همواره و در تمامی نظام های آموزشی، یکی از اهداف مهم و قابل توجه در عرصه تربیت و تحصیل، پیشرفت تحصیلی است؛ یعنی رشد و تناسب آموخته های فرد با توان و استعدادهای بالقوه او.
پیشرفت تحصیلی در ابعاد مختلف از عوامل و فاکتورهای متعددی تأثیر می پذیرد؛ از جنبه های وراثتی، فردی، خانوادگی، اجتماعی و مانند آن که هر کدام به فراخور جایگاه خود، تأثیر متفاوتی دارند و بالطبع قابل بررسی و مطالعه هستند.
حوزه علمیه نیز به عنوان یک نظام آموزشی ممتاز و بسیار متفاوت با الگوهای کلاسیک و رسمی آموزشی در سطح جهان و با قدمتی بیش از هزار سال، از این قاعده مستثنی نیست؛ یعنی با وجود اختلافات عدیده ای که در میان ارکان، روشها و همچنین الگوهای آموزشی و تربیتی نظام حوزه علمیه و سایر نظام های آموزشی و تربیتی موجود است، با این حال از یک سری اصول کلی و یکسان با آنها تبعیت می کند.
در میان عوامل مختلف مؤثر بر پیشرفت تحصیلی، جایگاه عزت نفس در ابعاد مختلف عمومی، اجتماعی، تحصیلی و خانوادگی قابل توجه و بررسی و از این رو به دغدغه اصلی این پژوهش بدل گشته است و عمده بحث و پرسش در اینجا مطرح می گردد که چه رابطه ای میان عزت نفس طلاب حوزه علمیه قم و پیشرفت تحصیلی آنها وجود دارد؟ بالطبع پاسخ های بدست آمده از رهگذر این پژوهش، مدیران و صاحب نظران تربیتی حوزه را تا حدودی به نقاط قوت و ضعف ساختار آموزشی حوزه های علمیه رهنمون خواهد ساخت. در این میان استفاده از الگوهای تعیین کننده میزان عزت نفس همچون پرسشنامه های معتبر، در این عرصه نقش ویژه ای خواهند داشت. پرسشنامه کوپر اسمیت، یکی از این الگوهای معتبر و آزموده شده در این عرصه است که قابلیت های خود را در عرصه ها و سطوح مختلف به خوبی نشان داده است و قابل اعتماد و اتکا می باشد.
پژوهش ذیل در پی بررسی این سؤال اصلی است که آیا میان عزت نفس طلاب حوزه علمیه قم و پیشرفت تحصیلی آنها رابطه معنا داری وجود دارد؟
در کنار این سؤال اصلی، سؤالات فرعی نیز خود را می نمایانند؛ همچون اینکه آیا میان ابعاد عزت نفس (همچون عزت نفس عمومی، خانوادگی، اجتماعی و تحصیلی) طلاب حوزه علمیه قم و پیشرفت تحصیلی آنان نیز رابطه معناداری وجود دارد؟
با توجه به اختصاصی بودن بحث و پژوهش به حوزه های علمیه و همچنین عملکرد تحصیلی طلاب حوزه های علمیه، پس از پیگیری های صورت گرفته نتایج حاصل شده حاکی از عدم وجود پژوهشی مستقل در این حوزه می باشد شاید از همین منظر پژوهش حاضر نو و دارای اهمیت باشد که تا پیش از این مورد توجه و آزمون قرار نگرفته است. با این حال به نظر می رسید مناسب باشد تجربیات و پیشینه های مشابه در سایر نظام های آموزش مد نظر قرار گیرد تا نتایج آنها به طور اجمالی مد نظر باشد و طبیعتاً نظام آموزشی حوزه های علمیه جزئی از چارچوب نظام آموزشی جمهوری اسلامی ایران و همسو با سیاست های کلان آن خواهد بود. از این رو مروری بر سایر پژوهشهای صورت گرفت در این عرصه خواهیم داشت:
“عزت نفس برای بقا و سلامت روانی انسان حیاتی است. عزت نفس یکی از ملزومات عاطفی زندگی است و بدون آن بسیاری از نیازهای اساسی برآورده نمی شود” [مک کی و فتینگ 1387: 1] از اینرو داشتن عزت نفس برای یک زندگی موفقیت آمیز لازم است.
بی گمان نقش عزت نفس در نظام آموزشی حوزه علمیه و موفقیت تحصیلی، نقشی خاص و بیبدیل است. یک طلبه در روند تحصیلی خود همواره شرایط مختلف و متفاوتی را تجربه می کند. شرایطی که به انحای مختلف در تعلیم و تربیت وی نقش دارند. سیر این مراحل تکاملی تربیتی بدون برخورداری از عزت نفس متناسب، امکان پذیر نیست چه بسا افرادی که با انگیزه و توانمندی های بالا وارد عرصه تعلیم و تربیت حوزه های علمیه می شوند و در اثر نقصان عزت نفس، تحصیل را در نیمه راه رها می کنند و امور غیر مرتبط دیگر می پردازند که به تأیید صاحب نظران این امر بسیار مضر و خطرناک است.
از آنجایی که صنف روحانیت، صنفی ممتاز و تأثیرگذار در جامعه و تربیت نسلهای آینده آن است، بررسی جایگاه عزت نفس در نظام آموزشی حوزه های علمیه و طلاب شاغل به تحصیل در آنها امری حائز اهمیت و قابل توجه است.
با توجه به نقش مهم عزت نفس در پیشرفت تحصیلی در تمام گرایش ها و مقاطع تحصیلی و آموزشی، خصوصاً دروس حوزه های علمیه، انجام پژوهش در موضوع فوق ضروری و مفید فائده است. خصوصاً که با پیگیرهای صورت گرفته در اثنای پژوهش از مراکز ذی ربط همچون معاونت آموزش حوزه علمیه، معاونت تهذیب حوزه علمیه و مرکز مطالعات راهبردی روحانیت که متکفل پژوهش در عرصه آسیب شناسی حوزه های علمیه است، خلأ این پژوهشی مورد تأیید مراکز فوق نیز قرار گرفته است.
بین عزت نفس طلاب حوزه علمیه قم و پیشرفت تحصیلی آنها رابطه معناداری وجود دارد.
طلبه، عزت نفس، پیشرفت تحصیلی، ابعاد عزت نفس،
عزت نفس در واقع ارزیابی مداوم شخص نسبت به ارزشمندی خویشتن [شاملو1390: 144] و درجه تصویب، تأیید، پذیرش و ارزشمندی است که شخص نسبت به خویشتن احساس می کند. [شاملو 1385: 88]
پیشرفت تحصیلی به جلوه ای(نمایی) از جایگاه تحصیلی دانش آموزان اشاره دارد که این جلوه ممکن است بیانگر نمره ای برای یک دوره، میانگین نمرات در دوره ای مربوط به یک موضوع یا میانگین نمرات دوره های مختلف باشد[سیف 1376]
منظور از طلبه، دانش پژوهان علوم دینی هستند[معین1363] که در حوزه علمیه اشتغال به تحصیل دارند.
منظور از عزت نفس در پژوهش حاضر، میزان نمره ای است که فرد در آزمون کوپر اسمیت کسب کرده است.
منظور از پیشرفت تحصیلی در پژوهش حاضر، نمره معدل ترم(یا سال) گذشته طلاب حوزه علمیه می باشد.
منظور از طلبه در پژوهش حاضر، دانش پژوهان علوم دینی هستند که در حوزه علمیه اشتغال به تحصیل دارند.
.
از نظر راجرز، “عزت نفس در واقع ارزیابی مداوم شخص نسبت به ارزشمندی خویشتن است”[شاملو1390: 144].
