وبلاگ

توضیح وبلاگ من

موضوع: "بدون موضوع"

اثربخشی آموزش مهارتهای زندگی بر استرس و راهبردهای مقابله ای در افراد مراجعه کننده به مراکز ترک اعتیاد

آنچه تحت عنوان مهارت های مقابله ای مطرح می شود همان روش های برخورد با مسائل است كه از طرف فرد به طور آگاهانه طراحی و به اجرا در می آید و نتیجه آن حل مسئله و یا افزایش ظرفیت روانشناختی فرد برای از سرگذراندن موفقیت آمیز شرایط بحرانی و دور ماندن از آسیب های ناشی از بحران های روحی پیش آمده است. مقابله های ناكارآمد نیز تلاش هایی هستند كه گرچه برای مقابله با شرایط دشوار به كار گرفته می شوند ولی نوعاً به بدتر شدن اوضاع و پیچیده تر شدن وضعیت منجر می شوند، لذا نمی توان از این دسته مقابله ها به مهارت تعبیر كرد. مثلاً فردی كه برای كاستن از استرس به مواد مخدر روی می آورد، گرچه نوعی مقابله با استرس و هیجان منفی در كوتاه مدت به وقوع می پیوندد ولی باید هزینه این لذت های كوتاه مدت را به صورت تحمل اعتیاد و عوارض شوم آن بپردازد (ریو ۱۹۹۷ ترجمه سید محمدی 1376). در پژوهشی از زنوزیان و همکاران (1389) با عنوان اثربخشی آموزش حل مسأله در تغییر راهبردهای مقابله­ای دانشجویان، نتیجهی یافته­ها حاکی از آن بود که آموزش حل مسأله باعث تغییر در راهبردهای مقابله­ای میشود که در برخی از آنها (حل مسأله، جلب حمایت اجتماعی) تفاوت بین دو گروه آزمایش و گروه کنترل از لحاظ آماری معنادار میباشد. همچنین در سایر راهبردهای مقابله­ای (مانند ارزیابی شناختی، مهار هیجانی، مهار جسمانی) هر چند تغییرات بالینی مشاهده شد، ولی از لحاظ آماری معنادار نبود. مبتنی بر یافته­ها میتوان نتیجه گرفت که آموزش مهارت حل مسأله به طور کلی می­تواند به تغییر در راهبردهای مقابله­ای منجر گردد که نتایج این پژوهش در راستای پژوهش­های پیشین در این زمینه می­باشد. در پژوهشی از بهادری خسروشاهی و هاشمی نصرت آباد(1390) با عنوان رابطه سبک های دلبستگی، راهبردهای مقابله ای و سلامت روانی با اعتیاد به اینترنت نتایج نشان داد که اعتیاد به اینترنت با راهبردهای مقابله ای مسله محور رابطه منفی و با راهبردهای مقابله ای هیجان محور و اجتنابی رابطه مثبت دارد. جفری(2002) درپژوهشی گزارش کرد که آموزش مهارتهای زندگی قدرت سازگاری با استرس را در فرد افزایش می­دهد و افراد بهتر موانع و مشکلات موقعیتی را کنار می­زنند. گرمن )2002( در پژوهشی دیگر تاکید نمود که آموزش مهارتهای زندگی باعث کاهش سوء مصرف مواد و رفتارهای وابسته به آن مانند خشونت، گوشه گیری، فرار از مدرسه و دزدی می­شود. این پژوهش بر روی کودکان مدرسه­ای که در مدرسه دارای پرونده بزهکاری بوده صورت پذیرفت و یافته­ها نشان داد که این آموزش­ها می­تواند به عنوان یک بسته پیشگیری کننده و یا بازدارنده به ارتکاب جرم یا نابهنجار نا بهنجارهای رفتاری برای کودکان عمل کند. بوتوین و همکاران (2004) اثر برنامه­های آموزش مهارتهای زندگی را به مصرف الکل، سیگار و دارو بررسی نمودند، این برنامه شامل آموزش مهارتهای ارتباطی، تصمیم گیری، اضطراب و استرس بود. نتایج نشان داد که آموزش­ها در کاهش مصرف سیگار، الکل و دارو موثر بوده­اند. موضوعی که هودسان (1992) براساس مطالعات خود بدان اشاره کرد که افراد با عزت نفس پایین­تر و برخودار از حمایت­های اجتماعی و خانوادگی کمتر به دلیل فشار روانی استرس بالایی را تحمل می­کنند بیشتر راهبردهای هیجان محور و اجتنابی را به کار می­برند. نتایج پژوهش (بوکارتس،2010؛  هپکو و همکاران،2007) نشان داد که آموزش مهارتهای زندگی برکاهش اضطراب موثر است. نتایج پژوهش­های تونل (2006) از اثربخشی آموزش مهارتهای زندگی بر بهبود توانایی برقراری ارتباط مثبت وهمچنین انعطاف پذیری در افراد خبر می­دهد. آموزش مهارتهای زندگی، دربرنامه­های گوناگون موثر و مفید بوده است. مثل برنامه­های پیشگیری از سوء مصرف دارو(بوتوین وهمکاران،2004؛ پیشگیری ازایدز،سازمان جهانی بهداشت،1994). در پژوهشی از بوتوین وهمکاران (2000) مربوط به برنامه پیشگیرانه، آموزش مهارتهای زندگی این نتیجه حاصل شده است که استفاده از مواد مخدر بین دانش آموزانی که در این برنامه آموزشی شرکت کردند، حداقل نصف میزان مصرف دانش آموزانی بوده است که دراین برنامه شرکت نداشتند. برنامه­های پیشگیری مبتنی بر آموزش مهارتهای زندگی، براساس مطالعات انجام شده بسیار موثرتر ازگرایش­های سنتی است. مثلا پری و کلدر (1992) دریافتند که گرایش­های جامع پیشگیری ازسوء مصرف مواد(شامل آموزش مهارتهای زندگی برای ارتقاء مهارتهای اجتماعی ) در به تعویق انداختن شروع مصرف الکل و ماری جوانا بسیار موثرتر از گرایش­های مبتتی بر ارائه دانش و اطلاعات و گرایش­های مبتی بر رهبری همسالان بوده­اند و همچنین گلین (1989) در مروری بر گرایش موثر در پیشگیری از مصرف سیگار، به این نتیجه رسید که آموزش مهارتها، جزء ضروری برنامه­های موفق وموثر است(نوری و محمدخانی، 1389). انسیکویچ و وایسونگ(1990) پژوهش کنترل شده وسیعی درباره پیشگیری ازسوء مصرف مواد برروی جمعیت678 نفری از دانش آموزان کلاس پنجم انجام دادند و مقایسه پیش آزمون و پس آزمون نشان داد که مهارتهای مقابله گروه آزمایشی در مقابل افراد گروه کنترل افزایش چشمگیری داشت.(نوری و محمدخانی، 1389). پژوهش ارکات وهمکاران (1991) که به صورت پژوهش تجربی و کنترل شده اجرا شد2530 دانش­آموز در گروه کنترل و2530 دانش­آموز در گروه آزمایشی را مورد بررسی قرار داد. گروه آزمایشی در مورد مهارتهای ارتباطی، تصمیم گیری و مراحل حل مساله آموزش داده شده­اند نتایج نشان داد که در گروه آزمایشی مصرف سیگار، الکل و سایر مواد مخدر کاهش چشمگیری یافت. چنین برنامه­ای در فنلاند، بر روی 4523 دانش­آموز اجرا شده و نتایج مشابهی بدست داد (آقاجانی، 1381). پژوهشهای اخیر حاکی از آن هستند که عزت نفس ضعیف با: سوء مصرف الکل و دارو(کامفر وترنر،سینگ، 1994)، بزهکاری(دوکز و لورچ، 1989)، بی بندوباری جنسی (کدی، 1992)، افکار مربوط به خودکشی(چوکت و همکاران، 1993؛ نوری ومحمدخانی، 1389) همبستگی دارد. در پژوهشی که احمدیان (1389)، تحت عنوان بررسی اثرآموزش مهارتهای زندگی در دانش آموزان خفیف فکری انجام دادند به این نتیجه رسیدند که پس از آموزش مهارت خودشناسی، اجتماعی و روابط بین فردی، مدیریت خشم، اثرات مثبت زیادی در این افراد دیده شد. ثمری و لعلی فاز(1385) درپژوهشی نشان دادند که آموزش مهارت­های زندگی در مجموع موجب بهبود نسبی شاخص­های سلامت روان ( استرس خانوادگی و پذیرش اجتماعی) در گروه­های شرکت کننده می­شود. نتایج بررسی اجرای آموزش مهارتهای زندگی برای مقاطع چهارم و پنجم ابتدایی در شش استان کشور(تهران، کرمانشاه، شهرستانهای استان تهرن، سیستان و بلوچستان، آذزبایجان غربی و ایلام) توسط دفتر بهداشت و تغذیه وزارت آموزش و پرورش درسال تحصیلی 77-78 نشان داد که در پیش آزمون بین گروه کنترل و آزمایش تفاوت وجود ندارد. اما در مرحله پس آزمون تفاوت معنی داری بین میانگین نمرات دو گروه وجود دارد و در مقایسه با استانها استان کرمانشاه بالاترین نتایج را نسبت به استانهای دیگر دارد(اسماعیلی 1380). راشد (1387) در پژوهشی به بررسی اثربخشی آموزش مهارت های زندگی در توانایی کنترل خشم و پرخاشگری نوجوانان پرداخته است. روش این پژوهش آزمایشی بوده است که برای انجام آن در یک طرح پیش آزمون- پس آزمون یک گروهی، سی نفر از نوجوانان کم توان ذهنی (20پسر10دختر) به شیوه نمونه گیری خوشه ای یک مرحله ای از سه مرکز توانبخشی ذهنی بالای 14 سال بهزیستی استان مازندران انتخاب شده و پس از تاییدِ عقب ماندگی ذهنی خفیف براساس آزمون­های هوشی وکسلر و یا ریون و وایلند وارد طرح پژوهش شدند. اثربخشی آموزش مهارت های زندگی در سه مهارت پایه ای مورد نیاز این گروه یعنی خودآگاهی، ارتباط بین فردی روابط اجتماعی، و کنترل خشم وپرخاشگری بوسیله آزمون t مستقل مورد ارزیابی قرارگرفت و نتایج طرح تاثیر کلی آزمون مهارت های زندگی، (t=7/136) ، مهارت خودآگاهی(t=5/882) ارتباط بین فردی ،(t=7/430) ، کنترل خشم( t=4/762) معنادار ارزیابی شد. در مجموع نتایج تاثیر مثبت آموزش مهارت های زندگی در گروه شرکت کنندگان را نشان داد. ابزار سنجش پرسشنامه سلامت عمومی بود و داده­ها از طریق کواریانس چند متغیری (مانووا) تحلیل شد. یافته ها نشان داد آموزش مهارت های زندگی و راهبردهای مقابله با فشار روانی به طور معنا دار موجب افزایش سلامت روان در دانشجویان می­گردد. در پژوهشی که توسط وردی (1383)، انجام شد تاثیر آموزش مهارت­های زندگی بر سلامت عمومی، ابراز وجود، عزت نفس و مسوولیت پذیری دانش­آموزان دختر سال اول متوسطه ناحیه یک اهواز مورد بررسی قرار گرفت نتایج نشان داد که آموزش مهارت­های زندگی بر سلامت عمومی، عزت نفس و خود ابرازی دانش­آموزان تاثیر مثبت داشته و موجب افزایش معنی­دار هر کدام از متغیرها شده است. در طرح تحقیقاتیِ آقاجانی (1381) تحت عنوان نقش آموزش مهارتهای زندگی و شیوه های مقابله بیانگر رشد توانایی های فرد در مقابله با استرس و حل مشکل اعتماد به نفس رشد و بهبود روابط خانوادگی و ارتباط با همسالان پیشگیری از ترک تحصیل بین دانش آموزان و جلب مشارکت فعال دانش آموزان درجهت آموزش و انتقال آموخته می­باشد. باقری وهمکاران (1380)آموزش مهارتهای زندگی بر دانش آموزان موجب ایجاد تغییرات معنی دار در دانش نگرش وعزت نفس آنها درسطح(>p../.)شده است. کچوئیان (1390) در تحقیقی که توسط کارشناسی بهداشت تغذیه آموزش و پرورش استان تهران بر روی 1517نفر از دانش آموزانی که مهارتهای زندگی به آنها آموزش داده شد انجام گرفت. نتایج نشان داد که در مرحله پیش آزمون بین دو گروه هیچ گونه تفاوت معنی داری وجود ندارد اما در مرحله پس آزمون میانگین نمرات گروه آزمایشی تفاوت معنی داری با گروه کنترل نشان داد که حاکی از موفق بودن برنامه آموزش مهارتهای زندگی بود. خاکپور(1381) اجرای برنامه آموزش مهارتهای زندگی اثرات بلند مدتی در پیشگیری از شروع مصرف مواد مخدر یا گرایش به مواد مخدر را تایید می­نماید. همچنین مشخص گردید که عملکرد تحصیلی دانش آموزان نیز بهبود چشمگیری پیدا کرده است. در پژوهشی که توسط یاوری (1383) ، صورت گرفت تاثیر آموزش مهارتهای زندگی بر سلامت عمومی و عزت نفس و خود ابرازی دانش آموزان دختر سال اول متوسطه شهرستان اهواز مورد بررسی قرار گرفت و نتایج نشان داد که آموزش مهارتهای زندگی برسلامت عمومی، عزت نفس و خود ابرازی دانش آموزان تاثیر مثبت داشته و موجب افزایش معنی­دار هر کدام از متغیرها شده است. نتایج تحقیق شریفی (1390) نشان می­دهد که آموزش مهارت حل مساله می تواند در بهبودی یا کاهش میزان افسردگی نوجوانان و علائم اختصاصی افسردگی آنان موثر باشد و موجب افزایش میزان کفایت شخصی آنها و توانایی ایشان در روابط بین فردی با همسالان گردد. احمدی زاده(1373) در تحقیق خویش به این نتیجه دست یافت که آموزش مهارت حل مساله با افزایش شایستگی­های اجتماعی و ارتقاء سطح روابط بین فردی نوجوانان ارتباط قاطع دارد و بر افزایش مفهوم خود تحقیقی نوجوانان موثر می­باشد. پاپیری(1389) در تحقیق خود26 نفر از دانش آموزان دختر و پسر که سابقه اقدام به خودکشی داشتند را بطور تصادفی انتخاب نموده و به 2 گروه آزمایشی و کنترل تقسیم نمود بعد از12 جلسه آموزش حل مساله به 2گروه آزمایشی این نتایج حاصل شد که اموزش مهارت حل مساله می­تواند در کاهش میزان افسردگی و نا امیدی و بهبود مهارتهای مقابله ای نوجوانان اقدام کننده به خودکشی موثرباشد. الف)آموزش مهارتهای زندگی سلامت رئان آزمودنی ها را بهبود می بخشد. ب)تاثیرآموزش مهارتهای زندگی برمنبع کنترل آزمودنی هی معنا دار نبوده است. ج) بین سلامت روان و شیوه های مقابله ای وهم چنین بین منبع کنترل و شیوه های مقابله ای ارتباط مثبت و معنی­داری وجود دارد اما  بین سلامت روان و منبع کنترل ارتباط مثبت و معنی­داری وجود ندارد. طارمیان(1389) آموزش مهارتهای زندگی را بر افزایش سلامت جسمانی و روانی مانند اعتماد به نفس، مقابله با فشارهای محیطی و روانی، کاهش اضطراب و افسردگی، کاهش افکار خودکشی گرایانه، کاهش افت تحصیلی، تقویت ارتباطات بین فردی و رفتارهای سالم و مفید اجتماعی، کاهش سوء مصرف مواد مخدر و پیشگیری مشکلات روانی رفتاری و اجتماعی موثر قلمداد کرده است. در پژوهشی از ریانی و همکاران (1393) با عنوان استرسورها و راهبردهای مقابله ای در بیماران تحت همودیالیز، تحلیل داده ها نشان داد که واحد های مورد پژ‍وهش استرسورهای روانی اجتماعی را عذاب آورتر از استرسورهای فیریولوژیک می دانستند وآنها را بیشتر تجربه کرده بودند. مکانیسم مقابله ای خوشبینانه رایج ترین راهبرد مقابله ای مورد استفاده در آنان بود. بیشترین استرسورهای فیزیولوژیک تجربه شده خستگی، محدودیت مایعات، محدودیت غذا و سوراخ شدن رگ ها و بیشترین استرسورهای روانی اجتماعی تجربه شده محدودیت مکانی و زمانی برای گذراندن تعطیلات، بی حوصلگی، اختلالات خواب واختلال در شغل بود. با توجه به گزارش بیماران مبنی بر عذاب آور تربودن استرسورهای روانی اجتماعی در قیاس با استرسورهای فیزیولوزیک اولویت برنامه ریزی برای کاهش و یا تعدیل آنان ضروری به نظر می رسد. آشنائی با استرسورهای تجربه شده و میزان استفاده و تاثیر راهبردهای مقابله ای بکار رفته، می تواند در تدارک برنامه های مناسب به منظور تسهیل سازگاری و کسب مهارت های لازم برای بیماران و خانواده آنان موثر باشد. نورعلی و عابدین (1390) در پژوهشی با عنوان مقایسه متغییرهای هوش هیجانی و راهبردهای مقابله ایدر موفقیت و عدم موفقیت در آزمون سراسری نتیجه گرفتند که افراد موفق، خوش­بین­تر و خودشکوفاترند و تکانه های خود را بهتر کنترل می­کنند سازکاری ببهتری دارند و هوش هیجانی آنها بالاتر است و به نحو بهتری با فشارها مقابله می­کنند و از طرفی افراد ناموفق از راهبردهای مقابله ای متمرکز بر هیجان بیشتر بهره می­جویند. در پژوهشی از فرزین راد و همکاران (1387) بیان کردند که دانشجویان افسرده در مقایسه با دانشجویان غیرافسرده از راهبرد حل مساله، ارزیابی شناختی و مهار جسمانی بیشتری استفاده کردند؛ از طرفی، دانشجویان افسرده در مقایسه با غیرافسرده از نظر ویژگیهای شخصیتی با هم تفاوت معنی­داری نشان دادند و نتیجه­گرفتند بین راهبردهای مقابله و ویژگیهای شخصیتی رواننژندی، برونگرایی و باز بودن به تجربه­ها با افسردگی رابطه وجود دارد. جلالی مقدم و همکاران (1386) طی پژوهشی بیان کردند که مادران دارای دارای کودکان اختلالات فراگیر در مقایسه با مادران دارای کودکان عادی بیشتر از راهبردهای مقابله ای مبتنی بر مهار جسمانی استفاده می­کنند. علیپور و همکاران(1389) طی پژوهشی بیان کردند بین راهبردهای مقابله ای مسله محور با راهبردهای مقابله ای هیجان محور با شادکامی ارتباط منفی وجود دارد و علت این ناهمسویی را تفاوت جنسیتی و ویژگی های شخصیتی عنوان کردند. برخی پژوهش ها راهبردهای هیجان ودار را به دو گروه مثبت و منفی تقسیم کرده اند و تاثیر راهبردهای هیجان محور مثبت راهم راستا با راهبردهای مسله محور و راهبردهای هیجان محور منفی را متعارض با آن می­دانند(بشارت، 1386) غضنفری و قدم­پور (1387) طی پژوهش با عنوان بررسی رابطه راهبردهای مقابله ای و سلامت روانی در ساکنین شهر خرم آباد نتیجه گرفتند بهداشت روانی افراد در زمینه های جسمانی، روانی و اجتماعی تحت تاثیر شیوه مقابله فرد با مسائل قرار می­گیرد، شیوه هیجان محور در کاهش بهداشت روانی و شیوه مساله محور در افزایش آن نقش دارد. پژوهش مسعودنیا (1386) با عنوان خودكارآمدی ادراك شده و راهبردهای مقابله ­ای در موقعیت های استرس­زا از جمله پژوهش های مهم در این زمینه بوده است که نتایج آن نشان داد بهره گیری بیشتر افراد با خودكارآمدی بالا از راهبردهای مقابل های مسأله محور، و كاربرد بیشتر افراد با خودكارآمدی پایین از راهبردهای مقابله ای هیجان محور، مقابله اجتنابی و خویشتن داری، مورد تردید قرار می گیرد. علیلو و همکاران (1390) با پژوهشی تحت عنوان رابطه ویژگی های شخصیتی و راهبردهای مقابله ای در معتادان HIV مثبت، نتیجه گرفتند روان نژندی با راهبرد هیجان محور همبستگی مثبت، توافق پذیری با راهبرد هیجان محور رابطه همبستگی منفی، برونگرایی با راهبرد مسله محور همبستگی مثبت، با وجدان بودن با مسله محور همبستگی مثبت دارد. بخشی پور رودسری و همکاران (1387) با عنوان مقایسه ویژگی ها و اختلال های شخصیت و راهبردهای مقابله ای معتادان خودمعرف و گروه بهنجار، بیان کردند معتادان خود معرف در مقایسه با گروه بهنجار، از حل مسأله سازنده كمتر و در رویارویی با مشكلات ، راه حل های غیرسازنده را بیشتر به كار می گرفتند. برای پاسخ دادن به این پرسش كه آیا راهبردهای حل مسأله در دو گروه متفاوت است؟ تحلیل واریانس چندمتغیره­ انجام شد و یافت­ها گویای آن است كه دو گروه دست كم در یك راهبرد حل مسأله از هم متفاوت هستند. غرابی و همکاران (1387) در پژوهشی تحت عنوان ارتباط اختلال­های رفتاری سبك­ها و راهبردهای مقابله­ای در دانش آموزان نتیجه گرفتند سبك های مقابل ه ای كارآمد و ناكارآمد و راهبردهای مربوط به آنها توانایی پیش بینی معنی دار اختلال های رفتاری را دارند. مقابله ای می­توانند بخشی از تغییرات مربوط به اختلال های رفتاری را تبیین کنند. حسینی و جمشیدی(1393) در پزوهشی با عنوان مقایسة راهبردهای مقابله ای دختران فراری و عادی نتیجه گرفتند دختران فراری نسبت به دختران عادی در رویارویی با تنش ، كمتر از راهبردهای مسأله محور و هیجان محور استفاده می كردند.

