در جهان مدرن، فرهنگهای ملی که در آنها متولد میشویم یکی از منابع اصلی هویت فرهنگی هستند. وفاداری و هویتیابی در مناسبات سنتی به مردم، مذهب، طبقات اجتماعی و منطقه ابراز میشد در جوامع غربی آرام آرام تحت آن چیزی قرار گرفت که امروزه با نام ملیت میشناسیم و بهیکی از منابع قدرتمند معنا برای هویتهای فرهنگی مدرن تبدیل شده است تا جایی که ملیت به مولفهی سیاسی کلیدی مدرنیته بدل شد.
فرهنگهای ملی چیزی حک شده بر روی ژنهای ما نیستند و در خلاء شکل نمیگیرند، بلکه در فضایی بینالاذهانی و درون تنشها و تخاصمات صورتبندی میشوند. درواقع، هویتها دارای بعد دیالکتیکی رابطهی خود و دیگریاند؛ و فرایندی در جریان و مدام درحالشدن است. هویتهای ملی نیز از این قاعده مستثنی نیستند. همیشه تصورها یا خیالپردازیای در میان است که حس یکپارچگیای را در درون هویتهای ملی مدرن بوجود میآورد. چنین تصور و یا خیالپردزایهایی هستند که حس یکپارچگی که از بیرون بر هویتها فشار میآورد را پنهان نگه میدارد و فقدان موجود در درون هویتهای ملی را پر میکند. هویتهای ملی بدون در نظر گرفتن این تصورات جمعی باز، ناتمام، متناقص و پاره پاره و خطخوردهاند.
هویتهای ملی در جریان ارتباط با نمادهای فرهنگی و بازنماییها شکل میگیرند و با خلق روایتهایی منسجم و تداوم حسی از یکپارچگی را بوجود میآورد که منجر به هویتیابی افراد یک اجتماع میشود. میتوان گفت که فرهنگ ملی یک گفتمان است. ساختار معنایی و نظام بازنمایی خاصی که بر کردارهای هر روزهیمان تأثیرگذار و منجر به خلق چارچوبهای معنا میگردد. گفتمان ملیت هر آنچه را که در باب هویتهای ملی است بازنمایی میکند و حسی مشترک را در درون خودهای متمایز بوجود میآورد که در زیر دالهایی (خاصایرانی بودن، عرب بودن و…) خود را تعریف کنند. باید فرهنگهای ملی را به صورت تأسیس کنندگان یک طرح گفتمان در نظر گرفت که تفاوت را به عنوان وحدت و یکسانی پیریزی میکنند نه به صورت موجودیتی یکپارچه و بدون مسأله که به صورت پیشین حضور دارد(هال،1386).
گفتمانهای ملی با خلق داستانها و روایتهایی درطول زمان حسی از سرشار بودن را به ما میدهند؛ چنین
روایتهایی مجموعهای از تصاویر، مناظر، سناریوها، حوادث تاریخ، نهادهای ملی را بوجود میآورد که تجارب
نگرانیها، پیروزیها و بدبختیهای مشترکی را بازنمایی میکنند و حسی از یکپارچگی و کلیت به هویتهای ملی معنا میبخشد و به عنوان بخشی از این اجتماع خیالی ما خود را در این روایت شریک می دانیم. چنین روایتهایی هستند که منظومهی معانی را درباره هویتهای ملی خلق میکنند و خاطراتی را بر میسازد که حال را به گذشته متصل میکند و بوجودآورنده حافظهی جمعی یک ملت هستند و برای هویتهای ملی گذشتهای دور، ریشه در سنتهای کهن خلق میکنند. تاریخ یکی از جنبههای معنا برای هویتها در دنیای معاصر است و حسی از سرشار بودن را به آنها میبخشد. در این فضای برسازنده است که اقدام به تاریخسازی میکنند. تاریخ راه و یا مسیر هدایتگری است که از طریق آن مردمان به خلق هویت خود اقدام میکنند. با آفرینش گذشتهای سرشار از حماسهها وتراژدیهاست که گفتمان ملی میتواند تضاد و تخاصم عمیق و درهمتنیدهی درون جامعه را به صورت یکسان جلوه دهد و مجموعهای از روایتهای درهمتنیده را سازمان دهد که گذشته را بازنمایی میکنند.
بنابراین گذشته عرصهی کنش برسازنده است و تاریخ که تنها ریسمانی است که ما را به گذشته پیوند میدهد و به عنوان عنصر اصلی هویت فرهنگی، عرصهی خلق و آفرینش درون تخاصمات بین هویتهای ملی است. گذشته به سخن گفتن با ما ادامه میدهد البته نه از طریق گذشتهای واقعی و در دسترس بلکه تاریخ توسط حافظهی جمعی، فانتزی(خیالپردازی)، روایت و اسطوره ساخته میشود. هویت فرهنگی نقطهای از تشخیص است که از طریق گفتمان تاریخ و فرهنگ ساخته شده است(هال،1993). ما در خلال روایت کردن است که تاریخ را برای خود برمیسازیم و گذشته را برای خودمان تعریف میکنیم. به عبارت دیگر این روایتپردازی است که گذشته را در دسترس قرار میدهد. تاریخ و گذشته دارای پیوندی شفاف و بدون مساله نیستند بلکه خودهایی متمایز و متفاوتاند و بیشترین فاصله را از همدیگر دارند. میتوان گفت که خود روایت است که این دو قلمرو را به همدیگر پیوند میدهد.
تاریخ و گذشته آنچنان به هم متصل نیستند که فقط یک قرائت از رویدادهای گذشته را ضرورت مطلق داشته باشد. گذشته و تاریخ مستقل از یکدیگر، جدا از هم، شناور و معلقاند. تاریخ روایت است و امر روایی تاریخ را به عرصهی گفتمانپردازیهای گوناگون دربارهی رویدادهای گذشته تبدیل میکند. منظور از گفتمانپردازی این است که ما جهان را به صورت یک متن قرائت میکنیم و از طریق گفتمانها هستند که به گذشته دسترسی داریم. چیزی را که گذشته مینامیم صرفاً از طریق مقولات مفهومی وایدئولوژیک بازسازی شده است(جنکینز،1390). در این حالت است که قرابت امرمتنی و امرتاریخی را ملاحظه میکنیم. در یک نگاه کلی میتوان گفت که تاریخ در جهان مدرن زیر مجموعهی روایتهای ملی هستند که حال را به گذشته نسبت میدهند و درون چنین روایتهایی حسی از یکپارچگی و تمامیت را به ما می بخشند. تمامیت بدین معنا که تاریخ به مثابه روایت ما را در سلسلهای از رویدادها در میان گذشته و اکنون قرار میدهد و اکنونیت ما را در این زنجیره مشخص میکند؛ تاریخ با تعریف کردن ما از طریق گذشته راه را به سوی جهتگیریهای آینده باز میکند و از طریق تاریخ است که چنین یکپارچگیای در طول زمان حفظ میگردد. بنابراین تاریخ دانش قطعی نیست بلکه نوعی روایت درون نظامهای گفتمانی است. هویتهایی که حفره و فقدان درون خود را با روکشیایدئولوژیک از طریق تصور و خیالپردازی جمعی، با خلق اجتماعات تخیلی وتاریخ پنهان میسازد. تاریخ عرصهی چنین فانتزیهای دستهجمعی است.
