شخصیت یعنی «مجموعهای از رفتار وشیوههای تفکر شخص در زندگی روزمره که با ویژگیهای بیهمتا بودن، ثبات (پایداری) و قابلیت پیش بینی» مشخص میشود.شخصیت یک فرد از تمام صفات او تشکیل شده است و به منظور الگوی نسبتأ پایدار صفات و گرایشها و یا ویژگیهایی که تا اندازهای به رفتار دوام میبخشد(شولتز و شولتزبه نقل از محمدی،1389).
با تحلیل لغوی این واژه میتوان چنین برداشت کرد که مقصود از شخصیت جنبهی ظاهری و آشکار شدهی فرد است که قابل رویت برای افراد جامعه است هر چند چنین برداشتی نادرست نیست اما بیانگر همهی واقعیت نیز نمیباشد اما در عین حال تا حدودی از دوامو ثبات برخوردار هستند شخص با دارا بودن چنین ویژگیهای منحصر به فرد و بادوامی است که در موقعیتهای مختلف واکنشهای متفاوتی را از خود نشان میدهد.نظریههای شخصیت طی دوران شکلگیری خود مانند هر پدیده دیگری تحت تأثیر عوامل مختلفی قرار گرفتهاند و نظریههای متعددی نیز شکل گرفتهاند.آگاهی از ویژگیهای شخصیتی، برای مقابله موثر با مشکلات زندگی مفید و سودمند است.از آنجائی که ویژگیهای شخصیتی عمیقاً با نحوه ادراک و تفسیر فرد از جهان و واکنش او به رویدادها مرتبط است، طبیعی است که برخی ویژگیهای شخصیتی از ویژگیهای دیگر انعطافپذیرتراست.یکی از متغیرهایی که در ارتباط مستقیم با ویژگیهای شخصیت میباشد، متغیر تفکر انتقادی است.از این رو متغیر بعدی که قرار است رابطه آن را با صلاحیت اجتماعی و ویژگیهای شخصیت در این تحقیق بررسی کنیم، تفکر انتقادی است.
در اینجا لازم است که به تعریفی از تفکر انتقادی که توسط انیس(1985)بیان شده،اشاره کنیم.
تفکر انتقادی،تفکری است مستدل و تیزبینانه درباره اینکه چه چیزی را باور کنیم و چه اعمالی را انجام دهیم.وولفک(1995)در باب تفکر
انتقادی چنین میگوید که ارزیابی تصمیمات از راه وارسی منطقی و منظم و شواهد راه حلها را تفکر انتقادی گویند. درباره مهارتهای تشکیل دهنده تفکر انتقادی نظرات متفاوتی وجود دارد اما انیس (1987)که یکی از صاحب نظران و پژوهشگران در زمینه تفکر انتقادی است عناصر یا مهارتهای تشکیل دهندهی تفکر انتقادی را اینگونه بیان میکند جستجوی یک بیان روشن از موضوع یا سوال جستجوی دلایل کوشش برای کسب اطلاعات جامع استفاده و ذکر منابع معتبر در نظر گرفتن موقعیت کلی و نکته اصلی ازدیاد نبودن مساله اصلی مورد علاقه،جستجوی شقوق مختلف،انعطاف پذیر بودن و تعصبی بودن اتخاذ موضع کردن،تا حد امکان دقیق بودن با هر یک از اجزای موقعیت کلی به طور منظم برخورد نمودن(اعجازی،1386).از این رو یکی از موقعیتهایی که ارتباط تنگاتنگ با تفکر انتقادی دارد، صلاحیت اجتماعی است.صلاحیت یا کفایت اجتماعی شامل کارکردهایی است که برای مقابله با فشارهای زندگی و مسائل گوناگونی که انسانها با آنها مواجهاند لازم است.صلاحیت اجتماعی به توانایی مقابله موثر با نیازها و چالشهای روزمره اشاره دارد.به عبارت دیگر، صلاحیت اجتماعی به منزله موفقیت منطبق با تحول فرد، در قلمروهایی مانند موفقیت تحصیلی، مقبولیت در بین دوستان، موفقیت ورزشی، انتخاب یک حرفه، ازدواج، به دست آوردن شغل و به طور کلی، موفقیت در زندگی دانستهاند(علیق،1387).