عزت نفس در واقع “درجه تصویب، تأیید، پذیرش و ارزشمندی است که شخص نسبت به خویشتن احساس می کند. این احساس ممکن است در مقایسه با دیگران باشد و یا مستقل از آنها. احساس ارزش به خویشتن همانند تصویر خویشتن، یک هسته مرکزی ثابت دارد که همواره با یک سلسله احساس ارزشهای پیرامونی، یک مجتمع را تشکیل می دهند.“[شاملو 1385: 88]
دیدگاه برخی روانشناسان دیگر مبین این مسأله است که عزت نفس عبارت است از “احساس ارزشمند بودن. این حس از مجموع افکار، احساسها، عواطف و تجربیاتمان در طول زندگی ناشی میشود: احساس میکنیم که شخصی منفور یا دوست داشتنی هستیم؛ خود را دوست داریم یا نداریم. مجموعه هزاران برداشت، ارزیابی و تجربهای که از خویش داریم باعث میشود که نسبت به خود احساس خوشایند ارزشمند بودن، و یا برعکس احساس ناخوشایند بی کفایتی داشته باشیم” [بین، کلمز و کلارک 1388: 11] در حقیقت عزت نفس نوعی احساس خاص است که از مجموع تفکرات، احساسات، عواطف و تجربیات فرد ایجاد می گردد و به او پیش زمینه فکری خاصی در مورد شخصیت خودش می بخشد. این احساس همواره با نوعی قضاوت و ارزیابی همراه انسان است که در مجموع سازنده دیدگاه وی به خودش می گردد. این احساس طیف وسیعی از احساسات منفی یا مثبت فرد را شامل می شود. همچنین، قضاوت و ارزیابی فرد نسبت به خودش، ناشی از دهها و یا شاید صدها مقایسه مختلف است که در ذهن و روان او و همچنین در اثر احساسات مختلف وی در موقعیتهای متفاوت زندگی در عرصه فردی و اجتماعی تحقق یافته است. اما از دید کسانی مانند براندن،“عزت نفس چیزی به مراتب بیش از احساس خود ارزشمندی است. احساس خودارزشمندی که بسیاری از روان درمانگرها و آموزگاران می خواهند آن را در اشخاص ایجاد و القا کنند به مقایسه، در حکم اتاق انتظار عزت نفس است…. عزت نفس اعتماد به توانایی خود دراندیشیدن است. اعتماد به توانایی خود در کنار آمدن با چالشهای اولیه زندگی. اعتماد به حق خود برای موفق و شاد بودن است. احساس ارزشمند بودن و شایسته بودن است.“[براندن 1389: 24]
“عزت نفس معمولاً به عنوان ارزشیابی شخص از ارزشمندی خویش تعریف میشود افرادی که عزت نفس بالایی دارند خودپذیرا و خود ارزشمند هستند. روانشناسان اجتماعی عزت نفس را ارزیابی مثبت و منفی از خود میدانند به طوری که فرض می شود عزت نفس تا حدودی با ثبات است عزت نفس یا همان خود بزرگواری یکی از خصوصیات مهم واساسی شخصیت هر فردی را تشکیل میدهد.“[شاطرلو،1386]
“عزت نفس یکی از عوامل مهم و اساسی در رشد و شکوفایی انسانهاست که در دهه های اخیر مورد توجه بسیاری از روان شناسان و پژوهشگران امور تربیتی قرار گرفته است. عزت نفس به معنای قضاوت شخص از ارزشمندی خود است و به نگرش فرد از خود دلالت می کند. افراد با بررسی نحوه ی کنار آمدن با استانداردها و ارزشهای مورد نظر خود و مقایسه ی چگونگی عملکرد خود با دیگران به این قضاوت دست می پردازند. عزت نفس چگونگی احساس خود درباره ی خود است و بر همه ی افکار، ادراکات، هیجانات، آرزوها، ارزشها و اهداف شخصی نفوذ دارد و کلید رفتار آدمی می باشد. بنابراین، عزت نفس هسته ی مرکزی ساختارهای روانشناختی فرد است که وی را در برابر اضطراب محافظت نموده و آسایش خاطر وی را فراهم می آورد. عزت نفس نقش محافظت کننده ای در مقابله با فشارهای روانی دارد که از فرد در مقابل وقایع فشار آور منفی زندگی حمایت می کند. فردی که از ارزشمندی بالایی برخوردار است، به راحتی قادر است با تهدیدها و وقایع فشارآور بیرونی بدون تجربه ی برانگیختگی منفی و از هم پاشیدگی سازمان روانی مواجه شود. عزت نفس پائین به عنوان عامل خطر برای پرخاشگری، بزهکاری، سوء مصرف مواد، افسردگی، عملکرد ضعیف تحصیلی، همسر آزاری، کودک آزاری و نظایر آن مشاهده شده است. اخیراً برخی سیاستمداران و مسئولان مدارس پیشنهاد کرده اند که مدارس و دیگر مؤسسات اجتماعی باید برنامه هایی برای ارتقای عزت نفس افراد طراحی کنند. این پیشنهاد بر این فرض استوار است که عزت نفس علت و نه معلول مشکلات اجتماعی است، مستقل از موقعیت های خاص وجود دارد و میتواند با مداخلات خارجی ارزیابی شود. بی تردید عزت نفس یکی از مهمترین و اساسی ترین جنبه های شخصیت و تعیین کننده ویژگیهای رفتاری ما است. توجه به این امر، به ویژه در مورد کودکان دارای نیازهای آموزشی ویژه و نیز کسانی که به آنها آموزش می دهند، از اهمیت خاصی برخوردار است. عزت نفس به مانند یک سرمایه ارزشمند حیاتی از مهمترین عوامل پیشرفت و شکوفایی استعداد و خلاقیت افراد می باشد. افراد دچار ناتوانی، به دلیل نگرشهای منفی والدین، تجارب منفی در برخورد با همسالان عادی و ناکامی های پی در پی در مدرسه به تدریج دلسرد و سرخورده شده و توالی چنین شکست ها و مشکلاتی موجب می شود که آنها نسبت به خود احساس بی ارزشی داشته باشند و در نتیجه این احساس منجر به آسیب در عزت نفس آنها شود“[ولی زاده و همکاران،1387].
“عزت نفس یک شاخص بسیار مهمی در شخصیت افراد است و به مقدار ارزشی که ما به خود نسبت می دهیم و فکر می کنیم دیگران برای ما قائل هستند، گفته می شود. قدمت تاریخی این موضوع به مباحثی که علما و فلاسفه تعلیم و تربیت در گذشته داشته اند برمی گیرد. در طول صد سال گذشته بسیاری از روان شناسان این نظر را پذیرفته اند که انسان دارای یک نیاز به عزت نفس می باشد(آدلر 1390).
بعضی از نظریه پردازان اظهار می دارند که به طور کلی ارزش گذاری نسبت به خویشتن را میتوان عزت نفس نامید.(آلپورت1937، راجرز1959، سالیوان1953، طارن هورنی1937، جیمز1890، مازلو1970). اسمیت هارتر و روزنبرگ، عزت نفس را عنصری از خود پنداره میدانند که به قضاوت ما نسبت به تواناییهای بالقوه و بالفعل دلالت دارد. فردی که عزت نفس بالایی دارد، خود پذیرا و خود ارزشمند است. روانشناسان اجتماعی عزت نفس را ارزیابی مثبت و منفی از خود می دانند. به طور کلی فرض می شود، عزت نفس تا حدودی باثبات است. همچنین عزت نفس به عنوان یک احساس کلی از خود ارزش و کفایت شخصی یا به عنوان احساس عمومی پذیرش خود، خوبی و احترام به خود تعریف می شود(کوپر اسمیت ، 1967، وایلی ،1990، شهرآرای، 1387). عزت نفس یا همان خود بزرگواری یکی از خصوصیات مهم و اساسی شخصیت هر فردی را تشکیل می دهد و به طور حتم روی سایر جنبه های شخصی انسان اثر می گذارد و کمبود یا فقدان آن باعث عدم رشد سایر جنبه های شخصیت یا ناموزونی آنها خواهد شد و حتی ممکن است پایه گذار بیماریهای روانی گوناگونی مانند افسردگی، کمرویی و ترس و…شود“[بیابان گرد1372].