هویتها و بخصوص گفتمان ملی مدرن درون فضایی از تفاوتها شکل میگیرند و همزمان دارای بعد حضور و غیاب فرهنگی هستند و در چنین فضایی اقدام به تاریخسازی میکنند. چنین فضایی برابر با سلطهی «خود» در برابر یک دیگری است که همزمان با سیاستهای یکسانساز همراه است؛ حضور هویتهای پکپارچه برابر با طرد و به حاشیه رانده شدن تفاوت در حوزهی امر اجتماعی است و تاریخ نیز روایتی است در این بستر قلمروگسترانی و قلمروزدایی. گذشته رویدادی است که اتفاق افتاده است و تاریخ نیز در چارچوب یک گفتمان روایی آن را برایمان برمیسازد. همواره میتوان پرسید که تاریخ برای چه کسی است؟ چنین پرسشی تاریخ را به صورت متنی مسأله برانگیز و معضلزا در میآورد.
اهمیت تحلیل گفتمان تاریخی به چالش کشیدن تاریخ به عنوان متنی تک صدا و به پرسش کشیدن آن است. روایاتی که در پیکرهای هژمونیک جامعه از بس رسوب یافتهاند که خصلت عینی به خود گرفتهاند. تحلیل گفتمان نگاهی واسازگرا به تاریخ دارد و جنبههای حضور و غیاب هویتهای فرهنگی مؤثر در فرایند تاریخ سازی را بر مبنای مناسبات قدرت در سطح خرد بازسازی و بازتعریف مینماید و حوزههای غیاب و به حاشیهراندگی را دوباره رویت پذیر میسازد.
تحلیل گفتمان، تاریخ را به مثابه بایگانی در نظر میگیرد و ابعاد سکوت این بایگانی را برجسته میسازد: چه کسی در تاریخ یا به عنوان تاریخ شناخته میشود؟ آن گروهها و رخدادها که تاریخ آکادمیک از آنها بی خبر است کداماند؟
در این میان لازم است فضایی را برای طرح مسأله تاریخنویسی کردستان گشود؛ حوزه معضلزا و متناقصی که کانون گفتمانپردازیهای گوناگون بوده است. با شکلگیری دولتهای مدرن درترکیه، عراق وایران و فرایند ملتسازی در این دولتها، کردها موضوع سیاستی بودند که اکنون به عنوان سیاستهای دیگریسازی میشناسیم. این سیاست بیانگر این نکته است که هویت پذیری فرایند ارج شناسی از طریق یک ابژهی دیگر است، ابژه غیریت. از این نظر هویت به جهت مداخلهی این غیریت است که همواره متزلزل و نامعین است و شما زمانی به موقعیت ثابت وایستایی دست پیدا میکنند که این اثر غیریت را سرکوب و یا به صورتیایدئولوژیک در خود پنهان وترکیب نماید.
تجارب کردها از خاورمیانه قرن بیستم یادآور سیاستهای سرکوب و دیگریسازی در این منطقه است که همواره درون نظم گفتمان ملی به عنوان عنصری مزاحم بازنمایی شده است. دیگریسازی در قالب بازنماییها و نفی موجودیت هویت کردها ، تبعیدهای برنامه ریزی شده، هم چنین سیاستهای دیگری ستیزی در عراق که مبتنی بر تبعید و سیاستهای ادغام و تعریب کردها بود، به صورتی فاحش در جنایتهای انفال و شیمیایی حلپچه متجلی شد تا جایی که براساس گزارشات بین المللی در سال 1988 دولت عراق با حاکمیت حزب بعث(صدام حسین) و «جنایت علیه بشریت و ژینوساید، متهم شد و هم چنین در سال 1991 پس از جنگ خلیج فارس جامعه بین الملل شاهد بزرگترین بحران پناهندگی در قرن بود(خلیج الاسلامی، 1386). این بحران نیز خود متوجه کردها بوده است.
کردها در برابر سیاستهای ملت سازی به صورت غیریت ریشهایترسیم شدهاند که همواره نظم حاکم را تهدید میکند و سیاستهای دیگریسازی و دیگریستیزی، کردها را به موقعیت در حاشیهبودگی پرتاب کرد. نکته حائز اهمیت این است که فرایند تاریخنویسی کردستان را نمیتوان خارج از این تنازعات و تعینات جغرافیای سیاسی و به صورت کلی موقعیت در حاشیهای مورد خوانش قرار داد. چنان چه قبلاً ذکر شد اگر تاریخ را عرصه کنش برسازنده هویتهای فرهنگی و اجتماعات تخیلی تصور کرد، در این صورت در مورد تاریخ کردستان چه میتوان گفت؟ با این حال کمترین پرسشها حول این مساله شکل گرفته است که تاریخنویسی کردستان چه فرایندهایی را طی کرده است و گفتمان تاریخی تحت چه شرایطی نوشته شده و از چه زمانی خود تاریخ کردستان به مثابه حوزهای پروبلماتیکآشکار میشود؟
کردها در رابطه با تاریخ چه جهتگیری را داشتهاند؟ شکل مواجهه آنها با امرتاریخی چگونه بوده است و چه جایگاهی را در رابطه با موقعیت حاشیهای داشته است؟ ترکیببندی آنها از امر تاریخی و اکنونشان چگونه بوده است؟ اکنون به عنوان نقطه عزیمت به گذشته را چگونه صورتبندی کردهاند و این صورتبندی چه پیوندی با گفتمان تاریخی دارد؟آیا آنها از طریق گفتمان تاریخی توانستهاند پرسشهای انتقادی در باب پدیدهی مدرن دولتـ ملت در خاورمیانه ، مطرح کند؟
پاسخ به چنین سوالاتی منوط به طرح این پرسش است که تاریخنویسی کردستان چه شاکلههایی را تاکنون به خود گرفته است؟ چیزی که هدف پژوهش حاضررا شکل میدهد
بازخوانی و بازاندیشی این فرایند قبل از هر چیز به معنای بازیابی صداهای فراموش شدهی چنین تاریخی است.