با توجه به مطالب فوق میتوان بیان کرد که عمده ترین سوال پژوهش حاضر این است که:
سهم ویژگیهای شخصیتی و تفکر انتقادی در پیش بینی صلاحیت اجتماعی به چه میزان است؟
صلاحیت یا کفایت اجتماعی همان قدرت برقراری تعامل اجتماعی میباشد یعنی کسب مهارتها،توانایی،ظرفیتهایی که شامل مهارتهای شناختی،مهارتهای اجتماعی،کفایت هیجانی و آمایههای انگیزشی میباشد به عبارت دیگر شامل اطلاعات و مهارتهایی است که سبب توانایی فرد در انجام وظایف شغلی و تبادل روزمره زندگی میگردد. (کندال و بزازل به نقل از پزشک،1380).صلاحیت اجتماعی متغیری است که از ویژگیهای شخصیت و نوع تفکر تأثیر میپذیرد. از این رو این تحقیق سعی در بررسی میزان رابطه بین ویژگیهای شخصیت، تفکر انتقادی با صلاحیت اجتماعی را داشته و به دنبال پاسخ به این سوال است که چه رابطهای بین ویژگیهای شخصیت، تفکر انتقادی با صلاحیت اجتماعی وجود دارد؟ تأثیر هر یک از متغیرهای ویژگیهای شخصیتی و تفکر انتقادی بر صلاحیت اجتماعی به چه میزان است؟
بر کسی پوشیده نیست که خانواده مهم ترین رکن هر اجتماعی را دارد. هر خانواده برای خود نظام و قوانینی را دارا می باشد. قسمتی از این قواعد و قوانین از نسل های قبلی منتقل می شود و قسمتی حاصل نگرش های جدید والدین و نوع ارتباطات آنها می باشد(ثنایی، 1387). والدین همواره به گونه ئی هشیار یا ناهشیار وام دار والدین خود هستند و تلاش می کنند نگرش ها و عقاید آنها را در خانواده های که تشکیل داده اند بکار گیرند(بوزورمینی ناگی و اسپارک، 1973). روابط نامناسب والدین موجب شكل گیری رفتارهای اجتماعی نامناسب ناخواسته ای در فرزندان می گردد كه سهم عمده ای در چگونگی روابط آنان با دوستان و همسالانشان و به طور كلی نحوه پاسخ های آنان به موقعیت های مختلف اجتماعی خواهد داشت(برانجی و همکاران، 2009). مطالعات زیادی اثرات سبک های حل تعارض را بر جنبه های مختلف فرزندان بررسی کرده اند. تحقیقات گذشته تعارضات بین فردی را مخرب دانسته و كاهش این تعارضات را به عنوان روشی مدیریتی مد نظر قرار داده اند. اما اخیراً رویكردهای حل مسأله به تعارضات بین فردی، شیوه هایی چون توافق بیشتر، توازن قدرت، رویكردهای خلا ق به حل مسأله و تسهیل تغییرات را مدنظر قرار داده اند(مک فارلند، 1992؛ به نقل از یزدان پناه و همکاران، 1392).
مطالعات زیادی اثرات سبک های حل تعارض را بر جنبه های مختلف روانی و اجتماعی فرزندان بررسی کرده اند. سیفرت و شوارز(2011) نشان دادند كه رفتارهای ناسازگارانه فرزندان در رابطه سبك های منفی حل تعارض و درون سپاری و برون سپاری مسائل به عنوان متغیر میانجی عمل می كند. نتایج كار آنان دلایلی ارائه داده است كه سبك های حل تعارض ناسازگاری اجتماعی فرزندان را پیش بینی می كند. شودلیچ و كامینگز(2007) در بررسی خود نشان دادند كه كاهش احساس امنیت در خانواده به عنوان مكانیزمی عمل می كند كه از طریق آن برخی سبك های تعارض منفی، سازگاری فرزندان را تحت تأثیر قرار می دهند. ریاحی و همکاران(1392) در پژوهش خود گزارش کردند که بین به سلامت روان مادران و مشکلات رفتاری فرزندان ارتباط مثبت و معنادار وجود دارد. بختیارپور و همکاران(1392) در بررسی خود نشان دادند که بین افسردگی و رضایت زناشویی مادران و مشکلات رفتاری دختران ارتباط مستقیم وجود دارد. همچین خانجانی و همکاران(1392) در مطالعه خود نشان دادند که ابعاد شخصیت مادران با اختلال های برونی سازی و درونی سازی دختران مرتبط است.
همانطور که بیان شد تعارضات و مشکلات والدین تاثیر مستقیم بر جنبه های روانی و اجتماعی فرزندان دارد. یکی از جنبه های که به نظر می رسد فرزندان را تحت تاثیر قرار دهد، تصمیم گیری های آنان برای ازدواج باشد. کسانی که در خانواده ی اصلی خویش با تجریه های منفی همچون تعارض و جر بحث های والدین روبه رو بوده اند مسلما با آنهایی که در خانواده های با نگرش های مثبت و بدون تعارض بوده اند بسیار متفاوت اند(وامپلر و همکاران، 2003). گذشته از یادگیری رفتار تعارض آمیز از والدین، درگیر شدن فرزندان در اینگونه روابط تعارض آمیز می تواند پایه ئی برای اختلاف ها زناشویی آنان در زندگی مشترک آینده شان باشد(ثنایی و ذاکر، 1387). ازدواج از امور اساسی انسانی است. تصمیم ی که برای ازدواج گرفته می شود بسیار حائز اهمیت است، چرا که زندگی دوم فرد را شکل می دهد. روی این تصمیم گیری، مسایل بسیار مختلفی تاثیر گذار است. به نظر می رسد تعارضات والدین یکی از موضوعات بسیار نزدیگ با نحوه تصمیم گیری برای ازدواج است. تعارضات والدین می توانند بر جنبه های شناختی و رفتاری فرزندان تاثیر گذار باشد. کودکانی که در خانواده های با والدینی که همواره در حال تعارض هستند ، بزرگ می شوند در محیط های اجتماعی و مناسبت های اجتماعی توانایی برقرار و انجام رفتارهای مناسب را ندارند. این فرزندان ممکن در آستانه ازدواج نتوانند ارتباط های مناسبی را با دیگران داشته باشند. از طرفی شاید دختران بنا به شرایط روحی و روانی بیشترین تاثیر را از تعارضات والدین می گیرند. دختران در چنین شرایطی معمولا دچار ناراحتی های عاطفی می شوند که این ناراحتی های عاطفی می تواند دید آنها را نسبت به ازدواج و زندگی آینده تغییر دهد. با توجه به مطالب مسئله ای که این پژوهش بدنبال پاسخگویی به آن است اینست که رابطه تعارض والدین بر نگرش فرزندان دختر به ازدواج چگونه است.
