار بر افسردگی به خصوص افسردگی پس از زایمان به نظر می رسد، مادران در ابتلا به افسردگی پس از زایمان در دو حوزه سبک های دلبستگی و طرحوارههای ناسازگار نقش اساسی دارند، بنابراین هدف از این پژوهش بررسی پیش بینی افسردگی پس از زایمان براساس سبک های دلبستگی و طرحواره های ناسازگار است تا مشخص شود هر کدام از این عوامل به چه میزان در پیش بینی افسردگی مادران پس از زایمان نقش دارند.
اهمیت و ضرورت تحقیق
اهمیت هر تحقیقی از دو جنبه نظری و کاربردی می تواند مورد توجه قرارگیرد. از نظر شناسایی عوامل اثر گذار بر موفقیت در پیشگیری از افسردگی پس از زایمان می تواند به طرح و توسعه ی مدل های نظری کمک نماید، با توجه به تاکید جامعه علمی بر ایجاد دانش بومی این تحقیق می تواند نقش دو متغیر مهم در تامین سازگاری روانی را تبین نماید.
از نظر کاربردی نیز با در دست داشتن تئوری های بومی در زمینه افسردگی پس از زایمان زنان می توان شیوه های مشاوره ی کارامد تری را طرح ریزی نمود. همان گونه که در قسمت های قبل بیان شده است، اختلالات افسردگی علاوه بر هزینه ی مستقیم برای سیستم خدمات بهداشتی ، هزینه های غیرمستقیم بیشتری به دلیل ناتوانی در انجام کار ایجاد می کنند (تیشدر و همکاران، 2004). افسردگی پس از زایمان می تواند با کاهش فعالیت ها در مادر و اختلال و در روابط مادر، کودک و خانواده همراه باشد و ادامه اختلال و عدم تشخیص و درمان به موقع آن منجر به تطابق غیر موثر مادر با کودک ، همسر و خانواده و در نتیجه عدم توانایی انجام وظایف مادری و همسری می گردد که در صورت تشدید منجر به تراژدی خودکشی مادر یا فرزندکشی می گردد(گال و هارلو،2003). درصورت عدم درمان حدود 25% این افراد به افسردگی دائمی مبتلا شده و یا به سمت سایکوز پیش می روند(تانوس و همکاران،2008). این مسئله زنگ خطری برای مسئولان بهداشت و سلامت کشور است.
عدم ارتباط مناسب و عدم رضایت ازهمسر وجود مشکلات مربوط به زندگی زناشویی احتمال افسردگی بعد از زایمان زیاد می شود و می تواند منجر به بروز اختلالات در احساسات و عواطف زن شده و منجر به افزایش احتمال افسردگی بعد از زایمان گردد. می توان با بررسی سبک های دلبستگی و طرحواره های ناسازگاری بر روی زنانی که باردار هستند و بر روی زنانی که تازه مادر شده اند بررسی کرد که آیا در این زنان احتمال افسردگی پس از زایمان وجود دارد که بعد از پیش بینی به وسیله این متغیر ها افسردگی را در این زنان درمان کرد یا مانع افسردگی شدید در آن شد و شرایط را در خانواده فراهم کنیم. لذا با توجه به اینکه بررسی همزمان دو متغیر مهم سبک های دلبستگی و طرحواره های ناسازگار در پیش بینی افسردگی پس از زایمان تاکنون مورد توجه قرار نگرفته است این تحقیق در نوع خود کم نظیر است. امید است با شناسایی و تبین متغیر های مذکور به توسعه دانش نظری و ایجاد توانایی در کاربرد یافته ها در جامعه ایران گام برداشت.
1- اهداف پژوهش
1-1 هدف کلی
پیش بینی افسردگی پس از زایمان براساس سبک های دلبستگی و طرحواره های ناسازگار
1-2 اهداف جزئی
2- بررسی سبک های دلبستگی در پیش بینی افسردگی پس از زایمان در زنان مبتلا
1-3 فرضیه
1- متغیر طرح واره های ناسازگار قادر به پیش بینی افسردگی پس از زایمان است.
2- سبک های دلبستگی قادر به پیش بینی افسردگی پس از زایمان است.