تحلیل گفتمان تاریخنویسی کردستان به معنای بازاندیشی ساختارهای حاکم بر این فرایند است و قرار دادن فرایند تاریخنویسی کردها در زیر مجموعهای کلانتر یعنی تاریخسازی هویتهای شکل گرفته درفضای بینابینی است.
اهمیت مسألهی تاریخ در نوشتن و نحوهی روایت آن است. چه کسانی تاریخ را مینویسند؟ در اینجا نوشتن به معنای روایت کردن است که همواره جامعیت یک مسأله را نمیتواند پوشش دهد و روایت کردنمبتنی بر زاویهای است. پرسش بر سر این است که این متون با چه رویکردی به تاریخ نگاه کردهاند و تاریخ مکتوب دارای چه گفتمانی است. رویکردشناسی و گفتمانکاوی تاریخ نوشته شده همواره میتواند حقیقت و عینیت آن را به چالش بکشد و وجه پنهان و نوشته نشدهی تاریخ راآشکار کند و همچنین میتواند اصطکاکها و همپوشانیهای گفتمانهای متفاوت نوشتن تاریخ راآشکار کند.
اهمیت دیگر موضوع واکاوی شاکلههای طرد و شمول درون روایتهای تاریخی است.آیا تاریخ را باید از بالا نوشت، یعنی توسط گروههای نخبه یا براساس موقعیتهای متکثری نوشت که درون امر اجتماعی ریشه دارند و همچنین جایگاه فرودستان در میان امرتاریخی چیست؟ مسأله بر سر این است که چه کسانی سخن میگویند وآیا فرودستان میتوانند سخن بگویند، خود را بنویسند و روایت کنند ودر نهایت شنیده شوند؟
با توجه به اینکه اکثر تاریخنگاریهای کردستان را نویسندگانی غیر(اروپاییان)انجام دادهاند، ضرورت دارد رویکرد درونی و بیرونی این تاریخنویسی را با هم مقایسه کرد و شکافها و تضادها را نشان داد و تاریخ را در ارتباط با روابط تنشها و روابط سلطه مطرح کرد. چیزی که هدف و ضرورت پژوهش حاضر را شامل میشود. به عبارت دیگر هدف از این پژوهش گشودن فضایی است که در آن تاریخنویسی به عنوان یک پدیده فرهنگی ساخته و روایت میشود. بر همین مبنا، گفتمانکاوی متون تاریخی مورد نظر و بررسی رویکردهای تاریخنویسی درونی و بیرونی و همچنین ساختارهای روایی حاکم بر فرایند تاریخنویسی کردستان از جمله اهداف این پژوهش است. چراکه با بازخوانی چنین سویههایی است که میتوان خود تاریخ را در بسترهای متخاصم امر اجتماعی بازخوانی کرد و دریچهای را به سوی صدا (بیان)ی گروههای مختلف گشود.
این پژوهش بر اساس این پرسش بنیادی شکل گرفته است که نحوهی روایت نویسندگان غیر(اروپاییان) و نویسندگان کُرد از تاریخ کردستان چگونه است؟ و فرایند تاریخنویسی کردستان دارای چه صورتبندیهای گفتمانی است؟
احمد محمدپور (1392) نیز در مقالهای با عنوان «تاریخنویسی کردستان در چنبرهی گفتمانها» فرایندی تاریخنگاری کرد را به پرسش میکشد و با تلفیق رویکرد نظری فوکو درباره گفتمان با ایدههای پستمدرنیستی کیت جنکینز به دستهبندی متون تاریخی کرد میپردازد. وی
دو گفتمان تاریخنویسی را دستهبندی میکند: گفتمان شرقشناسانه و گفتمان ناسیونالیستی: «به این معنی که شیوه و دید برخی از آنها [اسناد تاریخی] شرقشناسانه و به هدف واندیشهی و مفهومی شرقشناسانه شدهاند و برخی دیگر از آنها نیز با رویکردی ناسیونالیستی نوشته شدهاند» (محمدپور، 1392: 9). محمدپور همچنین گفتمان ناسیونالیستی را به دو بخش گفتمان ناسیونالیستی دیگری کرد (شاملترکها، عربها، فارسها) و گفتمان ناسیونالیستی خود کردها تقسیم میکند و در مورد دومیاشاره میکند که چون این متون به هدف مقاومت نوشته شدهاند و این گفتمان دارای جایگاه حاشیهای بوده نتواسته است حقیقتی را برای خود صورتبندی کند و در این راستا به کتاب «شرفنامهی» شرف خان بدلیسیاشاره میکند.
مسعود بیننده (1392) در« نگاهی مختصر به تاریخنویسی کردستان» روشهای معمول تاریخنویسی را مورد تحلیل قرارداده است و سه روال اساسی خوانش و نوشتن تاریخ کردستان را استخراج میکند. تاریخنویسی غربی یا استعماری، تاریخنویسی سرزمینهای حاکم، تاریخنویسیکردها در تاریخنویسی استعماری «براساس گفتمان تاریخنویسی شرقشناسانه، کرد خارج از محدودهی تاریخ زیسته است و هیچ گذشتهای به مثابه «تاریخ» را نداشته است؛ مگر آن هنگام وارد چرخهی اقتصاد جهانی و سیاستهای استعماری شده است» (بیننده، 1392: 17). وی در این قسمت به مسألهی کرد- فوبیا (کرد هراسی) به عنوان ابزار ایدئولوژیک استعماری در تاریخنویسی شرقشناسانهاشاره میکنند. دومین بخش تقسیمبندی تاریخنویسی کرد: «فانتزی تاریخنویسی کرد-ستیزانه» است که وی در این قسمت با نگاهی لاکان- ژیژکی به نقش فانتزی سرزمینهای حاکم (عرب،ترک، فارس) براساس پرسش ژیژکی از من چه میخواهی، در تاریخنویسی میپردازد و در این متون به خوانش دال کرد به مثابه عنصری مزاحم عمل میکند که نظم نمادین را به خطر میاندازد: «ژستهای کافر- جنزده، اخلالگر- یاغی،تروریست- تجزیهطلب، آن سمپتوم- فیتیشهایی هستند که فانتزی قدرت حاکم براساس منطق میل برای برساخت هویت خود(…) از آن استفاده میکند» (همان، 30- 29). و در نهایت در بخش بازنویسی تاریخ از سوی کردها به این نتیجه میرسد که «کردها خود را در نگاه دیگری» شناختهاند: «تاریخنگاری کرد، به عنوان سوبژکتیویتهای مبارز، میتواند صدای اکنون خود را به گذشته بازگرداند و تمام تلاشهای شکست خوردهی گذشته را به صدا درآورد…منش تاریخنویسی کرد باید از مونتاژ کردن شکست و انباشت به سوی واسازی خود فرم روایت به پیش رود» (همان، 35- 34).