به همین دلیل می توان گفت “عزت نفس درجه و ارزشی است که یک فرد برای خود قائل میشود. عزت نفس به منزله بیان تأیید یا عدم تایید فرد نسبت به خویشتن است و نشان می دهد که تا چه اندازه فرد خود را توانا، ارزنده و پر اهمیت می داند و به عبارت دیگر عزت نفس یک تجربه شخصی است که ترجمان آن را می توان در سطح گفتار و در سطح رفتار های معنادار مشاهده کرد. عزت نفس می تواند بالا یا پایین باشد. زمانی که خود ادراک شده و خودآرمانی با یکدیگر همتراز باشند، فرد از عزت نفس بالایی برخوردار است. بر عکس چنانچه خودآرمانی با خود ادراک شده تفاوت فاحش داشته باشد، فرد از عزت نفس پایین برخوردار خواهد بود. هرگاه فرد ارزیابی مثبتی از عملکرد خود داشته باشد، باعث افزایش عزت نفس وی می شود در حالی که فرد اگر ارزیابی منفی از عملکرد خود داشته باشد، عزت نفس او کاهش می یابد جایگاه مهار سلامت باور فرد به این امر است که سلامت وی تا چه حد تحت کنترل عوامل درونی (خود) و یا بیرونی )افراد موثر یا با نفوذ و ساختار اولیه جایگاه مهار سلامت از بخت و اقبال) میباشد. در نظریه یادگیری اجتماعی گفته میشود که یادگیری در فرد بر پایه تقویت های گذشته انجام میشود و طی آن افراد انتظارات خاص و عمومی را در خود شکل می دهند. جایگاه درونی مهار سلامت با آگاهی و نگرش مثبت، وضعیت روانشناختی، رفتارهای بهداشتی و سلامت همراه و همگام می شود. در مقابل، بیشتر منابع بیرونی جایگاه مهار سلامت( به خصوص افراد مؤثر و با نفوذ؛ بخت و اقبال) با رفتارهای بهداشتی منفی و وضعیت روانشناختی ضعیف همراه می شوند.“[مشکی و همکاران، 1387].
“عزت نفس مفهوم روانشناختی بسیار عام و در عین حال بسیار مهم است اما به طور کلی می توان عزت نفس را احساس ارزشمندی شخص تعریف نمود. احساسات و افکار مردم درباره خودشان اغلب بر احساس تجارب روزانه تغییر پذیر است و به طور موقت بر احساس فرد تاثیر می گذارند. البته عزت نفس، بنیادی تر از آن است که افت و خیزهای معمول می توان نوسانات گذرایی بر نحوه احساستشان نسبت به خود ایجاد کند، ولی این تاثیرات بسیار محدودند، بر عکس آنهایی که عزت نفس پایینی دارند افت و خیزهای معمول می تواند زندگی آنها را دگرگون کند. عزت نفس معمولاً به عنوان ارزیابی شخص از ارزشمندی خویش تعریف میشود افرادی که عزت نفس بالایی دارند خودپذیرا و خود ارزشمند هستند. روانشناسان اجتماعی عزت نفس را ارزیابی مثبت و منفی از خود میدانند به طوری که فرض می شود عزت نفس تا حدودی با ثبات است. عزت نفس یا همان احترام به خود یکی از خصوصیات مهم و اساسی شخصیت هر فردی را تشکیل میدهد و به طور حتم روی جنبههای شخصی انسان اثر میگذارد و کمبود یا فقدان آن باعث عدم رشد سایر جنبههای شخصیت به صورت ناهماهنگ خواهد شد و حتی ممکن است باعث پدیدآیی بیماریهای روانی گوناگون مانند افسردگی، کمرویی، پرخاشگری، ترس و… شود.“[بیابانگرد،1372].
در واقع “عزت نفس بالا بستگی به شکلدهی ارزشها و استانداردهای خود والدین دارد همچنین به رفتار سالم بستگی دارد، زمانی که افراد از سلامتی کامل برخوردار باشند ولی عزت نفس بالایی نداشته باشند در رفتار خود عزت نفس پایین نشان میدهند.“[شاطرلو، 1386].
“یکی از مهمترین عواملی که انسان را از سایر حیوانات متمایز می کند آگاهی از خود است، یعنی توانایی تشکیل یک هویت و اختصاص دادن ارزشی به آن. به بیان دیگر این ظرفیت در انسان وجود دارد که تعریف کند کیست و سپس ببیند که آیا آن هویت را دوست دارد یا خیر“[مک کی و فتینگ 1387: 1]عزت نفس در بسیاری از باورها، رفتارها و بینش های فردی و اجتماعی انسان تأثیر مستقیم و قابل ملاحظه ای دارد. انسان برخوردار از عزت نفس، خود را در انجام بسیاری از امور و درتلاش برای رسیدن به اهداف کوتاه مدت و دراز مدت زندگی توانمند و بالنده می داند. از این رو هیچگاه نمیتوان نسبت به آن بی اهمیت بود. “همه افراد صرف نظر از سن، جنسیت، زمینه فرهنگی، جهت و نوع کاری که در زندگی دارند، نیازمند عزت نفس هستند. عزت نفس واقعاً بر همه سطوح زندگی اثر می گذارد. در حقیقت بررسی های گوناگون رانشناسی حاکی از آن است که چنانچه نیاز به عزت نفس ارضا نشود، نیازهای گسترده تر نظیر نیاز به آفریدن، پیشرفت و یا درک استعداد بالقوه، محدود می ماند…. افرادی که احساس خوبی نسبت به خود دارند، معمولاً احساس خوبی نیز به زندگی دارند. آنها می توانند با اطمینان با مشکلات و مسئولیتهای زندگی مواجه شوند و از عهده آن برآیند.” [بین، کلمز و کلارک 1388: 12]
“رفتار فرد تا حد زیادی متأثر از عزت نفسش است. افراد مایلند بر حسب نظری که به خود دارند و بر حسب عزت نفس رفتار کنند. رفتار نیز به نوبه خود معمولاً نظری را که پیش از بروز آن رفتار وجود داشته است، تأیید می کند. این فرایند دوره ای، دیدگاه ها و نگرشهای اساسی را تقویت میکند.”[بابایی 85 : 19]
از سوی دیگر “برای انسان هیچ حکم ارزشی مهمتر از داوری او در مورد خویشتن نیست و ارزیابی شخص از خویشتن، قطعی ترین عامل در رشد روانی اوست. این ارزشیابی تماماً به شیوه قضاوت آگاهانه و صریح، شفاهی یا کتبی یا برشمردن صفات و توصیف حالات نیست، بلکه بصورت احساس می باشد. احساسی که جدا کردن و شناسایی آن مشکل است، زیرا پیوسته توسط انسان تجربه می شود و جزئی از هر احساس دیگر انسانی می باشد و در هر واکنش احساساتی دخیل است. بنابراین تصویری که یک فرد از خویشتن دارد به طور ضمنی در همه واکنشهای ارزشی او تجلی می کند.”[ براندن 1388: 161]
“هنگامی که خودانگاره فرد، مثبت و عزت نفسش زیاد است، احساس می کند که موجودی تواناست و با اطمینان می اندیشد از این رو می کوشد که رفتارش توأم با موفقیت باشد تا بعدها موجب افزایش احساس ارزشمندی شود. از سوی دیگر هنگامی که خودانگاره فرد منفی و عزت نفسش کم است، احساس می کند که موجودی نالایق است و گمان می کند از پس کارها بر نمی آید از این رو فرصتهایی را که می تواند رفتار موفقیت آمیزی ارائه دهد از دست می دهد.“ [بین، کلمز و کلارک 1388: 29]
امیرالمؤمنین 7 در روایتی می فرمایند: “مَن کَرُمَت عَلَیهِ نَفسُهُ لَم یُهِنهَا بِالمَعصِیَهِ کسی که خودش را باکرامت می داند خویش را با گناه خوار و خفیف نمی سازد”[تمیمی 1375: حدیث 8370]
ایشان در وصیت به فرزندش امام حسن مجتبی 7 می فرماید:” أکرِم نَفسَکَ مِن کُلِّ دَنِیَّهٍ و إن سَاقَتکَ إلَی الرَغَائِبِ فَإنَّکَ لَن تَعتَاضَ بِمَا تَبذِلُ مِن نَفسِکَ نفس خویش را عزیز بشمار و به هیچ پستی و دنائتی تن مده گرچه عمل پست تو را به تمنیاتت برساند زیرا هیچ چیز با شرافت برابری نمی کند و[به جای عزت از دست داده] عوضی مانند آن نصیب نخواهد شد.”[نهج البلاغه نامه 31]
در این میان براندن معتقد است که “ارزشیابی شخصی از خویشتن، اثرات برجسته ای در جریان فکری، احساسات، تمایلات، ارزشها و هدفهای وی دارد و کلید فهم رفتار اوست. به منظور شناخت کیفیات روانی انسان و پی بردن به روحیات او باید به طبیعت و میزان حرمت نفس و معیارهای قضاوت وی درباره خویشتن آگاهی یافت.” [براندن 1388 :162]
. Bean
. Clemes
. Clark
. Branden
Adler.5
6.Allport
7.Rogers
Sullivan .8
Horny 9.