3- كدامیك از متغیرهای پیش بین سهم بیشتری در پیش بینی افسردگی پس از زایمان دارند؟
تقریبا 60سال قبل سازمان بهداشت جهانی، سلامت را به عنوان حالتی از بهزیستی کامل جسمی، ذهنی و اجتماعی و نه صرفا بیمار نبودن تعریف کرد.سلامت یک مفهوم چند بعدی است که علاوه بر بیمار و ناتوان نبودن احساس بهزیستی را نیز در برمیگیرد احساس بهزیستی یا رضامندی از زندگی به ویژگی مهم روانی که فرد واجد سلامت می بایستی از آن برخوردار باشد اشاره دارد. احساس بهزیستی اصطلاحاً اینگونه تعریف می گردد: احساس مثبت و رضامندی عمومی از زندگی که شامل خود و دیگران در حوزه های مختلف شغل، خانواده و… است. بهزیستی روان شناختی به معنی قابلیت یافتن تمام استعدادهای فرد است. در دهه گذشته ریف و همکارانش الگوی بهزیستی روانشناختی یا بهداشت روانی مثبت را رائه کردند. بر اساس الگوی ریف بهزیستی رواشناختی از 6عامل تشکیل میشوند: پذیرش خود(داشتن نگرش مثبت به خود)، رابطه مثبت با دیگران(برقراری روابط گر و صمیمی با دیگران و توانایی همدلی)، خودمختاری(احساس استقلال و توانایی ایستادگی در مقابل فشارهای اجتماعی)، زندگی هدفمند(داشتن هدف در زندگی و معنا دادن به آن)، رشد شخصی(احساس رشد مستمر) و تسلط بر محیط(توانایی فرد در مدیریت محیط) (ریف و کینز، 1995). الگوی ریف به طور گسترده مورد توجه قرار گرفته است(چانگ و چن،2005).
ریف این الگو را بر اساس مرور متون بهداشت روانی ارائه کرد و اظهار داشت مولفههای الگو، معیارهای بهداشت روانی مثبت است و این ابعاد کمک میکند تا سطح بهزیستی و کارکرد مثبت شخص را اندازهگیری کرد.بر اساس مطالعات در روانشناسی مثبت نگر، رضایت از زندگی، رفاه و کیفیت بالای زندگی معمولا در افزایش بهداشت روانی و بهزیستی روانشناختی موثر در نظر گرفته شده است(ویلنر،2011).
ارزیابی مثبت فرد به نوبه خود میتواند بر سازش روانشناختی وی تأثیر بگذارد، یعنی باعث افزایش بهزیستی روانشناختی او شود.نتایج پژوهش ها نشان میدهد که بسیاری از حیطه های کیفیت زندگی با سلامت روانشناختی همبستگی معنادار دارد.کیفیت زندگی تحت تأثیر سلامت فیزیکی فرد، وضعیت روانشناختی، ارتباطات اجتماعی و ارتباط آنها با عوامل برجسته محیط آنان قرار میگیرد.پژوهش ها نشان دادند کیفیت زندگی در هماهنگی روابط بین فردی، زندگی راحت، سلامت روانی و فردی، غلبه بر محدودیتها و دستیابی به کنترل و کاهش درد و رنج و به طور کلی بهزیستی روانشناختی تأثیر دارد. همچنین بر اساس مطالعات ویلنر(2011) در رونشناسی مثبتنگر، رضایت از زندگی، رفاه و کیفیت بالای زندگی معمولی در افزایش بهداشت روانی و بهزیستی روانشناختی موثر در نظر گرفته شده است(ویلنر، 2011).