عباس ولی (2003) در مقالهی« تبارشناسی کردها: بر ساخت ملت و هویت ملی در نوشتههای تاریخی کردی» ضمن مطرح کردن چشماندازهایی که در آن هویت و ملیت صورتبندی میشود، گوشهچشمی به مسألهی تاریخنویسی کردها در ارتباط با ناسیونالیزم میپردازد. وی پس از مطرح کردن دو رویکرد قومگرایانه و ازلی ناسیونالیزم کُرد به هویت ملی، براساس رویکرد برساختی-مدرنیستی به نقد دو دیدگاه اول دربارهی صورتبندی هویت ملی کرد میپردازد. وی با استفاده از دو مفهوم دیگری و تفاوت (که دو مفهوم تئوریک مهم در رویکرد مدرنیستی- برساختیاند) صورتبندی هویت و ناسیونالیزم کرد را نتیجهی برخورد خود و دیگری میداند و بر اهمیت دلالت مفهوم «تفاوت» در شکلگیری هویتهای ملی خاورمیانه در قرن بیستماشاره میکند: « این ارتباط دیگری و نقش اساسی تفاوت در برساخت هویتهای ملی دلالت میکند» (ولی، 2003 : 68). وی همچنین با این چشمانداز به تبارشناسی کردها در متون تاریخی نوشته شده میپردازد که دغدغهی اساسی آنها هویت ملی کُرد و ناسیونالیزم بوده است و در رابطه با مسألهی تاریخنگاری اشاره میکند: «(متون تاریخی) توسط دو شاخص عمده تعیین میشوند. خشونت هویت مسلط که توسط دولت در ترکیه، عراق و ایران گسترش یافت؛ و توسعهی سیاسی وایدئولوژیکی جنبشهای کردی. کنش متقابل مداوم بین این دو فاکتور عمده در دگرگونی مفهومی و توسعهی گفتمان تاریخ کردستانی، منعکس شدهاند» (ولی، 2003: 76- 77). وی در بررسی کتاب تاریخ کردستان و کردستان محمد امین زکی بیگ مینویسد «مطابق گفتههای زکی، فروپاشی کلیتگرایی عثمانی و جنبشهای متعاقبا ناسیونالیزمترکی، مرحلهای را برای ظهور نوشتن تاریخ کردستان مدرن، رقم زند» (همان، 78). نوشتن چنین کتابی را تمرینی در خودآگاهی برای تلاشی در برساختن تبارشناسی ناسیونالیزم کردی میداند. عباس ولی در چنین اثر زکی بیگ را به عنوان «نخستین تلاشی برای برساختن حافظهی تاریخیای که میبایست گذشته و حال کردستان عراق را پل زند.» (همان، 79) میداند. عباس ولی همچنین بر کتاب « ایدهی ملت کرد» جمال نه به ز (1984) و «زبان و ناسیونالیزم در کردستان» حسنپور (1992)اشاره میکند که چگونه هویت ملی را در آنها بازنمایی و برساخته شده است.
– Ethnicist
– Primordialist
– Constructive- modernist
– Sovereign Identity
با توجه به اینکه به نظر می رسد در مورد مهاجرت مردم افغانستان به ایران، تا حدی تحقیقات انجام گرفته است، ولی مطالعات عمیق نظری و تجربی از جهت کمی و کیفی به صورت کافی انجام نشده است، بلکه بیشتری تحقیقات در این زمینه، بررسی های میدانی، اسنادی و گزارش های تحقیقی هستند که اکثراً به پیامدهای مهاجرین، سازگاری و انقطباق آنها با جامعه مقصد، مسئله ی بازگشت مهاجرین به کشور خود و… پرداخته اند. اما در مورد علل مهاجرت آنها به ایران با توجه به شرایط مبدأ و مقصد، به خصوص مهاجرت های دوره ای (زنجیره ای) نیروی کار، که با هدف تأمین معیشت زندگی خانواده های خود در افغانستان، که علاوه بر مهاجرت های گروهی، از گذشته ها تا به امروز ادامه داشته است، این یکی از نخستین تحقیقاتی است که در ایران، این مسئله را مورد بررسی قرار داده است. به هر اندازه که تا کنون این تحقیقات را بررسی نمودم، ویژگی این تحقیق بیشتر متمرکز بر نگرش خود مهاجرین نسبت به علل مهاجرتشان به ایران، با توجه به شرایط مبدأ و مقصد است. یعنی عواملی دافعه که در کشور مبدأ(افغانستان) باعث مهاجرت ساکنین آن گردیده و عواملی که باعث جذب مهاجرین به کشور مقصد( ایران) گردیده، مورد توجه این تحقیق قرار دارند. در مورد مهاجرت، نظریه پردازان دیدگاه ها و نظریات متفاوتی ارائه نموده اند، اما در این تحقیق به این نکات، اهمیت داده شده است. مهاجرت مردم افغانستان به کشورهای دور و نزدیک، به ویژه ایران، از آن نظر که زائیده عوامل اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی، بخصوص مسئله فقر و بیکاری بوده، قابل توجه است. چنانکه برخی از صاحب نظران بر این باورند که «مهاجرت ها بیشتر بخاطر فرار از فقر و ناامنی صورت می گیرند»(اسکلدون، 2008: 12). در خصوص سرچشمه و علل اصلی این نوع مهاجرت، که محوریت این تحقیق را نیز تشکیل داده است، می توان به ساختار قدرت و شرایط سیاسی، اقتصادی و اجتماعی حاکم بر کشور افغانستان اشاره نمود، که در طول تاریخ خود، شاهد جنگها و درگیری های عدیده ی داخلی و خارجی، ناامنی های اجتماعی و… بوده است، که در نتیجه آن، ستون فقرات اقتصاد کشور در هم شکسته شده و شرایط سخت اقتصادی و اجتماعی، وضعیت زندگی افراد جامعه را با مشکلات مواجه ساخته که این مسئله باعث مهاجرت تعداد زیادی از افراد جامعه گردیده است. اولین مهاجرت و جابجایی دسته جمعی افغانستانی ها به ایران به دهه 1850 و دو دهه اخیر قرن 19میلادی باز می گردد. اما مهاجرت بی سابقه مردم افغانستان، ابتدا در دوران حمله ارتش سرخ شوری (1978 – 1985)؛ مرحله دوم، پس از شعله ورشدن نزاع های داخلی از 1989 تا 1995 و مرحله سوم، در زمان “حکومت طالبان” از 1995 تا 2001 رخ داده است. گذشته از آن، مردم افغانستان بخصوص شیعیان و نیروی کار آن کشور، در دوره های مختلف تاریخی به خاطر زیارت اتبات عالیه و کارگری، به ایران