James 10.
Maslow 11.
Asmet .12
Veilly 13.
از اهداف و وظایف مهم آموزش و پرورش می توان ایجاد زمینه برای رشد همه جانبه فرد و تربیت انسانهای سالم ،کارآمد و مسئول برای ایفای نقش در زندگی فردی و اجتماعی نام برد.
دانشآموزان یکی از ارکان اساسی نظامآموزشی میباشند که با تربیت صحیح آنها میتوان افراد سالم به جامعه تحویل داد.از کل دانشآموزانی که وارد سیستم آموزش و پرورش میشوند. تعداد اندکی از آنها میتوانند استعدادهای خود را شکوفا کنند و در این عرصه موفق گردند و عملکرد تحصیلی خوبی از خود نشان دهند.عملکرد تحصیلی تحت تاًثیر یکسری عواملی است. یکی از عوامل مهم و اثرگذار بر عملکرد تحصیلی دانشآموزان میتوان انگیزش پیشرفت آنها را نام برد.
افراد دارای انگیزش پیشرفت سطح بالا برای حل مشکلات و رسیدن به موفقیت بسیار کوشا هستند.حتی پس از آنکه در انجام کاری شکست خوردند،از آن دست نمیکشند و تا رسیدن به موفقیت به کوشش ادامه میدهند.”دانش آموزان دارای انگیزش پیشرفت سطح بالا همواره میخواهند موفق بشوند و آن را انتظار میکشند؛ و وقتی که شکست میخورند کوششهای خود را دو برابر میکنند و به فعالیت خود ادامه میدهند”.(اسلاوین،2006 ترجمه،سیدمحمدی،1389).
در پیش بینی پیشرفت تحصیلی،برخی از روانشناسان متغیرهایی همچون انگیزه پیشرفت را از جهاتی مهمتر از هوش و استعداد می دانند.زیرا هوش از سازه های نسبتا ثابت و نسبتا دگرگون ناپذیر است.اما انگیزه پیشرفت را می توان با چاره اندیشی هایی دگرگون ساخت.(مککلند، 1961).
با توجه به اینکه انگیزه پیشرفت تحصیلی متغیری است که از راه مشاهده رفتار یا نمرات درسی دانش آموزان در فضای آموزشی استنباط می شود در این راستا به نظر میرسد یکی از عوامل مؤثر در این امر مهم و نیز عملکرد تحصیلی دانش آموزان، روش تدریس معلم می باشد.
تدریس یکی از ارکان اصلی یک سیستم آموزشی به شمار می رود که کارآیی نظام آموزشی به آن بستگی دارد.اگر محتوای آموزشی با مناسبترین و کار آمدترین روشها تدریس نشوند کارآیی نخواهد داشت.یکی از مشکلات امروز هر سیستم آموزشی عدم اطلاع و آگاهی کافی اغلب معلمان به روشها والگوهای پیشرفته تدریس است.الگوهای تدریس در واقع الگوهای یادگیری هستند.ما با استفاده از الگوها در حالیکه به شاگردان در کسب اطلاعات، نطرات و مهارتها و راههای تفکروابراز نظرخود کمک می کنیم،نحوه یادگیری را نیز به آنها می آموزیم.(بروس جویس؛ مارشا ویل وامیلی کالهون،ترجمه بهرنگی،1384).
مربیان تعلیم و تربیت به دنبال این هستند که علم و دانش به وسیله خود یادگیرندگان ساخته شود و یادگیری، تنها انتقال معلومات نباشد و دانشآموزان خود در کشف مفاهیم تلاش کنند. به همین منظور روشهای تدریس ابداع شد که دراین راستا دانشآموزان را تقویت کند.(همان منبع).
اهداف درس علوم تجربی شامل دست یافتن دانش آموز به مواردیاست از قبیل: همه جانبهگری،رویکرد تلفیقی،تفکر، آگاهی،توانایی،ایجاد
ارتباط بین آموزه های علمی و زندگی واقعی و به عبارتی کسب علم مفید،سودمندوهدفدار که بتواند انسانهایی مسؤلیت پذیر،متفکر و خلاق پرورش دهد که به کارگیری روشهای تدریس فعال مانند ساختگرایی،دریافت مفهوم و… می تواند در دستیابی به این اهداف بسیار مؤثر باشد. الگوی دریافت مفهوم به منظور کمک به دانش آموزان در یادگیری مؤثرتر مفاهیم و بر اساس مطالعات برونرپیرامون شیوه ی تفکر طراحی گردیده است که این الگو، فرصت تحلیل جریان فکر و رشد شیوه های مؤثر تفکر را برای دانش آموزان فراهم می آورد(آقازاده،1386).
در روش دریافت مفهوم،یاددادن نحوه طبقه بندی کردن،نحوه فکر کردن و چگونگی دریافت مفهوم به دانشآموزان اهمیت دارد و معلم به عنوان حامی و هدایتگر فرضیه های دانشآموزان است به نحوی که از قبل مفاهیم را انتخاب و در نمونههای مثبت و منفی سازمان میدهد و فراگیران را جهت نیل به این مفهوم هدایت میکند. این روش دانشآموزان را قادر به مفهوم سازی پیشرفته،استدلال استقرایی،تسلط وآگاهی به چشم اندازها،تحمل ابهام و حساسیت به استدلال منطقی در ارتباطات مینماید.(شعبانی،1387).
در الگوی ساختگرایی، دانش آموزان طی تلاش برای حل مسایل علمی دایماً فرصت ساماندهی و باز سازی ادراکات خود را دارند و می توانند برای رسیدن به دانش چندین را ه را برنامه ریزی کنند.این الگوی تدریس دانش آموزان را برای تحلیل، تفسیرو پیش بینی ترغیب می کند.(حریر فروش،صادقی،1389).
ساختگرایی،معمولاً به این نظر اشاره دارد که یادگیرندگان خود به ساخت دانش خود اقدام میکنند.بر خلاف رفتارگرایی که معمولاً بر معلمان و کتابهای درسی تأکید میورزند،ساختگرایی به یادگیرندگان فرصت میدهد دانشی را که حایز اهمیت است در نظر آورند.مزیت فلسفه ساختگرایی آن است که هرگاه دانشآموز راهی علمی برای حل مسأله خود بیابد،آن راه حل بخشی از خود وی می شود.اگرفرصتی فراهم آوریم که یادگیرندگان دانش خود را کشف کنند یا آن را بسازند یاد گیرندگانی پرورش خواهیم داد که دارای عملکرد بالا،تفکر انتقادی و یادگیری مادامالعمر خواهند شد.دراین روش با سپردن مسؤولیت به دانشآموزان میتوان باعث تقویت،ترغیب و پذیرش اختیار و ابتکار دانشآموزان گردید.(آقازاده،1386).
