کشتی های بازرگانی، مهمترین نقش را در حمل و نقل بین المللی کالا ایفا می کنند و از سالهای قبل، خطوط منظم کشتیرانی، بین اغلب بنادر مهم کشورهای دریایی جهان برقرار شده است.این جایگاه، اقتضاء می کند که ایمنی کشتیرانی تجاری از تمام جوانب مورد عنایت قرار گرفته تا با تمهید تدابیر علمی مرتبط، با خطرات دریا مقابله شده و احتمال بروز سوانح گوناگون که در پی رشد صنعت کشتی سازی و دریانوردی، سلامت سفرهای دریایی را همچنان تهدید می کند به حداقل ممکن برساند. در واقع امر، این حوادث هنوز روی می دهند و جالب اینکه براساس آمار موجود، حدود 80% از سوانح دریایی از خطای انسانی ناشی می شود تصادم در مفهوم کلی خود، به برخورد کشتی ها با هرگونه وسیله شناور دیگر اعم از کشتی ها و وسایل ناوبری مثل چراغ های دریایی همچنین برخورد کشتی ها با اموال غیرشناور بندری مانند اسکله ها اطلاق می شود اما از دیدگاه حقوق دریایی که تصادم کشتی ها یکی از مباحث اصلی آن است تصادم، مبین برخورد دو کشتی با یکدیگر است و قواعد مسوولیت خارج از قرارداد ناشی از تصادم کشتی ها به نحوی که درمعاهده بین المللی “یکنواخت سازی برخی قواعد مربوط به تصادم کشتی ها مصوب 1910 بروکسل” و برخی از قوانین داخلی کشور ها مقرر شده است ، همین واقعه حقوقی را پوشش می دهد. در عین حال، احکام مسوولیت قراردادی ناشی از تصادم کشتی ها بر اساس معاهدات بین المللی مختلف بویژه معاهده بین المللی یکنواخت سازی برخی قواعد حقوقی مربوط به بارنامه ها(قواعد لاهه)مصوب 25 اوت 1924 در بروکسل و پروتکلهای اصلاحی آن به ترتیب مصوب 23 فوریه 1968(مشهور به قواعد لاهه- ویزبی)و مصوب 21 دسامبر 1979 در بروکسل همچنین معاهده ملل متحد درباره حمل کالاها از طریق دریا(قواعد هامبورگ)مصوب 31 مارس 1978 در هامبورگ 2 و یا حسب مورد، قوانین ملی قابل اعمال نسبت به قراردادهای محل کالا قابل حصول است. با توجه به توضیحات فوق این پایان نامه در پی آن است که به بررسی نقش بیمه دریایی در جبران خسارات ناشی از تصادم کشتی ها می باشد.
امروزه نقش مهم بیمه دریایی در جبران خسارتهای ناشی از حوادث مختلف که همواره نوع بشر را تهدید می کند بر کسی پوشیده نیست به ویژه اینکه در پاره ای زمینه ها، در نتیجه رشد سریع علم و فناوری و پیچیدگی وسایل و ارتباطات، حمایت از زیاندیدگان در برابر تبعات مالی حاصل از مخاطرات گوناگون، ضروری به نظر می رسد.در این میان، بیمه دریایی یکی از حوزه های اصلی فعالیت تجاری بیمه گری است چه زیانهای سنگین ناشی از سوانح متنوع کشتیرانی، تامین پوششهای بیمه ای را برای مالکان کشتی ها و کالا، اجتناب ناپذیر ساخته است. پس مشاهده میشود پرداختن به بحث بیمه دریایی در جبران خسارات ناشی از یکی از حوادث سهمگین دریایی یعنی تصادم کشتی ها امری ضروری و اجتناب ناپذیر است.
تا کنون در این زمینه تحقیق کامل و مدونی صورت نگرفته که به بررسی تمام ابعاد و به صورت اختصاصی به بررسی نقش بیمه دریایی در جبران خسارات ناشی از تصادم کشتی ها پرداخته باشد صورت نگرفته است ؛ فقط به صورت پراکنده اشاراتی شده است که در ذیل به آنها پرداخته می شود.
علیر ضا حسنی (1390) در مقاله ایی با عنوان « بررسی ابعاد حقوقی بیمه حمل و نقل دریایی كالا و مقایسه تطبیقی با انگلستان» اشاراتی به موضوع بحث این پایان نامه دارد و می نویسد بیمه حمل و نقل دریایی بر پایه ی قراردادی است که به صورت بیمه نامه یا سند بیمه نمودار می شود. از دیدگاه حقوقی این قرارداد متکی بر اصول حقوقی فرمانروا بر همه ی قراردادهاست. ولی افزون برآن، قرارداد از لحاظ تکالیف طرفین درمقابل هم، ضمانت اجرای عدم انجام این تکالیف و اثر آنها، با قواعد عمومی حاکم بر سایر قراردادها متفاوت هست. آنچه که عمدتاً در بیمه ی حمل و نقل دریایی مورد توجه قرار می گیرد، پوشش قراردادن خسارت وارده بر محصولات در حال حمل است.
زهرا دشتکی پور(1389) در مقاله ایی با عنوان « تعهدات بیمه گر و بیمه گذار در حقوق بیمه دریایی » اشارات مفیدی به برخی از مباحث مرتبط با این پایان نامه دارد و می نویسد زندگی، سلامت و دارایی افراد همواره در معرض حوادث و بلایای طبیعی قرار دارد. بیم از خسارات
ناشی از این حوادث، انسان ها را به مقابله و تمهید راه های پیشگیری و جبران خسارت احتمالی فراخوانده و در طول حیات بشری متناسب با نحوه زندگی و ساختار اجتماعی، وسایل و ابزار مختلفی به این منظور به کا ررفته است. در این مقاله وظایف، تعهدات و تکالیف بیمه گر و بیمه گذاران بیمه دریایی که دو بازیگر اصلی در قرارداد بیمه های دریایی هستند بررسی کرده است.
بررسی و تبیین نقش بیمه های دریایی در جبران خسارت ناشی از تصادم کشتی ها .
بررسی و تبیین موارد و شرایط خاص پوشش جبرانی بیمه گران دریایی در تصادم کشتی ها .
بررسی و تبیین موارد و شرایط خاص بیمه دریایی در زمینه تصادم کشتی ها توسط انجمن های حمایتی .
بیمه های دریایی در جبران خسارت ناشی از تصادم کشتی ها دارای چه نقش و جایگاه می باشند؟
پوشش جبرانی بیمه گران دریایی در تصادم کشتی ها چه مواردی را شامل می شود ؟
در صورتی که بیمه دریایی در زمینه تصادم کشتی ها توسط انجمن های حمایتی انجام گیرد چه مواری را شامل می شود؟
پاسخ های جامعه به پدیده مجرمانه هم توسط مراجع دولتی و هم توسط مراجع اجتماعی صورت می گیرد. یکی از مراجع دولتی در پاسخ به پدیده مجرمانه پلیس آن کشور است. از سوی دیگر دامنه پدیده مجرمانه شامل جرم، مجرم و بزه دیده است. موضوع بحث این تحقیق در مورد پاسخ پلیس به بزه دیده می باشد.
بزه دیده در اثر جرم متحمل آسیب ها و خساراتی می شود. نحوه پاسخ دهی مراجع دولتی به بزه دیده می تواند در کاهش آسیب های بزه دیده و دفاع از حقوق او مؤثر باشد. نقش پلیس به عنوان اولین نهادی که بزه دیده به آن مراجعه می کند در کاهش آسیب ها و خسارات او بسیار چشمگیر و قابل توجه است. این تحقیق به دنبال نقش پلیس و اقداماتش در کاهش آسیب هایی است که از ناحیه جرم متوجه بزه دیده می شود می باشد.
ب) سابقه تحقیق
با توجه به اهمیت رفتار پلیس با مراجعین بزه دیده، برآن شدم تا موضوع تحقیق خود را با عنوان نقش پلیس در کاهش آسیب های ناشی از جرم انتخاب نمایم. با تحقیقاتی که با کمک استاد گرانقدر خود انجام دادیم دو پایان نامه در دانشگاه تهران عیناً با همین موضوع توسط آقایان مسعود قاسمی در پایان نامه کارشناسی ارشد و دکتر میرعظیم قوام در رساله دکتری یافت شد که کمک شایانی در گردآوری مطالب نمود.
شایان ذکر است مطالعه مقالاتی که در مورد پلیس و بزه دیده وجود داشت به خصوص مقاله” حقوق بزه دیدگان و خواست های آنان از پلیس” از دکتر قوام هم کمک فراوانی کرد. پایان نامه دکتر عبدالعلی توجهی هم کمک وافری در شناخت جایگاه بزه دیدگان و حمایت از آنان انجام داده است. مقالات و پایان نامه های دیگری هم وجود دارد که به صورت کلی به موضوع پلیس پرداخته اند.
توضیح براینکه با وجود اهمیت این موضوع و اهمیت حمایت از بزه دیدگان به خصوص توسط پلیس میزان منابع و تحقیقاتی که به این مهم پرداخته است اندک می باشد و امید است در آینده بیشتر به این موضوع پرداخته شود.
پ)اهداف تحقیق:
ت) سوالات تحقیق :
ث) فرضیات تحقیق :
ج) روش تحقیق :
روشهای مرسوم در جمع آوری اطلاعات عبارتند از:1روش کتابخانه ای2روش میدانی3روش تحلیل محتوا4روش موردی
نگارنده در انجام تحقیق از روش کتابخانه ای استفاده کرده است و داده ها به روش نظری و توصیفی بیان شده است. در بخش کتابخانه ای سعی شده است از منابع موجود اعم از کتب مرجع مربوط به پلیس و بزه دیدگان ونیز کتابها و مقالات در زمینه خدمات رسانی به بزه دیدگان به صورت جامع استفاده شود.
استفاده از نظر سنجی هایی که توسط دکتر میر عظیم قوام از بزه دیدگان در مورد نحوه واکنش پلیس به بزه دیدگی انجام شده بود، فرصتی را فراهم نمود تا نگرش مردم به عملکرد پلیس و میزان کارایی آنها در کاهش آسیب های ناشی از جرم، سنجیده و ارزیابی شود.
ح) معرفی پلان:
پایان نامه با موضوع نقش پلیس در کاهش آسیب های ناشی از جرم دارای دو بخش کلی می باشد. بخش نخست با عنوان پلیس، بزه دیده و آسیب های ناشی از جرم به دو فصل تقسیم شده است. فصل اول با عنوان پلیس دارای دو مبحث است؛ که در مبحث اول مفهوم و ساختار پلیس و در مبحث دوم اهداف و وظایف پلیس مطرح شده است. مبحث اول در دو گفتار جدا به تعریف پلیس و ساختار پلیس پرداخته است.
مبحث دوم در سه گفتار، سه وظیفه اصلی پلیس که1- استقرار نظم و امنیت2- تأمین آسایش عمومی و فردی3- انجام وظیفه در مقام ضابط دادگستری می باشد مطرح شده است. فصل دوم با عنوان بزه دیده و آسیب های ناشی از جرم دارای دو مبحث با عناوین1- بزه دیده2-آسیب های ناشی از جرم می باشد. مبحث اول دو گفتار با عناوین مفهوم و اقسام بزه دیده، مبانی حقوقی حمایت از بزه دیده را دارا می باشد. گفتار اول به تعریف بزه دیده و گفتار دوم به بررسی حمایت از بزه دیده در حقوق ایران و اسناد بین المللی پرداخته است. در مبحث دوم مفهوم و اقسام آسیب های ناشی از جرم بیان شده است.