مهاجرت می کردند. دولت و مردم ایران علی رغم تمام مشکلات موجود طی سه دهه اخیر با پذیرایی از مهاجرین افغانستان، توانستند نمونه موفق یک کشور مهاجر پذیر را نشان دهند؛ در حالیکه ایران نیز خود از جمله کشورهای مهاجر فرست به حساب می آید، ولی بازهم مرزهای خود را به روی مهاجرین افغانستان باز گذاشتند، که در «طی این مدت، بیش از سه میلیون افغانی به ایران مهاجرت کردند»(باریکانی،1386: 182؛ صادقی، 1386: 7). اشتراکات زبانی و نزدیکی فرهنگی و مذهبی در کنار “سیاست درهای باز” باعث شد تا بسیاری از مهاجرین افغانی، ایران را برای اقامت انتخاب کنند(زاهدی ، 2007: 225). بر این اساس، سازمان ملل، ایران را بعد از پاکستان، دومین کشور پذیرای مهاجرین و پناهندگان افغانی دانسته است(کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل ، 2007). طرح آمایش 1384 که برای مهاجرین افغانی در ایران انجام گرفته بود، بر این مدعا نیز صحت می گذارد، طبق بررسی این طرح آمایش، از مجموع 1021323 نفر مهاجر افغانی سرشماری شده، از نظر قومی، 39 درصد هزاره، 2/21 درصد تاجیک، 5/8 درصد پشتون و بقیه از قومیت های دیگر بودند. از لحاظ مذهبی نیز 4/58 درصد را شیعه و 4/41 درصد را سنی و 2/0 درصد را سایر ادیان تشکیل داده بودند(محمودیان،1386: 49). نظر به تحقیقات دیگری که با همکاری دانشگاه تهران و مرکز ارزیابی تحقیقات افغانستان، در سه شهر تهران، مشهد و زاهدان در سال 1384 انجام شده بود، 47 درصد افغانی های مقیم ایران را هزاره، 30 درصد را تاجیک، 13 درصد را پشتون و 10 درصد باقی را ازبک ها، ترکمن ها، بلوچ ها و… تشکیل داده بودند(عباسی و دیگران، 2005). در مورد اینکه کدام اقشار و طبقات مردم افغانستان بیشتر به ایران مهاجرت کرده اند، باید اذعان نمود که در ابتدای مهاجرت های گروهی، از همه اقشار و طبقات ساکن در مناطق مختلف شهری و روستایی آن کشور، بویژه مناطق مرکزی، شامل این مهاجرین بودند، ولی پس از چند مدتی، بسیاری از مهاجرینی که از نظر ثروت یا تخصص، موقعیت مناسبی داشتند، از اینجا دوباره به کشورهای که از لحاظ پیشرفت و توسعه یافتگی در جایگاه بالایی قرار داشتند رفتند، چون ایران را از لحاظ پیشرفت و توسعه یافتگی، برای سرمایه گذاری آنقدر مناسب نمی دیدند. بصورت عموم، بیشتر اقشار و طبقات متوسط و کم توان (غالباً فارسی زبانها، بخصوص شیعیان)، به دلیل نداشتن استطاعت مالی، تخصص کافی و عدم آشنایی به غیر از زبان فارسی، که توان رفتن به کشورهای مترقی تر را نداشتند و برای یافتن کار راحت و در دسترس، ایران را مقصد مهاجرت خود قرار داده و در همینجا باقی ماندند.
مسئله ی دیگری که باید به آن اشاره شود اینست که اگرچه مهاجرین افغانستان در ایران به عنوان طبقه کارگر شناخته شده اند، ولی در حقیقت اینطور نیست؛ بلکه در میان این مهاجرین، تعداد قابل توجهی از سرمایه داران، نخبگان و چهره های فرهنگی نیز حضور داشتند و هنوزهم دارند. وجود مراکز متعدد آموزشی، فرهنگی، ادبی، سیاسی و برگزاری گردهمایی ها و جشنواره ها در شهرهای مختلف ایران توسط مهاجرین، نشان دهنده ی حضور قابل توجه این افراد به ایران است. به طور مثال: «از سال 1357 به این سو، بیش از 200 عنوان نشریه و بیش از هزار عنوان کتاب، توسط مهاجرین افغانستان در ایران انتشار یافته است»(جعفری خانقا، 1382: 117). امروزه مهاجرین افغانی، چه به صورت قانونی و چه غیر قانونی، در جمهوری اسلامی ایران حضور گسترده داشته و با وجودی اینکه بیش از یک دهه از دوران حکومت جدید در افغانستان می گذرد، ولی هنوزهم مهاجرین ساکن در ایران علاقه ی برگشتن به کشور خود را ندارند. مهمتر از همه اینکه مهاجرت های فردی جوانان و نیروی کار آن کشور به ایران به صورت دوره ای و اکثراً غیر قانونی، هنوزهم ادامه دارد و همچنان کسانی که با گذرنامه بخاطر زیارت و سیاحت وارد ایران می شوند نیز اکثراً دوباره بر نمی گردند. در این پژوهش، به بررسی علل مهاجرت مردم افغانستان به ایران پرداخته و در پی پاسخ به این سوال هستیم که: کدام عوامل بیشتر بر مهاجرت مردم افغانستان بخصوص مهاجرت های دوره ای به ایران نقش دارند؟
1-3- اهمیت و ضرورت تحقیق
آنچه که در فرایند مهاجرت مردم افغانستان قابل تأمل بوده و بیشتر بر اهمیت بحث مهاجرت می افزاید، چرایی، علل و انگیزه های مهاجرت آنها است، که بستگی به عوامل طبیعی، شرایط اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جوامع مبدأ و مقصد دارد. اگرچه تحقیقاتی گذشته در این زمینه، روند مهاجرت آنها به ایران را در سه دوره مهاجرتهای گروهی ناشی از جنگ، محدود ساخته اند؛ در حالیکه وجود عوامل مهم دیگر، از قبیل بروز مخاطرات محیطی (خشکسالی، سیل و…)، احساس ناامنی (حوادث انتحاری، انفجار ماین، ترور و تهدید توسط گروه های تروریستی و…) رفع نیازمندیهای زیستی ـ بیولوژیکی، دسترسی به امکانات و تسهیلات معیشتی، رفاهی، دستیابی به شغل بهتر و درآمد بیشتر، رفع فقر و بیکاری از لحاظ اقتصادی، برآوردن احتیاجات فرهنگی ـ اجتماعی، تحصیل و… نیز از مهم ترین انگیزه های مهاجرت مردم افغانستان محسوب می شوند، که این محرک های حرکتی می توانند، ریشه در هردو جامعه مبدأ و مقصد داشته باشند.