به نظر می رسد ضروریست که کاربرد روش تدریس ها ارزیابی گردد تا مشخص شود که اجرای هر یک تا چه حدودی بر انگیزه پیشرفت و عملکرد و پیشرفت تحصیلی دانش آموزان تأثیر گذار است؟سر انجام این پژوهش، می خواهد به پاسخ این سؤالها برسد که 1)میزان اثربخشی دو مورد از روشهای تدریس فعال به نام دریافت مفهوم و ساختنگرایی بر میزان انگیزش پیشرفت و عملکرد و پیشرفت تحصیلی در درس علوم تجربی چگونه است؟ 2)آیا بین اثربخشی این دو نوع روش تدریس فعال و روش تدریس سخنرانی که جزء روشهای غیر فعال محسوب می شودبر میزان انگیزش پیشرفت و عملکرد و پیشرفت تحصیلی در درس علوم تجربی تفاوت معناداری وجود دارد؟
education
Motivation
Cohen loeez
intrinsic Motivation
Extrinsic Motivation
Scholastic achievement
autonomy(independence)
Alpentrich&Wieel ech shanc
Cheryl Lynn,Spaulding
Teaching
educational function
Slavin
McClelland
Brusce.Weil & Calhoon
Bruner
ناباروری به عنوان عدم توانایی بچه دار شدن بعد از حداقل یک سال ازدواج بدون استفاده از وسایل پیشگیری اطلاق می شود (بریک، 2007). آمارها با توجه به مراکز کنترل و پیشگیری بیماری ها حاکی است که بیش از 6 میلیون در ایالات متحده از ناباروری رنج می برند (ریچارد و کریستین، 2014). بر پایه گزارش سازمان بهداشت جهانی در حال حاضر به طور تقریبی بیش از هفتاد میلیون زوج نابارور در جهان و بیش از یک و نیم میلیون زوج ایرانی نابارور هستند (پیرنیا، 2008). مطالعات پژوهشی نشان می دهد که ناباروری مشکلات عدیده ای را برای زوجین از جمله برچسب ناباروری (دونکور و سندال، 2007)، کاهش عزت نفس (ویکل، گیدرون و شینر، 2004)، بروز و تشدید افسردگی (ولگستن و همکاران، 2010)، کاهش کیفیت زندگی (اونات و بجی 2012)، ناسازگاری های روانشناختی، ناسازگاری های زناشویی و آسیب در روابط جنسی (پیترسون و ایفرت، 2011) ایجاد می کند. ناباروری به عنوان یک بحران پیچیده زندگی است که از لحاظ روانشناختی، تهدید کننده و از جنبه هیجانی، ناتوان کننده است (نیکبخت، کریمی و بهرامی،1390) و اگر چه زن و شوهر هر دو بحران ناباروری را تجربه می کنند، ولی بررسی ها نشان می دهد که اثرات روانشناختی منفی ناباروری برای زنان در مقایسه با مردان بیشتر است و به طور کلی مطالعات انجام شده، ناباروری را به عنوان یک تجربه ناگوار خصوصاً برای زنان معرفی می کند (بگشاو و تایلور، 2003)، که باعث می شود در معرض آسیب های روانی و شخصیتی قرار بگیرند (ابی، اوناه و اوکافار، 2009). در واقع باردار شدن برای بسیاری از زوج ها مرحله ای مهم و ناتوانی در باردار شدن به معنی فشار و رنج و درد خواهد بود و بررسی اثرات آن یک چالش حقیقی را نشان میدهد (راسکانو و ولادیکا، 2012). گریل (1994؛ به نقل از نیلفروشان و همکاران، 1384) نیز در مطالعه فراتحلیلی خود به این نتیجه رسید که تجربه ناباروری در ابعاد بافت اجتماعی، تمرکز بر نقش جنسی، ساختار خانواده و رابطه زوج، تکنولوژی باروری، کنترل بر زندگی، نگرش نسبت به آینده و روابط بین فردی قابل بررسی است؛ که در این پژوهش نیز بعضی از این ابعاد مانند دلزدگی زناشویی و روابط صمیمی با همسر که در بعد ساختار خانواده و رابطه زوج قرار میگیرد و باورهای غیر منطقی که مربوط به نگرش و باورهای فرد نسبت به ناباروری است، مورد بررسی قرار گرفته است. دلزدگی در زوجین یک روند تدریجی است که طی آن صمیمیت و عشق به تدریج رنگ باخته و به همراه آن خستگی عمومی عارض می شود. بنابر تعریف دلزدگی یک حالت خستگی و از پا افتادن جسمی، عاطفی و روانی است که نتیجه درگیرهای طولانی مدت در موقعیت هایی است که افراد از نظر عاطفی و احساسی مطالبات زیادی دارند (آیالا مالاچ، 2004؛ آیالا مالاچ، 2003). از پا افتادن جسمی یا فرسودگی بدنی ناشی از دلزدگی به صورت خستگی مزمن بروز می کند که با خواب رفع نمی شود. در خصوص از پا افتادن عاطفی نیز مبتلایان به دلزدگی مدام آزرده و دلسردند. از پا افتادگی روانی ناشی از دلزدگی نیز معمولاً به صورت کاهش خودباوری و منفی گری نسبت به روابط، به خصوص رابطه با همسر رخ می دهد. دروسدزول و اسکرزپولس (2009) در پژوهشی در اتریش نشان دادند که روابط زناشویی زنان نازا نسبت به زنان بارور کمتر است و آنها بیشتر دچار اختلال در روابط زناشویی می شوند. نیکبخت و همکاران (1390) در یک پژوهش مقطعی نشان دادند که میزان دلزدگی زناشویی زنان نابارور از زنان بارور بیشتر بوده است. بر اساس نتایج پژوهش ها تجربه استرس زای ناباروری با طیف گسترده آسیب های روانشناختی، اختلالات کارکرد جنسی و مشکلات زناشویی ارتباط دارد (نیکبخت و همکاران، 1390؛ ابوالقاسمی، رجبی، شیخی، کیامرثی و صدرالممالکی، 2013).
در ازدواج های موفق تبادل و ارضای متقابل نیازهای صمیمیت زوجین در حد قابل قبول و انتظار موجب تحکیم روابط محبت آمیز بین آنها می شود، تا آنجا که می توان گفت یکی از اصول در ازدواج های موفق، ایجاد صمیمیت زوجین است (وولگستونگ، وانبرگ، اکسلیوس و لاندکویست، 2010). در واقع صمیمیت دارای ابعاد عاطفی، روانشناختی، عقلانی، جنسی، جسمانی، معنوی، زیبایی شناختی، اجتماعی و تفریحی است (دامس، 2000) و زمینه بنیادی را در جهت رضایت و نارضایتی فرد از زندگی موجب می شود، چرا که تعهد زوجین برای رابطه را استحکام می بخشد و به طور مثبت با سعادت و سازگاری زناشویی همراه است (پاپاگیورگیو و ولز، 2004). به طور کلی صمیمیت در روابط زناشویی، به صورت الگوی رفتاری بسیار مهمی مفهوم سازی شده است که جنبه های عاطفی- هیجانی و اجتماعی نیرومندی دارد و بر پایه پذیرش، رضایت خاطر و عشق شکل می گیرد (تن هوتن، 2007). نتایج پژوهش وولگستونگ و همکاران (2010) نشان داده است که زنان ناباروری که تحت تأثیر آثار منفی ناباروری هستند، ممکن است دچار مشکل در صمیمیت زناشویی خود شوند. بگموآراس(2010) در پژوهش خود نشان داد که ناباروری فرایندی استرس زا برای زنان است و موجب اضطراب و در نتیجه تعارضات زناشویی می شود. البرز (2011) نیز در پژوهش خود نشان داد که مشکل تعارضات زناشویی در زنان نابارور به طور معنی داری بیش از سایر زنان است. همچنین نتایج پژوهشی حاکی از افزایش صمیمیت زناشویی در جامعه زنان بارور بوده است (باقریان، 2010؛ اسفند آبادی، 2012).