عکس مرتبط با سیگار

1-3 اهمیت و ضرورت پژوهش

 

مصرف بی رویه و روز افزون مواد مخدر، بعنوان یکی از بزرگترین مشکلات قرن حاضر تلقی می­گردد و زیان­های ناشی از آن در زمینه اجتماعی و اقتصادی بسیار سنگین است بطوری که تقریبا تمام کشورهای جهان سعی دارند تا برنامه­هایی را در جهت پیشگیری از اعتیاد و

دانلود مقالات

 درمان معتادان به اجرا گذارند بدیهی است چنانچه حرکتی هر چند کوچک جهت حفظ بقاء در معتادان ایجاد شود مطمئنا در همان سراب غرق خواهد شد پس باید بیش از این فریادهای هشدار دهنده را به گوش جوانان رساند تا از تاریکی راه بی مقصد اعتیاد آگاه شوند و تلخی و مشکلات زندگی را با کوشش و اعتماد به نفس به شیرینی مبدل سازند و از فرار به پشت دیوارهای خیال که با کوچکترین باد حقیقت ویران می­گردد بپرهیزند. چه بسا جوانانی که ندانسته بر سر سفره نابودی می­نشینند و جرعه جرعه زهر در کام خود فرو می­ریزند تا به مرگ گرفتار شوند(صالحی ،1371). این روزها عمق و گسترش فاجعه اعتیاد به مواد مخدر و فزونی گرفتن معتادان به جمعیت کشورمان از دل نگرانی های اصلی ایرانیان شده است آن گونه که به یقین می­توان گفت که مسئله اعتیاد­، معتادان و پیامدهای اجتماعی آن، از مسائل راهبردی ایران امروز می­باشد. جا دارد که برای برون رفت از این ناهنجاری خانمان­سوز که به تباهی نسل ها، فروپاشی روابط انسانی و باز ماندن چرخه تولید و پیشرفت می­انجامد چاره­ای اندیشیده شود. اعتیاد اکنون جزء پیچیده­ترین مشکلات جوامع بشری است که سالانه میلیونها دلار در سرتاسر جوامع بشری صرف مقابله با آن می­شود اما متاسفانه هر چه بیشتر به مبارزه با آن پرداخته شده گروه­های تبهکاری قوی­تر شده­اند و آمار مبتلایان بالاتر رفته است و اکنون معضل پیچیده اعتیاد شیمیایی و قرص­های انرژی­زا مشکل را پیچیده می­کند زیرا تولید این مواد احتیاج به هیچ هزینه خاصی ندارد و در آزمایشگاه­های مخفی تولید می­شود که کنترل این لابراتورها بسیار مشکل می­باشد و از طرف دیگر طبیعت بیماری اعتیاد بسیار عودکننده است و افراد گرفتار حتی در بهترین شرایط بارها دچار عود می­گردند لذا  آگاهی دادن به مردم به منظور شناخت این پدیده و علل و عوامل آن­، راههای درمان اعتیاد و پیشگیری از آن از جمله اقدامات اساسی برای حل این معضل بزرگ اجتماعی است در این صورت است که در زمانی کوتاه این بلای خانمان­سوز را ریشه کن کرده و به معتادین، شخصیت های سالم و درمان یافته­ای را خواهیم بخشید و جامعه­ای پاک و مترقی خواهیم داشت همه این موارد باعث می­شود که به فکر این باشیم که بهترین راه مقابله با اعتیاد، ایمن سازی جامعه و خانواده­ها و افراد از طریق آگاهی بخشی و دادن بینش صحیح به آنهاست (فدایی،1383 ). استرس یا تنیدگی برای ما مفهومی قابل درک می­باشد استرس بالا افراد را به سرعت به سوی اضمحلال فیزیکی و فروپاشی عاطفی، شناختی و ادراکی پیش می­برد. در حالی که وجود کمی استرس در زندگی روزانه عادی است اما استرس زیاد از لحاظ فیزیکی و روانی صدماتی به همراه دارد. فردی که مورد حمله فشارهای عصبی و روحی قرار می­گیرد مسلمأ در تصمیم­گیری و برنامه ریزی و امور زندگی، برقراری روابط با دیگران دچار مشکل می­شود. پژوهش­های متعدد نشان داده­اند که خودآگاهی، عزت نفس و اعتماد به نفس شاخص­های اساسی توانمندی­ها و ضعف­های هر انسان است. این سه ویژگی فرد را قادر می­سازد که فرصت­های زندگی­اش را مغتنم شمرده برای مقابله با خطرات احتمالی آماده باشد به خانواده و جامعه­اش بیاندیشد و نگران مشکلاتی که در اطرافش وجود دارد باشد و به چاره اندیشی بپردازد. مهارت­های زندگی به عنوان واسطه­های ارتقای سه ویژگی فوق الذکر در آدم­ها می­توانند فرد و جامعه را در راه رسیدن به اهداف فوق کمک نمایند. با توجه به بحرانی بودن شرایط افراد معتاد و مفید و سودمند بودن اثر مهارت­های زندگی بر افراد لازم دانستیم در جهت بهبود اوضاع زندگی معتادین گامی برداریم و این پژوهش می­تواند نوید بخش زندگی بهتر برای این گروه از افراد باشد.