روند مهاجرت مردم افغانستان به ایران، با توجه به ترکیب قومی و منطقه ای مهاجرین در حرکت از جامعه مبدأ (مناطق مختلف شهری ـ روستایی، گوناگونی قومی، سطح تحصیلات و…) و انتخاب محل سکونت در جامعه مقصد، نشان می دهد که تنها یک عامل خاص بر مهاجرت آنها دخالت نداشته، بلکه عوامل مختلف در این روند نقش داشته اند. مهاجرت افغانستانی ها به ایران، از جمله مهاجرت های است که علل آن خیلی پیچیده و مختلف بوده و بر این اساس، تحقیق در مورد آن، نیازمند مطالعات دقیق و داشتن معلومات کافی از هردو جامعه مبدأ و مقصد مهاجرت می باشد.
یکی از ویژگی های این تحقیق که بر اهمیت آن بیشتر می افزاید، این است که علاوه بر عوامل سیاسی مؤثر بر مهاجرت های گروهی افغانستانی ها، سایر عواملی را که به آنها اشاره گردید، نیز مورد بررسی قرار داده است. به خصوص مهاجرت های دوره ای (زنجیره ای) نیروی کار افغانستان به ایران، که در طی یک دهه اخیر، به صورت فردی و خانوادگی، در میان خانواده های فقیر و متوسط کشور بیشتر رواج یافته است، از جمله مسائل مهم و جدید هستند که مورد توجه این تحقیق قرار گرفته اند.
نکته ی مهمی که اشاره به آن ضروری به نظر می رسد، اینست که امروزه در افغانستان، علاوه بر مهاجرت نیروی کار، روند مهاجرت نخبگان، تحصیل کرده ها و حتی مقامات ارشد دولتی نیز رو به افزایش است. همچنین در این اواخر، در اثر حوادث طبیعی و ناامنی ها، مهاجرت داخلی مردم افغانستان نیز افزایش یافته است؛ که این مهاجرت داخلی، بر میزان مهاجرت به خارج از کشور، بخصوص به کشورهای همسایه( ایران و پاکستان) نیز تأثیرگذار بوده است.
یکی از مسایلی قابل توجه که در مورد مهاجرت مردم افغانستان به ایران وجود دارد این است که دولت ایران ، با بیش از بیست سال پذیرایی از مهاجرین افغانستان که بعد از پاکستان، دومین کشور مهاجرپذیر در منطقه به شمار رفته است؛ در قسمت مدیریت مهاجرین، در طی این دوره و همچنین در پروسه ی بازگشت آنها به افغانستان، با وجودی امضای قرارداد سه جانبه با کمیساریای عالی ملل متحد در امور پناهندگان و دولت افغانستان، و همچنین با وجودی استفاده از سیاست های سخت گیرانه(ایجاد محدودیت های شغلی، آموزشی و…)، به منظور بازگشت مهاجرین به کشور خودشان، به آن صورت موفق نبوده است. بنابراین، در مورد برنامه ریزی جهت کنترل و مدیریت روند مهاجرت مردم افغانستان به ایران، به خصوص مهاجرت های غیر قانونی و پروسه بازگشت مهاجرین به کشور خود، هردو دولت ایران و افغانستان، در قدم نخست، با استفاده از تحقیقات انجام شده در این مورد، باید علل اصلی این مهاجرت را با توجه به عوامل و ویژگی های مختلف مبدأ و مقصد، ریشه یابی نموده و سپس از این طریق به راه حل های مناسب جهت کنترل و مدیریت آن اقدام نمایند. در غیر این صورت، مدیریت و یا کنترل روند مهاجرت افغانستانی ها به ایران و دست یافتن به یک نتیجه مطلوب، دشوار به نظر می رسد.
علی رغم مشکلات موجود، بازهم مسئله ی شناخت “علل مهاجرت مردم افغانستان به ایران” از نظر جامعه شناختی، یک ضرورت علمی محسوب می گردد، تا که از این طریق بتوانیم به چگونگی ابعاد گوناگون مهاجرت دسترسی یابیم. بنابراین، امید می رود که این تحقیق، به عنوان یک راهنما و منبع تحقیقی برای پژوهشگران این حوزه در آینده مورد استفاده قرار گرفته و با ارائه پیشنهادات و راه حل های مناسب، جهت کنترل و مدیریت مهاجرت و نیز فراهم ساختن زمینه بازگشت مهاجرین افغانستان به کشور خود، بتواند مشکلات مهاجرین را به درستی و واقع بینانه تبیین نماید. بصورت کلی چند مورد از ضرورت های نظری و عملی این تحقیق را قرار زیر خلاصه می نماییم:
1-3-1- ضرورت نظری:
1-3-2- ضرورت عملی:
1-4- اهداف تحقیق:
هدف هر تحقیق، پاسخ به پرسش آغازین است. بدین منظور، محقق فرضیه هایی را تدوین می کند و به مشاهداتی که فرضیه ها ایجاب می کنند مبادرت می ورزد. سپس باید ببیند از اطلاعات گردآوری شده، نتایجی که فرضیه ها انتظار داشتند به دست آمده است یا نه (کیوی،1391،223). در این پژوهش، برای یافتن پاسخ درست در جواب سوال آغازین، اهداف زیر را دنبال خواهیم نمود.