همانطور که نتایج نشان داده است ناباروری پیامدهای روانشناختی بسیاری دارد (ابی و همکاران، 2009). یکی دیگر از این پیامدها عقاید و باورهای غیر منطقی است. منظور از باورهای غیر منطقی آن دسته از ارزش ها و هنجارهایی است که ممکن است افراد در زندگی فرا گیرند و به طور اساسی واقع گرایانه و متداول نباشد. این عقاید غیر منطقی می تواند به ایجاد مشکلات روان شناختی و هیجانی منجر شود (گلی، احمدی و گلی، 1391). تفکر غیر منطقی در بسیاری از موارد، موجب کاهش عملکردهای روان شناختی و عاطفی می شود (فیکیس و همکاران ، 2003). به عقیده بک (1976؛ به نقل از به نقل از هنرپروران، قادری، تقوا و زندی قشقایی، 1391) مشکلات عاطفی و رفتاری از تحریف واقعیت بر اساس فرض ها و منطق معیوب ناشی می شوند. این نوع ارزیابی های تحریف شده به هیجان های خاصی منجر می شوند. بنابراین پاسخ های هیجانی فرد با ارزیابی تحریف شده خود و نه با واقعیت هماهنگ است (گوردن و پائول، 2008). وقتی یک رویداد یا واقعه ناراحت کننده برای ما اتفاق می افتد، خود آن رویداد ما را ناراحت یا مضطرب نمی کند، بلکه برداشت ما از آن رویداد است که منجر به اضطراب و ناراحتی ما می شود (اسمیت، 2000؛ به نقل از هنرپروران و همکاران، 1391). موسوی نیک و باساواراجاپا (2012) در پژوهشی نشان دادند که زنان نابارور باورهای غیرمنطقی و افسردگی در در سطح بالایی قرار دارند.
نتایج پژوهش نشان می دهد خطاهای شناختی به علت نبود فرزند به نوبه خود سبب احساس فرسودگی و خستگی، ارتباط نامناسب با همسر و کاهش علاقه، محبت، محبت و خشنودی از فعالیت جنسی می شود (خایاتا، رایزک، حسن، غزال- ایود و اسد، 2003). فیکیس و همکاران (2003) در مطالعه خود به این نتیجه رسیدند که باورهای غیر منطقی نسبت به فرزندار شدن می تواند منجر به افزایش مشکلات عاطفی و روانشناختی شود و نیز بیماران با سطوح بالای باورهای غیر منطقی در خطر کاهش کیفیت زندگی می باشند. نتایج مطالعه ای در تبریز نشان داد، در خانم های نابارور با باورهای غیر منطقی بیشتر نسبت به فرزندار شدن، افسردگی بیشتر است (فرزادی و قاسم زاده، 2008). گلی و همکاران (1391) در پژوهش خود نشان دادند که وجود باورهای غیر منطقی در زنان نابارور باعث کاهش کیفیت زندگی آنان می شود و نتایج آنها بیانگر سطوح بالای باورهای غیر منطقی خانم های نابارور و نیاز به داشتن فرزند به منظور شاد زیستن می باشد. رید، کاریر، بوچر، وایتلی، بوند و ذلکویتز (2014) در پژوهش خود نشان دادند که بعضی از زوجهای نابارور به علت نگرش منفی نسبت به مشاوره روانی از خدمات پشتیبانی روانشناختی ناباروری اطلاعاتی ندارند.
با وجود این که مطالعات مختلف اهمیت ارتباط مسائل جسمی- روانی و ناباروری را نشان دادهاند؛ ولی هنوز جنبههای گوناگون ناباروری در
هالهای از ابهام قرار دارد و با توجه به تمام موارد ذکر شده در مورد مشکلات مربوط به ناباروری، پژوهش حاضر درصدد آن است که به این سؤال اساسی پاسخ دهد که آیا بین دلزدگی زناشویی، روابط صمیمی با همسر و باورهای غیر منطقی در زنان بارور و نابارور تفاوت معناداری وجود دارد؟
. Infertility
. Bhasin, Kretser & Baker
. Speroff & Fritz
. Razik, Hady Farag & Sheta
. Darman & Divis
. Lee, Sun & Chao
. Fido
. Oats & Abraham
. Berek
. Richard & Kristin
. Donkor & Sandall
. Cwikel, Gidron & Shiner
. Volgsten & et al
. Onat & Beji
. Peterson & Efert
. Bagshawe &Taylor
. Obi, Onah & Okafar
. Rascanu & Vladica
. Greil
. Couple Burnout
. marital intimacy
. Irrational Beliefs
. Ayala Malach
. Drosdzol & Skrzpulec
. marital intimacy
. Volgston, Vanberg, Ekselius & Lundkvist
. Dahms
. Papageorgio & Wells
. Begmuaras
. Fekkes & et al
. Beak
.Gordon & Paul
. Smith & Houst
. Basavarajappa
. Khayata & Rizk, Hasan, Ghazal-Aswad & Asaad
. Read, Carrier, Boucher, Whitley, Bond, & Zelkowitz
خانواده مهم ترین عامل از میان عوامل متعددی است که می تواند باعث تسهیل رشد شخصیت با بازداری آن شود. رشد در اوایل کودکی ازطریق عوامل محیطی مانند خانواده شکل می گیرد، ولی تحت تاثیرمحیط اطراف و فرهنگ نیز میباشد(بهرامی،صالحی،پورمومنی،1382).
برخی از مولفان نیز بروز اختلال های روانی در کودکان و نوجوانان را از عمده ترین عوارض موجود اختلافات خانوادگی ، خانواده های گسسته با خانواده هایی می دانندکه بنا به عللی فرزندان خود را رها کرده اند ( سادوک، کاپلان ، 2003).
رشد بهینه در کودکان به تحرک های محیطی حمایتی و رابطه قوی با مراقبان اولیه مانند والدین بستگی دارد. یکی از مسایل مهمی که در زمینه روابط والدین و کودک مورد توجه قرار می گیرد، دلبستگی است .«دلبستگی» اولین بار توسط «بالبی» مطرح شد .از نظر بالبی علاوه بر نیاز هایی که تاکنون به عنوان نیازهای نخسین در انسان شناسایی شده اند، نیاز دیگری نیز وجود داردکه تاکنون آنرا ثانوی می پنداشتند که همان نیاز وابستگی است.وی نیاز به دلبستگی را نیاز نخستین می داند یعنی از هیچ نیاز دیگری مشتق نشده است و نیاز اساسی برای تحول شخصیت به شمار می رود. او در نظریه خود معتقد است نوع رابطه مادر و کودک در سال های اولیه زندگی و میزان قابلیت دسترسی به مادر و میزان حمایت مادر از کودک هنگام احساس خطر، درجه حساسیت مادرانه و تکیه گاه ایمن بودن مادر برای اینکه کودک بتواند به کاوش در محیط بپردازد، سبک دلبستگی فرد را معین می کند(ویلیام کرین،1934 ، ترجمه خوی نژاد و رجایی ، 1391).
نخستین پژوهش علمی در دلبستگی توسط اینزورث که یکی از محققان در این زمینه می باشد، انجام شد که بر اساس روش موقعیت نا آشنا، سه سبک عمده دلبستگی برای کودکان مشخص کرده است. 1: ایمن 2: ناایمن دوسوگرا 3: ناایمن اجتنابی. (لوییس (1964) ترجمه دادستان و منصور، 1387).