کیفیت زندگی از نظر کالمن، گستردگی و انبساط آرزو است که از تجارب زندگی ناشی میشود و از نظر فرانس و پاورس، کیفیت زندگی، ادراک فرد از رفاه است که به نظر میرسد از رضایت یا عدم رضایت در حیطه های اصلی زندگی ناشی میشود. به عقیده تستا کیفیت زندگی، ابعاد جسمی، روانی و اجتماعی را دربرمیگیرد که محدود به تجارب، اعتقادات و انتظارات و ادراک فرد است. کیفیت زندگی درکی است که افراد از موقعیتشان در زندگی،در زمینه فرهنگی و سیستمهای ارزشی دارند و با اهداف، آرزوها و استانداردهای آنها در ارتباط است (بارباتو، گویلمن و چو،2001). کیفیت زندگی مفهوم وسیعی است که همه ابعاد زندگی از جمله سلامت را دربرمیگیرد و چیزی بیش از سلامت جسمانی است و شامل احساس سالم بودن، سطح رضایتمندی و وجود حس کلی خودارزشمندی است، مفهومی انتزاعی و پیچیده شامل زمینه های گوناگونی که تمام آنها در رضایت شخصی سهم دارند؛ گاهی اوقات کیفیت زندگی معادل رضایت از زندگی تعریف میشود و شامل طیف وسیعی از رضایت افراد از کلیه مسائل زندگی خود می باشد. کیفیت زندگی با بهداشت روانی افراد ارتباط دارد و به بیان حالات و تغییرات و تواناییهای افراد و میزان رضایت افراد از عملکردهای زندگی میپردازد (اندیکوت ، نی و هریسون، 1993). پژوهش ها وجود رابطه بین کیفیت زندگی و ابعاد سلامت، اعم از جسمی، محیطی و روانشناختی را ثابت کردهاند(مکوندی و زمانی،1389).
سازه مطرح در کیفیت زندگی، راهبرد مقابله است که روانشناسی سلامت برای مهارت مقابلهای در سلامت جسمانی و روانی اهمیت زیادی قائل است و آن را به عنوان گسترهترین موضوع مطالعات در روانشناسی معاصر و یکی از مهمترین عوامل روانی و اجتماعی میداند (سامرفیلد و مک کرا، 2000). ویتمن(به نقل از والتون) بیان میکند که استرس افراطی میتواند برای عملکرد آموزشگاهی دانشجویان مضر باشد.افراد در دانشگاه آریاه وسیعی از وقایع استرسزا را تجربه میکنند(هاد و همکاران،2000) با توجه به منابع زیادی که برای استرس دانشجویان وجود دارد و تأثیرات تهدیدکنندهای که استرس میتواند بر سلامت و کیفیت زندگی داشته باشد، آنچه میتواند این اثرات را تعدیل کرده و دانشجویان را از تأثیرات منفی استرس رها کند نوع راهبرد اتخاذ شده برای مقابله با آن است. مهارتهای مقابله روشهای خاصی هستند که افراد به شرایط استرسزا پاسخ میدهند(موربرگ و همکاران،2001).
فولکمن و لازاروس مقابله را فرآیندی پیچیده میدانند که با توجه به ارزیابیهایی که فرد از موقعیت استرسزا و فشارهای آن موقعیت دارد، تغییر میکند و تلاشهای رفتاری شناختی فعال فرد را دربرمیگیرد. پژوهشگران معتقدند که بیشتر مردم ترجیح میاهند تا از روشهای مقابلهای خاصی در موقعیتهای استرسزا استفاده کنند که در واقع مجموع این راهبردها، مهارتهای مقابلهای فرد را شکل میدهد(حمید، یو و لانگ، 2003).
اندلر و پارکر (1990) بر اساس تحقیقی به منظور بررسی فرایند مقابله عمومی ، افراد را بر حسب سه نوع اساسی مهارت مقابله متمایز میکنند : مهارت مقابله مسأله مدار ، مهارت مقابله هیجان مدار و مهارت مقابله اجتنابی .