بخش دوم با عنوان کلی پلیس و کاهش آسیب های ناشی از جرم است که دارای دو فصل با عناوین رفتار پلیس با رعایت کرامت بزه دیده و واکنش پلیس در مقابله با جرم می باشد. فصل اول در دو مبحث مجزا رفتار همراه با احترام به بزه دیده و حفظ امنیت ، شئونات و حریم خصوصی بزه دیده را بررسی کرده است. برای فهم بهتر مطلب مبحث اول با سه گفتار با عناوین1- استاندارد سازی رفتار پلیس2-توجه و همدردی بزه دیده 3- تقویت و توسعه سازمان پلیس و نهادهای حامی بزه دیده در آن بیان شده است.
مبحث دوم با دو گفتار به بررسی حفاظت از امنیت بزه دیده و حفاظت از شئونات و حریم خصوصی بزه دیده پرداخته است. فصل دوم دارای سه مبحث آگاهی و اقدام فوری پلیس، پیشگیری از تکرار و توسعه بزه دیدگی و میانجیگری کیفری پلیس است. مبحث اول به دو گفتار با عناوین آگاهی پلیس از جرم و اقدام قضایی فوری پلیس تقسیم شده است. مبحث دوم دارای دو گفتار پیشگیری از وقوع بزهکاری و پیشگیری از تکرار بزه دیدگی است. در مبحث سوم با دو گفتار1- اهداف میانجیگری کیفری و 2-پلیس و عدالت ترمیمی مطرح شده است.
Delmas Marty
مشارکت به عنوان اساسی ترین عنصر در دستیابی به اهداف توسعه، به ویژه توسعه شهری از اهمیت خاصی برخوردار است. هر چه توده ی مردم جامعه مشارکت بیشتری در امور خود داشته باشند، امکان کسب موفقیت فراهم می شود. اقشار پایین و محروم جامعه از نتایج مشارکت و فواید حاصل از توسعه بهره مند می شوند. مشارکت مردم در هر یک از مراحل و انواع طرح های عمرانی، سبب بهبود شرایط عمومی، توزیع قدرت و بالا رفتن سطح امید به زندگی می شود. همچنین سیستم تصمیم گیری، برنامه ریزی و مدیریت دولتی متمرکز را به سمت مدیریت محلی و از پایین به بالا(توسعه ی مشارکتی)با توجه به نیازها، امکانات، توانمندی ها و اولویت هایشان سوق می دهد.(قاسمی، 1381، 38) زندگی در شهر نظام پیچیده ای دارد و چنین نظام هایی ناگزیر به مدیریت منسجم و عقلایی نیاز دارد . چنانچه مدیریت شهری اصول و قانونمندی منسجم و کارآمدی نداشته باشد بنیان های زندگی شهری را بسرعت مختل می کند و شهر خصوصیت بالندگی خود را از دست می دهد . اگر شهرهای کشوری سامان یافته و منظری متناسب داشته باشند نشان دهندة آن است که دولت و حکومتی مسئول و مردمی بر سر کار است و بر عکس بروز ناهنجاری در سامانه های شهری نشان از ناکارآمدی دولت و حکومت حاکم بر آن کشور است(رهنمایی و شاه حسینی، 1389،ص 29)نظام مدیریت شهری مانند دیگر نهادها در تبادل وتعامل با جامعه وشهروندان معنا پیدا می کند.یک بعد مساله تصمیمات؛قوانین وسیاستهای مدیریت شهروبعد دیگر انتظارات وخواسته ها ونهایتا حمایت ومشورت فعالانه شهروندان است. واژه مشارکت به معنای درگیری و تجمع برای منظور خاص می باشد. عده ای از صاحبنظران مدیریت مشارکت را درگیری ذهنی ، عاطفی اشخاص درموقعیت های گروهی تعریف کردند که آنان را برمی انگیزد تا برای دستیابی به هدف های گروهی یکدیگر را یاری دهند و درمسئولیت کار شریک شوند.( علوی تبار، 1379، ص15). مشارکت وسیله ای برای رسیدن به اهداف توسعه انسانی و یک ارزش مستقل در توسعه جوامع شهری به حساب می آید . هرگونه اقدامی برای برنامه ریزی و طراحی و مدیریت شهر باید در تناسب و رابطه تنگاتنگ با نیاز و خواسته های مردم شهر صورت گیرد در غیر این صورت تقابل بین طرح ها و خواسته های شهروندان سبب بروز مشکلات و مهمل ماندن طرح ها خواهد شد . (پور محمدی ، محمد رضا ، 1386 ص 27 ) به تجربه ثابت شده است که هرگاه مردم در اجرای فعالیتها و پروژه های برنامه توسعه ،مشارکت داشته باشند اهداف پروژها بیشتر مورد حمایت واقع شده و دسترسی به اهداف آن آسانتر می شود. مشارکت مردم نه تنها بکارگیری نهادها را در اجرای فعالیتها و پروژه ها سهل می نماید . بلکه هزینه ها و خسارت را کاهش داده ونگهداری و قابل استفاده بودن هر فعالیت و پروژه ای را دردوران بحرانی تضمین می نماید(شهابیان،1389،2). در چند سال اخیر در بیشتر کشورهای توسعه یافته هرگاه در اجرای طرحی مردم در مراحلی از آن مشارکت فعالانه داشته باشند غالباً موفقیت حاصل می شود و اهداف این پروژه بیشتر حمایت شده و زودتر هم به موفقیت می رسد . به همین دلیل مشارکت مردم به عنوان عاملی تأثیر گذار در موفقیت طرح ها به شمار می رود . بنابراین کلید دیگر برای برنامه ریزی موثر و کارآمد شناخت این موضوع است که دخالت دادن مردم برای رسیدن به توافق عمومی لازم است . یعنی این که برنامه ریز باید کمک کند که همه گروه های علاقمند به توافق در مورد ماهیت مسئله و طرح مطلوب برسند . نیاز اول دربیشتر پروژه های برنامه ریزی این است که همه تصمیم گیرندگان ، افرادحرفه ای و غیرحرفه ای، به این نتیجه برسند که مسئله ای وجود دارد که نیازبه راه حل دارد ونیاز دوم این است که تصمیم گیرندگان درموردموضوعات و بهترین راه حل مسائل به توافق برسند.( سیف الدینی،1381،ص 138) هسته مرکزی مفهوم مشارکت، قدرت یافتن شهروندان و تأثیر گذاری بیشتر آنان بر طرح های شهری است. آن چه در حال حاضر در طرح هایی که با عنوان مشارکتی در کشور اجرا می گردد به هیچ وجه ناظر بر این مفهوم نبوده و عمدتاً عبارت است از تأمین اعتبار مالی طرح یا پیش فروش واحدهای احداثی. در این شرایط، لازم است با کاوشی دقیق در نظریه های مشارکت، ابعاد و سطوح مختلف، برنامه ریزی شهری مشارکتی را مشخص کرد و براساس آن جایگاه واقعی طرح های شهری که باعنوان مشارکتی مطرح می شوند را تعیین نمود (حبیبی و سعیدی رضوانی، 1384: 16).
بنابراین جلب مشارکت مردمی در اقدامات مربوط به مجموع مدیریت شهری باتوجه به گستردگی مسائل از جمله مهمترین موضوعاتی است که از سوی مسئولین و مدیران شهری باید مورد توجه قرار بگیرد. این پژوهش ضمن بررسی اسنادی پیشینه ای از مشارکت ومبانی نظری توسعه مشارکتی جهت بهبود مدیریت به پیمایش میدانی در شهر پل سفید که به عنوان مطالعه موردی تحقیق انتخاب شده می پردازد و سپس با استفاده از نتایج بررسی های میدانی واسنادی وتحلیل یافته های تحقیق، پیشنهاداتی جهت دستیابی و به کارگیری راهکارهایی جهت بهبود مدیریت شهری را فراهم می آورد.
آیا مشارکت شهروندان در مدیریت مطلوب شهری پل سفید مؤثر است ؟
وضعیت مشارکت شهروندان در مدیریت مطلوب شهر پل سفید در چه سطحی قرار دارد؟
زمینه ها و راههکارهای افزایش مشارکت شهروندان پل سفید جهت بهبود مدیریت و عمران شهری چه عواملی می توانند باشند؟
بررسی نقش مشارکت شهروندان در مدیریت مطلوب شهری
بررسی وضعیت مشارکت شهروندان در بهبودوضعیت مدیریت شهری پل سفید
شناسایی عوامل موثردرافزایش نقش مشارکت شهروندان درمدیریت شهری
ارائه ی سیاست ها و اقدامات اجرایی مؤثر جهت مشارکت شهروندان در زمینه ی رفع مسائل و مشکلات بافت فرسوده شهر.
متناسب با سوالات مطرح شده برای به نتیجه رسیدن در این رساله فرضیات ذیل ارائه می شوند.به نظر می رسد بین مشارکت شهروندان و مدیریت مطلوب شهری پل سفید رابطه معناداری وجود دارد .
به نظر میرسد میزان مشارکت شهروندان در مدیریت شهری در شهر پل سفید ازوضعیت پایینی برخوردار است.
ضرورت واهمیت مشارکت واقعی تمام افراد جامعه درگستره فعالیتهای مختلف اجتماعی، اقتصادی، سیاسی وفرهنگی به منظور دستیابی به توسعه پایدار وهمه جانبه برکسی پوشیده نیست. اهمیت و ضرورت روی آوردن به مشارکت وتوسعه مشارکتی دراندیشه ها ونظریه ها ونیز در تلاش های سازمان ها ونهادهای بین المللی وملی بویژه در جهان سوم بازتاب دارد. به طور که می توان آن را در حوزه مسائل شهری ومدیریت شهری مورد توجه قرار دارد. ضرورت مشارکت درتمام عرصه های زندگی مشهود است. اما مشارکت الزامات خاص خود را دارد.اولین شرط شناخت نگرش وتمایلات مردم است که باید در توانمنمدیهای آنها همراه باشد. پس ازآن ایجاد بستر وشرایط مناسب درعرصه های مختلف است تابا تجربه وآزمون آن بتوان به طور موثر در فعالیت های اجتماعی مشارکت کرد. این مسئله از یک سو نیازمند برنامه ریزی برای طراحی الگوها وایجاد انواع تشکل ها وازسوی دیگر نیازمند شناسایی ظرفیت های قابل واگذاری برای مشارکت در شهرداری است.
