چونکه با کودک سرو کارم فتاد هم زبان کودکی باید گشاد
(ابو علی مسکویه)
باتوجه به گسترش و توسعه روزافزون شیوههای آموزشی و روشهای یاددهی و یادگیری امروزه برای همگام شدن با دنیای روز باید بتوان این شیوه ها وروشهای جدید را در آموزش به کار گرفت وهمچنین روشهای جدید و مناسبی را نیز ابداع کرد تا بتوان محتوا و مفاهیم آموزشی را با کیفیت بیشتر و بهتری به فراگیران ارائه داد. با اینحال درحال حاضردر اکثر موارد شاهد آن هستیم که مدارس و معلمین به دلیل نداشتن آگاهی ازاین شیوه ها همچنان از شیوههای سنتی و قدیمی در آموزش بهره میگیرند.شیوه های سنتی آموزش در رشد کارکردهای شناختی پایین سودمند بودهاند، اما در آنها رشد کارکردهای شناختی بالا و نیز ابعاد عاطفی و اجتماعی دانش آموزان نادیده گرفته میشود(حمیدی،10،1381)، همچنین آموزش به شیوههای سنتی و معلم محور دیگر برای دانشآموزان جذاب نیست، روانشناسان معتقدند بهترین شیوه آموزش، سوق دادن غیر مستقیم کدوکان به سوی آموزشهای لازم برای شروع مدرسه است چراکه آموزش مستقیم، کودک را از آموزش دلزده میکند (خزاعی و خزاعی،150،1392). این دلایل خود بهانه ای برای لزوم انجام پژوهش حاضر میباشدچراکه ما برای تقویت و رشد دیگر مهارتها و کارکردهای بالای شناختی که در این پژوهش هوش میانفردی و مولفه های آن(همدلی، همکاری، تشخیص مقاصد) مدنظر قرار میگیرد، نیاز به تغییر و دگرگونی در اینگونه شیوه های سنتی داریم. در دیدگاه سازنده گرایی اجتماعی که با نظریه ویگوتسکی و برو شناخته میشود دانش با ابزارهای فرهنگی به دست میآید و پیش از آنکه درونی شود در دنیای بیرونی وجود دارد و در نتیجه تعامل فرد با محیط اجتماعی درونی میشود(فتسکوومک ک،2005 به نقل از تیموری 1386). ویگوتسکی آموزش انسان را دارای ماهیتی اجتماعی میداند که بر اثر تجربه آموزش و در تعامل با دیگران و به وسیله ابزارهای فرهنگی به ویژه زبان به دست میآید در این دیدگاه دانشآموزان در تعامل با آموزشیار و دیگر همسالان خود و در بافت اجتماعی فرهنگی خود دانش را میسازند. بنابراین دانشآموزان نیاز دارند با فعالیتهایی درگیر شوند که دانستههای خود را بیافرینند یا سازماندهی کنند و آموزشیاران باید فرصتی برای آموزندگان فراهم کنند که با همدیگر و با بزرگسالان و دیگر همسالان خود برای ساختن دانستهها تعامل کنند. در طی سالها افراد زیادی تلاش کردهاند تا با استفاده از برنامهریزی صحیح ، آموزش مهارتها را در فرایند یادگیری فراگیران قرار دهند، که میتوان به برنامههای درسی گلدشتاین و مک کینز (1997) و برنامه درسی مهارتهای اجتماعی والکر و همکاران (1983)(خانزاده،1392) اشاره کرد، در این برنامه مهارتهای اجتماعی کودکان مورد سنجش قرار گرفته و در خلال آموزش تقویت میشود، این برنامههای درسی نویدبخش آن است که میتوان ویژگیهای کودک مثل هوش میانفردی و تواناییهای همکاری،همدلی،تشخیص مقاصد و… را نیز با دقت نظر در برنامه درسی و طراحی محتوا مورد تقویت قرار داد. البته این امر لازمه توجه به علایق و نیازهای کودکان است تا با مبنا قرار دادن این نیازها قالب و چهارچوب مناسبی برای ارائه تواناییهای مورد نظر انتخاب کرد. با نگاهی به پژوهشهای انجام شده در سالهای اخیر مانند پژوهش السون تانکس، دیوید سندیفورد، اندریا کدیو، ایمی گتس لر(2011) تحت عنوان “قدرت بازی”، همچنین پژوهش ولایتی و رمضانی (1389) تحت عنوان ” بازی برای یادگیری و یادگیری از طریق بازی” میتوان به نقش و اهمیت بازی برای کودکان پی برد و این نیاز کودک را به عنوان قالب و چارچوبی برای طراحی