اعتیاد به مواد مخدر

1-4 اهداف پژوهش

 

1-4-1 هدف اصلی

 

 

  • هدف اصلی این پژوهش میزان اثربخشی آموزش مهارتهای زندگی بر استرس و سبک­های مقابله ای در افراد مراجعه کننده به مراکز ترک اعتیادِ شهرستان کرمانشاه در سال 1394 است.

 

1-4-2 اهداف فرعی

 

 

    • تعیین اثربخشی آموزش مهارت­های زندگی بر میزان استرس افراد مراجعه کننده به مراکز ترک اعتیادِ شهرستان کرمانشاه.

 

  • تعیین میزان اثربخشی آموزش مهارت­های زندگی بر سبک­های مقابله ای(راهبرد مسله محور، راهبرد هیجان محور) در افراد مراجعه کننده به مراکز ترک اعتیادِ شهرستان کرمانشاه.

 

1-5 فرضیه های پژوهش

 

 

    • آموزشِ مهارت­های زندگی بر کاهش استرسِ افراد مراجعه کننده به مراکز ترک اعتیادِ شهرستان کرمانشاه موثر است.

 

  • آموزشِ مهارت­های زندگی بر سبک­های مقابله­ایِ (افزایش راهبردِ مسله محور و کاهش راهبردِ هیجان محور) افراد مراجعه کننده به مراکز ترک اعتیادِ شهرستان کرمانشاه تاثیر دارد.

اثربخشی آموزش مهارتهای معنوی بر ویژگی های استرس زای مادر- کودک در پرستاران

زندگی در جامعه امروزی به ناچار آبستن تجربه کردن استرس است. یکی از مسایلی که فرد به ناگزیر با آن ارتباط دارد بحث امرار معاش و اشتغال است. بعضی از مشاغل بر اساس ویژگی ذاتی خود استرس بیشتری را به فرد تحمیل می کنند، یکی از این مشاغل پرستاری است. شغل پرستاری به دلیل ارتباط مستقیم با زندگی انسانها و مشاهده روزانه خون، زخم، درد، رنج ، مرگ و میر و حساسیت بالا به نسبت بیشتری فرد را در معرض استرس و فشار عصبی قرار می دهد. این استرس ممکن جنبه های مختلف زندگی را تحت تاثیر قرار دهد و رابطه فرد را با اطرافیان، دوستان، خانواده و فرزندان تحت تاثیر قرار دهد. استرس یک حالت فیزیولوژیکی می باشد که برای ادامه حیات ضروری به نظر می رسد. هانس سلیه (به نقل از هینکل، 1973) استرس را وضعیتی پویا برای موجود زنده توصیف می‌کند که از تعامل ارگانیسم با محرک یا شرایطی مضر و آسیب‌رسان ناشی می‌شود. لازاروس و فولکمن (1984) استرس فیزیولوژیکی را رابطه‌ای میان فرد و محیط تعریف می‌کنند که فرد آن را بیشتر از حد توانایی و امکانات خود دانسته و برای بهزیستی‌اش مخاطره آمیز قلمداد می کند. کوفر و اپلی (1964؛ به نقل از لازاروس و فولکمن، 1984) استرس را با سایر مشکلات زندگی از جمله اضطراب، تعارض، محرومیت، آشوب هیجانی، تراما، ناهنجاری و از خود بیگانگی عجین می‌دانند. آثار تنیدگی بر سلامت افراد باید در دو سطح مورد تحلیل قرار گیرد، یک سطح جامعه شناختی یا بررسی رفتار کلی افراد تنیده و یک سطح روان‌شناختی و زیست‌شناختی یا واکنش‌های فرد به تبع تاریخچه ژنتیکی و فرآیندهای تحول یا خستگی روانی (استورا، 2005؛ به نقل از دادستان، 1386).استرس با کاهش منابع توجه در دسترس و در نتیجه کاهش پردازش اطلاعات نامرتبط با موضوع استرس، توجه انتخابی را افزایش می‌دهد (هاسکین و همکاران، 2014).

 

استرس مستلزم پاسخ رفتاری و هیجانی فرد به رویدادهای ناخوشایند است (ماهونی، 2009). استرس هزینه زیادی بر افراد، جوامع، سازمان‌ها و اقتصاد (کوپر و دیو، 2004) تحمیل می کند و بر سلامت، بهزیستی، کیفیت زندگی، زندگی خانوادگی و شغلی افراد تاثیر می‌گذارد (کومپیر و کوپر، 1999) و همچنین می‌تواند زمینه‌ساز اختلالات روانشناختی از جمله افسردگی (سانگ و همکاران، 2014)، اضطراب و نیز خودکشی (شارما و راش، 2014) باشد و منجر به بروز بیماری‌های جسمانی از جمله بیماری‌های قلبی عروقی گردد (بارتلت، 1998؛ شارما و راش، 2014).

نتیجه تصویری برای موضوع افسردگی

استرس باعث کاهش کیفیت والدگری نیز می‌شود (ارل و برومن، 1999؛ به نقل از یتز و همکاران، 2010). استرس ناشی از مشکلات اقتصادی در والدین می‌تواند زمینه‌ساز احساسات افسرده‌ساز در آنان و مشکلات رفتاری در نوجوانانشان گردد (پونت، 2014).

عکس مرتبط با اقتصاد

عوامل مختلفی می توانند استرس را پیش بینی کرده و یا زمینه مساعد را برای بروز استرس و مشکلات ناشی از آن فراهم کنند. یکی از منابع مهم ایجاد استرس “شغل” است که به عواملی چون؛ شغل فرد ، نقش سازمانی فرد ، جریان پیشرفت حرفه ای ، روابط حرفه ای ، ساختار و جو سازمانی ، رویارویی خانواده و كار وابسته است(کوپر و جاپ،1986). پژوهشگران درجه تنید گی زایی مشاغل مختلف را با یكدیگر متفاوت می دانند و تاکید می کنند، بعضی از شغلها مانند خلبانی ،پرستاری، نگهبانی، كارگران معادن و مراكز هسته ای از سختی بالایی برخوردارند (استورا،1990/ ترجمه دادستان، 1377). 

 

در میان مشاغل مختلف، شغل پرستاری از جایگاه مهمی برخورداراست . چون اكثریت افراد این شغل را زنان تشكیل می دهند متخصصان بالینی ارتباط میان عناصر تنیدگی زای شغلی و خانوادگی و پیامدهای روانی ـ فیزیولوژیكی آن را مورد مطالعه قرار داده‌اند. در مطالعه‌ای كه هند ریکس وکانترل(1988) درباره گروهی از كاركنان مرد و زن یك موسسه انجام دادند ، تنیدگی شغلی همراه با نشانگان فرسودگی ، بی رمقی ، بدبینی نسبت به شغل و مشكلاتی در زمینه جسمی ، در زنان بیش از مردان مشاهده شد. در این میان زنان عمدتاً با دو گروه از تنیدگی ها مواجه هستند: تنیدگی هایی که از هویت فرد ناشی می شوند (زی مپسون و دیویسون، 2003). از طرف دیگر یکی از مهمترین نقشهایی که زنان در طول زندگی خود ایفا می کنند ست شناختی آنها ناشی می شوند و تنیدگی هایی که با مسئولیت حرفه ای آنان در ارتباط است( باسلی، تا ” مادرگری” است ، مادرشدن با دگرگونی های بارز در ارتباط زناشویی ، تنشهای خانوادگی ، اجتماعی و امور جاری زندگی مشخص می شود( ویلسون، 2004).  دشواری شغلی مادران شاغل با افزایش ناراحتیهای زناشویی ، افزایش اختلالهای رفتاری كودكان و بروز بیماریهای جسمانی و روانی همراه است(هوستون،1992). مادران شاغل در مقایسه با مادران خانه‌دار وقت كمتری را به مراقبت از كودكان خود و بچه‌داری اختصاص می‌دهند ، مدت نهایی وقتی كه صرف كودك می‌كنند 3/1 مادران خانه‌دار است( هافمن و نی،1992). همچنین اكثر مادرانی كه هم وظیفه نگهداری از فرزندان خود را دارند و هم به كارهای سنگینی مشغولند، دارای مشكلات روانی و ارتباطی هستند(کلاری و مکانیک، 1983).تضاد بین ایفای نقش مادری و شغلی، بر سازش خانوادگی زنان تاثیر منفی داردواساس دلبستگی در كودك مستلزم مراقبت مادر است، چون در غیر از این صورت در فرایند ایجاد دلبستگی خلل ایجاد می‌شود و پیامد آن ایجاد اضطراب در كودك و كندی تحول اجتماعی و شناختی اوست كه به نوعی دلبستگی نا ایمن بین مادر و كودك منجر می‌گردد( مکون و برلین، 1988).

 تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی

روش‌های مقابله با استرس، تلاش‌هایی شناختی، رفتاری و روانشناختی برای مقابله با استرس هستند (واروگلی و دارویری، 2011). واکنش به استرس چندین ویژگی در حوزه‌های هیجانی، رفتاری و فیزیولوژیکی دارد که بر بهزیستی اثر می‌گذارند، بنابراین می‌توان استرس را از طریق مقیاس‌های فیزیولوژیکی، رفتاری یا روانشناختی اندازه‌گیری کرد (ماهونی، 2009).

 

آموختن مهارت‌های مقابله با استرس، از جمله مهارت‌های رفتاری و شناختی (گالاگر و همکاران، 2014) در کاهش استرس موثر است. مدیریت استرس در پیشگیری از رفتارهایی نظیر استعمال سیگار، عادت‌های مضر خوردن و سبک زندگی بی‌تحرک که خطر ابتلا به بیماری‌هایی نظیر دیابت، بیماری‌های قلبی عروقی، فشار خون بالا، چاقی و سردرد را افزایش می‌دهند، موثر است (واروگلی و دارویری، 2011). کاهش استرس در بهبود و کاهش بیماری‌های روانشناختی از جمله افسردگی (سانگ و همکاران، 2014)، و نیز کاهش فشار روانی و افزایش رضایت شغلی (پیگناتا و همکاران، 2014) و کاهش فشار خون در بیماران مبتلا به پرفشاری خون (ناگل و همکاران، 2014) نقش بارزی دارد.

 

افراد عادی و روان درمانگران معمولا برای جلوگیری از استرس و یا مقابله با آن از شیوه های مختلفی استفاده می کنند. در طول تاریخ مکاتب علمی مختلف سعی کرده­اند که از نظر جسمی و روحی به انسان کمک کنند. یکی ازمکاتبی که همیشه در زندگی انسان ها نقش برجسته ای داشته است معنویت بوده است. مطالعات معنوی در روان شناسی  به صورت وسیع و جدی مطرح شده است و توجه به آن در بسیاری از کشورها در حال افزایش است ( ریچارد و همکاران، 2007). معنویت به عنوان یک مفهوم شامل شناخت خود و ترکیبی از ویژگی های شخصیتی و باورهای بنیادی فرد در مورد بودن است، باورهایی که با جنبه های مختلف زندگی اجتماعی، جسمانی و روان شناختی در ارتباط هستند ( یانگ و همکاران، 2007). 

 

معنویت یکی از ابعاد وجودی انسان است که ارتباط و یکپارچگی او را با عالم هستی نشان می دهد. یکپارچگی و ارتباطی که به انسان امید و معنا می دهد و او را از محدودی زمان، مکان و علایق مادی فراتر می برد (غباری بناب،1387). معنویت و مذهب مجموعه ای از کلمات و چارچوب ها را ارائه می دهد که از راه آنها انسان می تواند معنا و مفهوم زندگی خود را درک کند( وست، 2001).

 

ایمان و معنویت امروزه یکی از ابزارهای اصلی متخصصان سلامت برای بهبود وضع مراجعان و بیمارانشان است به گونه ای که اغلب این متخصصان از مسایل معنوی به صورت گسترده در فرایند درمان استفاده می کنند ( ریچارد و همکاران، 2007). در واقع معنویت بعدی از زندگی انسان است که در هنگام ورود به اتاق مشاوره فردآن را به همراه خود دارد، بعدی که شامل باورهای معنوی، اعمال، تجارب ، ارزش ها، ارتباطات و چالش های معنوی فرد است(پارگامنت، 2007).

 

استفاده از منابع دینی و معنوی یکی از شیوه های مهم کنار آمدن با بیماری، در بیماران مبتلا به سرطان و سایر بیماری های تهدید کننده زندگی گزارش شده است ( اینگل و همکاران، 2006). معنویت درمانی به عنوان یک شیوه درمانی نقش بسیار مهمی را در سازگاری با شرایط استرس زای ناشی از بیماریهای مزمن دارد (لیونه، ارین، تود، 2004).

 

مهم ترین عوامل تاثیر گذار در نتیجه معنویت درمانی از نظر کوری(2005) عبارتند از :

 

الف – عمومیت( فرد خود را در گروه تنها فرد مبتلا به بیماری یا مشکل نمی بیند.

 

ب – نوع دوستی ( فرد در درون گروه از طریق برقراری شبکه اجتماعی از حمایت دیگران برخوردار می شود و به او احساس معنا و بودن می دهد.

 

ج –امید ( فرد با مشاهده افرادی که همان وضعیت را دارند و یا حتی وضعیت بدتری دارند اما احساس معنادار بودن زندگی را دارند به زندگی خود نیز امیدوار می شوند و احساس بهتری نسبت به کیفیت زندگیشان پیدا می کنند.