خانواده به عنوان نخستین محیط اجتماعی که کودک در آن قدم می گذارد، نقش اساسی در پدیدآیی ویزگی های فردی و اجتماعی وی دارد. در این میان نقش پدر و مادر در شکل گیری این خصوصیات غیر قابل انکار است. تنها یك سوم ازدواجها 16 سال پس از شكلگیری، هنوز دست نخورده و رضایتمندانه ادامه دارند. درباره اینكه چرا با گذشت زمان تغییراتی در رابطه زناشویی رخ میدهد، برخی نظریهپردازان به تحولات ارتباطی زوجین اشاره میكنند و برخی آن را به رگههای شخصیتی و مهارتهای ارتباطی نسبت میدهند كه فرد با خود وارد رابطه جدید میكند. از آنجایی كه طلاق والدین خطر طلاق را در فرزندان افزایش میدهد (گرچه تمام طلاقها به دنبال یك رابطه تعارضآمیز طولانی بین زوجین پیش نمیآیند و بسیاری از ازدواجهای دست نخورده نیز دچار تعارضات مزمن هستند) و احتمال انتقال بین نسلی آن مطرح میشود، باید احتمال مشابه را برای اختلافات زناشویی نیز آزمود(پسندیده، 1392). مطالعاتی كه تاكنون انجام شده بیشتر به صورت مقطعی و بنابر نظر افراد در مورد ازدواج خود و والدینشان صورت گرفته است. اشخاصی كه از نارضایتی والدین خود در ازدواج میگویند از ازدواج
خود نیز مشكلات بیشتری را به خاطر میآورند، گرچه این امر میتواند به دلیل تاثیر عواطف منفی انسانها در یادآوری ایشان از خاطرات گذشته (تخمین فراتر از واقعیت) باشد(رضایی و همکاران، 1393). دسته دوم از مطالعات پیشنهاد میكند كه بالغینی كه در كودكی در معرض مشاهده خشونت میان والدین خود بودهاند، اكنون در روابط صمیمانه خود بیش از دیگران قربانی میشوند و یا پرخاشگری فیزیكی نشان میدهند. از آنجا كه خشونت نمادی از مشكلات زناشویی است در عین حال میتواند تاییدی بر انتقال بین نسلی آن باشد(احمد وند و همکاران، 1393). مطالعات دیگر تاثیر طلاق والدین را بر كیفیت روابط زناشویی فرزندان سنجیدهاند، در برخی از این مطالعات فرزندان طلاق ازدواج خود را ناشادتر، پرمشكلتر و جدایی را محتملتر ارزیابی كردهاند، گرچه در مطالعات دیگر این رابطه تایید نشده است. این عدم ثبات در نتایج بدست آمده ممكن است ناشی از این واقعیت باشد كه طلاق همیشه متعاقب اختلافات شدید صورت نمیگردد و بسیاری از ازدواجهای پرتعارض نیز سالها ادامه پیدا می كنند. بنابراین طلاق نمیتواند نشانگر كاملی از كیفیت ازدواج والدین باشد(گاتمن، 199؛ به نقل از صالحی، 1393). تعارض بین والدین با تعداد زیادی از مشكلات رفتاری كودكان و الگوی مشكلزای بین فردی در آینده آنان همراه بوده است كه این موارد با كیفیت ازدواج نیز رابطه منفی پیدا میكنند. چگونگی رفتار بین فردی والدین، وجود یا عدم وجود رفتار بین فردی گرم و حمایتگر فرزندان آنان را در ارتباطات عاشقانه پیشبینی میكند. به نظر میرسد تاثیر این رفتار جدا از نوع رابطه والد- فرزند میباشد(خانجانی و همکاران، 1392).
از طرفی مخالفت و تعارض، در هر رابطه ای از جمله رابطه زناشویی امری اجتناب ناپذیراست و علرغم تلاش والدین برای حفظ فرزندانشان از تعارض، کودکان بطور روزمره با تعارض والدین والدین مواجه می شوند(دیویس و کامینگ، 1994؛ گریچ و فینچام، 1990). تحقیقات نشان داده است که سبک های حل تعارض والدین در سازگاری نوجوانان نقش مهمی را دارد( برانجی، و دورن، وندر والک و میوز،2009). یزدان پناه و همکاران در بررسی های خود نشان دادند که تعارضات والدین تاثیر مستقیمی بر نوجوانان دارد(1391). از طرف دیگر یکی از رویداد های مهم زندگی هر فردی ازدواج است. اساس انتخاب همسر آینده کاملا به نگرش های افراد وابسته است. در ازدواج های که رابطه زن وشوهر با یکدیگر تعارض آمیز است، ارتباط والد- فرزندی مناسبی نیز وجود نخواهد داشت. از این رو فرزندانی که در این خانواده ها بزرگ می شوند دارای نگرش های متفاوتی نسبت به ازدواج و زندگی مشترک می باشند که ممکن است مانع از داشتن یک زندگی موفق و آرام در آینده شود(باوم، 2003). نابسامانی خانوادگی در یک نسل ممکن است نابسامانی در نسل های بعدی را نیز رقم بزند. طبق رویکردهای مختلف نگرش های والدین به فرزندان منتقل می شود. طبق رویکردهای روان درمانی این نگرش ها از طریق ذهن ناهشیار به فرزندان و رفتارهای آنان منتقل مشود(فریمو، 1991). طبق رویکردهای شناختی نگرش های والدین به فرزندان از الگوهای شناختی منتقل میشود(الیس، 1997). اثرات طلاق و تعارضات زناشویی با توجه به سن کودک و جنسیت او متفاوت است و کودکان پسر و دختر در و اکنش به طلاق و تعارضات زناشویی با یک روش پاسخ نمیدهند و با هم فرق دارند تا جایی که پسران در مقایسه با دختران اثرات تخریبی کمتری را تجربه میکنند که این مسئله بیشتر به خاطر بار فرهنگی و اجتماعی جامعه است ولی دختران با توجه به اینکه از ساختار هویتی متفاوتی برخوردارند در جامعه ایرانی دختران از جایگاه شأن متفاوتی برخوردارند در مجموع طلاق و تعارضات زناشویی بر آنها تأثیرات منفی بیشتری دارد و دختران به خصوص در سنین دبستانی که به بلوغ میرسند طلاق والدین و تعارضات والدین را معادل شکست در زندگی خود و ازدواج آینده خود تصور میکنند(شفیعی، 1393).