محتوا در نظر گرفت. علاوه بر پژوهشها دلایل دیگری نیز میتواند انتخاب بازی را به عنوان چارچوب ارائه محتوا تضمین کند که ذیلا به آنها اشاره خواهد شد: هرکودکی حق دارد تفریح و بازی کند و در فعالیتهای خلاقانه مناسب سنش شرکت کند و در زندگی فرهنگی و هنری سهیم باشد(ماده31 از حقوق کودک در سازمان ملل)(یاسایی،1380)بر اساس اصول 4و7 مصوب مجمع عمومی سازمان ملل متحد (20نوامبر1959) پرورش کودک در محیطی سالم و مراقبت وحمایت از او همچنین تهیه امکانات کامل از جمله تفریح و بازی از طریق جامعه و مقامات اجتماعی از حقوق مسلم کودکان است(یاسایی،1380). واینکه بازی شیوه تجربی آموزش است و میتواند زمینه ساز وبستر مناسبی برای پرورش قوه تفکر و اندیشیدن در یادگیرندگان ضمن فرایند آموزش و یادگیری باشد. همچنین میتواند یکی از راههای تنوع بخشیدن به مطالب درسی و آموزش باشد. دیگر آنکه بازی از جمله مفاهیمی است که از دیرباز علاوه بر کارکردهایی نظیر سرگرمی وپرکرن اوقات فراغت، نقش آموزشی،تقویت قدرت خلاقیت و آفرینشگری نیز داشته است.این شیوه از یادگیری به دنبال آن است که روشهای جدید طراحی آموزشی مبتنی بر رشد هوشمیان فردی کودکان را مورد توجه قرار دهد و در عین حال مهارتها و شایستگیهایی را که بعدا در دنیای کار مورد نیاز دانشآموزان است در آنها پرورش دهد و از جمله تکنیک هایی است که میتواند به تسهیل و بهبود اجرای فرایندهای مدیریت دانش کمک کند. از طرفی دیگر بیشترین دغدغه کودک به خصوص در سنین ابتدایی بازی آنهاست همانطور که فروبلبازی را به منزله منبع و دریچهای برای همه چیزهای خوب و نیکیها میداند و معتقد است کودکی که با تمام وجود خود مستمر و با پشتکار و علاقه تا سرحد خستگی فیزیکی به بازی و خودفعالی میپردازد مطمئنا فردی مصمم و قادر به از خود گذشتگی و ایثار برای رسیدن به رفاه خود و دیگران بار میآید (مفیدی، 1383، به نقل از تیموری1386). همچنین بازی میتواند محتوای آموزشی را متناسب با سن وویژگی های دانشآموزان به آنها ارائه دهد چرا که کودکان بیشترین زمان خود را صرف بازی میکنند و این میتواند راهی برای فهم مطالب برای آنها باشد.همانطور که ژان پیاژه معتقد است کودک از محیط خود اطلاعاتی را جمعآوری میکند.اطلاعات را درونسازی میکند و آن را در معرض چهارچوب درکی خود قرار میدهد. گاه اطلاعات تازه در این چهارچوب نمیگنجد در این صورت تغییری باید صورت گیرد که در واقع رشد شناختی،نیازمند توازن بین درون سازی و برونسازی است.زیرا بچهها در بازیهایشان آن رفتارهای ساخته شده از قبل را که با واقعیات نیز تطبیق دارد به نمایش میگذارند(مجیب 1379،به نقل از تیموری1386)در نهایت تصمیم برآنست تا بررسی شود آیا طراحی آموزشی در قالب بازی میتواند هوش میانفردی کودکان را تحت تاثیر قرار دهد
1.2 ضرورت و اهمیت تحقیق:
کودکان آیندهساز هر کشور هستند. با سرمایهگذاری در آموزش کودکان میتوانیم آینده کشور را به سمت و سویی بهتر و آرمانیتر جهت داد، به عبارتی برای ایجاد هر تغییر در یک جامعه میتوان ابتدا کودکان را تغییر داد.در سالهای اخیر شاهد آن هستیم که با صنعتیتر شدن شهرها و دور شدن خانوادهها از یکدیگر روابط بینفردی کمتر شده و افراد به خصوص کودکان کمتر با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند. به طوری که امروزه در مکانهای عمومی حتی در پارکها و مدارس شاهد آن هستیم که ایجاد یک گروه و انتخاب دوست برای کودکان و برقراری ارتباط به کاری دشوار تبدیل شده است و اکثر کودکان به بازیهای فردی میپردازند.