 

کارسو(1999) به نقل از ویلام (2000) اصول درمان معنوی را به شرح ذیل بیان می کند:

 

1 – عشق به دیگران: عشق به دیگران در وحله اول مستلزم تمایز خویشتن است، ثانیاً عشق به دیگران مستلزم داشتن توانایی بخشش است. بخشش انسان را از اثرات آزارنده خشم، نفرت، تحقیر و شرمندگی رها می کند و ثالثاً مستلزم پذیرش تمام و کمال دیگری است.

 

2 – عشق به کار: هر فعالیتی حتی اگر جزیی و ناچیز، اگر با فداکاری و گذشت همراه باشد می تواند نقطه عطفی در زندگی باشد. به این معنا که خداوند نه تنها در جزء جزء عبادات، بلکه در تمام کارهای روزانه نیز وجود دارد و فرد از طریق انجام کارهای روزمره می تواند به سطح متعالی تری برسد.

 

3 – عشق به متعلقات: تعلق یعنی زندگی با دیگران و مشارکت با آنها. در واقع تغلق عاملی برای نشان دادن حسن نیت و رشد معنوی فرد است و نیازمند فدا کردن خود و فارغ شدن از خود پرستی است.

 

4 – اعتقاد به روحانیت: یعنی اعتقاد داشتن به حرمت هر چیزی که در اطراف ماست و به سبب آن چیزهای عادی به شیوه غیر عادی تجربه می شوند. داشتن احساس روحانیت مستلزم ترک لذات دنیوی است که در نهایت موجب هماهنگی بین جسم و طبیعت و در نهایت تعلق انسان به یک وجود متعالی تر می شود.

 

5 – اعتقاد به وحدانیت: یکی احساس نامتمایز بودن از دنیای بیرونی که برای انسان معنا و آرامش به ارمغان می آورد. وحدانیت، احساس مسئولیت در مقابل همه، احساس تعهد همه جانبه و روشی برای برقراری ارتباط فداکارانه با دنیای پیرامون خود و بازتابی از یکپارچگی ذهن ، جسم و روح می باشد که حاصل آن رحم و شفقت است.

 

6 – اعتقاد به معاد ( دگرگونی): اعتقاد به معاد یعنی اعتقاد به پیوستگی معنوی و تولدی دوباره.

 

تاثیر مذهب و معنویت در درمان مشکلات و اختلالات در مطالعات مختلفی مورد تایید قرار گرفته است. در مطالعه ای که توسط فیسجر و همکاران (2010)، به عنوان رابطه بین هویت مذهبی و استراتژی های مقابله ای انجام شد مشاهده گردید که وابستگی های مذهبی می توانند درجهت کنار آمدن با مشکلات و رویدادهای آسیب زا به فرد کمک کننده باشند.

 

معنویت و مذهب می توانند باعث بهبود کیفیت زندگی در زنان مبتلا به سرطان گردد به عبارتی زنانی که دارای سرطان رحم بودند اگر از لحاظ معنوی اعتقادات قوی تری داشتند، کیفیت زندگی خود را نیز بهتر ارزیابی می کردند و درمان آنها در زمان کوتاه تری طول می کشید ( آندراو همکاران، 2005).

 

اهمیت و ضرورت مسئله

 

انسان موجودی چند بعدی است و ترکیب ابعاد مختلف او باعث شکل گیری یک کلیت می گردد. امروزه نگاه بیشتر متخصصان سلامت به انسان یک نگاه کل گرا است و همواره سعی می کنند در کنار نیازهای جسمی، روانی، عاطفی و اجتماعی، نیازهای معنوی بیماران نیز مد نظر گرفته شود( مظاهری و همکاران،1388). اهمیت بعد معنوی انسان به اندازه ای است که حتی برخی روان شناسان معتقدند که نیمی از متغیرهای مربوط به سلامت روانی افراد بالغ به وسیله باورهای مذهبی تبیین می شود، این متخصصان معتقدند مذهب به انسان کمک می کند تا معنای حوادث زندگی را بیشتر درک کند، فهم بالاتری نسبت به دردناک و اضطراب انگیز بودن برخی مشکلات زندگی پیدا کند و در نتیجه احساس دلگرمی و خرسندی کند. (ظهوری و توکلی، 1382).

پروژه دانشگاهی

 

 

شغل پرستاری همانگونه که در بالا اشاره گردید یکی از استرس زا ترین مشاغل انسانی است و می تواند در وجوه مختلف زندگی فرد تاثیر فراوانی داشته باشد. یکی از مواردی که مستقیماً تحت تاثیر شغل پرستاری در مادران که شغل آنها پرستاری است  قرار می گیرد، رابطه با فرزندان است که به علت طبیعت این شغل، استرس محل کار، اشتغال در شیفت شب، مشاهده حوادث ناگوار و مرگ در ساعات کاری و غیره … یک ارتباط خارج ار عرف طبیعی است، مسئله ای که باعث می شود قسمتی از استرس محل کار به محیط خانوادگی منتقل شود و بر رابطه مادر و فرزند تاثیر چشمگیری بگذارد.

 

بنابراین با توجه جایگاه مهارتهای معنوی در کاهش و مهار استرس و همچنین حساسیت رابطه مادر و فرزند هدف از پژوهش حاضر هدف از انجام این پژوهش بررسی نقش معنویت، مهارتهای معنوی و معنویت درمانی در استرس و کاهش عوامل استرس زا مادر کودک می باشد.

 

گزاره های پژوهش(اهداف / فرضیات)

 

اهداف

 

تبیین اثربخشی مهارتهای معنوی در کاهش استرس و رابطه استرس زای کودک -مادر

 

فرضیات

 

فرضیه 1 –  آموزش مهارت های معنوی بر کاهش استرس شغلی مادران پرستار موثر است.

 

فرضیه 2 – آموزش مهارت های معنوی بر سازش پذیری کودکان مادران پرستارموثر است.

 

فرضیه 3- آموزش مهارت های معنوی بر پذیرندگی کودکان مادران پرستارموثر است.

 

فرضیه 4- آموزش مهارت های معنوی بر فزون طلبی کودکان مادران پرستارموثر است.

 

فرضیه 5- آموزش مهارت های معنوی بر خلق کودکان مادران پرستارموثر است.

 

فرضیه 6- آموزش مهارت های معنوی بر بی توجهی/فزون کنشی کودکان مادران پرستارموثر است.

 

فرضیه 7- آموزش مهارت های معنوی بر تقویت گری کودکان مادران پرستارموثر است.

 

فرضیه 8- آموزش مهارت های معنوی بر میزان افسردگی مادران پرستارموثر است.

 

فرضیه 9- آموزش مهارت های معنوی بر میزان دلبستگی مادران پرستارموثر است.

 

فرضیه 10- آموزش مهارت های معنوی بر محدودیت های نقش مادران پرستارموثر است.

 

فرضیه 11- آموزش مهارت های معنوی بر احساس صلاحیت مادران پرستارموثر است.

 

فرضیه 12- آموزش مهارت های معنوی بر انزوای اجتماعی مادران پرستارموثر است.

 

فرضیه 13- آموزش مهارت های معنوی بر روابط با همسر مادران پرستارموثر است.

 

فرضیه 14- آموزش مهارت های معنوی بر سلامت والد مادران پرستارموثر است.

 

تعاریف نظری( مفهومی) متغیرها

 

استرس:  استرس رابطه‌ای میان فرد و محیط است که فرد آن را افزون از حد توانایی و امکاناتش برآورده کرده و برای بهزیستی‌اش مخاطره آمیز قلمداد می‌کند (لازاروس و فولکمن، 1984). سلیه استرس را وضعیتی پویا برای موجود زنده توصیف می‌کند که از تعامل ارگانیسم با محرک یا شرایطی مضر و آسیب‌رسان ناشی می‌شود (به نقل از هینکل، 1973).

 

استرس والدینی : تنیدگی والدینی اصطلاحی است که مشخص کننده ادراک تنیدگی در نظام والد- کودک است که هم ویژگی‌های تنیدگی‌زای کودک و هم پاسخ‌های والدین به این ویژگی‌ها را در بر می‌گیرد (ابیدین، 1980، به نقل از دادستان، 1386).

 

معنویت درمانی( آموزش مهارتهای معنوی): شیوه درمانی است که در آن بعد متعالی مراجعان در نظر گرفته می شود و درمانگر به صورتی کاملا بی طرفانه و غیر قضاوت گرایانه با احساس تمام مسایل معنوی مراجع را دنبال می کند و ضمن در نظر گرفتن باورهای فرهنگی – مذهبی درمانگر سعی می کند فرد را باورهای معنوی و خداوند نزدیک تر کند. به عبارتی معنویت درمانی یعنی درمان رنج و آلام درونی و برونی انسان از طریق امور متعالی و ماوراء طبیعی. هشت عنصر معروف معنویت درمانی ( آموزش مهارتهای معنوی) عبارتند از “مراقبه و تمرکز”، “توکل و توجه به دنیای نادیده و قدرت لایزال و غیر قابل تغییر”، “دعا و نیایش”، “توبه و گذشت”، “کفاره و جبران و بخشیدن و عفو کردن”، “نوعدوستی”، “شکرگذاری” و “صبر”.

 

تعاریف عملیاتی متغیرها:

 

استرس: مجموع نمراتی که آزمودنی از پرسشنامه تنیدگی والدین ابیدین ترجمه دادستان(PSI) دریافت می‌کند.

 

ویژگی‌های استرس‌زای مادر- کودک: نمره‌ای است که مادر و کودک از پرسشنامه تنیدگی والدین ابیدین ترجمه دادستان(PSI) دریافت می‌کند.

 

مهارتهای معنویی: مهارتهایی که درمانگر طی هشت جلسه آموزشی به شرکت کنندگان در پژوهش آموزش می دهد.

اثربخشی بازی درمانی در افزایش مهارت‌های شناختی، اجتماعی و حركتی دانش‌آموزان كم توان ذهنی

بازی جزیی از زندگی انسان از بدو تولد تا زمان مرگ است. انسان از نظر فیزیولوژیك نیاز به جنبش و حركت دارد و بازی جزء مهم این جنبش و حركت است.انسان برای رشد ذهنی و اجتماعی خود نیاز به تفكر دارد و بازی خمیرمایه تفكر است (مهجور، 1390).

 تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی

 به نظر دیل لبو (1967) اولین مدافع مطالعه بازی كودكان جهت درك و آموزش آن‌ها «روسو» بود. او در كتاب امیل عقایدش را در مورد اهداف آموزش كودك بیان نمود. روسو بر اهمیت بازی برای درك كودكان تاكید و توصیه می‌کند كه معلم باید برای ملحق شدن به بازی شاگردانش با ایفای نقش كودك، معاشری مناسب برای آن‌ها باشد. البته تعاریف روسو در مورد بازی و تفریح‌های كودكان بیشتر در جهت اهداف تربیتی بوده است تا اینكه بر كاربردهای تحقیقاتی و درمانی مدرن بازی منطبق باشد (احمدوند، 1389). «لاندرت » (1982) اظهار داشت بازی درمانی را می‌توان در تمام رویكردهای مشاوره‌ای به كار گرفت. از نظر او این شیوه درمانی روش اصلی كار با كودكان 2 تا 12 ساله است. زیرا رشد شناختی آن‌ها محدود است و نمی‌توانند افكار و احساسات خود را به زمان بیاورند. او بازی را جزء جدانشدنی زندگی كودكان و شیوه طبیعی یادگیری و ارتباط برقرار كردن آن‌ها با دیگران معرفی می‌کند و «شافر» (2007) اظهار می‌دارد كه در دهه اخیر علاقه شدیدی به موضوع و حرفه بازی درمانی به وجود آمده است (به نقل از حسین نژاد، 1389).

 

براساس مراحل رشد ذهنی، همكاران پیاژه به بررسی رشد ذهنی كودكان عقب‌مانده ذهنی در چارچوب نظام پیاژه پرداختند و به این نتیجه رسیدند كه عقب‌ماندگان متوسط از مرحله پیش عملیاتی (7-2) سالگی و عقب‌ماندگان سطحی از مرحله عملیات عینی (12-7) سالگی جلوتر نمی روند و این كودكان از نظر تحول ذهنی 2/1 تا 4/3 یك كودك عادی می‌باشند (جوادیان، 1388).

 

نظریه‌ها و پژوهش‌های مربوط به رشد كودك نشان می‌دهد كه كودكان در آغاز تا بلوغ از مراحل مختلف رشد می‌گذرند. در مرحله حسی- حركتی آنان به مدد حس و جنبش و در حیطه حركتی درباره محیط اطراف خود به تجربه می‌پردازند و به تدریج به سوی مرحله ادراكی پیشرفت می‌کنند. هر دو مرحله فوق پایه و اساس پیشرفت و ارتقا آنان به سطح شناختی است برخورداری كودكان از یك زمینه غنی و استوار از تجربیات حركتی- ادراكی موجب رشد خودپنداره و تصور بدنی و حس اعتمادبه‌نفس در آنان می‌شود بنابراین غنی‌سازی رشد این فرایند در كودكان ضروری است و كودكانی كه در پاسخ‌دهی مناسب در این فرایند فرو می مانند در یادگیری نیز با دشواری‌هایی مواجه خواهند گشت (سازمند، طباطبایی، 1389). تحقیقات نشان می‌دهد كه كودكان كم توان ذهنی معمولاً در این فرآیند با تأخیرهایی مواجه‌اند بنابراین با توجه به نقشی كه بازی می‌تواند در غنی‌سازی این فرآیند ایجاد نماید لازم است به آن پرداخته شود. به طوری كه «هارلوك» به نقش بازی در ارتباط‌های اجتماعی تاكید دارد. «استرانگ» بازی را بهترین چراغ هدایت برای درمان بلوغ اجتماعی كودك می‌داند «اسپنسر» اظهار می‌دارد بازی وسیله سلامت جسم و پرورش حواس است. پیاژه با مشاهده بازی كودكان خود موفق به كشف قوانین رشد ذهنی گردید و نظریه «رشد مراحل ذهنی» را ارائه نمود (احمدوند، 1389).