کودکانی که والدینشان در هنگام کودکی آنها اغلب دعوا مو مشاجره های شدید دارند کمتر از نظر هیجانی احساسی امنیت یا احساس مورد حمایت بودن می کنند. ناامنی هیجانی شامل مواردی همانند آشفته بودن کودکان، یا برون ریزی هیجانی مانند پرخاشگری یا زدن در حین تعارض، یا گزارش احساس رنج و نگرانی به خاطر دعوای والدین است. کودکانی که از نظر هیجانی کمتر احساس امنیت دارند مشکلات روانی بیشتری دارند(رضوی، 1393). یکی از موضوعاتی که به نظر می رسد تعارضات زناشویی بر آن تاثیر داشته باشد، نگرش به ازدواج در فرزندان است. با توجه به اینکه طبق مطالعات تعارض والدین بیشتر بر نوع نگرش در دختران تاثیر میگذارد (شفعی، 1393) این پژوهش با هدف بررسی تاثیر تعارض والدین بر نگرش فرزندان دختر به ازدواج انجام پذیرفت.
1-4-1- هدف اصلی
هدف اصلی این پژوهش بررسی رابطه تعارض والدین با نگرش دانشجویان دختر دانشگاه آزاد اسلامی شهر کرمانشاه در سال 94 بود.
1-4-2- اهداف فرعی
امروزه سلامت روان به عنوان یکی از ابعاد مهم سلامت مورد توجه می باشد. زیرا فشارهای روانی ناشی از زندگی مدرن و تغییرات سریع اجتماعی که تحت تاثیر رشد سریع زندگی صنعتی شکل می گیرد ، تاثیرات عمده ای بر سلامت روان انسان دارد.
سلامت روان یکی از مهمترین مولفه های یک زندگی سالم است که عوامل بیشماری در شکل بندی صحیح یا ناصواب آن دخیل هستند ( ,WHO2007).
در گستره ی بهداشت روانی ، انسان سالم ، در جستجوی معنای زندگی ، سعادت ، کامروایی و شادکامی است. (فرانکل ، 1976). مسئله ی سلامت روان معلمان با توجه به ارتباط نزدیک آنها با دانش اموزان و نفوذی که بر آنها دارند ، اهمیت بیشتری نسبت به سایر طبقات اجتماعی پیدا می کند. (کاوه و همکاران ، 1381)
معلمان دوره ابتدائی که روزهای بیشتری از هفته را نسبت به دوره های بالاتر در مدرسه با بچه ها سرو کار دارند ، با فشار کاری بیشتری روبه رو هستند. بنابراین تشخیص به موقع اختلال روانی در بین معلمان مهمترین مسئله می باشد. در صورتی که سیستم غربالگری جامعی در سطح کشور باشد ، به راحتی می توان این اختلال را برطرف کرد. (اتکینسون و هور نبی ،1994،ترجمه رهنما و فریدی ، 1384)
مذهب نیز می تواند به عنوان یک اصل وحدت بخش و یک نیروی عظیم برای سلامت روان مفید و کمک کننده باشد . از دیدگاه آلپورت جهت گیری مذهبی به دو صورت «درونی» و «بیرونی» می باشد. در جهت گیری مذهبی درونی ، ایمان به خودی خود به عنوان یک ارزش متعالی تلقی می گردد و یک تعهد انگیزش فراگیر ، نه وسیله ای ، برای دستیابی به اهداف در نظر گرفته می شود. اما در جهت گیری مذهبی بیرونی ، مذهب امری خارجی و ابزاری برای ارضای نیازهای فردی از قبیل مقام و امنیت مورد استفاده قرار می گیرد. به عبارت دیگر دینداری برای کسب امنیت و پایگاه اجتماعی است. افرادی که چنین جهت گیری دارند از دین به عنوان وسیله ای برای رسیدن به حاجات خود استفاده می کنند.(آلپورت و راس ، 1967).
شخصیت مجموعه ای از صفات هیجانی و رفتاری است که فرد را در زندگی روزمره اش احاطه و همراهی می کند. به عبارت دیگر ، شخصیت ، خصوصیات مستمری است که فرد از طریق آنها تعامل و سازگاری خود را با دیگران و محیط اجتماعی تنظیم می نماید.(آلبرت،مانیا،برجسیوک و بوگتو،2006)
مدل پنج عاملی شخصیت یکی از مسلط ترین و تاریخی ترین مدل های ساختاری شخصیت است و بسیاری از روان شناسان بیان کرده اند که مدل پنج عاملی بسیاری از متغیرهای شخصیت را در بر می گیرد.