این در حالی است که کودک از طریق تعامل با همسالان و دیگران رشد مییابد و مهارتهای زندگی را میآموزد. یکی از راههای ایجاد تعامل و برقراری ارتباط در دوران کودکی بازی است.اکنون کودکان تقریبا بیش از نیمی از زمان خود را در مدرسه یا مراکز آموزشی میگذرانند.اما سوال مهم این است که ؛آیا مدارس وظیفه آموزش و پرورش کودک که رشد همه جانبه او را دربرمیگیرد و او را برای زندگی در جامعه آماده میکند به خوبی ایفا میکنند؟ آیا توجه به گسترش روشها وشیوههای آموزشی، مدارس میتوانند روش آموزش خود را متناسب با ویژگی و علایق و همچنین مشکلات پیش روی کودک تغییر دهند؟ آیا علاوه بر آموزش محتواهای مشخص به کودک به دیگر ابعاد شخصیتی او ورشد مهارتهای آنها نیز توجه میشود؟
هرچند که پاسخگویی به این سوالات نیازمند تامل زیاد و انجام پژوهشهای بسیار است، اما با اندکی تفکر در آنها میتوان به نقش مهم طراحان و متخصصان آموزشی پی ببریم که میتوانند با پیشرفت و گسترش روزافزون روشها و شیوههای آموزشی روشهای جدیدی را برای آموزش برگزینند تا به معنای واقعی آموزش و پرورش را در کودکان تحقق بخشند. دراین راستا موضوع پژوهش حاضر اجرای طراحی آموزشی مبتنی بر بازی و تاثیر آن برهوش میانفردی کودک قرار گرفت تا بررسی شود آیا با انتخاب یک شیوه طراحی آموزشی متناسب با ویژگیها و علایق کودک میتوان جنبههای شخصیتی او را رشد داد؟ آیا بازی،که نیاز کودک است، موجب تقویت هوش میانفردی، که لازمه زندگی اجتماعی کودک است میشود؟ و البته زیربنای این پژوهش نظریه هواردگاردنراست که بیان میکند شما میتوانید انواع هوش را تقویت کنید (مکنزی،2005/1391) و نظریه های ژان پیاژه ، جروم برونر، اریکسون، ماریا مونته سوری و دیگر روانشناسان که بازی را برای رشد و پرورش کودک لازم میدانند. ازجمله نظریه فردریک فروبل بنیانگذار کودکستان را میتوان بیان کرد که میگوید: بازی تمایل طبیعی کودک میباشد و اساسیترین پایه برای ارائه پیام آموزشی و پرورشی در دوره پیش از دبستان است بنابراین قسمتی از برنامه روزانه کودکان در بازیهای آزاد شرکت کنند و بقیه ساعتها را نیز در فعالیتهای سازمانیافته و هدایتشده سپری کنند (مفیدی،1384به نقل از تیموری 1386). با توجه به این که کودک بیشترین وقت خود را صرف بازی میکند و در خلال بازیها است که مهارتهای لازمه زندگی را میآموزد میتوان این مقوله را وسیلهای قرار داد تا کودک را به آنچه مورد نیاز اوست رساند و مهارتها و محتواهای مورد نیاز برای زندگی اجتماعی را در او پرورش داد، تا کودک به راحتی بتواند با فراگیری این آموزهها در جامعه قدم گذاشته و زندگی کند. با رشد و پرورش توانایی کودک به خصوص توانایی برقراری ارتباط با دیگران، درک دیگران، تشخیص مقاصد دیگران و به طور کلی هوش میانفردی کودک، میتوان بسیاری از مشکلات پیش رو در جامعه در سطح خانواده و حتی در سطح بینالملل را نیز پیشگیری کردو این امر مهم میسر نمیشود به جز با توجه و به کارگیری علائق کودک در طراحی برنامههای آموزشی.
1.3 اهداف پژوهش:
1.3.1 هدف کلی :
- بررسی تاثیر طراحی آموزشی مبتنی بر بازی بر هوش میان فردی کودکان
1.3.2 اهداف فرعی:
- تعیین تاثیر طراحی آموزشی مبتنی بر بازی بر توانایی همکاری با گروه های مختلف در کودکان.
- تعیین تاثیر طراحی آموزشی مبتنی بر بازی بر توانایی تشخیص مقاصد دیگران در کودکان
1.4 فرضیه های پژوهش:
1.4.1 فرضیه اصلی:
- طراحی آموزشی مبتنی بر بازی بر هوش میان فردی کودکان تاثیر دارد
1.4.2 فرضیههای فرعی:
- طراحی آموزشی مبتنی بر بازی بر توانایی همکاری با گروه های مختلف در کودکان تاثیر دارد.