 

روانشناسان معتقدند كه بازی به كودكان فرصت می‌دهد كه توانایی‌های جسمانی‌شان را در مقایسه با معیارهای خود و دیگران آزمایش كنند و از طریق بازی حس بینایی، شنوایی و لامسه آنان پرورش می‌یابد. لذا با توجه به اثرات و نقش بازی در كلیه ابعاد زندگی كودكان و بهره‌گیری از بازی در قالب بازی درمانی كه درمانگر بر جنبه‌ها و رابطه هیجانی بین خود و كودك تاكید و توجه دارد و امروزه نیز رویكردها و روش‌های متفاوت و رایج بازی درمانی شامل بازی درمانی آدلری، بازی درمانی گشتالتی، بازی درمانی رفتاری- شناختی و بازی درمانی راجرزی مورد استفاده قرار می‌گیرد.

 

نگارنده در این پژوهش توجه خود را به كودكان عقب‌مانده ذهنی آموزش پذیر جلب كرده است، تا با توجه به نقش درمانی بازی و ویژگی‌های این كودكان فرصت‌هایی را برای آنان فراهم آورد تا به طور عمیق و در مكانی امن بتوانند توانایی‌های خود را برای انسان بودن (كه حق آن‌ها است) تجربه كنند. این تجربه می‌تواند از طریق یك رابطه امن و در قالب بازی‌های آموزشی، حركتی و اجتماعی كه بین درمانگر و كودك برقرار می‌گردد حاصل شود. زیرا تحول اجتماعی یكی از حیطه‌هایی است كه در این كودكان دچار آسیب شده است. كودكان عقب‌مانده ذهنی در توانایی برقراری، حفظ و تداوم یك رابطه منطقی اجتماعی ضعف‌هایی آشكار دارند. ظرفیت و كشش پایین ذهنی آنان منجر به عدم درك صحیح آن‌ها از روابط اجتماعی می‌گردد. براساس مراحل رشد ذهنی، همكاران پیاژه به بررسی رشد ذهنی كودكان عقب‌مانده ذهنی در چارچوب نظام پیاژه پرداختند و به این نتیجه رسیدند كه عقب‌ماندگان متوسط از مرحله پیش عملیاتی (7-2) سالگی و عقب‌ماندگان سطحی از مرحله عملیات عینی (12-7) سالگی جلوتر نمی روند و این كودكان از نظر تحول ذهنی 2/1 تا 4/3 یك كودك عادی می‌باشند (جوادیان، 1388).

 

از آنجا كه در كودكان كم توان ذهنی اختلال حركتی مشاهده می‌شود و فعل‌وانفعالات فیزیكی آنان در رابطه با محیط و سایر افراد عموماً در سطح نازل‌تری از هنجارهای طبیعی جامعه انجام می‌شود و به نقل از (منصور دادستان، 1386) كودكان معلول ذهنی عموماً دچار «كودنی حركتی» می‌باشند. (فیت به نقل از شریفی درآمدی، 1386) اظهار می‌دارد كه كودكان عقب‌مانده ذهنی در انجام امور حركتی بین دو تا چهار سال از كودكان عادی عقب‌ترند. كودر (2006 به نقل از شاكریان، 1390) با اجرای یك برنامه بازی و تربیت بدنی و حركتی برای عقب‌ماندگان ذهنی نتایجی را به دست آورد. به طوری كه افراد شرکت‌کننده در تحقیق وی از نظر هماهنگی، چابكی و آناستقامت پیشرفت كرده بودند. رشد و تحول اجتماعی نیز یكی از حیطه‌هایی است كه كودكان عقب‌مانده ذهنی در توانایی برقراری ارتباط، حفظ و تداوم یك رابطه منطقی اجتماعی صفت‌های آشكار دارند (منشی طوسی، 1387) به لحاظ اهدافی كه این پژوهش دنبال می‌کرد یعنی تأثیر بازی درمانی در رشد مهارت‌های حركتی، شناختی، اجتماعی كودكان كم توان ذهنی در شهركرد.

 

 لذا برای اعمال متغیر مستقل بازی‌هایی را كه مبتنی بر افكار و دیدگاه‌های پژوهش گران است انتخاب و طراحی نموده است به نوعی كه با این سه حیطه پیوند داشته باشد هرچند كه نتایج حاصل از تحقیقات در این زمینه محدود بوده است اما قبل از اجرای بازی‌ها لازم است مربی نكات زیر را مورد توجه قرار دهد.

 

1- چون هدف از ارائه بازی‌ها تنها گذاشتن كودكان در یك اتاق یا مكان با مقداری وسایل بازی و اسباب‌بازی كه احتمالاً كودك نیز با آن‌ها آشنایی دارد نیست لذا مربی (درمانگر) پس از برقراری ارتباط با كودك باید ضمن اینكه احساس اطمینان به خود را به كودكان القا می‌کند عمیقاً به درك كامل از آنچه كه انجام می‌دهد باشد. چون مفاهیمی كه در این بازی‌ها نهفته است بسیار فراتر از تفریح و سرگرمی است و آموزش‌دهنده مفاهیم اساسی به كودك می‌باشد تا سبب بالا رفتن مهارت در او گردد، در واقع بهره‌گیری از روش‌ها و فنونی است كه صاحب‌نظران پیشنهاد کرده‌اند. بدین معنا كه زبان شفاهی در بازی‌ها به ویژه بازی گروهی كاربردی ندارد. زبان غیركلامی مشروط بر آنكه همراه آموزش باشد مفیدترین وسیله در ایجاد ارتباط با كودكان دارای معلولیت به شمار می‌آید (نظری نژاد، 1387).

 

2- چون این بازی‌ها بیانگر رابطه مشخص میان مربی و كودك است لذا مربی باید سعی كند بازی‌ها  طوری اجرا شوند تا برای كودك خوشایند باشند و نشاط و شادی را در او برانگیزاند و ضمن لذت بردن كودك از بازی اهداف درمانی نیز تحقق یابد.

 

3- برای حفظ علاقه كودكان به بازی باید از وسایل مختلفی كه برای این منظور در نظر گرفته شده است به تناوب استفاده شود.

 

4- بازی‌ها براساس سطح توانایی كودك ارائه می‌گردند و هدف آن است كه كودك عقب‌مانده ذهنی از نظر مهارت مورد نظر پیشرفت كند.

 

5- به هر بازی 15 الی 20 دقیقه اختصاصی داده می‌شود البته مربی و درمانگر می‌تواند تا زمانی كه كودك اشتیاق به بازی را از دست نداده است بازی را متوقف نكند.

 

6- اتاق بازی شبیه یك كلاس نیست بلكه همانند آزمایشگاهی است كه وسایل، ابزار و اسباب‌بازی‌های متنوعی وجود دارد كه متناسب با اهداف بازی در اختیار كودك قرار می‌گیرد. استرین (2007) اظهار می‌دارد كه آماده سازی محیط می‌تواند فعالیت بازی كودكان را افزایش دهد. (نظری نژاد، 1387).

 

7- در یك جلسه بازی درمانی مربی (درمانگر كودك) می‌تواند با انتخاب بازی‌هایی كه ارائه شده است یك یا دو بازی را از هر حیطه انتخاب و پس فراهم آوری شرایط و مكان بازی اقدام به بازی كرد.

 

8- به‌کارگیری متغیر بازی در این پژوهش همراه با مداخلات و همراهی مربی و درمانگر است زیرا هدف از به‌کارگیری بازی‌ها توجه به جنبه‌های اصلاحی و درمانی آن نیز می‌باشد. به همین دلیل از اصطلاح بازی درمانی كه در ارزش‌های بازی جنبه درمانی نیز دارد بهره گرفته شده است.

 

در واقع در این تحقیق در صدد آن هستیم تا به مطالعه اثربخشی بازی درمانی در رشد مهارت های شناختی، اجتماعی و حرکتی دانش آموزان کم توان ذهنی آموزش پذیر بپردازیم.

 

اهمیت و ضرورت انجام تحقیق

 

طبق آمارهای بین‌المللی در هر جامعه‌ای حدود 10% كودكان به دلایل مختلف قادر نیستند همسان با هنجارهای گروه سنی خود در حیطه‌های شناختی و اجتماعی و حركتی عمل نمایند.

 

و به نوعی تأخیر در این فرایندها دارند و از آنجا كه بازی به عنوان یك هدف كلی و بازی درمانی به عنوان یكی از اهداف ویژه بازی می‌تواند زمینه لازم را برای برقراری ارتباط با كودكان و به ویژه كودكان كم توان ذهنی فراهم آورد تا از طریق طرح‌ریزی‌های موقعیتی بتوانیم فرآیند رشد و یادگیری آنان را تسهیل نماییم و تاكنون این فرصت به صورت عملی فراهم نشده است تا بتوانیم اثرات آن را به صورت علمی و تجربی بررسی نماییم. لذا برای فراهم آوری این فرصت جهت كودكان كم توان ذهنی ضرورت‌های زیر به نظر می‌رسد:

 

1- فراهم آوری روش جدید و مفید برای آموزش كودكان كم توان ذهنی

 

2- فراهم آوری زمینه جهت رشد مهارت‌های شناختی كودكان كم توان ذهنی از طریق بازی در مدارس

 

3- بررسی و آزمایش متدهای بازی در جهت رشد مهارت‌های حركتی و اجتماعی كودكان كم توان ذهنی

 

4- جلب توجه مسئولان به اهمیت بازی و بازی درمانی به عنوان یك راهكار در آموزش و پرورش كودكان كم توان ذهنی

پروژه دانشگاهی

 

 

5- یافتن راه‌های جدید برای كمك به مشاوران، مربیان و معلمان در زمینه كار با كودكان كم توان ذهنی

 

6- یافتن راه‌های جدید تا ضمن ایجاد نشاط در كودكان كم توان ذهنی از طریق بازی بتوانیم اهداف درمانی را نیز در برنامه‌ها لحاظ كنیم.

 

7- وجود امكانات و وسایل لازم در مدارس استثنایی و عدم استفاده بهینه از این امكانات در جهت رشد مهارت‌های كم توان ذهنی

 

8- ضرورت افزایش اطلاعات نظری و كاربردی مربیان در به‌کارگیری و استفاده از روش‌های بازی درمانی در كار با كودكان كم توان ذهنی به صورت سازمان‌یافته

 

9- ضرورت طراحی بازی‌هایی متناسب با توان رشدی كودكان كم توان ذهنی كه مبتنی بر بررسی و پژوهش باشد.

 

10- در بیشتر مدارس مشاوران اذعان کرده‌اند كه استفاده از بازی درمانی در موقعیت‌های آموزشگاهی می‌تواند برای كودكان كم توان ذهنی مفید و موثر باشد كه پرداختن به این مسئله می‌تواند موید نظرات آن‌ها باشد.

 

11- انجام این پژوهش امكان و زمینه را برای پژوهش‌های دیگر فراهم می‌آورد.

 

12- ضرورت دارد مربیان و كاركنان مدارس استثنایی از متدهای آموزشی جدید در جهت رشد مهارت‌های شناختی، اجتماعی و حركتی كودكان كم توان ذهنی بهره گیرند.

 

13- این مسئله می‌تواند اهمیت بازی برای این كودكان را نشان دهد تا از حالت تكراری بودن، وقت‌گذرانی، کسل‌کنندگی به طرف ایجاد نشاط و شادابی و غالباً باهدف آموزشی از پیش طراحی‌شده برنامه‌ریزی و اجرا گردند.

 

«لاندرت » (1982) اظهار داشت. بازی درمانی را می‌توان در تمام رویكردهای مشاوره‌ای به كار گرفت. از نظر او این شیوه درمانی روش اصلی كار با كودكان 2 تا 12 ساله است. زیرا رشد شناختی آن‌ها محدود است و نمی‌توانند افكار و احساسات خود را به زمان بیاورند. او بازی را جزء جدانشدنی زندگی كودكان و شیوه طبیعی یادگیری و ارتباط برقرار كردن آن‌ها با دیگران معرفی می‌کند و «شافر» (2007) اظهار می‌دارد كه در دهه اخیر علاقه شدیدی به موضوع و حرفه بازی درمانی به وجود آمده است (به نقل از حسین نژاد، 1389).

 

با توجه به سالها سابقه تدریس در دوره ابتدایی ، همواره علاقمند به استفاده از روش های فعال تدریس خصوصا از طریق بازی بوده ام.لیکن هیچ روش مبتنی بر بازی در آموزش و پرورش رایج نیست.یافته های این تحقیق به طور محسوسی می تواند از سوی معلمان مورد استفاده قرار گیرد.

 

 اهداف تحقیق

 

هدف كلی این پژوهش بررسی اثر بازی درمانی در رشد مهارت‌های مربوط به حیطه‌های شناختی، اجتماعی و حركتی و پیشرفت تحصیلی دانش‌آموزان كم توان ذهنی آموزش پذیر می‌باشد .

 

اهداف جزئی

 

– بررسی اثر بازی درمانی بر پیشرفت نگهداری ذهنی مفاهیم” طول؛ وزن ؛ حجم” در دانش‌آموزان كم توان ذهنی آموزش پذیر

 

 – بررسی اثر بازی درمانی بر رشد ترسیم آدمك در دانش‌آموزان كم توان ذهنی آموزش پذیر.

 

– بررسی اثر بازی درمانی بر پیشرفت هماهنگی چشم و دست در دانش‌آموزان كم توان ذهنی آموزش پذیر.