مطابق نظر مک دونالد (1999) این مدل ابتدا توسط گالتن (1884) مطرح شد. پنج عامل که در مطالعات انجام شده به وفور آمده اند عبارتند : ثبات هیجانی ، برونگرایی ، گشودگی تجربه ، همسازی و وظیفه شناسی.
هم چنین شخصیت و سلامت روانی معلمان بیش از سایر طبقات اجتماعی مورد توجه و مهم است زیرا ارتباط نزدیک معلم با دانش آموزان و نفوذ او بر آن ها در سلامت فکری و روانی دانش آموزان نقش مهمی ایفا می کند.
ای برای برنامهریزیهای آتی آن باشد. انجام این تحقیق و پژوهش های مشابه می توانند به مسولین ذیربط نسبت به شناخت جانبازان و تأثیر حمایت اجتماعی در کاهش استرس و افسرودگی کمک نماید.
اهداف اصلی :
اهداف فرعی:
فرضیه اصلی :
فرضیه های فرعی:
این پژوهش ، دارای متغیر مستقل و متغیر وابسته است. در ادامه در تعریف مختصری از هرکدام و متغیرها ارائه می گردد.
متغیر مستقل : حمایت اجتماعی و شیوه های مقابله با استرس
متغیر وابسته : افسردگی
در ادامه تعاریف نظری و عملیاتی هر متغیر به تفکیک ارائه می گردد:
حمایت اجتماعی: یك شبكه اجتماعی است كه برای افراد منابع روان شناختی و محسوسی را فراهم می كند تا بتوانند با شرایط استرس زای زندگی ومشكلات روزانه كنار بیایند . به طور معمول حمایت اجتماعی سه نوع دارد : وسیله ای ، اطلاعاتی واحساسی .حمایت وسیله ای شامل منابع مادی مانند غذا و پول می شود؛ حمایت اطلاعاتی شامل فر اهم آوردن اطلاعات و یا پیشنهادات است و فرد را قادر می سازد تا با مشكلات وسختی ها كنار بیاید و حمایت احساسی دربرگیرندة عشق ورزیدن، اهمیت دادن و درك طرف مقابل است(کوهن، 2004).
شیوه های مقابله با استرس :راهبردهای مقابله ای به منزله تلاشهای رفتاری و روانشناختی، جهت مهار فشارها و روبرو شدن با موقعیت های تنیدگی زا برای پیشگیری، نظم بخشی و فرونشاندن تنیدگی است(تری، 1994؛ به نقل از پناغی و همکاران، 1387).
افسردگی : نوعی بیماری اختلال خلق که گروهی از اختلالات بالینی می باشد و در آن شخص احساس تسلط از بین رفته و رنج و عذابی عظیم می کند و همراه با یکسری نشانه های تشخیصی بالینی است که حداقل چهار تا از علائم باید به مدت دو هفته بطول انجامد(DSM-IV؛ به نقل از کاپلان و سادوک، 2007).
در دهههای اخیر ، تحقیقات بسیاری در مورد اثرات شیوههای فرزندپروری والدین بر رشد کودک انجام گرفته است. خانواده نخستین پایگاهی است که پیوند بین کودک و محیط را فراهم میکند. کودک در خانواده نگرشهای اولیه را درباره جهان فرا میگیرد، از لحاظ جسمی و ذهنی رشد مییابد، شیوههای سخن گفتن را میآموزد ، هنجارهای اساسی رفتار را یاد میگیرد و سرانجام نگرشها، اخلاق و روحیاتش شکل میگیرد و اجتماعی میشود (هیبتی،1381؛92). اکثر مشکلات رفتاری کودکان منعکس کننده شرایط پیچیده بین فردی اعضای خانواده بویژه والدین میباشد. به عبارت دیگر وجود مشکلات رفتاری کودک به منزله روابط معیوب اعضای خانواده با یکدیگر است و با روشهای تربیتی نادرست والدین و تعاملات معیوب آنها با فرزندان ارتباط دارد (گلگلی،1391؛102).
پژوهشگران نشان دادهاند که در بین عوامل مختلف شکلگیری شخصیت ، شیوههای فرزندپروری، از مهمترین و بنیادیترین عوامل محسوب میشوند (نوابی نژاد،1384؛58). از سوی دیگر اهمیت سنین پیش از دبستان مورد تاکید و توجه بسیاری از نظریهپردازان و روانشناسان رشد کودک واقع شده است. آنها بر این باورند که کودک قبل از پنج سالگی به 80% رشد نهایی خود میرسد و هوش، استعداد، مهارت، خلق و خو و شخصیت وی در این دوران شکل میگیرد ( شفیع آبادی،1381؛83).گزل معتقد است کودکان از سنین پنج تا شش سالگی نسخه کوچک فردی هستند که درآینده خواهند بود . به عبارت دیگر ، گزل بیشترین تاکید را بر اهمیت دوران پیشدبستانی دارد و سهم حیاتی این دوره را در شکلگیری شخصیت کودک گوشزد میکند. چرا که پایههای راستین شخصیت، در سنین پیشدبستانی استوار میشود (مولوی و همکاران، 1385؛15).