1-4-1- هدف اصلی: بررسی علل مهاجرت افغانستانی ها به ایران.
1-4-2- اهداف فرعی:
– Miguet
– Castles S. and Miller M.
-Sassen
– skeldon
zahedi
UNHCR
Abbasi
– در مورد سرچشمه مهاجرت مردم افغانستان از مناطق مختلف کشور به ایران، نگاه کنید به صفحه 233، نقشه.
– Quivy. Raymond
نکته اساسی که از بعد نظری و تجربیات کشورها می توان دریافت , نقش برجسته FDI در فعالیتهای EPZ ها ست; به عبارتی , تمام اهداف مورد انتظار از مناطق ,شامل ایجاد درآمد ارزی وبهبود صادرات _ که منجر به نام گذاری مناطق آزاد به عنوان مناطق پردازش صادرات شده _ در گروی جذب FDI است و بدون جذب آن یا جذب کم آن , این اهداف به نحو شایسته تحقق نمی پذیرند. نرخ تورم بالا و جذب کم سرمایه گذاری داخلی به مناطق آزاد , نشانگر زنگ خطری برای کشور است که این موضوع از یک سو باعث کاهش سرمایه گذاری خارجی به مناطق و از سوی دیگرجذب کم سرمایه گذاری داخلی نیز به دلیل اثر مکملی آن بر جذب مستقیم خارجی , جذب مستقیم سرمایه گذاری خارجی به مناطق را کاهش می دهد.
1_3_ضرورت تحقیق
ضرورت تحقیق از آن جهت است که با تو جه به رکود اقتصادی که کشور با آن مواجه است جذب سرمایه گذاری مستقیم خارجی می تواند مرهمی قوی برای بهبود وضعیت بیمار اقتصادی کشور باشد و موجبات رشد و شکوفایی اقتصادی را فراهم سازد.
1_4_اهمیت تحقیق
اهمیت تحقیق از آن جهت است که جذب سرمایه گذاری مستقیم خارجی باعث تقویت بخش تولید و بخش صادرات شده وبه دنبال آن موجب کاهش بیکاری و بالا بردن در آمد ارزی کشور ورونق اقتصادی می شود.
1_5_ اهداف تحقیق
1_5_1_ شرایط و محیطی که با عث ایجاد انگیزه در سرمایه گذار کشور مبدا برای FDI در کشور مقصد می شود .
1_5_2_ شناسایی محدودیتهای ایران در جذب FDI .
1_5_3_ علل عدم موفقیت ایران در جذب FDI .
1_5_4_ تعیین کننده های مکان FDI در کشور میزبان .
1_6_سوالات پژوهش
1_6_1_ عوامل موثر بر جذب سرمایه گذاری خارجی چیست؟
1_6_2_ چرا شرکتها تمایل دا رند به جای صدورکالاها و خدمات و فروش داراییهای خلق شده خود که به صورت داراییهای تکنولوژیکی و مهارتهای مدیریت و باز اریابی است ، در خارج سرمایه گذاری کنند؟
1_6_3_ عوارض ناشی از FDI در چه بخشهایی از کشور میتواند نمایان شود ؟
1_6_4_نقش EPZ ها در جذب FDI چیست؟
1_6_5_FDI به چه اشکالی در کشور میزبان شکل میگیرد؟
1_7_فرضیه های تحقیق
1_7_1_ ارتباط بین تورم و جذب سرمایه گذاری مستقیم خارجی در مناطق آزاد تجاری کشور منفی است.
1_7_2_ ارتباط بین سرمایه گذاری داخلی و جذب سرمایه گذاری خارجی در مناطق آزاد تجاری کشور مثبت است.
1_7_3_ افزایش نرخ بهره خارجی باعث کاهش سرمایه گذاری مستقیم خارجی در کشور می گردد.
1_8_ روش تحقیق
1_8_1_ نوع روش تحقیق
برای تخمین مدل، از مطالعه وینا دی آنچارز در مورد تحلیل جذب FDI به EPZ ها استفاده شده است . با توجه به مطالعه مذکور،تخمین مدل برای این رساله به شکل عبارت زیر نمایان می شود.
t=1380 -1391
= i کیش، قشم، چابهار، انزلی، ارس
ضمن در نظر گرفتن صرفه جویی در لحاظ کردن تعداد متغیرها، تنها متغیرهای در دسترس از مناطق آزاد ایران را در این رساله لحاظ کرده ، و بیش از این نیز نیاز نبوده است. متغیر های مستقل در این مطالعه عبارتند از ، نرخ بهره واقعی سوئیس، نرخ تورم ایران بر اساس شاخص تعدیل کننده GDP، سرمایه گذاری داخلی در هر یک از مناطق که با CPI ایران تورم زدایی شده است و متغیر که سرمایه گذاری خارجی جذب شده به این مناطق می باشد که با CPI آمریکا تورم زدایی شده است و به عنوان متغیر وابسته وارد مدل می شود. برای تجزیه وتحلیل مدل از داده های پانل دیتا استفاده شده است.
1_8_2_ ا بزار گرد آوری
جامعه آماری تحقیق شامل اطلاعات مربوط به سرمایه گذاری داخلی و سرمایه گذاری خارجی جذب شده در پنج منطقه آزاد تجاری در کشور می باشد. بمنظور تجزیه و تحلیل اطلاعات در این پژوهش از آمار توصیفی و استنباطی استفاده خواهد شد.
1_8_3_منابع جمع آوری اطلاعات
کتابخانه ای ، سازمان هماهنگی مناطق آزاد،
1_9_تعریف واژه ها و اصطلاحات
1_9_1_سرمایه گذاری مستقیم خارجی (FDI)
فرایندی است که به وسیله آن , یک کشور (کشور مبدا), مالکیت داراییها را در یک کشور دیگر (کشور میزبان) با هدف کنترل تولید , توزیع و دیگر فعالیتها بدست می آورد .به عبارتی دیگر (FDI) زمانی است که یک سرمایه گذار مقیم در یک کشور , سرمایه گذاری در کشور دیگر انجام دهد که بر روی آن کنترل و مدیریت داشته باشد.
1_9_2_ مناطق آزاد (EPZ)
یک مکان جغرافیایی برون بوم به نسبت کوچک در داخل کشور است که هدف از ایجاد آن , جذب صنایع صادرات گرا با ارائه شرایط مطلوب برای تجارت و سرمایه گذاری است.منظور از برون بوم ناحیه ای از کشور در حال توسعه است که از نظر شرایط ، نظیر قوانین و مقررات صادرات و واردات ، پولی و مالی ، زیر بناها و… ، از مابقی اقتصاد کشور متمایز است.