 

– بررسی اثر بازی درمانی بر پیشرفت اجتماعی شدن در دانش‌آموزان كم توان ذهنی آموزش پذیر.

 

– بررسی اثر بازی درمانی بر پیشرفت تحصیلی در دانش‌آموزان كم توان ذهنی آموزش پذیر.

 

– بررسی اثر بازی درمانی بر رشد مهارتهای حرکتی دانش‌آموزان كم توان ذهنی آموزش پذیر.

 

هدف كاربردی

 

یافته های این تحقیق بطور مستقیم در آموزش و پرورش عادی و بطور تخصصی در آموزش و پرورش استثنایی کاریرد داشته و برای اولیا و مشاوران تربیتی نیز مفید خواهد بود همچنین یافته های این پژوهش می تواند  برای برنامه ریزان درسی مورد استفاده باشد

 

فرضیه‏ های تحقیق

 

–  بازی درمانی بر پیشرفت نگهداری ذهنی مفاهیم” طول؛ وزن ؛ حجم” در دانش‌آموزان كم توان ذهنی آموزش پذیر موثر می باشد.

 

 – بازی درمانی بر رشد ترسیم آدمك در دانش‌آموزان كم توان ذهنی آموزش پذیر موثرمی باشد.

 

– بازی درمانی بر پیشرفت هماهنگی چشم و دست در دانش‌آموزان كم توان ذهنی آموزش پذیر موثر می باشد.

 

-بازی درمانی بر پیشرفت اجتماعی شدن دانش‌آموزان كم توان ذهنی آموزش پذیر موثرمی باشد.

 

–  بازی درمانی بر پیشرفت تحصیلی در دانش‌آموزان كم توان ذهنی آموزش پذیر موثر می باشد.

 

– بازی درمانی بررشد مهارتهای حرکتی دانش‌آموزان كم توان ذهنی آموزش پذیر موثر می باشد.

 

تعریف مفهومی و عملیاتی واژه‏ها و اصطلاحات فنی و تخصصی

اثربخشی درمان شناختی – رفتاری به شیوه گروهی بر کاهش علائم اضطراب

آرتریت روماتوئید یك بیماری خودایمنی پیشرونده با علائم بالینی متغیر می باشد. آرتریت روماتوئید با دوره های التهاب در مفاصل شروع می شود كه باعث ضخیم شدن و ایجاد درد در آن می شود. التهاب ایجاد شده در مفصل یا مفاصل باعث تورم، حساس شدن و سفت شدن آنها می شود كه می تواند همراه با خستگی، كاهش وزن، اضطراب و افسردگی باشد. این بیماری می تواند یك علت اصلی ناتوانی، ابتلا و مرگ و میر باشد (چن  و ونگ، 2007). از منظر روانشناختی افراد مبتلا به آرتریت روماتوئید دچار ترس از درد بلند مدت، خشکی و خستگی هستند. بسیاری از آنها نگران تغییر شکل های مفصلی به خصوص در ناحیه دست ها هستند. آنها نگران از دست دادن عملکرد، ناتوانی شغلی و تاثیرات احتمالی اجتماعی –  اقتصادی ناشی از بیماری هستند. مسمومیت بالقوه ناشی از درمان بلند مدت با داروها نیز یک نگرانی عمده است (شیهی و همکاران،2006). بررسی ها نشان می دهد که آرتریت روماتوئید با مشکلات روانشناختی اضطراب، استرس و افسردگی در ارتباط است و برآورد محافظه کارانه شیوع 13 تا 20% را در بیماران مبتلا به آرتریت روماتوئید گزارش شده است (دیکنزو همکاران،2002). این بر آوردها همپوشی بین علائم اضطراب، استرس و افسردگی آرتریت را کنترل کرده اند (پیچینی­و همکاران،2006). همچنین ولفه و هاولی (1985) بیان می­کنند که اضطراب در بیماران مبتلا به آرتریت روماتوئید معمول است و تقریبا 20%  افراد مبتلا به آرتریت روماتوئید به میزان معناداری اضطراب دارند (وندنو همکاران،2004).استرس،اضطراب و افسردگی  شایعترین پاسخهای روانشناختی بیماران به آرتریت روماتوئید است (فرشر، 1991). سطوح اضطراب در بیماران روماتیسمی با كیفیت زندگی كمتر و ناخوشی های روان شناختی بیشتر مرتبط است (ساترلند، اندرسون و موریس،2005). منشأ حالات اضطرابی به دو صورت بروز می­یابند، یکی به صورت اضطراب حالت که هیجانی نامطلوبی است و معمولا با احساس دردناک و طولانی بیم و نگرانی همراه می­باشد (بیابانگرد،1378) در واقع قرار گرفتن در معرض فشار روانی ممکن است واکنشهای قابل مشاهده ای را موجب شود که به آن اضطراب حالت می­گوییم. این وضعیت یک حالت هیجانی نامطلوبی است که با نگرانی، تنش و تشویق همراه است و دیگری به صورت اضطراب صفت که ویژگی شخصیتی است که فراوانی و شدت واکنش هیجانی شخص را نسبت به فشار منعکس می­کند و در بین مردم از این نظر تفاوت آشکاری وجود دارد. اضطراب صفت، در واقع خصیصه شخص است نه ویژگی موقعیتی که با آن روبروست. اضطراب حالت یک واکنش هیجانی است که از موقعیتی به موقعیت دیگر تفاوت می­کند (شریفی، 1376) هنگامی که مضطرب می شوید، نظام عصبی خود مختار شما فعال می شود، ضربان قلبتان بالا می رود، ضربان نبض افزایش می یابد، کف دستها عرق می­کند، مقدار اضطرابی که شخص تجربه می کند، به لحاظی، با شدت محرک ایجاد کننده فشار- آنگونه که شخص آن را درک می کند- بستگی دارد. شدت فشار به ارزشیابی فرد از موقعیت بستگی دارد (اسپیل برگر،1972). اضطراب و استرس معمولاً در یک بیماری به طور همزمان وجود دارند به طوری که اغلب به عنوان یک اختلال منفرد در نظر گرفته می شوند (بلزر و شنیر ، 2004). اضطراب، استرس و آرتریت روماتوئید همایند، به طور ناموزونی بسیاری از پیامدها را وخیم تر می­کنند. اضطراب، استرس با سطوح افزایش یافته درد در ارتباط است (دیکنز و همکاران، 2002) و به احتمال زیاد این ارتباط دو طرفه است (ناگا و همکاران،2003). بنابراین با توجه به تاثیری که عوامل محیطی و همچنین شرایط روانشناختی بر روی ایجاد و پیشرفت علائم بیماری دارند، می توان اینطور پیش بینی کرد که کنترل این شرایط می تواند باعث بهبود وضعیت سلامت و کیفیت زندگی بیماران گردد. بررسی ها نشان می­دهند که اضطراب بیشتر با متغییرهای روانشناختی مثل استرس اجتماعی و فقدان حمایت اجتماعی، استرس روزانه و نگرش در مورد بیماری ارتباط دارد (راهی و همکاران،2000). همچنین عواملی چون جنسیت زن، سن پایین تشخیص (رامجیت و همکاران،2005). ویژگی­های شخصیتی چون عزت نفس پایین، بی پناهی و مقابله ی اجتنابی (فیتنیس و کورتیس­، 2005) و تطابق ضعیف با تشخیص بیماری (گرورکه، رودی و مانزی ،2004) در بروز علائم اضطرابی دخیل شناخته شده اند. با توجه به ارتباط متغییرهای شناختی – رفتاری و اضطراب و استرس در بیماران مبتلا به آرتریت روماتوئید، به نظر می رسد که درمانهای شناختی – رفتاری گزینه ی خوبی برای درمان اضطراب و استرس در این بیماران است (گلاسر و کیکولت ،1985). با توجه به روابط متقابل دو عامل اضطراب و استرس و با توجه به نقشی که این عوامل در سلامت جسمی و روانی و کیفیت زندگی همه  افراد و بخصوص بیماران مبتلا به آرتریت روماتوئید ایفا می­کنند، به نظر می­رسد که اگر تأثیر این عوامل بر شدت و میزان بیماری با یکدیگر به درستی اندازه گیری، اثبات و کنترل شود می­توان با ارائه تمهیدات و درمان های روانشناختی، در کنار مداخلات معمول پزشکی، جهت ارتقاء سلامت روان و احتمالاً بهبود وضعیت جسمی این افراد کمک کننده باشد. فنون و روش هایی که درگروه درمانی به شیوه رفتاری- شناختی در این پژوهش مورد استفاده قرار می گیرد شامل: ارائه اطلاعات در رابطه با اضطراب و استرس با تأکید بر الگوی رفتاری شناختی حالات اضطرابی، آموزش آرام سازی کاربردی، شناسائی و اصلاح نگرش های منفی و نامناسب می باشد. با توجه به مطالب عنوان شده، پژوهشگر به دنبال بررسی این مسئله است که آیا درمان رفتاری – شناختی به شیوه گروهی بر کاهش علائم اضطراب (صفت و حالت) و استرس  در بهبود کیفیت زندگی بیماران زن مبتلا به آرتریت روماتوئید مؤثر است؟

عکس مرتبط با اقتصاد

 3-1ضرورت انجام تحقیق

 

 

مدیریت بیماری مزمن یکی از چالش های اصلی برای مراقبت سلامت جهانی در قرن 21 است (موری و لوپز،1996). آرتریت روماتیسمی شایع ترین بیماری التهاب مفصلی مزمن است که 5 %- 1%  جمعیت را تحت تاثیر قرار می دهد. برآورد محافظه کارانه با کنترل همپوشی بین علائم شیوع افسردگی در بیماران مبتلا به آرتریت روماتوئید را 13 تا 20 درصد می داند (دیکنز و همکاران،2002). از سوی دیگر استرس یکی از شایعترین عوامل ایجادکننده­ی اختلالات اضطرابی و عمدتا یکی از شایع ترین علل مراجعات به سرویس های درمانی در سطح جامعه می باشد (هویستر و پارکر­،1998). 5% بیمارانی که به پزشکان عمومی درمانگاه های سرپایی مراجعه می کنند، علائم و نشانه هایی دارند که با علائم بیماری­های عضوی قابل توجیه نیست و در واقع جزء گروه اختلالات وابسته به استرس یا اختلال وحشتزدگی قرار می گیرند (زاترا ، همیلتون، پتر و اسمیت ،1999). این موارد می توانند با زمینه ی مناسب فردی باعث بروزآرتریت روماتوئید شوند و با ادامه­ی استرس و اضطراب مداوم باعث تداوم بیماری گردند و تاثیر درمان های کلاسیک آرتریت را تحت الشعاع قرار می­دهند. از نظر روانپزشکی، تداوم اضطراب به اختلال افسردگی منجر می شود که سلامت روان و عملکرد فرد را تحت تاثیر قرار می دهد. این مرحله منجر به تداوم بیماری و کم اثر کردن داروهای تجویزی شده (رابین و هاکر،1993) و درمان را پیچیده تر می کند به طوری که لازم است در بعضی موارد از آرام بخش­ها استفاده شود. بیماری های مزمن جسمی همایند با اختلالات اضطرابی و استرس، در مقایسه با علائم افسردگی تنها یا حالت غیر افسرده، با وضعیت سلامت منفی ارتباط، اختلالات خلقی با پیامدهای وخیم تر، کاهش کیفیت زندگی و استفاده ی بیشتر از خدمات مراقبت سلامت در ارتباط است (اسمار و همکاران ،1997). در واقع بیشتر انواع آرتریت افراد را ملزم می کند که با درد، خستگی و محدودیت های جسمی سازگار شوند. روش افراد در مدیریت بیماری خود، توانایی آنها را با درگیری در فعالیت های مهم تحت تاثیر قرا می دهد که شامل حیطه های کار، زندگی خانوادگی و ارتباطات اجتماعی می شود (بکمن،2006). به عنوان موجودات اجتماعی، با نقش ها و مسئولیت ها انسانها درگیر طیف خاصی از فعالیت های زندگی هستند که درد به همراه دیگر نشانه های آرتریت توانایی در این فعالیت ها را تهدید می کند و ممکن است سلامت یا بهداشت روانی و اجتماعی را به خطر اندازد (کاتز و همکاران،2006). مطالعات در مورد مداخلات روانشناختی مثل درمان رفتاری– شناختی نشان داده اند که این مداخلات می تواند به عنوان یک درمان الحاقی نقش مهمی در درمان آرتریت مزمن و در آرتریتی که به تازگی تشخیص داده شده داشته باشد (پارکر و همکاران،2003، شارپه و همکاران ،2003). درمان شناختی و رفتاری یک شکل بسیار مورد استفاده از روان درمانی است که هدف آن تشخیص و تغییر الگوهای ناسازگارانه ی تفکر و رفتار است (رایت، 2010) و به طور خاص در رابطه با بیماری های جسمی،CBT نیز می تواند به بیماران کمک کند که با بیماریشان سازگاری پیدا کنند و مهارت هایی را کسب کنند که می تواند در زندگی روزمره مورد استفاده آنها قرار گیرد و احساس کنترل و قدرت آنها را بهبود بخشد.CBT که در دوره های اولیه­ی آرتریت روماتوئید ارائه می شود (شارپه و همکاران،2003) می­تواند از طریق جلوگیری از ایجاد ادراک منفی از بیماری و بهبود احساس کنترل بیمار بر روی بیماری خودش، فواید جسمی و روانشناختی طولانی مدتی ایجاد کند.CBT همچنین می تواند برای بیمارانی که به تازگی تشخیص آرتریت روماتوئید گرفته اند و بروندادهای روانشناختی پیش بینی شده ی ضعیفی از خود نشان می دهد آنطور که توسط نمرات ارزیابی شخصیت و سازگاری قضاوت شده است، فوایدی در بر داشته باشد. از این گذشته شواهد تحقیقاتی نشان می­دهند که مداخلات روانشناختی نه تنها می­تواند اضطراب و استرس را در بیماران مبتلا به آرتریت روماتوئید کاهش دهد بلکه همچنین بهبودی جسمی آنها را تسهیل می­کند (شارپه و همکاران،2003). درمان اضطراب و استرس به شیوه ی رفتاری– شناختی  یکی از انواع درمان های شناختی رفتاری است که شامل آموزش مهارت هایی می شود که افراد از طریق آنها می­توانند اضطراب های موقعیتی و خصیصه­ای و استرس خود را شناسایی و کنترل کنند. این مداخله، دستورها و تمرین های راهبردی را ارائه می دهد که به افراد کمک می­کند بر مهارت هایی چون: ارائه اطلاعات در رابطه با اضطراب با تأکید بر الگوی رفتاری شناختی حالات اضطرابی، آموزش آرام سازی کاربردی، شناسائی و اصلاح نگرش های منفی و نامناسب نظارت بر خود، حل مسئله و تعیین هدف و کنترل خشم تسلط پیدا کنند. هدف اصلی درمان اضطراب (صفت و حالت) و استرس کاهش اضطراب و استرس است که با توجه به نقش اضطراب و استرس در بیماری آرتریت روماتوئید، انتظار می رود به کنترل نشانگان (مثل درد) و بهبود پیامدهای عملکردی منجر شود (دیکسون ،کیفی، اسکیپپیو و پری ،2007). به علاوه، تحقیقات گذشته به طور فزاینده­ای اهمیت عوامل روانشناختی را در آرتریت روماتوئید نشان می دهند که ممکن است با توجه به تسلط رویکرد زیست داروییمورد توجه قرار نگرفته باشد و این نیاز وجود دارد که از طریق تحقیقات بیشتر که نه تنها اثربخشی مراقبت و مداخلات روانشناختی بلکه امکان پذیری شمول آنها را در مدیریت آرتریت روماتیسمی نشان می دهند، این دیدگاه صرفاً زیستی تغییر یابد. با فهم تاثیر درمان های روانشناختی بر آرتریت، آگاهی رو به رشدی از نیاز به تلفیق رویکردهای رفتاری و روانشناختی با درمانهای زیست – دارویی به وجود می آید.