افرادی که دارای دلبستگی ایمن می باشند در بزرگسالی و نوجوانی در ارتباط با دیگران راحت هستند و نگرش مثبت نسبت به خود و دیگران دارند و افراد با دلبستگی ایمن در برخورد با مسایل و موقعیت های هیجان زا با کنترل بیشتری برخورد می کنند و از کنترل هیجانی بیشتری برخوردارند (خوشابی و ابوحمزه، 1387).
minuchin
Sotoodeh
– kaplane
-Kiran
Shamloo
Kill
Loman
Bcunnar
Elise
Fisher
Macleain
attachment
alnsworth
blehar
waters
wall
bowlby
ainsworth
Alex muchielli
Robert dantzer
wolhze
sadocks
Kaplan
bowlby
William crain
Louis
یکی از تکالیف اساسی رشد دوران نوجوانی ،تحول هویت پایدار ومنسجم است (اریکسون؛به نقل از برزونسکی ،2008). رشد هویت سالم با درگیر شدن در اعمال وفعالیت های گوناگون که اطلاعاتی را درباره “خود”وتعهد درباره ی عقایدی درباره ی دیگران وترجیحات دیگران فراهم می آورد مرتبط است (مارسیا ،1980) شکل گیری هویت و دستیابی به تعریفی منسجم از خود، مهم ترین جنبه رشد روانی و اجتماعی انسان است. انتخاب ارزش ها، باورها و اهداف زندگی، مهم ترین مشخصههای اصلی هویت را در دوره نوجوانی و جوانی تشکیل می دهند(کاور و وایت2009 ). در مطالعه شخصیت انسان، هویت جنبه اساسی و درونی است که به کمک آن، فرد با گذشته خود ارتباط یافته، در زندگی احساس تداوم و یکپارچگی می کند. شکل گیری هویت، ترکیبی از مهارت ها، جهان بینی و همانند سازی های دوران کودکی است که به صورت یک کل کم و بیش منسجم، پیوسته و منحصر به فرد در می آید که برای فرد، حس تداوم گذشته و جهت گیری به سوی آینده را فراهم می سازد.اریکسون بر این باور است که شکل گیری و پذیرش هویت فرد، تکلیفی به طور کامل، دشوار و اضطراب زا است. افرادی که به هویت قوی دست می یابند، برای رویارویی با مسائل بزرگسالی آماده می شوند و افرادی که نمی توانند به چنین هویتی دست یابند، بحران هویت را تجربه می کنند؛ چنین افرادی نمی دانند به کجا تعلق دارند یا می خواهند به کجا بروند (اسنیدوایتال،2009)در نتیجه ممکن است از مسیر بهنجار، تحصیل، شغل و ازدواج کناره گیری نمایند.
در این میان یکی از معضلاتی که اخیرا گریبانگیر خانواده ها می باشد معضل مواد مخدر و اعتیاد به آن است. سوءمصرف مواد به الگویی غیر انطباقی از مصرف مواد گفته می شود که منجر به مشکلات مکرر و پیامدهای سوء می شود و مجموعه ای از علائم شناختی، رفتاری و روانشناختی را در بر می گیرد(دهقانی ،زارع،صدقی وپورموحد،1388). افزایش مصرف مواد مخدر میان جوانان و تنوع آن یکی از حادتر ین مشکلات بهداشتی جوانان است. در این بین فعال سازی / بازداری رفتار از متغیرهایی است که اخیراً در رابطه با سوءمصرف مواد مورد بررسی قرار گرفته است(سلیمانیان و همکاران، 1392) . گری توضیح می دهد که چگونه صفات شخصیتی مرتبط با مغز، افراد را مستعد اختلالات و آسیب روان شناختی می کند. در نظریه ی گری دو سیستم اساسی مغزی وجود دارد که رفتار و هیجان ها را کنترل میکند(گری،1990). سیستم بازداری رفتاری که به وسیله محرک شرطی که با تنبیه یا حذف پاداش ارتباط دارد، فعال می شود و سیستم فعال ساز رفتاری که به وسیلهی محرکی که با پاداش یا پایان دادن به تنبیهی که به منظور هدایت ارگانیزم به سوی محرک ارتباط دارد، فعال می شود. افرادی که حساسیت بالایی در سیستم فعال ساز رفتار دارند بیشتر تمایل دارند تا رفتار گرایشی و عاطفه ی مثبت را در شرایط تحریک که با پاداش همراه است تجربه کنند(کارور ووایت،1994؛داو ولوگستن،2004،فاولس،2000). کارور و وایت سیستم بازداری رفتار را با اضطراب و ناکامی و سیستم فعال سازی رفتار را با امید آسودگی مرتبط می داند. بنابراین، به نظر می رسد حساسیت متفاوت سیستم های مغزی/ رفتاری در افراد مختلف، آسیب پذیری آن ها را برای تجربه حالات مختلف روانشناختی تحت تأثیر قرار می دهدجانسون،ترنر،وایواتا(2003)و ایگمار، فرانکن ،موریس وگورگیوا (200) نقش سیستم فعال سازی را در سوءمصرف مواد نشان داه اند.
درمورد سبب شناسی گرایش به سومصرف مواد ،فرضیه های مختلفی بیان شده است وعوامل متفاوتی رادر ایجاد آن دخیل می دانند،اما هیچ یک از آنها به تنهای نمی توانند مصرف مواد را تبیین کنند.ازجمله عواملی که به عنوان عامل تحولی مطرح است ،موضوع هویت وسبکهای هویت یابی(اطلاعاتی ،هنجاری وسردرگم /اجتنابی )است .به کمک هویت است که افراد به تعریفی از خویشتن میرسند که اگر این تعریف باواقعیت اجتماعی آن در تعارض باشد ؛حالتهای چون عدم پختگی،فشار روانی ومشکلات رفتاری را تجربه می کنند.اگرفرایند هویت یابی نوجوانان مختل شود،نوجوانان دچار آشفتگی هویت یاآشفتگی نقش اجتماعی خود خواهندشد که می تواند سبب بزهکاری،ناسازگاری های اجتماعی،اختلال در هویت جنسی وحملات روان پریشانه گردد(نارنجی ها،1388). در حال حاضردربین نوجوانان درسراسرجهان شیوع روزافزون سومصرف مواد مخدر به چشم می خورد (کوثر ،سماوی وحسین چاری،1388).پژوهش ها از یک سو حاکی از آن هستند که بیش از 90درصد از سومصرف کنندگان مواد مخدر ،مصرف مواد را درنوجوانی آغاز میکنند (ماک 2001؛ اسوادی 1999،سماوی وحسین چاری ،1388)واز دیگر سو،براساس پژوهش های انجام شده،ویژگیهای شخصیتی به عنوان متغیرهای زمینه ساز وتعدیل کننده ،نفش مهمی را درشروع وادامه سومصرف مواد مخدر در گروه های سنی وجنسی وفرهنگی مختلف ایفا می کنند.دراین راستا ،پاره ای از پژوهش ها به رابطه پایگاه های هویت به عنوان هویت متغیرهای شخصیتی با سومصرف مواد مخدر در نوجوانان وجوانان پرداخته اند ،ولی پژوهشی که مقایسه سبکهای هویت و سبکهای مقابله ای و سیستم های فعال سازی/ بازداری رفتاری در معتادان و افراد بهنجار را انجام داده باشند، پیدا نشد. با توجه به این که اعتیاد به یک مساله حاد وگریبانگیر در کشور ما تبدیل شده است ورویکرد نظارتی – پلیسی در کنترل آن چندان موفق نبوده ،ضرورت دارد که تحقیقات دقیقی در زمینه شناسایی ابعاد مختلف روانی – اجتماعی واقتصادی وزیستی_شخصیتی(گری،2000)وفرهنگی آن صورت گیرد .پژوهش هابرای بررسی رابطه میان BASورفتارهای گرایشی یا تمایلی ،رابطه این سامانه ومصرف مواد را مورد بررسی قرار داده اند.پژوهش های لوکستون وداو (2001)وجروم (1999) رابطه میان BAS ومصرف وسومصرف مواد را در جمعیت غیر بالینی تایید کرده اند. در پژوهشی دیگری (جانسون،ترونر وایواتا،2003)نشان داده شد سطوح بالای پاسخ دهی به پاداش وانگیختگی BAS با سومصرف الکل درطول زندگی ارتباط دارد .هم چنین فرانکن، موریس وجورجیوا (2006)نشان دادند افراد معتاد در مقایسه با دوگروه کنترل الکلی وافراد بهنجار ،بطور معنادار نمره بالاتری در خرده مقیاس BASمقیاس های سیستم بازداری رفتاری /سیستم فعالیت رفتاری (BAS/BIS ) ( کارور ووایت ،1994)داشتند.