اکثر تسهیلگران اجتماعی، برنامه ریزان وکارشناسان توسعه با بکارگیری رویکردهای مشارکتی در تلاشند تا با توانمند کردن جوامع محلی واحیاء سازمانهای مدیریت بومی وسنتی این جوامع بر پایه ساختارهای اجتماعی و عرضی گاهی درجهت احیاء مدیریت درونزا توسط این جوامع بردارند. ضمن اینکه تمایل دولتها نیز برای لحاظ کردن نقش کلیدی جوامع محلی در برنامه ریزی های توسعه به طور روز افزون درحال افزایش است( فرج الله حسینی، 1383)
درطی سالهای اخیر از مهمترین موضوعات جامعه علمی، مشارکت شهروندان در قالب سازمانهای محلی با هدف تحقق حکمرانی خوب است. که این موارد در کانون بحث ها قرار دارد. این اندیشه طی قرن ها موضوع فکری اندیشمندان بوده و به گونه امروزی تکامل یافته وبنابر نتایج علمی حاصل شده با مشارکت شهروندان در طراحی و اجرا وارزیابی برنامه های شهری یک اصل اساسی درمدیریت شهر، قلمداد می شود و در جامعه مدرن شهروندان باید دارای حقوق و وظایف دوسویه باشند وبه گونه ای آزاد و برابر در تصمیم گیریهای سیاسی و روندهای جاری اجتماعی سیاسی شان مشارکت کنند.(غفاری، جمشیدزاده،1390)آنچه که مطرح شدضرورت پژوهش دراین حوزه را اشکارمیکند.بنابرین بدون انجام پژوهشهای متعدد نمی توان به شناخت رفتارهاونگرش والزامات مشارکت مردم درجامعه وبه ویژه امورشهری دست یافت.
نوجوانی دوره ای از رشد آدمی است که با تغییر و تحول در زمینه های مختلفی همراه است. نوجوان نه تنها از نظر جسمانی و بیولوژیکی بلکه از نظر اجتماعی، شناختی، اخلاقی و رفتاری نیز در روابط اجتماعی با دیگران تحول می یابد. در دوره نوجوانی فرد دارای وظایف اجتماعی گوناگونی است که با انجام این وظایف به مرحله بزرگسالی انتقال می یابد از جمله این وظایف آماده شدن برای کسب استقلال از والدین، قرار گرفت در چرخه اقتصادی و یادگیری مجموعه ای از ارزش ها و رفتارها و هنجارها می باشد. بنابراین دوره نوجوانی دوره ای است که فرد خود را برای پذیرفتن برخی نقش های اجتماعی متناسب با تحول رشد خود آماده می نماید. برای نیل به این هدف ( اجتماع پذیری ) یکی از وظایف عمده نوجوانی در ارتباط با روابط اجتماعی خود با جامعه و گروه های اجتماعی، همنوایی با هنجارهای اجتماعی و حفظ و حراست و اطاعت از نظام ارزشی جامعه می باشد. با توجه به تحولات زیادی که در این مرحله رخ می دهد و توانایی ها و فرصت هایی که نوجوانان در این زمان پیدا می کند. شاید برای نوجوان نقض هنجارهای مورد پذیرش جامعه که با قانون جزا حمایت می شود زیاد مهم نباشد ولی این موضوع برای جامعه کاملاً غیر عادی می باشد. بر همین اساس امروزه در کلیه کشورهای جهان اعم از توسعه یافته یا جهان سومی موضوع بزهکاری نوجوانان به صورت یک مسئله حاد علمی و تربیتی در آمده است و در حقیقت یکی از معضلات اجتماعی عصر حاضر به شمار می رود که توجه متخصصان علوم اجتماعی را به خود جلب کرده است.
ازدیاد بزهکاری نوجوانان در جامعه کنونی ناشی از عوامل متعدد بسیاری است و رویداد واحدی را نمی توان یافت که منجر به بروز این پدیده گردد. در این میان عواملی چون از هم گسیختگی خانوادخ، عدم نظارت والدین، فقر، عدم تأمین نیازهای عاطفی نوجوانان از سوی والدین، فقر فرهنگی، نوع آموزش، محله زندگی، معاشرت با افراد بزهکار و … از جمله عوامل مؤثر در افزایش بزهکاری نوجوانان می باشد. به دلیل تعدد عوامل بزهکاری می باشد که بزهکاری را ” مرحله نهایی فرایندی می نامند که مراحل اولیه آن در خانواده شکل می گیرد و سپس در اجتماعات بیرون از خانه تقویت می شود و تا آنگاه که به نقض هنجارهای جامعه که دارای ضمانت اجراهای قانونی هستند منتهی می گردد “
اهمیت بزهکاری نوجوانان و پژوهش در خصوص آن ناشی از افزایش و ازدیاد جرایم آنان می باشد و الّا ارتکاب بزهکاری در یک حد معمول
و عادی در میان نوجوانان یک مسأله بغرنج اجتماعی محسوب نمی شود و دارای آن چنان اهمیتی نمی باشد که محاکم و سازمان های خاص برای رسیدگی به جرایم آنان و نگهداری بزهکاران تأسیس شده و اقدامات تأمینی و تربیتی خاص جهت پیشگیری از بزهکاری یا تکرار جرم آنان به وجود آید.
افزایش بزهکاری نوجوانان باعث شده جرم شناسان و محققان کشورها درصد چاره جویی برآمده و تلاش وسیعی را برای شناسایی علل مؤثر در بزهکاری و پیشگیری از آن آغاز نمایند. افزایش بزهکاری نوجوانان، ضرورت شناخت علل ارتکاب و افزایش آن را نشان می دهد که لازم است در مقابل آن ایستاد و مبارزه کرد چنین حرکتی قطعاً مستلزم داشتن نگرشی عمیق از تلقی جامعه نسبت به نوجوانان و عوامل بزهکاری آن می باشد و تنها با داشتن شناخت علمی ژرف است که می توانیم آگاهانه مشکلات نوجوانان را بشناسیم و آن گاه به درمان آن بپردازیم.
بنابر اهمیت و ضرورت های یاد شده موضوع پژوهش پیش رو بررسی نقش گروه دوستان به بزهکاری نوجوانان شهر پیشوا ضمن بررسی تأثیر خانواده و اولیاء مدرسه انتخاب گردید تا ضمن آشنایی با ویژگی های رفتاری تأثیرگذار سه متغیر مورد بررسی در بزهکاری نوجوانان شهر پیشوا هم به روشن کردن زمینه مطالعاتی برای پژوهش های آینده کمک کرده باشیم و هم با توجه به نتایج به دست آمده راهکارها و پیشنهادهایی را در راستای کمک به مسئولان دست اندرکار در باب پیشگیری از بزهکاری نوجوانان ارائه نماییم.
بخش اول با عنوان مباحث نظری پژوهش شامل دو فصل می باشد. در فصل اول به بیان چهارچوب نظری پژوهش که شامل نظریه های جرم شناسان یادگیری اجتماعی و کنترل اجتماعی به عنوان نظریاتی که در تدوین چارچوب اصلی پژوهش از جمله سؤالات و فرضیه ها از آن ها استفاده شده است می پردازیم
در فصل دوم بررسی عوامل مؤثر در بروز بزهکاری نوجوانان مورد مطالعه واقع می شود که در آن علل درونی بزهکاری، علل بیرونی مؤثر در بزهکاری نوجوانان و نیز عوامل محیطی مؤثر بر بزهکاری مختصراً بیان می شود.
بخش دوم مباحث کاربردی بیان می شود در فصل اول تأثیر متغیر خانواده و اولیاء مدرسه بر بزهکاری نوجوانان شهر پیشوا بررسی می شود و پس از بیان ویژگی های دو جامعه انتخابی، نتایج حاصله از تأثیر متغیرهای فوق به بزهکاری نوجوانان شهر پیشوا اعلام می گردد.
در فصل دوم به بیان تأثیر متغیر گروه دوستان بر بزهکاری نوجوانان شهر پیشوا بر اساس متغیرهایی چون داشتن دوستان بزهکار، میزان صمیمیت و معاشرت با دوستان، تمایل به الگوبرداری از دوستان، تعهد دوستان به ارزش و قوانین اجتماع پرداخته شده است.
در فصل سوم نیز به نتیجه گیری و ارائه پیشنهادها پرداخته می شود.
1-اکبری، لیلا، بزهکاری اطفال و نوجوانان، پایان نامه کارشناسی ارشد حقوق جزا و جرم شناسی، دانشگاه تهران، سال76،ص
به طورکلی جغرافیای سیاسی ودربطن آن ژئوپلیتیک یکی از مهم ترین و کاربردی ترین شاخههای جغرافیای سیاسی و سیاست جغرافیایی (ژئوپلیتیک ) است. باتوجه بهاین کهاین مباحث از روابط جغرافیا و سیاست سخن میگوید، بنابراین جغرافیا ی سیاسی برگرفته از سیاست است، به عبارت دیگر جغرافیا ی سیاسی نقش تصمیم گیریهای سیاسی برجغرافیا را مورد مطالعه قرار میدهد، اما بررسی نقش جغرافیا در تصمیم گیریهای سیاسی موضوع مورد مطالعه ژئوپلیتیک محسوب میشود. لذا با توجه بهاین تعریف کلی از دو مفهوم بالا که مورد قبول جغرافی دانان سیاسی درایران وجهان نیز میباشد، مقیاس مطالعات علمیجغرافیای سیاسی و ژئوپلیتیک از کوچکترین واحد سیاسی فضا ( روستا، شهر ) تا بزرگترین واحد سیاسی فضا از جمله کشورها، سازمانهای سیاسی بین المللی را در بر میگیرد. واضع جغرافیای سیاسی فردریک راتزل آلمانی و مهد گسترش آن شاخۀ علمینیز همان کشور بوده است. آنجا که راتزل به ارائه نظریه معروف خود تحت عنوان دولت ارگانیسم میپردازد و سیاست را با موقعیت و فضای جغرافیایی پیوند میدهد که بعدها اساس تفکراتهاوس هوفر آلمانی جغرافی دان سیاسی و ژئوپلیسین برجستۀ آلمانی ورودلف کی آلن سوئدی و بسیاری از اندیشمندان سیاسی و جغرافی دانان را تشکیل داد. در مجموع دانش جغرافیای سیاسی در واقع تولد ژئوپلیتیک با ظهور جغرافیا پیوند دقیق و نزدیک دارد، جغرافیا در مفهوم عام خود رشتهای است قدیمیاز دانش با پیشینه 2500 ساله، زیرا بطور سنتی زمان آن به هردوت میرسد،این علم همواره به مزاج و مذاق شاهان، فرماندهان نظامی، کاشفان با تجار که همواره تشنه کشف افقها و سرزمینهای جدید بودند خوش میآمده است، امااین نیز راست است که هیچگاه آن را به ملتها آموزش نمیدادند، زیرا تصور آن بوده است که جغرافیا بیشتر از آن بار راهبردی دارد که همگان در آن شرکت داده شوند، در واقع آنها معتقد بودند جغرافیا میتواند ابزار رسیدن به اهداف آنها باشد ( لورو وتوال، 1381، ص2)
دراین فصل به مفاهیمیچون ژئوپلیتیک، پیدایش ژئوپلیتیک، تفاوت جغرافیای سیاسی با ژئو پلیتیک، تعریف ژئو پلیتیک، رویکرد ژئوپلیتیک دردورۀ افول، ژئوپلیتیک سنتی، رویکرد ژئوپلیتیک در دوران نوین (ژئوپلیتیک پست مدرن )، رویکرد ژئوپلیتیک انتقادی، ژئوپلیتیک جنگ سرد، ژئوپلیتیک جنگ سرد، ژئوپلیتیک نظم جهانی، چشم انداز تئوریهای ژئوپلیتیک، تحولات درماهیت ژئوپلیتیک، وزن ژئوپلیتیک میباشد.