نتیجه تصویری برای موضوع افسردگی

پروژه دانشگاهی

 

 4-1اهداف پژوهش

 

 

 1-4-1اهداف کلی

 

 

1.تعیین اثربخشی درمان شناختی- رفتاری به شیوه گروهی بر کاهش شدت علائم اضطراب (صفت و حالت) و استرس بیماران مبتلا به آرتریت روماتوئید.

 

 

 

    1. تعیین اثربخشی درمان شناختی- رفتاری به شیوه گروهی بر بهبود کیفیت زندگی بیماران مبتلا به آرتریت روماتوئید.

 

 

 

 2-4-1اهداف جزئی

 

 

1 .تعیین اثربخشی درمان شناختی- رفتاری به شیوه گروهی بر شدت علائم اضطراب (صفت) بیماران مبتلا به آرتریت روماتوئید.

 

 

2 .تعیین اثربخشی درمان شناختی- رفتاری به شیوه گروهی بر شدت علائم اضطراب (حالت) بیماران مبتلا به آرتریت روماتوئید.

 

 

3 .تعیین اثربخشی درمان شناختی- رفتاری به شیوه گروهی بر شدت علائم استرس بیماران مبتلا به آرتریت روماتوئید.

 

 

 

    1. تعیین اثربخشی درمان شناختی- رفتاری به شیوه گروهی بر بهبود عملکرد جسمی بیماران مبتلا به آرتریت روماتوئید.

 

 

    1. تعیین اثربخشی درمان شناختی- رفتاری به شیوه گروهی بر بهبود عاطفه بیماران مبتلا به آرتریت روماتوئید.

 

 

    1. تعیین اثربخشی درمان شناختی- رفتاری به شیوه گروهی بر بهبود نشانگان بیماران مبتلا به آرتریت روماتوئید.

 

 

    1. تعیین اثربخشی درمان شناختی- رفتاری به شیوه گروهی بر بهبود تعامل اجتماعی بیماران مبتلا به آرتریت روماتوئید.

 تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی

 

 

    1. تعیین اثربخشی درمان شناختی- رفتاری به شیوه گروهی بر بهبود عملکرد در نقش بیماران مبتلا به آرتریت روماتوئید.

 

 

 

 5-1فرضیه های پژوهش

 

 

 1-5-1فرضیه های اصلی

 

 

 

    1. مداخله درمانی شناختی- رفتاری به شیوه گروهی در کاهش علائم اضطراب (صفت و حالت) و استرس در بیماران مبتلا به آرتریت روماتوئید موثر است.

 

 

    1. مداخله درمانی شناختی- رفتاری به شیوه گروهی در بهبود کیفیت زندگی در بیماران مبتلا به آرتریت روماتوئید موثر است.

 

 

 

 2-5-1فرضیه های فرعی

 

 

 

    1. مداخله درمانی شناختی- رفتاری به شیوه گروهی در کاهش علائم اضطراب (صفت) بیماران مبتلا به آرتریت روماتوئید موثر است.

 

 

    1. مداخله درمانی شناختی- رفتاری به شیوه گروهی در کاهش علائم اضطراب (حالت) بیماران مبتلا به آرتریت روماتوئید موثر است.

 

 

    1. مداخله درمانی شناختی- رفتاری به شیوه گروهی در کاهش علائم استرس بیماران مبتلا به آرتریت روماتوئید موثر است.

 

 

    1. مداخله درمانی شناختی- رفتاری به شیوه گروهی در بهبود عملکرد جسمی بیماران مبتلا به آرتریت روماتوئید موثر است.

 

 

    1. مداخله درمانی شناختی- رفتاری به شیوه گروهی در بهبود عاطفه بیماران مبتلا به آرتریت روماتوئید موثر است.

 

 

    1. مداخله درمانی شناختی- رفتاری به شیوه گروهی در بهبود نشانگان بیماران مبتلا به آرتریت روماتوئید موثر است.

 

 

    1. مداخله درمانی شناختی- رفتاری به شیوه گروهی در بهبود تعامل اجتماعی بیماران مبتلا به آرتریت روماتوئید موثر است.

 

 

  1. مداخله درمانی شناختی- رفتاری به شیوه گروهی در بهبود عملکرد در نقش بیماران مبتلا به آرتریت روماتوئید موثر است.

اثربخشی گروه درمانی شناختی-رفتاری بر مولفه های شناختی در کاهش نا امیدی و افسردگی

امروزه سوء مصرف مواد مخدر با کاهش کیفیت زندگی، افزایش میزان مرگ و میر، تقلیل ارزش های اجتماعی و اخلاقی و افزایش رفتارهای مجرمانه، یکی از مهم ترین موضوعات مرتبط با سلامت است (بکر، سالیوان، تترالت، دسی و فیلین،2008).  

 تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی

مصرف کنندگان مواد از اختلالاتی مانند اختلالات شخصیتی، جنسی، اضطرابی، افسردگی و اختلالات جسمی رنج می برند که در این میان وجود افسردگی بارزتر است. در سال های اخیر توجه خاصی به درمان روان شناختی یکپارچه ی اختلال افسردگی همراه با اختلال مصرف مواد شده است.(هسین،2002) افسردگی با ایجاد علایمی چون درماندگی مانعی در مقابله با ترک اعتیاد و بهره گیری از منابع مقابله ای موجود محسوب می شود. این مسئله در حالی مطرح می شود که نتایج برخی پژوهش ها نشان می دهند درمان اختلالات خلقی همراه با اعتیاد ممکن است شروع و عود مجدد را کاهش دهد.( کویلو، برادی و سونه،2005؛ سارا، رزماری، مارتین و رازنو،2008؛ فستیمونز، وادیا و جونز،2007). در این میان از بین رویکردهای روانی-اجتماعی که در زمینه ی درمان سوء مصرف مواد ارزشیابی شده اند، درمان های شناختی- رفتاری حمایت تجربی بسیار بالایی به دست آورده اند (کتلین،2002). در این رویکرد درمانگر به مراجع کمک می کند تا افکاری را که برانگیزنده ی نگرش مثبت به مواد مخدر است را باز شناسد و افکار غیر منطقی و باورهای غلط را تغییر دهد. بنابراین با توجه به چرخه ی اعتیاد و مداخلات مختلف درمانی، باید با استفاده از روش های آموزشی در نگرش های معتاد تغییر ایجاد شود تا او بتواند به مراحل مختلف که باعث تغییر نگرش وی می شود وارد شده و موفق به ترک مواد شود، زیرا بازگشت مجدد افراد به سمت اعتیاد به دلیل تأثیرات عوامل شناختی و موقعیتی است و در این میان نقش عوامل شناختی مهم تر است(شکوهی، امیرآبادی،صفوی، مهدی و وکیلی،1391). اعتقاد بر این است که گروه درمانی در بیشتر اختلالات روانی مؤثر است. زیرا فرد در گروه نحوه ی برخورد خود را با اجتماع می بیند و این امر باعث رشد بینش و بصیرت او می شود، ضمن این که تجارب جدید برای برقراری ارتباط با دیگران را یاد می گیرد، با افراد جدید آشنا شده،احساس قدرت می کند و اعتماد به نفس وی بالا می رود(جنتی، عظیمی و محمودی،1382). امروزه گروه درمانی به عنوان درمان انتخابی وابستگی به مواد دارای توان بالقوه برای حمایت و مواجهه ی بیمار با اختلال و به چالش کشیدن بینش اعضا پیرامون مسایل فردی و شخصیتی است (خانتازیان،1999).

نتیجه تصویری برای موضوع افسردگی

درمان نگه دارنده ی متادون(MMT) یکی از درمان های طولانی مدت (حداقل یک دوره ی دو ساله) با هدف کاهش آسیب مواد مخدرمی باشد، به این معنی که بیمار مصرف مواد مخدر را متوقف کرده و داروی متادون را به جای آن مورد استفاده قرار می دهد. این دارو در اشکال قرص های 40، 20و 5 میلی گرمی به صورت محلول در هر سی سی موجود می باشد که متناوب با نوع ماده ی مصرفی و شرایط جسمی بیمار مقدار آن مشخص می شود و سپس روند بهبود بیمار در طول زمان بررسی می شود( فرهودیان و همکاران،1390).

 

به اعتقاد پژوهشگران با وجود نرخ بالای همبودی اختلالات افسردگی و مصرف مواد و تعامل آن ها با یکدیگر، نقش بازدارنده ی اختلال افسردگی در بهبود از مصرف مواد، روان درمانی های ارایه شده برای مصرف مواد اختلالات خلقی همراه را به ندرت در نظر گرفته اند و همین مسئله مداخله های انجام گرفته در حوزه ی اختلالات مصرف مواد را کم اثر ساخته عود مکرر را در این بیماران در پی داشته است. این مسئله در حالی است که شواهد نشان می دهند که درمان اختلالات خلقی همراه می تواند سوء مصرف مواد را کاهش دهد(کئلو، برادی و سونه،2005)

 

بدین سان مسئله ی اصلی در این پژوهش این است که گروه درمانی شناختی- رفتاری تا چه حد می تواند از طریق تأثیر بر مؤلفه های شناختی از قبیل افکار خودآیند منفی و پذیره های ناکارآمد در کاهش وسوسه و بهبود افسردگی و ناامیدی در افراد وابسته به مواد افیونی تحت درمان MMT مؤثر باشد.

 

1-2      ضرورت مسئله

 

براساس جدیدترین اعلام نماینده ی دفتر مقابله با مواد مخدر و جرم سازمان ملل متحد در ایران، کشور ما دارای دومین مقام در شیوع مصرف مواد مخدر است و براین اساس مسئله اعتیاد را از مرحله ی هشدار و زنگ خطر گذرانده و ضرورت تلاش سریع تر برای درمان این پدیده ی اجتماعی را طلب می کند(دلئو، 1390؛ به نقل از شکوهی، امیرآبادی، مهدی و وکیلی،1391). در بین افرادی که برای درمان وابستگی به مواد مخدر از جمله مواد شبه افیونی مراجعه می کنند، سایر اختلالات روانی شیوع بالایی دارند و در برخی مطالعات، میزان اختلالات روان پزشکی همزمان در بین معتادان، 50% گزارش شده است. در این میان، علایم افسردگی در افراد مبتلا به سوء مصرف مواد یا وابستگی به مواد شایع است.(سادوک،2008، ترجمه ی رضایی،1390)، اگر چه در مورد رابطه ی اعتیاد و افسردگی آچو و وینزیت(1996) معتقدند که در معتادان دارای نشانه های افسردگی، اغلب تعیین این که آیا حالت خلقی به عنوان پیامدی از مصرف دارو به شمار می رود و نشانه های محرومیت را بازنمایی می کند و یا این که یک بیماری روانی اولیه محسوب می شود، دشوار است. اما چیزی که مشهود است این نکته می باشد که ترکیب اعتیاد و افسردگی درمان را دشوار می سازد، چون وقتی فرد احساس درماندگی، ناامیدی یا غمگینی می کند، مقابله با اعتیاد او کار دشواری است که نیاز به مداخلات چند جانبه دارد(گودرزی،1380). افسردگی هم چنین می تواند نشان از درماندگی و ناامیدی در معتادان باشد که این امر می تواند به واسطه ی فعال کردن چرخه ی افکار ناکارآمد و معیوب در مصرف کنندگان مواد، مانعی برای انجام رفتارهای مؤثر برای مبارزه با اعتیاد و یا بهره گیری از منابع مقابله ای موجود در سوء مصرف کنندگان مواد محسوب شود.(آبرامز ویائورا،1987؛به نقل از سارال و همکاران،2008) تاکنون شیوه های درمانی متعددی از درمان های دارویی، درمان های روان کاوی، رفتاردرمانی و غیره برای بیماران مبتلا به اعتیاد صورت گرفته است اما هر یک از این شیوه ها تا حدی تأثیر گذار بوده اند و لغزش و بازگشت مجدد سوء مصرف مواد را به همراه داشته اند. به نظر می رسد که مشکل عمیق تر باشد و چیزی در جایی از درون فرد وی را در حالت مصرف مجدد قرار دهد. جانسون و همکاران (2004)  طی پژوهشی دریافتند که شواهدی در ارتباط با باورهای افراد مبتلا به اختلال در حوزه ی سوء مصرف الکل و داروها وجود دارد که آن ها را در چرخه ی مصرف مجدد و لغزش قرار می دهد(جانسون،2004). پژوهش ها  نشان می دهد که گروه درمانی شناختی- رفتاری و درمان نگه دارنده ی متادون در درمان اختلالات افسردگی و اضطراب همبود با سوء مصرف مواد مؤثرند.(قدسی و ماکسول ،1990؛ اتو، پاوزر و فیشمن،2005؛ اسپادا، نیک و ویک، مونتا و ایرسون،2006؛ پورنقاش تهرانی، 1378؛ رسولی آزاد، قنبری هاشم آبادی و طباطبایی،1388).