- طراحی آموزشی مبتنی بر بازی بر توانایی درک همدلی در کودکان تاثیر دارد.
- طراحی آموزشی مبتنی بر بازی بر توانایی تشخیص مقاصد دیگران در کودکان تاثیر دارد.
1.5 تعاریف مفهومی و عملیاتی متغیرها:
1.5.1 تعاریف مفهومی :
- هوش میانفردی: “این هوش از طریق تعامل با دیگران تحریک میشود.دانشآموزانی که در این هوش قوی هستند اغلب نیازمند همکاری و مشارکتند تا یادگیری را برای خود معنادارکنند”.(مکنزی، 2005/1391، 11)
- بازی:هارلوک در تعریف بازی مینویسد”بازی عبارتست از هرگونه فعالیتی که برای تفریح وخوشی،و بدون توجه به نتیجه نهایی،صورت میگیرد. انسان به طور داوطلبانه به این فعالیت میپردازد و هیچ نیروی خارجی یا اجباری در آن دخیل نیست”.(خزاعی و خزاعی،11،1392)
- طراحی آموزشی:طراحی آموزشی را میتوان تهیه نقشهای مشخص درمورد چگونگی دستیابی به هدفهای آموزشی تعریف کرد.به عبارت دیگر هرگاه برای دستیابی به یک سلسله از دانشها و مهارتها به عنوان هدفهای آموزشی مجموعهای از فعالیتها و روشهای آموزشی، قبل از تحقق آموزشی، پیشبینی و تنظیم گردد،در واقع طراحی آموزشی انجام شده است. بنابراین طراحی آموزشی را میتوان تجویز یا پیشبینی روشهای مطلوب آموزشی برای نیل به تغییرات مورد نظر در دانشها، مهارتها و عواطف شاگردان دانست(رایگلوث،1983،به نقل از شیرعلیپور،1386)
- همدلی: یعنی خود را جای دیگران گذاشتن و از دریچه چشم آنها به موضوع نگریستن، مانند آنها احساس کردن و اندیشیدن، یکی از زیباترین تعاریف همدلی تعریف دانیل گلمن در کتاب هوش عاطفی است، وی معتقد است توان گفتگو با دیگران یعنی بهرهمندی از هوش عاطفی بیش از بهره هوشی در موفقیت سهیم است(دهقانپور،1389، 152)
تشخیص مقاصد: عبارتست از توانایی آگاهی، درک و فهم مقاصد و انگیزه دیگران و درک اینکه آنها چرا،چگونه و چه چیزی را اینگونه به این طریق احساس میکنند وانجام میدهند،است (اسماعیلی ،1383).
- همکاری: دوشه (1949) همکاری را اینگونه تعریف کرده است: موقعیتی که درآن یک فرد میتواند به ناحیه هدف وارد شود…تنها اگر همهی افراد(دیگر)نیز بتوانند به نواحی هدف وارد شوند.(رضاییفرد،1376)
1.5.2 تعاریف عملیاتی:
- طراحی آموزشی: طراحی و تولید مواد آموزشی ویادگیری در قالب بازی برای آموزش محتوا و مهارتهای مورد نظر، در کلاس درس با کمک معلم و تکنولوژیست آموزشی.
- بازی:آموزش محتوای مورد نظر و یادگیری در خلال انجام فعالیتهای مفرح و سرگرم کننده که توسط پژوهشگر طراحی شده است.
- هوش میانفردی: هوش میانفردی بر اساس پاسخ فراگیران به پرسشنامه محقق ساخته و همچنین ثبت رفتارها توسط پژوهشگر با استفاده از مشاهده و مصاحبه سنجیده میشود.
- همدلی : همدلی بر اساس پاسخ فراگیران به 9 سوال از پرسشنامه محقق ساخته و همچنین ثبت رفتارها توسط پژوهشگر با استفاده از مشاهده و مصاحبه سنجیده میشود.
- همکاری: همکاری بر اساس پاسخ فراگیران به 6 سوال از پرسشنامه محقق ساخته و همچنین ثبت رفتارها توسط پژوهشگر با استفاده از مشاهده و مصاحبه سنجیده میشود.
تشخیص مقاصد: تشخیص مقاصد بر اساس پاسخ فراگیران به 7 سوال از پرسشنامه محقق ساخته و همچنین ثبت رفتارها توسط پژوهشگر با استفاده از مشاهده و مصاحبه سنجیده میشود.
فرم در حال بارگذاری ...