این واژه، ابتدا در سال 1899. م توسط دانشمند سیاسی سوئدی به نام رودولف كیلن وضع شد و به بخشی از معلومات حاصله ناشی از ارتباط بین جغرافیا و سیاست اطلاق شد. تعریفی كه در این برهه از زمان میتوانیم از ژئوپلیتیك ارائه دهیم این است كه ژئوپلیتیك عبارت است از: درك واقعیتهای محیط جغرافیایی به منظور دستیابی به قدرت، به نحوی كه بتوان در بالاترین سطح وارد بازی جهانی شد و منافع ملی وحیاط ملی را حفظ كرد، به عبارت دیگر ژئوپلیتیك عبارت است ازعلم كشف روابط محیط جغرافیایی و تأثیر آن برسرنوشت سیاسی ملل (عزتی، 1382، 70).
ژئوپلیتیك از زمان وضع آن در یك قرن گذشته از نظر مفهومیو فلسفی دچار شناوری بوده و هنوز بر سر ماهیت آن اتفاق نظر وجود ندارد و دیدگاههای متفاوتی درباره ماهیت آن ابراز شده است (عزتی، 1382، 71).
ژیروید اتو تایل معتقد است، ژئوپلیتیك در قرن بیستم از تاریخ پرفراز و نشیبی برخوردار بوده و توانسته است در رساندن معنی ارتباط كلی بین جغرافیا و سیاست مؤثر باشد ولی معنی كردن ژئوپلیتیك كاری بس مشكل است… زیرا معنی مفاهیمیچون ژئوپلیتیك تمایل به تغییر و تحول دارند و متأثر از دورههای تاریخی و ساختارهای نظم جهانی اند كه آنها خود تحول پیدا میكنند. او معتقد است كیلن و سایر متفكرین امپریالیستی، ژئوپلیتیك را به عنوان بخشی از دانش استعماری غربی فهمیده اند كه از روابط بین سیاست عناصر طبیعی زمین بحث میكند» (عزتی، 1382، 74).
لورو و توال ژئوپلیتیك را دو روش ویژه ای میدانند كه پدیده بحرانی را كشف و تحلیل میكند و راهبردهای تهاجمییا دفاعی را بر سر یك محدوده ارضی از نقطه نظر محیط جغرافیایی انسانی و طبیعی تعریف میکند (لورو و توال، 1381، ص 34). دیدگاهی هم وجود دارد که ژئوپلیتیک را تعادل “راهبرد” (استراتژی) میداند و برای نمونه به ژئوپلیتیک ریگان یا ژئوپلیتیک گورباچف اشاره میکند (عزتی، 1382، ص 42)
ژئوپلیتیک مطالعه روابط بین المللی و منازعات از لحاظ جغرافیایی است به عبارتی تأثیر عوامل جغرافیایی نظیر: موقعیت، فاصله و توزیع منابع طبیعی و انسانی بر روابط بین المللی را موضوع ژئوپلیتیک تشکیل میدهد. دکتر میرحیدر نیز تعریف ژئوپلیتیک را با همین دیدگاه بدین صورت ارائه میدهد.
«شیوههای قرائت و نگارش سیاست بین الملل توسط صاحبان قدرت و اندیشه و تأثیر آنها بر تصمیم گیریهای سیاسی در سطح ملی و منطقهای» (میرحیدر، 1377، ص 22)این نگرش به ژئوپلیتیک بر پایه رویکرد جدیدی نسبت به مطالعات ژئوپلیتیکی که از آن به ژئوپلیتیک انتقادی تعبیر میشود قرار دارد.
نگرش انتقادی نسبت به ادبیات کلاسیک ژئوپلیتیک توسط ژیرو ید اتو تایل در اواسط دهه 1990 ارائه و گسترش یافت. دراین نگرش ژئوپلیتیک سنتی متهم شد که شرایط سوء استفاده قدرتهای استعماری و سلطهگر را از اندیشههای جغرافیایی تسهیل نموده است» (مجتهدزاده، 1381، ص 291)
تولد ژئوپلیتیک با ظهور جغرافیا پیوند دقیق و نزدیک دارد. جغرافیا در مفهوم عام خود رشتهای است قدیمیاز دانش با پیشینهای 2500 ساله، زیرا بطور سنتی زمان آن به هرودوت میرسد.این علم همواره به مزاق شاهان، فرماندهان نظامی، کاشفان یا تجار که همواره تشنه ی کشف افقها و سرزمینهای جدید بودند، خوش میآمده است» (لورو و توال، 1381، ص 2).
این وضع در اوایل قرن نوزدهم تغییر کرد. در فردای کنگره وین در سال 1815 پروس سرزمینهای واقع در غرب خاک خود را توسط شاهزاده نشینهای متعدد آلمانی از قلب تاریخی خود جدا شده بودند دوباره به دست آورد. برای یکپارچه کردناین سرزمینهاایجاد یک آلمان جغرافیا میتوانست ابزار رسیدن بهاین هدف باشد.
در چنین حال و هوایی است که جغرافیایی «مردمی» در برابر جغرافیای سلطنتی زاده میشود و در آن فضای هویت جویی آلمان، فرید ریک راتزل قوانین جغرافیایی را تدوین میکند (لورو و فرانسوا توال، 1381، ص 3).
جغرافیای سیاسی عبارت است از مطالعه تصمیمات سیاسی بر محیط جغرافیایی، ژئو پلیتیک عبارت است از مطالعه روابط قدرتها بر اساس امکاناتی که محیط جغرافیایی در اختیار میگذارد و یا امکاناتی که میتوان از محیط جغرافیایی گرفت. مسلما هدف یک قدرت (به عنوان یک پدیده جغرافیای سیاسی) ازاین روابط ایجاد موازنه با قدرتهای دیگر برای تامین امنیت در راستای حفظ منافع ملی و گسترش آن با توجه به نقش امکانات جغرافیایی است. بهاین ترتیب ژئو پلیتیک عبارت است از : هنرایجاد موازنه قدرت با رقیبها در سطح منطقهای و جهانی در راستای تامین امنیت جهت حفظ و گسترش منافع ملی. بااین تعریف ژئوپلیتیک بیشتر حالت نظامیفرا ملتی دارد. حال آنکه جغرافیای سیاسی به نقش آفرینی درون کشور تکیه دارد (عزتی 1380 : 23).
بطورکلی جغرافیای سیاسی و در بطن آن ژئوپلیتیک یکی از مهم ترین و کاربردی ترین شاخههای جغرافیای سیاسی و سیاست جغرافیایی (ژئوپلیتیک ) توجه بهاین اصل شایان ذکر است کهاین مباحث از روابط جغرافیا و سیاست سخن میگوید، جغرافیا ی سیاسی برگرفته از سیاست است، به عبارت دیگر جغرافیا ی سیاسی نقش تصمیم گیریهای سیاسی بر جغرافیا را مورد مطالعه قرار میدهد، اما بررسی نقش جغرافیا در تصمیم گیریهای سیاسی موضوع مورد مطالعه ژئوپلیتیک محسوب میشود. لذا با توجه بهاین تعریف کلی از دو مفهوم بالا که مورد قبول جغرافی دانان سیاسی درایران و جهان نیز میباشد، مقیاس مطالعات علمیجغرافیای سیاسی و ژئوپلیتیک از کوچکترین واحد سیاسی فضا ( روستا، شهر ) تا بزرگترین واحد سیاسی فضا از جمله کشورها، سازمانهای سیاسی بین المللی را در بر میگیرد. واضع جغرافیای سیاسی فردریک راتزل آلمانی و مهد گسترش آن شاخۀ علمینیز همان کشور بوده است. آنجا که راتزل به ارائه نظریه معروف خود تحت عنوان دولت ارگانیسم میپردازد و سیاست را با موقعیت و فضای جغرافیایی پیوند میدهد که بعدها اساس تفکراتهاوس هوفر آلمانی جغرافی دان سیاسی و ژئوپلیسین برجستۀ آلمانی ورودلف کی آلن سوئدی و بسیاری از اندیشمندان سیاسی و جغرافی دانان را تشکیل داد. در مجموع دانش جغرافیای سیاسی در واقع تولد ژئوپلیتیک با ظهور جغرافیا پیوند دقیق و نزدیک دارد، امااین نیز راست است که هیچگاه آن را به ملتها آموزش نمیدادند، زیرا تصور آن بوده است که جغرافیا بیشتر از آن بار راهبردی دارد که همگان در آن شرکت داده شوند، در واقع آنها معتقد بودند جغرافیا میتواند ابزار رسیدن به اهداف آنها باشد ( لورو وتوال، 1381، 2 )
تعریف «ژئوپولیتیك»: «ژئوپولیتیك» مركّب از دو واژه «ژئو» به معناى زمین و «پولیتیك» به معناى سیاست است. در فارسى، معادلهایى همانند «سیاست جغرافیایى»، «علم سیاست جغرافیایى» و «جغرافیا سیاست شناسى» براى آن ذكر شده است. در انگلیسى، به آن «جیوپالیتیكس» (Geopalitics)، در آلمانى به خاستگاه اصلى آن، «گئوپولیتیك» (Geopolitike) ودر فرانسوى «ژئوپولیتیك» (geopolitique) اطلاق شده است.
ژئوپلیتیک عبارت است از مطالعه روابط همکار با رقابت میان قدرتها بر اساس امکاناتی که محیط جغرافیایی در اختیار میگذارد، یا امکاناتی که دراین راستا میتوان از محیط جغرافیایی گرفت. مسلما هدف یک قدرت ازاین روابط،ایجاد موازنههای رقابتی با قدرتهای دیگر برای تامین امنیت در راستای حفظ منافع ملی و گسترده آن، با توجه به چگونگی بهره گرفتن از نقش امکانات جغرافیایی است. ازاین دیدگاه ویژه، ژئوپلیتیک را میتوان هنرایجاد موازنه قدرتی با رقیبان در سطوح منطقهای و جهانی در راستای تامین امنیت، جهت حفظ و گسترش منافع ملی درسطوح منطقهای وجهانی دانست( مجتهد زاده، 1381 : 21 ).
خواستگاه دانشی که بعدها به آن عنوان « ژئوپلیتیک » داده شد در مراکز استعماری امپراطوریهای رقیب در آخر قرن نوزده میلادی متولد شده است. در آنها دانشگاهها، اجتماعات جغرافیایی و مراکز آموزشی قدرتهای بزرگایجاد شد. از سال 1870 به بعد قدرتهای بزرگ اروپا با یک برنامه بی سابقه به توسعه طلبی امپریالیستی و توسعه طلبی قلمروی در روی آن مناطق میادرت کردند (O tuathail , 1996 : 21). ژئوپلیتیک بعنوان شکلی از دانایی و قدرت در دورۀ امپریالیستی بین سالهای 1945 – 1870 زمانی متولد میشود که امپراطوریهای رقیب در طول جنگهای متعددی که با یکدیگر داشتند خطوط قدرت را مرتب کرده و آن را تغییر داده و در آن تجدید نظر کردند. خطوط قدرت مورد نظر، تشکیل دهنده مرزهای نقشۀ سیاسی جهان بودند دراین دوره از رقابتهای امپریالیستی که موفقیتهای تکنولوژیکی بزرگ، انقلاب جهانی و دگر گونیهای فرهنگی صورت گرفت، ژئوپلیتیک امپریالیستی نیز شکل گرفت (احمدی پور، بدیعی، 1381 : 2).