مهارت مقابله مسئله مدار شیوههایی را توصیف میکند که بر اساس آن فرد اعمالی را که باید برای کاهش یا از بین بردن یک عامل تنیدگی زا انجام دهد ، برنامه ریزی میکند؛ راهبردهای مقابلهای هیجان مدار عبارتند از تنظیم پاسخ هیجانی فرد در برابر مسأله ؛ در صورتی كه موقعیت یا رویداد ، غیرقابل تغییر باشد و یا فرد چنین تصوری داشته باشد در این حالت از راهبرد هیجان مدار استفاده می نماید ( بند و
درایدن ، ۲۰۰۴) . مهارت مقابله اجتنابی مستلزم فعالیت ها و تغییرات شناختی است که هدف آنها اجتناب از موقعیت تنیدگیزا میباشد . در این حالت فرد به دنبال برگرداندن آرامش به هم خورده ای است که به خاطر موقعیت فشارزا ، به وجود آمده است و کوشش می کند تا خود را از آشفتگیهای موجود برهاند (کلینکه ، 1387)
درک واکنشها و راهبردهای مقابله و تأثیر آن بر کیفیت زندگی حوزهای است که برای همه اهمیت دارد. مهارتهای مقابله به طور معنادار با کیفیت زندگی مرتبط بوده است. افرادی که از نظر هیجانی دارای اشتغال ذهنی بودند یا آنهایی که رویکرد مقابلهای غیرفعالتر را برای مقابله به کار میبردند سطوح پایینتر کیفیت زندگی را گزارش میدادند(تاچمن، 2007).پیترز و همکاران(2008) نشان دادند که راهبردهای مقابلهای واکنش هیجانی و اجتنابی با کیفیت پایین زندگی مرتبط هستند. پژوهشهای اخیر نشان دادهاند که نوع راهبردهای مقابله مورد استفاده به وسیله فرد بهزیستی روانشناختی را تحت تأثیر قرار میدهد. آریندل و همکاران(2003) دریافتند در بررسی رابطه بین بهزیستی روانشناختی و سلامت عمومی به این نتیجه رسیدند که با افزایش بهزیستی روانشناختی سلامت عمومی نیز تحت تأثیر قرار گرفته و افزایش مییابد.ایرلند و ایرلند(2005) نیز نشان دادند که مهارتهای مقابلهای نقش پیشبینی کنندهای در سلامت روانشناختی دارد.
با توجه به الگوی فولکمن و لازاروس در فرآیند مقابله، فرد با استفاده از راهبرد مقابلهای مسئلهمدار از مهارتهای شناختی برای حل مشکل استفاده میکند، یعنی راههای مقابله با مشکل بررسی شده و در واقع با یافتن راه حل مناسب برای مشکل رضایت روانشناختی شناختی برای فرد فراهم میشود(لازاروس و فولکمن،1984) که حوزه شخصی رضایت و افزایش کیفیت زندگی و به دنبال آن بهزیستی روانشناختی میتواند محصول این فرآیند مقابلهای باشد و نیز استفاده از راهبرد مقابلهای کارآمد مسئلهمدار موجب کاهش تنش در افراد میشود(پرلاین و اسکولار،1999) که وجود سطح تنش پایین هم موجب استفاده مناسب از مهارتهای شناختی و افزایش آرامش روانی در برخورد با مشکل میشود و در نتیجه رضایت بیشتری را برای فرد فراهم میسازد و در نتیجه باعث افزایش بهزیستی روانشناختی در افراد میگردد.
این پژوهش با هدف قرار دادن جامعه دانشجویان، قشری که استرسهای زیادی را تحمل میکنند،که در پژوهشهای مختلفی مانند شریفی1383و بیاتی و همکاران(1387) تایید شده است و همچنین توجه به متغیر کیفیت زندگی و نقش آنها در پیش بینی بهزیستی روانشناختی قصد دارد بینش جدیدی را در خصوص موضوع مورد مطالعه بدست آورد.بنابراین هدف پژوهش حاضر «پیش بینی بهزیستی روانشناختی افراد بر اساس کیفیت زندگی و مهارتهای مقابلهای در دانشجویان »دانشگاه آزاد اسلامی واحد کرمانشاه است.
پژوهشهای زیادی درخصوص رابطه مهارتهای مقابله و کیفیت زندگی انجام شده است و پیامدهای ناخوشایند آن انجام شده است. پژوهشهایی نیز در خصوص نوع شیوه اتخاذ شده برای مقابله با استرس و نتایج هر کدام از آنها انجام شده است. اما بشتر این پژوهشها در جمعیتهای دارای بیماری خاص و در عین حال در جامعهای غیر از جامعه ایران انجام شده است.
کیفیت زندگی به واسطه نقشی که در سلامت روانی افراد دارد از اهمیت زیادی برخوردار است به خصوص اینکه یکی از عواقب عمده کاهش کیفیت زندگی را افزایش مشکلات روانشناختی ذکر کردهاند.