بامریند (1966،1971) الگوی نسبتاً متفاوتی برای سبکهای تربیتی ارائه کرده است:
الف- سبک تربیتی استبدادی (والدین خودکامه و مستبد) : والدین واجد این سبک تربیتی میکوشند تا رفتار کودک را طبق ارزشها و معیارهای مطلق و سنتی، کنترل و ارزیابی کنند. از ویژگیهای این سبک تربیتی ، اطاعت و فرمانبرداری، پرهیز از تشویقهای کلامی و کاربرد روشهای انضباطی سخت و زورمندانه است (رحمانی ، 1390؛69 ).
ب- سبک تربیتی قاطع و اطمینان بخش: والدین دارای یک سبک تربیتی تلاش می کنند تا به فعالیتهای کودک جهتگیریهای روشن و محکم همراه با آزادیهای معقول و محدودیتهای منطقی بدهند. همچنین میکوشند تا در اجرای برنامهها از دلایل و توضیحات منطقی استفاده کنند (رحمانی ، 1390؛69).
ج- سبک تربیتی سهل گیر و بی بند و بار: والدین واجد این سبک تربیتی سعی بر آن دارند که محیطی پذیرا ، تاییدکننده و آرام برای کودکان خود بوجود آورنده به رغم این جنبه های مثبت تربیتی ، آنان از کودکان خود در زمینه مسئولیتهای اجتماعی، تصمیمگیری و اجرای برنامهها انتظارات معینی ندارند (رحمانی ، 1390؛69).
پرخاشگری نوعی گرایش در پاسخ به خشم است. طبق نظریه روان کاوی، پرخاشگری سائقه ای ناشی از ناکامی است و بنابر نظریه یادگیری اجتماعی، پاسخی است آموخته شده که دارای حکمت هاییدیگری نیز از جمله دفاع و دفع خطراتی است که بقا و ادامه زندگی را تهدید کند و اگر مهار نشود و به راه های صحیح هدایت نگردد و همین ابزار دفاعی موجب آسیب های جبران ناپذیری می شود.
خانواده و شیوه های تربیتی والدین تأثیر خیلی مهمی بر روی چگونگی ابراز خشم و میزان پرخاشگری و میزان کنترل پرخاشگری دارد.
سه روش فرزندپروری که شامل آزادگذاری مطلق استبدادی و اقتدارمنطقی است، این سه روش از یک جهت نحوه ارتباط اعضای خانواده را مشخص می سازد و از جهت دیگر در طرز ارتباط آنها با هم تأثیر می کند (رحمانی ، 1390؛73).
طرز برخورد افراد یک خانواده با هم در پرورش شخصیت و رفتار کردن نفوذ شدید دارد. چون فرزندان از درون خانواده یاد می گیرند و می آموزند، علاوه بر آن که خشم سائقه ای ناشی از آن است که نگرش ها، برداشت ها، عوامل محیطی، خانوادگی، عوامل درونی و عاملین خشونت منجر به خشونت می شوند. وقتی که خشم عرصه تاخت و تاز یابد عقل سلیم، آداب پسندیده، احترام به قانون و جامعه به باد فراموشی سپرده می شود. کنترل خشم و پرخاشگری در انسان می تواند باعث جلوگیری از بروز آسیب های ناشی از این امر باشد، بروز خشم در انسان می تواند عوامل متعددی را دربرگیرد و این توجه خاص تا حدودی به دلیل اهمیت اجتماعی مسئله خشم است (رحمانی ، 1390؛73).
از نظر اجتماعی در عصری که سلاح های هسته ای به صورت گسترده در دسترس است حتی یک اقدام پرخاشگرانه نیز می تواند فاجعه به بار آورد. تاکنون گفته شد خشم می تواند در تمامزمینه های زندگی انسان وجود داشته باشد و این نکته حائز اهمیت است که چگونه می توان آن را نمایان کرد و چطور آن را کنترل کرد (کریمی ، 1384؛119).
دیر زمانی است که معلوم شده برخی از گرایشهای تربیتی والدین با پیدایش رفتارهای غیرانطباقی کودکان رابطه دارد (بکر ، 1969) و (فرانز ، 1991) پژوهشهای بسیاری که در زمینه چگونگی برخورد والدین با کودکان و روشهای تربیتی انجام شده ، نشان میدهند که روشهای تربیتی والدین اثرات طولانی بر رفتار، انتظارات و در نهایت بر شخصیت افراد در آینده دارند. والدینی که اجازه نمیدهند کودک ابزار وجود یا اظهار نظر کنند، مانع بروز هیجانات و احساسات درونی کودک میشوند و در نتیجه این کودکان در آینده افرادی روان آزرده ، مضطرب و پریشان و پرخاشگر خواهند شد (احمدیان، 1384؛58).
از مسائل مبتلا به بسیاری از خانوادهها مسالهی پرخاشگری کودکان و ابراز خشم و خشونت نسبت به والدین ، برادران و خواهران و حتی افراد کوچه ، مدرسه و خیابان است. رفتار آنان بهگونهای است که موجبات رنج و زحمت والدین را فراهم آورده و در مواردی وضعی پدید میآوردند که دیگر قابل دفاع نیست و سبب شرمندگی اولیای آنهاست. یکی از شایعترین مشکلات رفتاری که موجب ناراحتی و پریشانی دیگران میشود و بهداشت روانی فرد ، خانواده و جامعه را مختل می کند پرخاشگری است (قائمی ،1383؛223 ).