شاید مشهورترین جغرافی دانان عصر امپریالیستی، مکیندر بود. مقاله معروف او « محور جغرافیایی تاریخ » روابط و پیوستگیهای بین علایق ملی و جغرافیای زمین را شامل میشد.این مقاله اولین تفسیر انجمن سلطنتی جغرافیای انگلیس در لندن در سال 1904 بود. برای همین آن مقاله از جهت محتوا خیلی مهم است. مکیندراین مقاله را موقعی مینویسد که گروههای مختلف قدرتهای امپریالیستی ظهور کرده اند ( Rennie Short , 1994 : 18، به نقل از زین العابدین، 1389). شاید مهمترین دانش آموخته جغرافیای سیاسی بعد از راتزل، رودلف کی الن، دانشمند سوئدی علوم سیاسی استاد دانشگاه گاتبرگ بود، کی ِالن بسیارتحت تأثیر اندیشههای سیاسی – جغرافیایی راتزل در مطالعه سیاستهای جهانی و ماهیت دولت قرار گرفته بود. کی النایدههای راتزل را دربارۀ حکومت به عنوان یک پدیدۀ موجود زنده (ارگانیسم) بسط داد (Dikshit , 1995: 11، به نقل از زین العابدین، 1389).
در سالهای اولیه قرن بیستم کی الن و دیگر اندیشمندان امپریالیست، ژئوپلیتیک را به عنوان بخشی از دانش امپریالیستی غربی فهمیدند که از ارتباط با زمین فیزیکی (جغرافیا) و سیاست بحث میکرد. بعد با هدف سیاست خارجی آلمان نازی یعنی لبنسرام (تعقیب فضای حیاتی آلمان) همراه شد. و برای همین از نظر اکثر نویسندگان و تحلیل گران بعد از جنگ جهانی دوم محو شد و در طی سالهای بعد از جنگ سرد، ژئوپلیتیک برای توصیف کشمکش و درگیری جهانی بین شوروی وایالات متحده آمریکا بر سر کنترل کشورها و منابع استراتژیک جهان استفاده شد ( O thathail , Dalby & Routledge ; 1968 : 1، به نقل از زین العابدین، 1389). در خلال دهۀ 1920، کانون مطالعات ژئوپلیتیک در آلمان متمرکز شد و در آنجا بود کهاین رشتۀ علمیزمانی که به عنوان یک مکتب جدید توسط کارل فونهاوس هوفر ( 1946 – 1869 ) شکل گرفت، تصویر بسیار مخدوش خود را کسب نمود. « پارکر » دراین رابطه چنین توضیح میدهد : « پس از شکست آلمان در جنگ جهانی اوّل، گروهی از جغرافی دانان آلمانی،ایدههای راتزل را پذیرفته و تا آنجا پیش رفتند که ازاینایدهها، بعنوان مبنای یک طرح هوشمند، نه تنها برای بهبود آلمان، بلکه برای بازگشت آلمان به جایگاه یک قدرت بزرگ، استفاده کردند. استدلال بنیادین آنهااین بود که گرچه جغرافیای سیاسی به شرایط فضایی کشور میپردازد امّا ژئوپلیتیک به نیازهای فضایی میپردازد. تمام استراتژی حزب نازی برای سلطۀ آلمان بر اروپا، تحت تأثیر نظریههایی بود کهاین محققان ژئوپلیتیک فرمول بندی کرده بودند( مویر، 1379 : 367 – 366، به نقل از زین العابدین، 1389).
ژئوپلیتیک به دلیل شکل گیری آن بدست کارشناسان خود در اروپا، موجود خام دوران خود بود و در مادیگرایی جغرافیایی کهنۀ قرون گذشته ریشه داشت. ضعف چنین روشهایی را جغرافی دانان کمونیست آلمانی، کارل ویتفوگل درسال 1929تشخیص داد واوتواتیل توضیح داده است که ویتفوگل چگونه پی برد که ژئوپلیتیک «فرض میگیرد که عوامل جغرافیایی بسته به خصوصیتشان (آب و هوا، خاک، موقعیّت، ناهمواری زمین و حتی نژاد) حیات سیاسی را مستقیماً تحت تأثیر قرار میدهند.» و حال آنکه در واقع، چنین عوامل جغرافیایی بطور مستقیم تأثیرنگذاشته، بلکه از طریق انسان نقش میانجی را به عهده دارند (مویر، 1379 : 367 – 366، به نقل از زین العابدین، 1389).
ارتباط علم ژئوپلیتیک با نظامیگری باعث شد که خصوصاً به علت پیامدهای جنگ جهانی دوم به اصطلاح ژئوپلیتیک برای یک تا دو دهه حتی درمطالعات سیاسی درروابط بین الملل مورد استفاده قرار نگیرد. نتیجۀ چنین وضعیتی بعد ازجنگ جهانی دوم جدایی جغرافیای سیاسی از میراث مشخص بنیانگذارانی چون راتزل، مکیندر و بومن بود ( Talylor , 1990 : 45، به نقل از زین العابدین، 1389). نازیها سیاستهای توسعه طلبانه و خشن خود را از طریق تئوریهای تحریف شدۀ ژئوپلیتیکی توجیه میکردند و همین امر برای مدت چند دهه بر دانش جغرافیای سیاسی سایه افکند ( وود و دیمکو، 1373 : 4 ). در سال 1964 پیر ژرژ جغرافیدان فرانسوی در کتاب خود تحت عنوان «جغرافیای فعال» واژۀ ژئوپلیتیک را بدترین کاریکاتور جغرافیای کاربردی در نیمه اول قرن بیستم خواند و تحلیل ژئوپلیتیکی را مردود دانست ( میر حیدر، 1383 : 15 ).
وقتی کریتف در سال 1960 کتاب خود را در مورد تاریخچۀ ژئوپلیتیک نگاشت، اعتقاد داشت کهاین دانش باید به عنوان یک ارزش در مقابل جریانات سیاسی باقی بماند، اما پاسخ به دیدگاههای او بسیار تند بود. الکساندر در سال 1961 در پاسخ وی ابراز نمود که جغرافیای سیاسی میتواند به عنوان یک ارزش همین وظیفه را به عهده گیرد و ژئوپلیتیک بجز ارزش تاریخچهای نباید مورد استفاده باشد. در واقع پس از جنگ، جغرافیای سیاسی بجای ژئوپلیتیک در کانون توجهات جامعه علمیعلاقمند بهاین رشته از دانش جغرافیا قرار گرفت ( کریمیپور، 1371 : 18 ).
زوال و شکوفایی ژئوپلیتیک از جنگ جهانی دوم قابل ملاحظه و چشمگیر است. برای اکثر مواقع تقریباً ژئوپلیتیک به عنوان یک مبحث دانشگاهی و علمیکنار گذاشته شد نتیجهاین زوال بریده شدن جغرافیای سیاسی از میراث ممتاز بنیانگذاران آن نظیر فردریک راتزل در آلمان، سرهالفورد مکیندر در بریتانیا وایزایا باومن درایالات متحده آمریکا، بود.اینکه جغرافیدانان سیاسی تصمیم گرفته اند که چنین کار غیر معمولی انجام دهند تأثیر بسیار عمیق ژئوپلیتیک آلمان در دهه 1930 بر جغرافیای سیاسی به صورت جزئی و جغرافیا به صورت کلی، را نشان میدهد. ژئوپلیتیک در مقابل جغرافیای سیاسی که علمیقابل تحسین و احترام است به یک دانش منفور تبدیل شد(Taylor , 1989، به نقل از زین العابدین، 1389).
سرهالفورد مکیندر (1861 تا 1947) را باید احتمالاً معروف ترین بیانگذار ژئوپلیتیک سنتی به حساب آورد. او عمدتاً مریون مقالهای است که با عنوان «محور جغرافیایی تاریخ» در سال در مجله 1904 جغرافیایی منتشر شد.
مکیندراین نوشته را در یک محور یا مبنای جهان سخن به میان میآورد و آن را «قلب سرزمین» جهان مینامد او بستراین محور را بخش قارهای «اوراسیا» میداند. با پایان گرفتن جنگ جهانی دوم، جهان به صورتی که نظریه پردازان و مبلغان ژئوپلیتیک ترسیم کرده بودند، چهرهای جدید ازخود نشان میدهد. عقاید و گرایشهای پیش تاریخ که براساس قواعد فرازمانی تحولات سیاسی را تبیین میکردند، با رخ نمودن واقعیت جدید بین المللی متزلزل میشوند». متغیرهای ژئوپلیتیکی سنتی تحت تأثیر دگرگونیهای سیاسی بعد از جنگ اعتبار و صحت خود را بویژه درسه زمینه زیر از دست دادند.
1-نخست آن که نظریه مبتنی بر وجود یک جبر جغرافیایی تحت تأثیر شرایط جدید و بویژه رشد فناوری رنگ باخت.
2-آنگاه فضای ارضی و وسعت نیز اهمیت خود را در صحنه رقابت جهانی از دست داد. با ظهور دوران سلاحهای قاره پیما دیگر هیچ سرزمینی در امنیت قرار ندارد و در «قلب زمین» یا سرزمین محور نیز از صحنه محو شده است.
3-مرزها به مانند موجود ات زنده تلقی میشوند و گمان میرفت که از طریق تصرفهای سرزمینی یا صلح آمیز تحول مییابند. اما ازاین پس واقعیت به گونهای دیگر است. استقلال مستعمرات، استقرار یک نظام سیاسی بین المللی تبلور یافته در سازمان ملل متحد توسعه وسایل ارتباطی و اطلاعاتی و آزادیخواهی جوامع مدنی نوعی ثبات حقوقی و نهادینه شده بین المللی و غیر قابل اعتراض بودن مرزهای را در پی داشته اند (لورو وتوال، 1381، ص 29).
گذر از دوران سیاسی به دوران سیاسی دیگر، گذری است که تعاریف ویژهای را میطلبد. از دیدگاه جغرافیای سیاسی، اگر دوران نقش آفرینی کشورها در نظام جهانی در چار چوب ملت و حکومت ملتی داشتن، توأم با شکل کلی ژئوپلیتیک جهانی که میان دو قطبایدئولوژیک تقسیم شد. بارزههای «دوران مدرن» شمرده شوند، جهان ژئوپلیتیک درسر آغاز قرن بیست و یکم، بی تردید، وارد دوران تازهای با ویژگیهای ژئوپلیتیک تازه میشود که شاید نوید دهندۀ فرا آمدن دوران « پست مدرن » باشد. آغاز دگر گونی در نظام جهانی قرن بیستم توأم با نشانههای از پایان گرفتن دوران مدرن است (مجتهد زاده، 1381، 246 ).