در این بین تدابیر مقابله ای افکار و رفتارهایی هستند که پس از روبه رو شدن فرد با رویداد استرس زا به کار گرفته می شوند .در حالی که منابع مقابله ای ویژگی های خود شخص هستند که قبل از وقوع استرس وجود دارند، مانند برخورداری از عزت نفس، احساس تسلط بر موقعیت، سبک های شناختی، منبع کنترل، خوداثربخشی و توانایی حل مسئله (وفایی بوربور ۱۳۷۸). از جمله امور مهم در این رابطه ارزیابی فرد از توانایی های خودش برای رویارویی با مسئله است. این ارزیابی ها ممکن است مطابق با واقعیت و توانایی های واقعی فرد باشد و یا مطابق با واقعیت و توانایی های او نباشد، ولی هر چه هست برداشت های فرد از توانایی ها و قابلیت هایش تعیین کننده اصلی برای مقابله با دشواری ها می باشد یکی از اهداف مهم در ارتباط با سبک های مقابله ای در میان معتادان این است که مشخص کنیم چه نوع راهبردهـای مقابلـه ای در جمعیـت بـالینی خـاص بـا سـازگاری بهتری همراه است. در واقع، ارتباط نوع خاصی از مقابله برای پیش بینـی انـسجام بیمـار، بـه نوع خاصی از شـرایط اسـترس زایـی بـستگی دارد کـه فـرد را درگیـر خـود کـرده اسـت. مشخص شده اسـت کـه مقابلـه مـساله محـور درمعتادانی که تصور می کنند، کنترل بیشتری بر شرایط استرس زای خود دارنـد بـا پیامـدهای مطلوبی همراه است و مقابله هیجـان محـور در معتادانی کـه تـصور مـی کردنـد بـر شـرایط استرس زا کنترل کمتری دارند، با پیامدهای مطلوبی همراه بود.
باعنایت به آنچه که گذشت درخصوص موضوع تحقیق، هرکدام از مولفه ها ، باموارد گوناگونی مورد بررسی قرارگرفته ولی تا کنون تحقیقی یا بررسی در خصوص سه متغییربصورت همزمان انجام نشده است .لذا به لحاظ اهمیت مسئله که یکی از بحرانهای جامعه امروزی است ، این موضوع انتخاب شده است. و با توجه به مطالب فوق مسئله اصلی این تحقیق مقایسه سبک های هویت وسبکهای مقابله ای و سیستم فعال سازی /بازداری رفتاری( BAS/BIS ) در معتادان و افراد بهنجار می باشد.
اعتیاد که یک بیماری جسمی، روانی، اجتماعی و معنوی است (گالانتر، 2006) و پیامدهای ناخوشایند آن از مهم ترین دغدغه های جوامع و یکی از ناگوارترین آسیب های اجتماعی است و مدت هاست که نظر متخصصین بهداشت روانی را به خود جلب کرده است (مارتین، 2007). و به عنوان یکی از موضوعات اساسی در ارتباط با سلامت جوانان مطرح است (گرکین و شر، 2006). نوجوانان و جوانان در هر کشوری به لحاظ تحرک اجتماعی و بالندگی نقش محوری را در توسعه همه جانبه ایفا می کنند. برای رسیدن به اهداف توسعه و پیشرفت کشور، شناسایی مشکلات و مسائل پیش رو از اهمیت زیادی بر خوردار است. در این راستا شناسایی جوانان در معرض خطر سوء مصرف مواد و سایر رفتار های پر خطر باید از دغدغه های اساسی متولیان تعلیم و تربیت باشد. از آنجا که نوجوانی زمان تجربه کردن و انتخاب های شخصی بوده و هویت شخص در این زمان شکل می گیرد، جوانان و نوجوانان در برابر مصرف مواد و رفتارهای پر خطر بسیار آسیب پذیر هستند. به همین دلیل شناخت عوامل موثر در پیشگیری و حفظ جوانان و نوجوانان از مصرف مواد و رفتار های پر خطر اهمیت بسیاری دارد (خلج آبادی فراهانی و عبادی، 1382). از سویی میزان مصرف مواد در نوجوانان و جوانان روز به روز افزایش می یابد و برای کنترل این امر لازم است در برنامه های پیشگیری و درمان از روی آوردهای جدید بهره گرفته شود . یافته های بالینی نشان داده است که در شکل گیری وابستگی به مواد واختلال سوءمصرف مواد ، عوامل گوناگون روانشناختی اجتماعی، خانوادگی و زیست شناختی درگیر هستند ( بشارت ،میر زمانی وپور حسین،1380؛پور شهباز، شاملو، جزایری و قاضی طباطبایی،1384؛دباغی ،1386، مجید، کولدر و استرود، 2009؛فرانکویس،اوریاکومب وتیگنول،2000). تحقیق و پژوهش به اثبات رسانیده است که مصرف مواد مخدر، کارکرد طبیعی قشر پاداشدهی مغز را مورد آسیب قرار داده و مصرف مداوم مواد مخدر باعث انحراف در عملکرد سیستم پاداشدهی مغز میشود.چنین انحرافاتی در بافتهای مغزی، انتقالدهندههای عصبی و سطوح ناحیهای پردازش اطلاعات مغز به دنبال مصرف مواد مخدر ظاهر میشود که هم در نمونهی حیوانی و هم در انسان به اثبات رسیده است.
علاوه بر آن، این که چرا در برخی افراد معتاد اختلالات روانی گسترش مییابند واضح نیست. دیدگاههای متفاوتی وجود دارند که تلاش میکنند این موضوع را توضیح دهند. مباحث سببشناسی اختلالات روانی و اعتیاد، به طور جداگانه این دو اختلال را این گونه شرح میدهند که اختلالات روانی خطر اعتیاد به مواد مخدر را افزایش داده و همچنین مصرف مواد نیز میتواند خطر ابتلا به بیماری روانی را افزایش دهد(گری، 2010).
با بازنگری ادبیات پژوهشهای پیشین در نظریهی حساسیت به تقویت گری می توان شخصیت را بعنوان یک الگوی زیستی را ارایه نمود که شامل سه سیستم مغزیرفتاری است. در این بین شواهد پژوهشی فوق موید این نکته می باشد که سبک های مقابله ای و عناصر آن نقش تعیین کننده ای در آمادگی به مصرف مواد و یا پیشگیری دارند. بنابراین، می توان گفت سبک های مقابله ای از طریق ساز و کارهایی چون کنترل محرک، شناسایی موقعیت های پر خطر، کاهش مواجهه با نشانه های راه اندازی، راهبردهای حل مسأله، مدیریت استرس و در نهایت بازشناسی عوامل هیجانی موثر در میل به مصرف و مقابله با آنها موجب کاهش مصرف مواد و در نهایت پیشگیری می شود (براون، 2004).بالا بودن آمار افراد وابسته به مواد درکشور وهمچنین نیازمبرم به برنامه هایی در خصوص پیشگیری وکاهش مصرف مواد وبا عنایت به کم بودن پژوهش های مربوط به مداخلات روانشناختی نظیر مهارتهای مقابله ای و سبک های هویت وسیستم ها ی فعال سازی /بازداری رفتاری در اعتیاد،انجام پژوهش حاضر در کنار مداخلات دیگر ضروری به نظر می رسد .
– .addiction
Identity
– Botvin
-Levinson
-royce
-Millmen
-lon
-substance abusee
-Coping styles
-NicKel
-Aigle
-Marcia
-Cover&White
– Send & etal
– Gray
-Behavioral Inhibition System
– Behavioral Active System
-Dawe&loxton
-Fowles
-Egmar
-Franken
-Muris
-IngmarFranken&Muris&Georgieva
– identity style
-informative style
-normative style
-diffusee-avoidant style
-abusrs
-Muck
-Asvady
-Coping strategies
– Behavioral Activation System
– Behavioral Inhibition System
-loxton
-Dawe
-Jorm
-Johnson
-Turner
-Iwata
-Gwrogieva
-Ganlanter
– Martin
-Gourgien
-shar
-Colder&Stroud
-Franques
-Auriacombe&Tignol
-ReinforcementSensitivity Theory(RST)
– Larry Brown