پرخاشگری، عدم کنترل رفتار در برابر موقعیتهای ناخواسته می باشد. به اعتقاد هیلگارد پرخاشگری به رفتاری اطلاق میشود که هدف از آن نابود کردن خود یا افراد و یا صدمه رساندن به آنان (جسمانی یا زبانی) است (اتكینسون ، 1388؛125) . بدلیل رشد نایافتگی کافی دستگاه عصبی و عدم تحول روانی کامل در کودکان، رفتار آنان نیز در تحول و تغییر خواهد بود. از آنجا که کودک به رشد فکری لازم دست نیافته است ، لذا نمی تواند مانند بزرگسالان بر رفتار خود کنترل داشته باشد (نساجی زاده،1385؛20) .
اساساً پرخاشگری در دوران کودکی تا حدودی عادی است ، ولی بتدریج کودک با رشد شخصیتی برخورد مسلط میشود. گاهی پرخاشگری اولین علامت یک افسردگی است ولی اغلب واکنشی است انفجاری و آتشین نسبت به محرومیت و ناکامی ، چون کودک نمیتواند به تعویق افتادن خواستههای خود را تحمل کند. پرخاشگری شدید ممکن است به علت احساس رنجش کودک در اثر بیعدالتی یا تبعیض اولیاء باشد. (نساجی زاده،1385؛20).
شیوههای فرزندپروری و تعاملات والدین با همدیگر و با کودک می تواند در کاهش یا افزایش پرخاشگری موثر باشد. تربیت نادرست والدین یکی از عوامل موثر در ایجاد پرخاشگری است. عدم ارائه جهت کافی ، داشتن رابطه سرد ، تبعیض میان کودکان ، کتکزدن و بدرفتاری والدین با کودکان پرخاشگری را تشدید میکند (فرجاد،1389؛201). اما غالباً کشمکشهای درونی و تضادهای وی در مقابل عوامل آزاردهنده یا احساس عجز و ناتوانی موجد پرخاشگری است (نساجی زاده ،1385؛21).
مددی (1387)، نشان داد که برنامه آموزش مدیریت استرس به والدین دارای نوجوانان با اختلال سلوک مفید است و باعث بهبود روابط والدین- فرزند میشود.سبحانی (1385)، در تحقیقات خود با عنوان اثربخشی برنامه آموزش خانواده در تغییر نگرش مادران نسبت به رفتار پرخاشگرانه فرزندانشان تفاوت معناداری در پیشآزمون و پسآزمون پیدا کرد و این نشانگر ارتقای بهداشت روانی خانوادهها بود (داستانی و همکاران،1389؛29).
از انواع پرخاشگری که در اوایل سالهای پیش دبستانی پدیدار می شود ” پرخاشگری خصمانه ” است که شامل دو حالت پرخاشگری آشکار و رابطهای میباشد. پرخاشگری آشکار فیزیکی و کلامی شامل رفتارهای خصمانه نظیر زدن ، هل دادن، لگد زدن و نیز تهدید به انجام این اعمال به صورت کلامی است. ” پرخاشگری رابطهای ” شکلی از پرخاشگری است که فرد پرخاشگر با هدف برهم زدن روابط دوستانه و بین فردی قربانی ، اقدام به پخش شایعات یا بدگویی یا وادار کردن افراد به قطع ارتباط با فرد مینماید و از این طریق باعث منزوی شدن او میگردد . پرخاشگری دلایل متعددی دارد که یکی از این دلایل اضطراب است بطور کلی اضطراب نتیجه استرسهای مداومی است که در طول
زمان در فرد باقی میماند. پرخاشگری بدنی با اضطراب رابطه مثبت دارد، یا می توان گفت افرادی که پرخاشگری بدنی بالایی از خود نشان میدهند، میزان اضطراب بیشتری را هم تجربه میکنند. نکته اساسی این است که بین اضطراب و پرخاشگری بدنی، رابطهای مستقیم وجود دارد.کودکان مضطرب نمیتوانند کودکان آرامی باشند، آنها رفتارهایی پرخاشگرانه از خود بروز میدهند (رجب پور ،1390؛20).
“اضطراب” یک احساس منتشر، ناخوشایند و مبهم هراس و دلواپسی با منشا ناشناخته ، که به فرد دست میدهد و شامل عدم اطمینان ، درماندگی و برانگیختگی فیزیولوژی است. وقوع مجدد موقعیتهایی که قبلاً استرسزا بودهاند یا طی آنها به فرد آسیب رسیده است باعث اضطراب در افراد میشود. استرس و اضطراب در لغت جنبیدن ، لرزیدن، تپیدن، پریشان حال شدن ، یکدیگر را با چیزی زدن ، بهم واکوفتن، آشفتگی، بیتابی ، بیآرامی میباشد. اختلالات اضطرابی یکی از اختلالات روانی شایع دوران کودکی است. کودکان هم مانند بزرگسالان در طی زندگیشان به اضطراب مبتلا میشوند و به میزان بزرگسالان از این اضطرابها رنج میبرند. از جمله وقایع استرسزای زندگی مثل شروع مدرسه ، جابجایی از جایی به جایی دیگر یا از دست دادن والدین میتواند جرقهای برای شروع اضطراب در آنها شود (محمدخانی،1380؛25 ).مطالعات حاکی از آن است که در حدود 8-12% کودکان دچار انواع اختلالات اضطرابی هستند، که نشاندهنده میزان اهمیت این اختلال میباشد. از جمله اختلالات اضطرابی شایع در دوران کودکی میتوان به اضطراب جدایی، اضطراب فراگیر، اختلال وحشتزدگی یا بدون گذر هراس، اختلال وسواس فکری و عملی، وهراسهای خاص اشاره کرد (بیدل ،2005؛263 ). یکی از عوامل موثر در اضطراب بروز رفتار پرخاشگرانه میباشد. عدم توانایی در کنترل رفتار پرخاشگرانه باعث اضطراب میگردد. بالا بردن میزان مقاومت و تحمل کودک در برابر ناکامی و سختیها، ارضاء صحیح نیازهای کودک ، ایجاد امنیت روانی و بوجود آوردن الگوهای رفتار مناسب میتواند در پیشگیری رفتار پرخاشگرانه موثر باشد (محمدخانی،1380؛25 ).