فرآیندهای جهانی شدن، منطقه گرایی و تجزیۀ ژئوپلیتیکی به صورت چالشهای نوین برای ژئوپلیتیک ظاهر شده اند. برتری حکومت ملی (در پیوستگی با سیستم بین المللی) به چالش کشیده شده و نقش و کارکرد دولتها به عنوان نهادها و الگوهای دولتی به دنبال یک سلسله توسعهها متحول شده است. رشد سازمانها، آژانسها، و شرکتهای چند ملیتی توانایی دولت برای تنظیم و تصویب قوانین به چالش کشانده است. نخبگان دولتی و مدیران اقتصادی مجبور به اجرای برنامههایی شده اند که با نیازهای بازارهای پولی بینالمللی، تعهدات بین المللی و جریان سرمایه سازگار باشد ( دادس، 1384 : 58، به نقل از زین العابدین، 1389).
مباحث ژئوپلیتیک در دوران نوین در پرتو سه چالش اصلی تغییر شکل میدهد : نخست «جهانی شدنهای اقتصادی»، دوم «انقلاب اطلاع رسانی»، و سوم «خطرات امنیتی جامعه جهانی». اثر گذاریاین عوامل در نقش آفرینی سیاسی انسان در محیط جهانیِ شکل گیرنده در بستر مدرنیتۀ پیشرفته، شرایطی را فراهم آورده که مطالعه آن میتواند «ژئوپلیتیک پست مدرن» نام گیرد.این شرایط نقش گروهی انسانها در محیط سیاسی را از محدودۀ « ملت » بودن فراتر میبرد و توجه اصلی را به شکل گیریهای سیاسی در محیط فراملتی راهبری میکند، اگرچه « ملت بودن » و« حکومت ملتی » همچنان، به عنوان یگانهای سیاسی پر اهمیت ونقش آفرین در ژئوپلیتیک جهانی اثرگذارخواهند بود ( مجتهد زاده، 1381، 246 ).
بنیادهای زیستی عوامل و متغیرهایی هستند که وجود آنها در شکل گیری، گسترش، تکامل و بقایای حیات اجتماعی انسانی تأثیر دارند، نیازهای حیات اقتصادی انسانها را تأمین میکند، و الگوی پراکندگی و استقرار گروههای انسانی، نوع معیشت، رفتارهای اقتصادی – اجتماعی و حتی فرهنگی انسان از آنها متأثر است،این عوامل عبارتند از : فضا، وسعت سرزمین اقلیم و ساخت آب و هوایی، منابع آب، منابع خاک، گونههای گیاهی و حیوانی ( حافظ نیا ؛ 1990، 75 به نقل از سهامی1390).
در واقع از عصر نوسنگی به بعد جامعههای بشری دست به کار دگر سان کردن و سامان دادن به طبیعت بوده اند و گواه آن تبدیل 19 میلیون کیلومتر مربع به زمین کشاورزی، 25 میلیون کیلومتر مربع به چراگاه و 40 میلیون کیلومتر مربع به احداث زیر ساختها و حوزههای شهری است. افزایش تراکمهای انسانی از طریق افزایش جمعیت جهان و کالایی کردن گسترههای طبیعی برای بهره برداری از آنها با واسطه دامپروری و کشاورزی و استفاده از چوبهای جنگلها در نهایت به شتاب گرفتن هر چه بیشتر جنگل زدایی میانجامد بطوریکه در دهۀ 1980حدود 150 میلیون هکتارجنگل از میان رفت ( دولفوس؛ به نقل از سهامی، 1390، 49 ).
افزایش گاز کربنیک در آخر به آتش کشیدن باقیمانده محصولات کشاورزی و آلودگی بیوسفر را باید در نظر داشت. محدودیت بهره وری از محیط به شتاب تأثیر خود را نشان میدهد و در آنجا که ضایعات و مواد زاید حاصل از فعالیتهای انسانی در محل به حال خود رها میشوند. آلودگیها سخت مخاطره آمیز مینمایند. انقلاب در حمل و نقل سرانجام گروههای انسانی را از اجبارهایی که پیش ازاین فعالیتهایشان را محدود میساخت رهایی بخشید. فراوردههایی که برای ادامه حیات گروههای انسانی ضروری بود از سرزمینهای دور دست فراهم شد و آبهای به مصرف رسیده به بیرون از مناطق مسکونی هدایت میشد. چنین بود که مراکز جمعیتی از اشکال سنتی آلودگی خلاصی یافتند، بااین حال گونههای دیگری از محدودیتها بزودی پدیدار شدند ( کلا وال، 1385، 67 ).
اگر بخواهیم امنیت را در بخشهای نظامی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سرانجام زیست محیطی مطالعه کنیم، خواهیم دانست کهاین بخشها ارتباط تنگا تنگی دارند و از طریق ارتباطات قوی به یکدیگر متصل هستند. در حقیقت تمام جنبههای بشر به بخش زیست متکی است. اخیراً عوامل رشد سریع جمعیت، کاهش منابع طبیعی و گسترش غیر قابل کنترل آلودگیهای صنعتی و معدنی وارد صحنه اصلی تفکر روابط بین الملل، پژوهشگران و حتی تودههای مردم شده است، در پایان دهۀ 1980 محیط زیست به عنوان یک موضوع مهم امنیتی آغاز و به مرور به یک مسئله برجسته ژئوپلیتیکی تبدیل شده، بطور کلی نگرشهای مختلف زیست محیطی بیشتر از چهار عامل تبیین شده است، از جمله کاهش منابع زیست محیطی به عنوان یک علت ناپایداری سیاسی و مبارزاتی، انحطاط زیست محیط که ماحصل یک جنگ است، انحطات زیست محیط به عنوان تهدیدی برای سلامتی و بقای نسل بشر، تلاشهایی که میزان انحطات زیست محیطی را با کاربرد قدرت بتوان نشان داد، بطور کلی هدف آموزش دراین عرصه مسائل بزرگ جهان معاصر واز آن میان نا برابری در امر توسعه و مخاطرات بو شناختی است ( شبلینگ، 1385، 239 ).
ظهور ژئوپلیتیک در نیمه اول قرن بیستم حاصل تداوم تحولات سیاسی گوناگون بوده است. پس از شكست آلمان در جنگ جهانی اول و تحمیل قرار داد، صلح ورسای، جمهوری وایمار محیط مناسبی جهت رشد و بالندگی نظریههای ژئوپلیتیکی شد به عقیده ی كارل ویتفوگل«همانند رشد قارچها پس از یك بارندگی تابستانی». او یك كمونیست آلمانی بود كه در سال 1929 اولین اعتقاد اساسی نسبت به كاربرد نام ژئوپلیتیک را انتشار داد. پس اثر انتقادی ویتفوگل آثار بسیاری با جهت گیری انتقادی در خصوص ژئوپلیتیک نوشته شد كه هدف آنها غیر مشروع جلوه دادن ژئوپلیتیک به عنوان یك رشته ی علمیبود. در سرتاسر قرن بیستم، هدف منتقدین ویتفوگل به عنوان یك ماركسیسم ارتدوكس تا منتقدین معاصر مكتب فراساختارگرایی، پایه ریزی پایگاه مستحكم و ایجاد یك رشته ی علمیاز دانش در مخالفت با ژئوپلیتیک بوده است. به چند دلیل مطالعه ی تلاشهای منتقدین مورد علاقه ی بسیاری از صاحب نظران است. اول، این انتقادها افقهای نظری و علمیتازه ای در برابر پژوهشگران میگشایند. مطالعه ی انتقادی ژئوپلیتیک موقعیت مناسبی برای مطالعه ی حقایق موجود در اطراف ژئوپلیتیک و درباره ی جغرافیا و سیاست فراهم میكند. همچنین مطالعه ی انتقادی، چگونگی، شكل گیری و كاركرد ژئوپلیتیک را بهتر روشن میكند. دوم، هدف مطالعات انتقادی پشت سر نهادن رشتههای علمیمربوط به مطالعه ی قدرت نیست.
درباره ی چیستی ژئوپلیتیک انتقادی نظرات مختلفی توسط جغرافیدانان ارایه شده است. برخی ژئوپلیتیک انتقادی را یكی از شاخههای نظریه ی نقد اجتماعی در مطالعه ی روابط بین الملل میدانند كه در اواخر دهه ی 1980 در برخورد با رویكرد پوزیتیویستی به وجود آمد. برخی دیگر ژئوپلیتیک انتقادی را مقایسه با ژئوپلیتیک سنتی كه به دلیل سوء استفاده از شواهد جغرافیایی به نفع مقاصد امپریالیستی لكه دار شده است. از لحاظ علمیمستقل و بی طرفانه میدانند كه میتواند با دیدگاهی متعالی به امور جهانی نگریسته و به تحقیق عینی بپردازد. برخی دیگر به پیوند میان ژئوپلیتیک انتقادی و جغرافیای رفتاری اشاره كرده و معتقدند كه محققین این رشته تمایل دارنددریابند كه به جای تمركز بر شناسایی تأثیر عوامل جغرافیایی بر شكلگیری سیاست خارجی سیاستمداران چگونه تصاویر ذهنی خود را از جهان ترسیم میكنند و چگونه این بینش بر تفاسیر آنها از مكانهای مختلف تأثیر میگذارد. بالاخره، برخی معتقدند كه ژئوپلیتیک انتقادی در جستجوی آشكار كردن سیاستهای پنهان دانش ژئوپلیتیک است.
از سوی دیگر محققان متأخر این رویكرد مثل اوتوا و اگنیو كه تحت تأثیر افكار میشل فوكو و بوردیا قرار دارند مبنای فلسفی ژئوپلیتیک مكیندری را كه در واقع گرایی قدرت و جبر محیطی بوده مورد انتقاد قرار داده و به فرا واقع گرایی معتقدند.
در فرا واقع گرایی واقعیت مرجعیت خود را از دست میدهد و برداشت از واقعیت به جای آن مینشیند. در این رویكرد سیاست یك دولت قدرتمند نسبت به یك دولت ضعیفتر در برگیرنده ی یك مجموعه از گفتمانهاست. سیاست خارجی به صورت فیلمنامه و سناریو تنظیم میشود. داستانها هر چند خیالی ولی همزمان واقعی هستند.
بر اساس این فرضیه اوتوا میگوید سناریوهای رفتاری و استعاراتی كه آنها را تنظیم میكنند باید در چهارچوب اقتصاد جهانی قرار داده شوند نه فقط به این دلیل كه طبقه بندیهای اقتصاد سیاسی لزوماً دسترسی بهتری را به تصویرهای صحیح تر از واقعیت فراهم میكنند؛ بلكه، به این علت كه سناریوهای رفتاری ژئوپلیتیک كشورداری سنتی هرگز نمیتوانند چنین كنند (میرحیدر، 1386، 43-41).