امروزه دانشجویان به دلیل نقش مهمی که در اداره آینده کشور دارند یکی از قشرهای مهم جامعه به شمار میآیند. چون این قشر از جامعه است که در آینده متخصصان در زمینههای گوناگون علمی، فنی و هنری بوده و مدیران اصلی در اداره کشور و هدایت سایر اقشار جامعه به سمت کمال و اهداف کشور هستند.منابع مقابله نامناسب ممکن است به نتایج اجتماعی ضعیف مانند عملکرد آموزشگاهی، مشکلات رفتاری، افسردگی، خودکشی، اختلالات خوردن و خشونت منجر شود و در نهایت موجب پایین آمدن کیفیت زندگی و بهزیستی روانشناختی میشود. دانشجویانی که از مقابله شناختی استفاده میکنند اقدامات هدفدار و مسئلهمدار را برای حل مسئله، سازمانبندی مجدد ذهنی از مسائل و کوشش در تغییر موقعیت با تأکید بر مسئله برنامهریزی و حل مسئله انجام میدهند.
از طرف دیگر برآورده کردن انتظارات آموزشگاهی و وظایف گوناگون شغلی و گاها متأهل بودن برخی از آنان ممکن است که آنها را با فشار روانی موجه کرده و کیفیت زندگی آنها را به طور منفی تحت تأثیر قرار دهد و رضایت زندگی و بهزیستی روانشناختی این افراد را پایین آورد. با توجه به اینکه پژوهشهای انجام شده نمایانگر بروز برخی حالات و رفتارهای نامساعد روانشناختی نظیر اضطراب، افسردگی در محیط دانشگاهی هستند.با توجه به اینکه قسمت اعظمی از نیروی انسانی ما را جوانان تشکیل می دهند، و یکی از بهترین قشرهای جوانان دانشجویان می باشد، شناخت ویزگی های روانی و تاثیر مداخلات رانپزشکی و مشاوره ای در این افراد در سطح دانشگاه ها پدیده ای نوین می باشد ،بنابراین شناخت عواملی که بتواند کیفیت زندگی این قشر را افزایش دهد مهم تلقی شده و باید مورد تأیید قرار گیرد.
انسان مجموعهای است از بدن، اعصاب، روح و روان. از این رو نیاز است که تمام جنبههای حیات او مد نظر قرار گیرند. در واقع وقتی از انسان به عنوان موجودی یکپارچه، با تمام ویژگیهای گوناگونش صحبت می شود لازم است علاوه بر جنبههای زیستی او جنبههای اجتماعی،روحی، روانی و معنویاش هم مد نظر قرارگیرد. بنابراین دین به عنوان یکی از جنبههای روحی و روانی انسان، از موضوعات مهم و خاص بوده و بررسی تاثیرات آن میتواند از نظر بهداشت روانی کمک حال انسان باشد (اختیاری و دهقانیآرانی،1390).
از آنجا که دانشجویان از اقشار مستعد و برگزیده جامعه و سازندگان آینده کشور خویش هستند و سطح سلامت و کیفیت زندگی آنها تأثیر بسزایی در یادگیری و افزایش آگاهی علمی و موفقیتهای تحصیلیشان خواهد داشت، ضروری به نظر میرسد كه مسائل بهداشت و سلامت مربوط به جنبههای شناختی، عاطفی و روانی این قشر عظیم، جدی تلقی شود و مورد رسیدگی قرار گیرد. و چون در هر جامعه توجه به وضعیت سلامت جسمی، روانی، اجتماعی، فرهنگی و علایق معنوی و فراهم آوردن زمینه لازم برای تحقیق یک زندگی پویا و سالم ضامن سلامتی آن جامعه برای سالهای آینده به شمار می رود (کریمی و پیراسته، 2001).