 

درمان نگه دارنده با متادون یک رویکرد شناخته شده جهت درمان وابستگی به مواد اپیوئیدی و به خصوص کاهش آسیب است (سادوک،2008؛رضایی، 1382).متادون با جلوگیری از بروز علایم محرومیت و کاهش اشتیاق(وسوسه) برای مصرف و متوقف نمودن گیرنده های اوپیوئیدی در درمان اعتیاد به مواد افیونی مؤثر واقع می شود(فاگینو و همکاران،2003) از آن جا که لغزش بیماران تحت درمان نگه دارنده با متادون موجب مشکلات عدیده ای از قبیل ادامه ی رفتارهای پرخطر و انتقال عفونت ها به جمعیت عمومی، مسمومیت، ارتباط با مواد فروشان، عدم ماندگاری در درمان و دست نیافتن به اهداف درمانی می گردد، توجه به لغزش و کاهش آن به وسیله ی مداخلات روان شناختی ضروری است.(اصلی نژاد، مشکی، علیمردانی وتوکلی زاده،1392).

 

درمیان رویکردهای روانی-اجتماعی که زمینه ی سوء مصرف مواد ارزشیابی شده اند درمان شناختی- رفتاری به خصوص به شیوه ی گروهی حمایت تجربی بسیار بالایی به دست آورده اند (شکوهی، امیرآبادی، صفوی، مهدی و وکیلی،1391).براساس نظریه ی شناختی- رفتاری وابستگی به مواد مخدر مانند سایر رفتارها، متشکل از یک رشته رفتارهای آموخته شده است که از طریق تقلید از الگوها در اثر پی بردن به نتایج ماده ی مخدر استفاده شده، مانند کاهش اضطراب و افسردگی، تسکین درد، کاهش خلق منفی و بالا بردن توانایی معاشرت اجتماعی آموخته می شود. بنابراین مهم ترین هدف درمان آن است که پیش آیند های مهم را شناسایی و روش های مؤثر تسلط بر آن ها را برای گسیختن رابطه با مواد به مراجع آموزش دهد. هم چنین، در این درمان بر شیوه های مدیریت خلق منفی و اضطراب و کنترل خشم تأکید می شود.(مارلات و اون،2001).

 

بنابراین پژوهش حاضر با در نظر گرفتن این پیش فرض که گروه درمانی با رویکرد شناختی- رفتاری با تأثیر بر مؤلفه های شناختی از قبیل افکار خود آیند منفی ، پذیره های ناکارآمد و طرح واره های ناسازگارانه باعث کاهش معنی دار وسوسه و بهبود افسردگی  و ناامیدی در گروه آزمایشی نسبت به گروه کنترل می شود، به بررسی تأثیر درمان گروهی شناختی- رفتاری در بین مصرف کنندگان مواد افیونی تحت درمان MMT پرداخته است.

 

1-3      اهداف پژوهش

 

 

1-3-1  هدف کلی پژوهش

 

هدف کلی این پژوهش دستیابی به شواهد تجربی در مورد اثر بخشی گروه درمانی شناختی- رفتاری بر مؤلفه های شناختی وابستگی به مواد مخدر در کاهش وسوسه، افسردگی و ناامیدی در این افراد است.

 

1-3-2  اهداف ویژه ی پژوهش

 

برای نیل به هدف اصلی و کلی، پژوهش حاضر می کوشد تا جنبه های زیر را مشخص نماید:

 

 

    • تعیین اثربخشی گروه درمانی شناختی- رفتاری بر کاهش مؤلفه های شناختی افراد وابسته به مواد افیونی از جمله افکار خودآیند منفی، پذیره های ناکارآمد و طرح واره های ناسازگار.

 

    • تعیین اثربخشی گروه درمانی شناختی- رفتاری بر کاهش وسوسه در افراد وابسته به مواد افیونی.

 

    • تعیین اثربخشی گروه درمانی شناختی- رفتاری بر کاهش افسردگی در افراد وابسته به مواد افیونی.

 

  • تعیین اثربخشی گروه درمانی شناختی- رفتاری بر کاهش نا امیدی در افراد وابسته به مواد افیونی.

 

1-4      اهداف کاربردی

 

هم چنین این پژوهش هدفهای کاربردی زیر را تعقیب می نماید:

 

 

    • تعیین اثربخشی گروه درمانی شناختی- رفتاری به منظور استفاده از آن در کاهش مؤلفه های شناختی افراد وابسته به مواد افیونی و از آن طریق کاهش وسوسه، افسردگی و ناامیدی در این افراد به منظور تعمیم این برنامه به سایر گروه ها از بیمارانی که مولفه های شناختی معیوب و آسیب رسان دارند.

 

    • آموزش درمان شناختی- رفتاری به افراد شرکت کننده در این پژوهش به منظور تسهیل در رفع تنش ناشی از حوادث احتمالی پیش آمده در آینده و یا افکار ناراحت کننده ی پردازش نشده در این پژوهش.

 

  • اقدام به گروه درمانی شناختی- رفتاری برای گروه کنترل که فقط مشاوره ی معمول کلینیک را دریافت کرده، بعد از انجام پس آزمون، در صورت وجود علایم.

 

1-5      فرضیه های پژوهش

 

پژوهش حاضر به بررسی فرضیه های زیر می پردازد:

 

فرضیه ی یکم : گروه درمانی شناختی- رفتاری موجب کاهش معنادار افکار خودآیند منفی در افراد وابسته به مواد افیونی می شود.

 

فرضیه ی دوم: گروه درمانی شناختی- رفتاری موجب کاهش معنا دار پذیره های ناکارآمد در افراد وابسته به مواد افیونی می شود.

 

فرضیه ی سوم: گروه درمانی شناختی- رفتاری موجب کاهش معنا دارطرح واره های ناسازگار در افراد وابسته به مواد افیونی می شود.

 

فرضیه ی چهارم: گروه درمانی شناختی- رفتاری موجب کاهش معنا دار افسردگی در افراد وابسته به مواد افیونی می شود.

 

فرضیه ی پنجم: گروه درمانی شناختی- رفتاری موجب کاهش معنا دار نا امیدی در افراد وابسته به مواد افیونی می شود.

 

فرضیه ی ششم: گروه درمانی شناختی- رفتاری موجب کاهش معنا دار وسوسه در افراد وابسته به مواد افیونی می شود.

 

1-6      تعریف نظری و عملی متغیرها

 

 

1-6-1  گروه درمانی شناختی- رفتاری

 

الف- تعریف نظری

 

عبارت است از مجموعه روش های گروهی حاصل از تکنیک های تلفیق شده از دو رویکرد شناخت درمانی و رفتار درمانی که عمدتاً بر اساس نظریه های بک و الیس پایه گذاری شده اند. این مدل درمانی یکی از کارآمدترین مدل ها درباره ی تغییر رفتار و برداشت فرد از رویدادهاست. مخصوصاً اهمیتی که در آن به جنبه های رفتاری و عملی به شکل تکلیف خانگی، یادداشت برداری، تمرین عملی، خودبازنگری، ذهن ورزی، سنجش و عینی سازی در ارزیابی و درمان داده می شود و سازمان بندی مناسبی که در طراحی و اجرای برنامه ی

پروژه دانشگاهی

 درمانی آن وجود دارد در گسترش قابلیت های کاربردی آن در افراد مختلف و متناسب با شرایط مختلف فرهنگی و اجتماعی تأثیر داشته است (قاسم زاده،1380).

 

ب- تعریف عملی

 

در این پژوهش منظور از گروه درمانی شناختی- رفتاری، پروتکل درمان شناختی- رفتاری مایکل فری به صورت گروهی است. که در طول ده جلسه ی یک ساعته (60 دقیقه ای) برای یک گروه 17 نفره (گروه آزمایش) اجرا می شود.

 

1-6-2  وابستگی به مواد افیونی

 

الف- تعریف نظری

 

وابستگی به مواد افیونی(اپیوئیدی) شایع ترین نوع گرایش به اعتیاد می باشد. مواد افیونی شامل طبقه ای از ترکیبات هستند که از ریشه ی گیاه خشخاشبه دست می آیند و از جمله ی آن ها می توان به تریاک، مرفین، هروئین اشاره نمود (رزنهان و سلیگمن، 1995؛سید محمدی، 1390).

 

ب- تعریف عملی

 

در این پژوهش شامل کلیه ی افرادی است که از لحظه ی ورود به درمان، وابسته به مواد افیونی شامل تریاک، شیره، کراک، هروئین، متادون غیر قانونی تشخیص داده شده اند ( طبق تست مورفین و مصاحبه ی انفرادی).

 

1-6-3  MMT

 

الف- تعریف نظری

 

از نظر لغوی به معنای درمان نگه دارنده با متادون است. این دارو اثراتی مشابه مورفین ولی با طول اثر بلندمدت تر دارد و یکی از برنامه های متداول برای درمان وابستگی به هروئین است که عبارت است از دادن جایگزین های هروئین، یعنی داروهایی که از لحاظ شیمیایی شبیه هروئین هستند(آگونیست ) و می توانند جایگزین هوس بدن به آن ماده شوند (اشتراین و همکاران،1994).

 

ب- تعریف عملی

 

در این پژوهش شامل مراکزی است که از درمان نگه دارنده ی متادون جهت درمان افراد وابسته به مواد مخدر استفاده می کنند.

 

1-6-4  وسوسه

 

الف- تعریف نظری

 

وسوسه  یا اشتیاق به مصرف را می توان عامل ایجاد علایم ترک روانی و جسمانی دانست.وسوسه را می توان یک وضعیت روان شناختی طلب مواد دانست که انگیزه ی مصرف مواد را ایجاد می نماید (بادگر و همکاران، 2006).

 

ب- تعریف عملی

 

در این پژوهش  شامل نمراتی است که از اجرای پرسش نامه ی عقاید وسوسه انگیز (CBQ) رایت (2003) به دست می آید.

 

1-6-5  افسردگی

 

الف- تعریف نظری

 

حداقل 5مورد از علایم زیر همزمان در یک دوره ی دو هفته ای وجود داشته باشد و تغییری در کارکرد قبلی باشد؛ حداقل یکی از علایم یا 1. خلق افسرده یا 2.بی علاقگی و بی لذتی.

 

این علایم عبارت اند از خلق افسرده در اکثر اوقات روز تقریباً در تمام روزها، کاهش واضح علاقه مندی یا لذت بردن از همه ی فعالیت ها، کاهش یا افزایش وزن، کاهش یا افزایش اشتها، کم خوابی یا پرخوابی، سراسیمگی یا کندی روانی-حرکتی در تقریباً همه ی روزها، احساس خستگی یا از دست دادن انرژی تقریباً در تمام روزها، احساس بی ارزشی یا احساس گناه، کاهش قدرت تفکر و تمرکز، افکار عود کننده درباره ی مرگ. این علایم از نظر بالینی رنج و عذاب چشمگیری ایجاد کرده باشد  یک اختلال دیگر یا بیماری جسمی و یا مصرف مواد و یا داغ دیدگی توجیه بهتری برای این علائم نباشد.(سادوک و سادوک،2007)

 

بایستی توجه داشت که وابستگی به مواد مخدر طبق نتایجی که پژوهش ها به دست آورده اند، همایندی بسیار بالایی با افسردگی دارد. لذا در این پژوهش دارا بودن معیارهای تشخیص اختلال افسردگی بر اساس متن بازنگری شده ی چهارمین راهنمای تشخیصی و آماری اختلال های روانی است و صرفاً ممکن است خلق افسرده یا برخی علایم همراه را شامل باشد.

 

ب- تعریف عملی

 

منظور از افسردگی در این پژوهش نمره ای است که فرد در BDI-ɪɪ به دست می آورد.

 

1-6-6  ناامیدی

 

الف- تعریف نظری

 

ناامیدی عبارت است از این انتظار که اتفاقات مطلوبی نخواهد افتاد و پیامدهای بسیار ناراحت کننده ای رخ خواهند داد و این که این موقعیت را هم نمی توان تغییر داد که خود به تنهایی می تواند دلیلی برای علایم افسردگی باشد.(شمس، هاشمیان و شفیع آبادی، 1386)

 
مداحی های محرم