ایولاكوست صاحبنظر فرانسوی نیز به عنوان یك جغرافیدان رادیكال و منتقد نظریههای كلاسیك جغرافیایی، ژئوپلیتیک را تنها نوع خاصی از استدلال جغرافیایی میداند. از نظر لاكوست، ژئوپلیتیک در پی توجیه نابرابریهای اقتصادی ـ سیاسی جهان بوده است. تقسیم جهان به جهان اول، دوم و سوم در راستای توجیه وضع موجود و حفظ سلطه ی كشورهای پیش قراول ژئوپلیتیک بوده است. لاكوست معتقد بود از نظر غربیها شرق به مفهوم كمونیسم، توتالیتاریسم و برده برداری و جهان غرب به مفهوم آزادی، دموكراسی و فردگرایی بوده است. جهان سوم نیز محل منازعه ی جهان سرمایه داری و كمونیسم بود. با استفاده از مفهوم ناحیه در تحلیلهای جغرافیایی خود، در حقیقت پیروی مكتب ناحیه ای ویدال دولابلاش است. با توجه به مطالب فوق، تفاوت عمده میان ژئوپلیتیک سنتی و ژئوپلیتیک انتقادی در این است كه ژئوپلیتیک انتقادی میدان عمل جغرافیای سیاسی خود را جهت بازبینی مفاهیم و روش شناسی افزایش داده است. ژئوپلیتیک انتقادی راه خود را از ژئوپلیتیک سنتی جدا میكند و از چندین جنبه، دیدگاههای كاملاً متفاوتی دارد؛ زیرا، محققین این رشته تمایل دارند دریابند كه به جای تمركز بر شناسایی تأثیر عوامل جغرافیایی بر شكل گیری سیاست خارجی، سیاستمداران چگونه تصاویر ذهنی خود از جهان را ترسیم میكنند و چگونه این بینشها بر تفاسیر آنها از مكانهای مختلف تأثیر میگذارد؟ (به این ترتیب، حتی اگر بیان هم نشده باشد، آشكار است كه پیوند محكمیمیان ژئوپلیتیک انتقادی و ابعاد مختلف جغرافیای رفتاری ـ كه توجه زیادی را در دهه ی 1970 به خود جلب كرد ـ وجود دارد). ژئوپلیتیک انتقادی، بخشی از یك حركت وسیعتری است كه شامل روابط بین الملل و در واقع تمام علوم اجتماعی است (مویر، 1379، 390، به نقل از زین العابدین، 1389).
ظهور ژئوپلیتیک انتقادی ریشه در ناتوانی جغرافیای سیاسی سنتی جهت سیاست زدایی از جغرافیای انسانی طی دهههای پنجاه و شصت قرن بیستم داشت. برای نمونه، مطالعه ی مرزها به جای ارزیابی موشكافانه ی اهمیت آنها در چهارچوب نظام بین الملل، بیشتر روی بررسی كاركرد و شكل ظاهری مرزها و سرحدات متمركز شد و مرزها در گفتمان حاكمیت، در میان سایر موارد، ابزاری جهت جدایی فرهنگی فیزیكی دولت حاكم از سایرین تلقی گردید (دادس، 1383، 69-68، به نقل از زین العابدین، 1389). جدول شماره ی 1-4 تفاوتهای ژئوپلیتیک سنتی و ژئوپلیتیک انتقادی را نشان میدهد.
جدول 2-1- تفاوتهای ژئوپلیتیک سنتی و ژئوپلیتیک انتقادی
ژئوپلیتیک انتقادی | ژئوپلیتیک سنتی |
جهانی شدن | حاكمیت ملی |
مرزهای سمبلیك | قلمروهای ثابت |
شبكهها/پیوستگیها | سیاستمداری |
خطرات فراسرزمینی | دشمنان قلمروها/اتحادیههای ژئوپلیتیکی |
محیطهای حقیقی | محیطهای زمینی، فیزیكی |
سیستمهای اطلاعات جغرافیایی (GIS) | نقشهها و كارتوگرافی |
جهانی، دایمی، فوری و غیر مادی (GPII) | متمركز، ناپیوسته، وقتگیر و مادی |
ماخذ: زین العابدین، 1389
در اوایل دهۀ 1970 برخی افراد با قدری اطمینان پیش بینی کرده باشند که گرچه جغرافیای سیاسی احتمالاً چشم انداز درخشانی دارد، اما برای ژئوپلیتیک نمیتوانایندهای تصور کرد. اما مشاهده شد که ژئوپلیتیک درپی ظهور رویکردی نوین به نام ژئوپلیتیک انتقادی مجدداً رواج یافت ( ریچارد مویر ؛ 1379 : 386 ).
با توجه بهاینکه ژئوپلیتیک در نیمه قرن بیستم موضوعی بحث بر انگیز و مملو از پیامدهای مختلف بود، مقاله کارل وتیفوگل از رهبران کمونیست آلمان تحت عنوان « رویش ناگهانی قارچ پس از باران در فصل تابستان » در سال 1929 اولین بررسی منتقدانهای بود که در خصوص ژئوپلیتیک صورت گرفت و در سراسر قرن بیستم مخالفتهای فکری زیادی را به دنبال داشت به گونهای که باعث شکل گیری چار چوبی تحت عنوان آنتی ( ضد ) ژئوپلیتیک گردید ( Gearoid Otuathall , 1996 : 141 ).
تعریف مفهوم انتقادی هنوز سؤال بر انگیز است. میتوان گفت که در تاریخ ژئوپلیتیک، برخی اندیشمندان به طور هم زمان، هم از ژئوپلیتیک انتقاد کرده اند و هم از دانشمندان ژئوپلیتیک بوده اند،این افراد کسانی بودند که سیاست اندیشمندانه خود را بر ضد ژئوپلیتیک تعریف کرده و با وجوداین در چار چوب زیر بنایی مفاهیم ژئوپلیتیک کار میکردند ( مویر ؛ 1379 : 387 ).
پرداختن به ژئوپلیتیک انتقادی به دلایل ذیل مورد اهمیت است :
1 –هریک از بررسیهای انتقادی، دریچهای را به سمت ساختار ژئوپلیتیک بعنوان یک روش عمل گرای سیاسی و تئوریکی باز میکند.
2 – مباحث مربوط به ژئوپلیتیک انتقادی، تفاسیری هستند که به موجب آن ژئوپلیتیک را به عنوان یک موضوع ذهنی معرفی مینمایند و بخشی از مباحث را به طبیعت و رابطه آن با دولت و جامعه اختصاص میدهند. تفاسیر ژئوپلیتیک انتقادی در زمینه پرداختن به واقعیتها در ژئوپلیتیک بسیار حائز اهمیت –میباشند. اینتفاسیرفرصتهای مهمیرا در جهت چگونگی شناخت ژئوپلیتیک از نظر شکل و یا چگونگی تحلیل چارچوب آن مطرح میکنند.
3- در بررسی انتقادی، موضوعات از قالب خطوط شبکه قدرت دانایی فراتر نمیرود، هر چند که تفاسیر انتقادی دراین زمینه میتوانند جغرافیا وسیاست را در قالبهای جدید قدرت وجغرافیا شکل دهند.
با در نظر گرفتن رهیافتهای انتقادی به ژئوپلیتیک دراین مقاله به دیدگاههای ارائه شده توسط کارل وتیفوگل،ایولا گست، ریچارد اشلی و سیمون دالبی پرداخته خواهد شد. هر چند که ریشههای عقلانی ژئوپلیتیک انتقادی در تحلیل سیستم جهانی ( والرشتاین 1987 ) و دیدگاههای گرامشی ( 1971 ) دیده میشود که مفاهیم کلیدی آن توسط اگنیو 1987 بسط یافت و بعدها توسط اگنیووکوربوریج 1989 تکمیل شد ( احمدی پور وبدیعی، 1381 : 4 ).
در واقع ژئوپلیتیک انتقادی، به بر هم زدن بنیانهایایدئولوژی تثبیت شده میپردازند و از یک سو از تفاوت میان ارزشها و اهداف رسمیجامعه و از سوی دیگر از واقعیت شیوههایی که نهادها عملاً رفتار میکنند، پرده بر میدارد. در نتیجه جامعه ناچار است تا بااین کاستیها روبرو و آگاهی نقادانهای را بپروراند که میتواند نیروهای مهمیبرای تغییر و تحول باشد ( مویر ؛ 1379 : 391 ).
نظریه پرداز آلمانی و از رهبران کمونیستاین کشور « کارل وتیفوگل » ژئوپلیتیک را به عنوان نمادی ازایدئولوژی طبقه متوسط جامعه میداند و نظریه انتقادی خود را تحت عنوان «ژئوپلیتیک، ماتریالیسم جغرافیایی و مارکسیسم» با حملهای که نه تنها به استفاده سیاسی از اسطوره جغرافیایی نازیسم بلکه به پیشنهاد G raf و Horrabin عنوان کرده بودند مارکس به پاسخ به طبیعت به اندازه کافی توجه نکرده است در سال 1929 مطرح نمود. هدف اصلی او دراین مقاله نشان دادن موضوع بود که نظریات پراکنده و بررسیهای متقن و محکم مارکس و انگلس، به اتفاق تشکیل یک مفهوم کامل و مرتبط را میدهد که مبنایی است برای یک تئوری دیالکتیک جامع از طبیعت و رابطه آن با توسعه تاریخی ساختار اجتماعی (Otuathail ; 1996 : 145 – 146 ).
به اعتقاد وی، ژئوپلیتیک بیانگر متممایدئولوژیکی اصلی وبنیادی بر تجریه دمکراتیک بورژوازی است.
با ارزیابی نظریات او در جهت تئوریزه کردن ژئوپلیتیک انتقادی در مییابیم که :
1- باید در نظر داشت که حرکت روشنفکران کمونیست در آن دوره با واقعیتهایی نظیر رشد فلسفه مارکسیسم مواجه شد. واقعیت برجستهای که در مورد نظریه وتیفوگل میتوان ابراز داشت کهاین نظریه براساس تفکر مارکسیسم بود نه یک نظریهای که بتواند مشکلات مربوط به کارکرد واقعی ژئوپلیتیک را در آلمان بیان نماید.
2- تحلیل وی یک مقوله آنتی ژئوپلیتیکی نیست. او قصد ندارد که از امکان یک ژئوپلیتیک سنتی جدا شود بلکه قصد دارد نوع متفاوتی از ژئوپلیتیک را ارائه نماید.