«لَقَد خَلَقنَا الإنسانَ فی أحسَنِ تَقویم * ثُمَّ رَدَدناهُ أسفَلَ سافِلین»،( سوره تین، آیات 4-5.) در این آیه خداوند متعال، انسان را به امری بس عظیم و خطیر توجه داده است و آن این که چه حیاتی موجب حفظ و بقای مرتبه رفیع احسن تقویمی است و انسان چگونه باید زندگی کند که در وادی هولناک و از بین برنده اسفل سافلینی ساقط نشده و تازیانههای عذاب بر او نواخته نشود. زندگی فراخور نیکبختی و سعادتمندی چه ویژگیهایی باید داشته باشد و همچنین تباهی و نگونبختی که نشانگر انحطاط و شقاوتمندی است از چه نوع نادانیها و گمراهیها نشأت میگیرد؟ (جوادی آملی، 1391).
امام موسىبنجعفر علیهالسلام میفرمایند: «وَجَدْتُ عِلْمَ النّاسِ فى أرْبَعٍ: أَوَّلُها أنْ تَعْرِفَ رَبَّكَ، وَالثّانِیَةُ أنْ تَعْرِفَ ما صَنَعَ بِكَ، وَالثّالِثَةُ أنْ تَعْرِفَ ما أرادَ مِنْكَ، وَالرّبِعَةُ أنْ تَعْرِفَ ما یُخْرِجُكَ عَنْ دینِكَ. تمام علوم جامعه را در چهار مورد شناسایى كردهام: اوّلین آنها این كه آفریدگار خود را بشناسى و نسبت به او شناخت پیدا كنى. دوّم، این كه بفهمى كه از براى وجود تو و نیز براى بقاء حیات تو چه كارها و تلاشهایى صورت گرفته
است. سوّم، بدانى كه براى چه آفریده شدهاى. چهارم، معرفت پیدا كنى به آن چیزهایى كه سبب مىشود از دین و اعتقادات خود منحرف شوى یعنى راه خوشبختى و بدبختى خود را بشناسى و در جامعه چشم و گوش بسته حركت نكنى.» (کلینی، 1369).
امام خمینی (ره) بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران میفرماید: «بدان ای عزیز که چنانچه از برای این بدن صحت و مرضی است و علاج و معالجی، برای نفس انسانی و روح آدمیزاده نیز صحت و مرض و سقم و سلامتی و علاج و معالجی است. صحت و سلامت آن عبارت است از اعتدال در طریق انسانیت، و مرض و سقم آن اعوجاج از طریق و انحراف از جاده انسانیت است. و اهمیت امراض نفسانیه هزاران درجه بیشتر از امراض جسمانیه است.» (امام خمینی (ره)، 1371).
ایشان با این بیان به این نکته اساسی اشاره فرمودند که دنیا فقط همین بعد ظاهری و جسمی ما نیست که تمام هم و غممان اصلاح و آبادانی جسم و بدن باشد و اگر دچار بیماریی در بدن شدیم دنبال درمان آن باشیم و توجهی به بعد روحانی خود نداشته باشیم. بلکه باید بدانیم که در پس این دنیای فانی و پست بعد دیگری برای انسان است به نام بعد معنویت و روحانیت، که اگر سلامتی برای بدن هست برای روح نیز میباشد. اگر بدن بیمار میشود، روح نیز بیمار میگردد و مهمترین بیماری روحی که از هزاران بیماری جسمی خطرناکتر میباشد، انحراف از جاده انسانیت و دوری از خداوند متعال است.
در عصر حاضر به علت پیشرفتهای فناوری و تأثیر مستقیم آن بر کیفیت زندگی انسان، پرداختن به مسأله سلامت و عوامل تأثیرگذار بر آن اهمیت ویژهای یافته است و تأمین سلامتی افراد جامعه یکی از مهمترین مسائل اساسی در هر کشوری محسوب میگردد. مطالعات علمی وسیعی که در این زمینه صورت میگیرد، میتواند با شناسایی دقیقتر عوامل تهدیدکننده سلامتی و رفع ابهامات و پیچیدگیهای مربوط به بیماریشناسی، کیفیت و سبک زندگی و علل آسیبهای اجتماعی، راهگشای برنامههای ارتقاء سلامت جسمانی، روانی و اجتماعی باشد (نایدو و ویلز، 2008).
با توجه به مطالب ذکر شده، جامعهای از سلامت روان و جسم بهرهمند میشود که به آموزههای ناب اسلامی پایبند باشد و خود را موظف به انجام دستورات و راهکارهای آن بداند.