هرچند که پرخاشگری و اضطراب باهم مرتبط هستند ، ولی این که هریک چه سهمی در شیوههای فرزندپروری دارند و سهم هریک چه میزان است، نامشخص است. نقش این متغیرها در شیوههای فرزندپروری ، به جهعت بهبود روابط والدین با کودکان خود حائز اهمیت بسیاری می باشد. بنابراین پژوهش حاضر قصد دارد در نهایت به این سوال کلی پاسخ دهد که آیا بین شیوههای فرزندپروری والدین با پرخاشگری و اضطراب کودکان پیشدبستانی رابطه وجود دارد؟
1- 3 اهمیت و ضرورت پژوهش
اجتماعی شدن فرآیندی است که طی آن کودک ناتوان بتدریج به شخص خودآگاه، دانا و ورزیده در شیوه های فرهنگی که در آن متولد گردیده است تبدیل می شود. همچنین راههای زندگی کردن در جامعه را می آموزند و ظرفیتهای او را در جهت انجام وظایف فردی به عنوان عضو جامعه توسعه می بخشند.
از آنجا که انسان به غرایز متنوعی مجهز نشده است برای آن که بتواند به حیات خود ادامه دهد به ناچار می آموزد که چگونه به دیگران بپیوندد و یا از آنها دوری گزیند و حتی برای رفع نیازهای خود با آنها رقابت کند. آنچه همکاریهای میان افراد بشر و وابستگی متقابل آنها به یکدیگر را ممکن می سازد نظامی از الگوهای رفتار آموخته شده است که دیگر اعضای یک فرهنگ در آن سهیم هستند.
پرورش اجتماعی رفتار و عقاید اخلاقی یکی از تکالیف عمده در همه فرهنگهاست. همه جوامع باید راههایی بیابند تا مانع از آن شوند که اعضای آن یکدیگر را بکشند یا به هم آسیب برسانند و همانگونه که در زمینه رفتارهای ضد اجتماعی تحقیقات فراوانی انجام شده می بایست مطالعات بیشتری در زمینه جنبه های نوعدوستانه تر، رفتارهای اجتماعی از قبیل همکاری، کمک کردن و مشارکت، همدلی و به طور کلی رفتارهای جامعه پسندانه تر انجام پذیرد زیرا نوعدوستی رفتاری است که همه افراد جامعه با دیدی مثبت به آن می نگرند اما پرخاشگری به منزله رویدادی نامطلوب و ناخوشایند و در عین حال رایج به آن نگریسته می شود.
پرخاشگری یکی از انواع اختلالات کرداری است که به طور پیوسته و به صورت آزار و اذیت دیگران و تجاوز به حقوق دیگر افراد می باشد. بنابراین رفتاری را می توان پرخاشگرانه نامید که تکرار شود و فرد همواره در موقعیتهای مختلف از خود نشان دهد.
پرخاشگری در رابطه با افراد به صورت زدن، شکنجه دادن و آزار رساندن و دیگر اعمال شبیه تمایلات سادیستی است و این امری است که کم و بیش صورت قالبی دارد.
البته گاهی هم به صورت سرزنش کردن، استهزاء و مسخره کردن دیگران، بیان سخنان زشت و خشن، اقدام به دزدیهای موذیانه، زمینه سازی برای درگیری و دعوا و زمانی هم بصورت دروغهای شاخدار گفتن است.
در رابطه با اشیاء و پدیده ها پرخاشگری بصورت خراب کردن، نابود کردن اشیاء و ویرانگری ابزار و تسلط بر اشیاء است. او برای به چنگ آوردن آنچه موردنظر است به همه کس و همه چیز به جنگ و ستیز می پردازد و حتی ممکن است شی را بشکند و از بین ببرد اگرچه برای او مفید فایده نباشد. افراد پرخاشگر در رفتار خود ارکان عدالت را در هم می شکنند، رفتارشان خشونت آمیز، گفتارشان درشت است، حقوق افراد را نادیده میگیرند و از خود و طرف مقابل را محکوم مینمایند. پرخاشگری در رابطه با خود بصورت خودکشی و یا اقدام به خودکشی نمایان می شود(كوچك انتظار، 1385؛ 125).
در تربیت کودک خواه از نظر سازگاری خود کودک و خواه از نظر تأثیر آن روی جامعه هیچ قالب رفتاری دیگر به اندازه پرخاشگری حایز اهمیت نیست و قصور در شیوه های تربیتی کودکان و عدم پیشگیری از رفتار ناسازگارانه می تواند عواقب درازمدت وخیمی را به بار آورد. اگر پرخاشگری کودکان از همان سنین خردسالی تحت کنترل در نیاید در سنین بعدی سرکشی ها و رفتارهای خشونت آمیز دائماً رو به فزونی می گذارد. آنچنان که در دوران بلوغ شدت بسیار می یابند این امر بدان خاطر است که احساس قدرت در فرد بالغ بسیار شده، خود را بر انجام هر کاری توانا میابد(كوچك انتظار،1385؛ 125)