ویژگیهای جغرافیایی جنگ سرد را باید در بروز جنگ میان کشورها دانست و بطور کلی روابط میان کشورها عامل مهمیدراین مورد است مسایل جغرافیایی بود که جنگ سرد را میان آمریکا و شوروی سابق به وجود آوردو آن را در سراسر جهان گسترش داد. از میان عواملی که موجب پیدایش جنگ سرد شد میتوان اوضاع خاص ژئوپلیتیک جهان را به خصوص پس از جنگ جهانی دوم مهم دانست (رک. بجورنلوند، 1385، به نقل از زین العابدین عموقین، 1389). پس از جنگ جهانی دوم قاره ی اوراسیا و آفریقا بطور کلی ویران شده بودند. کشور غالب در جنگ بریتانیا از لحاظ اقتصادی و نظامیبسیار تضعیف شده بود. اما دراین میان ایالات متحد آمریکا بدلیل دوری از صحنه ی نبرد هم در جنگ جهانی اول و هم در جنگ جهانی دوم قدرتمند شده بود چون شوروی سابق در طول تاریخ دوبار حمله به خاکش را از سوی غرب تجربه کرده بود، رئیس جمهور وقت آن کشور پس از پایان جنگ جهانی دوم اروپای شرقی را به طور كل حوزه ی امنیتی خود قلمداد كرد و در صدد انضمام كشورهای همسایه به خاك خود بود. عامل دیگر، اوضاع خاص ژئوپلیتیک آمریكا بود كه رئیس جمهور بی تجربه (ترومن) از بمب اتمیبر علیه ژاپن استفاده كرده بود. از طرف دیگر، در كنگره ی آمریكا در رابطه با روابط آمریكا و شوروی دو نظریه وجود داشت: اولی مربوط به استراتژی دیپلماسی والتر لیپمن بود كه میخواست شوروی و آمریكا روابط حسنه ای داشته باشند. از طرف دیگر، استراتژی مخالف آن از سوی كاردار آمریكا در مسكو به نام جرج كنان بود كه طولانیترین متن تلگرافی را در سال 1946 در رابطه با شوروی (سابق) به آمریكا مخابره كرد: «شوروی، كشوری است با جغرافیای برتر و تاریخ ممتاز كه بر اساس استراتژی گسترش سرزمینی به پیش میرود. مهار آن برای ایالات متحد آمریكا شاید ممكن نباشد… ». البته، تلاشهای وینیستون چرچیل نخست وزیر وقت بریتانیا را در این رابطه نباید نادیده گرفت. او با بزرگنمایی پرده ی آهنین جوزف استالین، هدفش این بود كه ایالات متحد آمریكا و شوروی روابط حسنه ای با یكدیگر نداشته باشند؛ زیرا، او از این كه هم شوروی و هم آمریكا هر دو با سیستم جمهوری اداره میشدند و با سیستم پادشاهی بریتانیا هماهنگی نداشتند نگران بود. بنابراین، چرچیل، از استراتژی جرج كنان كه در رابطه با عدم روابط آمریكا با شوروی (سابق) بود حمایت میكرد. در نتیجه، این استراتژی، در آمریكا پیروز شد. آغاز این تیرگی روابط آمریكا و شوروی را لیپمن تحت عنوان جنگ سرد مطرح ساخت. تاریخ پیدایش مفهوم جنگ سرد با وقایعی چون ادامه ی اشغال آذربایجان ایران (ثقفی عامری، 1373، 111) توسط شوروی (سابق)، ماجرای منازعه ی تركیه با شوروی بر سر تنگه ی داردانل و ماجرای یونان گره خورده است. در این رابطه، اولین سخنرانی ترومن (رئیس جمهور وقت آمریكا) را میتوان عامل اصلی شكل گیری جنگ سرد دانست. او چنین صحبت كرد:
«اكنون دنیا به دو ملت تقسیم شده است. ملتی كه آزاد شده و با سیستم سرمایه داری زندگی میكند و دوم ملتی كه به اسارت در آمده اند» منظور او از این سخن اشاره به جهان سرمایه داری و جهان كمونیسم بود.
از جمله استراتژیهایی كه در دوران جنگ سرد میتوان از آنها یاد كرد، استراتژی محصورسازی (مهار روسیه) جرج كنان بود كه در فصلنامه ی سیاست خارجی آمریكا تحت عنوان منافع رفتاری شوروی كه كنان خود را به نام Mr. X معرفی كرده بود، منتشر شد. او در این مقاله، استراتژی محصورسازی را به طور كامل توضیح داده بود.
نظام نوین جهانی برای نخستین بار توسط جرج بوش رییس جمهوری آمریكا در جریان جنگ خلیج فارس در 1990 اعلام شد. او در سال 1991 به دنبال مذاكرات خود در هلسینكی با گورباچف رهبری شوروی (سابق) و نیز هماهنگی با مارگارت تاچر نخست وزیر انگلیس، رهبران اروپا، سازمان ملل متحد، كشورهای عربی به ویژه خلیج فارس و سایر هم پیمانا خود، نظریه ی نظام نوین جهانی خود را اعلام نمود (حافظ نیا، 1385، 53). این نظام در ارتباط با آینده ی مناسبات جدید جهانی است و در واقع بیانگر دیدگاههای آمریكا در آغاز هزاره ی جدید میباشد. آمریكا در نظر دارد با نظام نوین جهانی سلطه ی بلامنازع خویش را به عنوان برترین قدرت جهانی تثبیت كند. اما سلطه ی آمریكا بر جهان، بدون سلطه ی آن بر خلیج فارس امكان پذیر نبود. به همین جهت، نظام نوین جهانی در واقع طرحی نو برای سلطه ای نو بر مناطق مهم ژئوپلیتیک و ژئواكونومیك جهان توسط آمریكا بود. نظریه پردازان و استراتژیستهای آمریكایی به خوبی دریافته بودند كه رهبری یگانه ی آمریكا بر جهان و تبعیت اروپا از آمریكا، بدون تسلط این كشور بر منطقه ی خلیج فارس اماكن پذیر نخواهد بود. در نتیجه، آمریكا با حضور در منطقه و اشغال افغانستان و به دنبال آن با اشغال عراق به این استراتژی جامعه ی عمل پوشانید. البته، این تنها بوش نبود كه در نظریه ی خود به اهمیت ژئوپلیتیکی خلیج فارس توجه داشته است؛ پس از پایان جنگ سرد اكثر دیدگاههای ژئوپلیتیکی با محوریت حوزه ی خلیج فارس مطرح شده اند كه به دو نمونه ی آن در ذیل خواهیم پرداخت:
از آنجا كه وضعیت جهان دائم در حال تغییر است، هر روز میتوان نظریههای ژئوپلیتیک جدیدتری را در مورد نظامهای جهانی طرح كرد كه هر یك از آنها بررسی متفاوتی از موضوعات منطقه ای ارائه میكند. برداشت مشهور فوكویاما در مورد «پایان تاریخ» تاكنون رنگ باخته است. به عكس نظریه یهانتینگتون در مورد «برخورد تمدنها» اگر چه كمتر از نظریههای دیگر متقاعد كننده است؛ اما، هنوز در مواردی پابرجاست. در واقع این نظریه منحصراً بر ملاحظات روبنایی استوار شده و علت معلول را در جای یكدیگر به كار میگیرد: اختلاف میان تمدنها دلیل درگیریها نیست؛ بلكه نفت و امپریالیزم جدید و منافع ایالات متحده آمریكا درمناطق مختلف جهان، دلایل اصلی بخش عظیمیاز درگیریهای بین المللی و منطقه ای میباشند. طرح دیگر تحلیلگران، میدان بلوكهای اقتصادی را همانند مناطق بزرگی در خطوط نصف النهار و در رو به روی یكدیگر نشان میدهد. طبق این نظریه هر بلوك ژئوپلیتیکی شمالی به یك بلوك ژئوپلیتیکی جنوبی میپیوندد ـ اروپا به آفریقا و خاورمیانه؛ روسیه به هند یا روسیهی شرقی و ژاپن و چین در بلوكی دیگر؛ ایالات متحد آمریكا به آمریكای جنوبی و مركزی ـ این تئوری از تحلیلهایهاوس هوفر و كوهن ریشه میگیرد.
در عوض كیسنجر وزیر امور خارجه ی پیشین آمریكا، عقیده دارد جهان با حفظ نوعی موازنه ی دو جانبهی پویا در حال تقسیم شدن به پنج «قطب» میباشد؛ به اعتقاد او، این قطبها با تلاش برای حفظ ثبات، مدارا كردن با درگیریهای بین نژادی در «جهان سوم» و اعمال قوانین بازی بر هركشور بحث انگیزی مانند ایران، قادر به حل و فصل درگیریها به طور معقولی خواهند بود. یك سناریوی ژئوپلیتیکی نظری دیگر، اتحاد میان اروپا، آمریكا و ژاپن را در مقابل اتحاد بین روسیه و چین به تصویر میكشد، در صورتی كه، تحلیلگران دیگر به اتحاد اروپا و آمریكا در تقابل با اتحاد روسیه و ژاپن اعتقاد دارند. پس از آن به نظریه سه جانبه ی ناكازونه برمیخوریم كه اتحاد پاسفیك در میان ایالات متحد آمریكا، ژاپن و چین را در مصاف با اتحادیه ی اروپا و روسیه میداند. بالاخره، یك نظریه ی متفاوت دیگر، اتحاد بین اروپا و روسیه را درتضاد با اتحاد بین چین و ژاپن نشان میدهد كه در این میان آمریكا حكم داور را دارد. همانگونه كه مشاهده میكنید قوه تحلیل تخیل تحلیل گران ژئوپلیتیکی در حال رهایی از زنجیرها بوده و عوامل واقعی كه میتواند درانتخاب یكی از این نظریهها به ما كمك كند بسیار اندك هستند (ماسكرونی، 1376، 359).
اكنون كه در دهه ی اول قرن بیست و یكم هستیم ژئوپلیتیک با تحولات عجیبی مواجه شده است. از یك طرف با تحولات واگرایی، فروپاشی (امپراطوریها)، تجزیه طلبی و ظهور هویتها، ملیتها، فرهنگها و… . و از طرف دیگر با همكاریهای منطقه ای(اروپای متحد، نفتا، مركوسور، آپك، شانگهای و… )، ائتلاف استراتژیها و جهانی شدن مواجه هستیم. یكی از یك طرف در جهان نظم و ثبات برقرار میشود و از طرف دیگر، هرج و مرج و بی نظمیبه اوج خود میرسد. در این شرایط، ژئوپلیتیک از پویایی و تحول خاصی برخوردار میگردد. به همین دلیل، اكنون، رویكرد انتقادی ژئوپلیتیک مطرح است. تئوریهای ژئوپلیتیک گذشته كه حالت ایستایی و پایداری را القا میكردند، جای خود را به سیستم به اصطلاح GPII (كه بعداً توضیح خواهیم داد) داده اند. در این صورت، تئوریهای كلاسیك در برآورد استراتژیهای ژئوپلیتیکی متحول شده و محیطهای غیر مادی و غیر قابل كنترل تئوریهای جدید ژئوپلیتیکی را به خود اختصاص داده اند.
پیشرفت تكنولوژی اطلاعاتی(IT) و شبكههای رایانه ای باعث شد تا صنایع نظامینیز از این مسئله تأثیر پذیرفته و به سمت رایانه ای تر شدن پیش روند. امروزه، حتی صحبت از چیزی به نام «جنگ از راه دور» به میان میآید، جنگی كه در آن فرماندهان و افسران از نقطه ای بسیار دور مستقیماً عملیات نظامیدر یك منطقه جنگی را به دست گرفته آن را هدایت میكنند در این راستا، تحلیل مولفههای جدید ژئوپلیتیک از اهمیت خاصی برخوردار است چرا كه، به واسطه این مؤلفهها میتوان به ماهیت جدید ژئوپلیتیک پی برد. در ادامه ضمن تشریح رویكرد انتفادی ژئوپلیتیک ویژگیهای محورهای تاثیر گذار بر قلمروی ژئوپلیتیک و نیز مؤلفههای جدید ژئوپلیتیک را مورد تحلیل قرار خواهیم داد. ( اعظمی، 1385، 121 ).
– Fridreek ratzel
– House hofer
– Rodoulf key
– Harry S. Truman
1–روزنامه نگارWalter Lipman
– Winston Ccurchill
– Iron Curtain
– Joseph Stalin
نامیده می شد تنگه ای است كه دریای اژه را به مرمره متصل می كند. Hellespontكه قبلاً Dardanelles 5-
– New World Order
– George Herbert Walker Bush
– Helsinky
– Mikhail Gorbacher
– Margaret Thatcher
– Nakasone
2- جهانی: دایمی، فوری و ذهنیGlobal, Permenant, Immediate, Imnatural
– Faraway Warfare