1_9_3_شرکتهای فراملیتی
شرکتهای فراملیتی یا TNC شرکتهایی هستند که فرایند تولید کالا یا خدماتشان در بیش از یک کشور اتفاق می افتد وحتی در آمد این شرکتها ممکن است ازGDP بعضی از کشور ها بیشتر باشد.
1.Foreign Dirdct Investment
2 Export Processing Zones (EPZ)
3.Enclave
امروزه ورزش از ضروریترین نیازها و اساسیترین نهادهای جوامع بشری است به طوری که کمتر کشوری را می توان یافت که فاقد سازمان ورزشی باشد. گسترش روزافزون ورزش به گونه ای است که میلیون ها نفر انسان در سراسر جهان از ورزشکاران، مربیان، داوران و مدیران باشگاه ها گرفته تا عکاسان، خبرنگاران، دست اندرکاران مطبوعات ورزشی و دیگر رسانه های گروهی همه در فعالیتهای ورزشی مشغول بهکارند(وثوقی،126:1388).بنابراین بخش عمده ای از زندگی اجتماعی افراد جامعه ها را فعالیت های ورزشی تشکیل می دهد.با نگاهی به روزنامه ها و برنامه های تلویزیونی و رادیویی میتوان این ادعا را که بخش عظیمی از زمان و اطلاعات افراد به این فعالیت اختصاص دارد را مورد تأیید قرار داد.
ورزش به عنوان نهادی اجتماعی نظیر دیگر نهادها تشکیلات خاص خود را دارد و بر حیات اجتماعی افراد تاثیر می گذارد. این نهاد عامل گسترش شبکه ی تعاملات اجتماعی جدید میان افراد جامعه است. وجود دسته های مختلف ورزشی در جامعه و رقابت میان آن ها به پیوند و اتحاد افراد در قالب هواداران ورزش ها و تیم ها می انجامد (عنبری،18:1381).
در میان ورزش های گوناگون فوتبال ویژگی های خاصی دارد که آن را به جذاب ترین و پرطرفدار ترین ورزش دنیا تبدیل کرده است. درکشور ما فوتبال از محبوبیت بسیار بالایی برخودار می باشد و پویایی خاصی را در مملکت ما باعث می شود. با توجه به کمبودهایی که در زمینه ی شادی و تفریحات سرگرم کننده در کشورمان وجود دارد، پدیده ای مانند فوتبال که گروه کثیری از جوانان را به خود مشغول کند و اسباب شادی مردم (اتفاقی مانند رفتن به جام جهانی در سال 1998 و شادی ناشی از آن در جامعه که طبیعتاً دیگر زمینه ای زندگی اجتماعی افراد را تحت تأثیر قرار داد) را فراهم کند موهبت بزرگی است.
اما در ورای این ویژگی های مثبت باید به یک پدیده ناخوشایند در این نهاد اجتماعی اشاره کرد و آن هم خشونت در مسابقات بین تماشاگران و تبدیل شدن آن به عنوان یک آسیب اجتماعی است. امروزه تماشاگران در فوتبال جایگاهی ویژه یافته اند که اهمیت آن، لزوم توجه به ابعاد مختلف حضور آنان را در ورزش فوتبال بیش از پیش نشان می دهد. یکی از این ابعاد، رفتار تماشاگران فوتبال در ورزشگاه ها در زمان برگزاری بازی های مهم و حساس و نیز بعد از این بازی هاست ،که همواره بیشترین توجه را در این زمینه به خود اختصاص داده است. زیرا این رفتارها به دلیل پیروی از هنجارهای خاص رفتارهای جمعی گاهی منجر به آسیب هایی شده اند. در واقع فضای حاکم بر ورزشگاه ها در مسابقات حساس فوتبال بازیکنان و تماشاگران را در وضعیتی قرار می دهد که ممکن است به دلیل نقض قواعد و هنجارهای رایج به رویارویی های پرخاشگرانه و خشونت آمیز منتهی شود.خشونت و پرخاشگری در رفتارهای اجتماعی به شکل های گوناگون متجلی می شود. بسیاری از افراد برای حل مشکلشان به راه های خشونت آمیز متوسل می شوند.زمانیکه فشارهای زندگی افزایش مییابد خشونت به عنوان یک روش و شیوه عمل ظاهر می شود. بنابراین از آنجا که خشونت و پرخاشگری در چهارچوب روابط متقابل اجتماعی نیاز به تعریف دارند می توان آنها را به عنوان پدیده اجتماعی تلقی نمود.این پدیدهها از نظر زمانی و مکانی و همچنین با توجه به متغیرهای اجتماعی مانند(سن،جنس،نژاد،قومیت،طبقه اجتماعی و خرده فرهنگ های گوناگون ) در هر جامعه شکل های متفاوتی به خود می گیرد.خشونت در فعالیت های ورزشی به سه شکل قابل ملاحظه است:خشونت تماشاگران بر علیه همدیگر و دارایی های عمومی2-خشونت تماشاگران بر علیه ورزشکاران و3-خشونت خود ورزشکاران در عرصه رقابت ها.
از نظر جامعه شناختی خشونت در شکل اول آن که ناظر بر خشونت تماشاگران بر علیه همدیگر و دارایی های عمومی است اهمیت بیشتری دارد. (کاظمی و دوستان،1386 :102)
امروزه رفتار خشونت آمیز به عنصری از فرهنگ حاکم بر عرصه فعالیت های ورزشی بدل شده است که تجلی آن در میان تماشگران،طرفداران و گاه ورزشکاران رشته فوتبال می توان مشاهده کرد.با توجه به گستردگی و رواج فوتبال و عرصه گسترده تر آن نسبت به سایر فعالیت های ورزشی که حضور انبوه تماشاگران را در حین برگزاری مسابقات به همراه دارد این رشته در بین فعالیت های مختلف ورزشی بیشتر با رفتار خشونت آمیز طرفداران و تماشاگران مواجه بوده است به گونه ای که در حال حاضر در کشور های غربی صاحب فوتبال نوع خاص و تقریباٌ سازمان یافته ای از خشونت موسوم به اوباشگری شکل گرفته و در سایر کشور ها نیز گاه و بی گاه می توان تجلی خشونت های رفتاری در مسابقات فوتبال را شاهد بود. بنابراین فوتبال و ورزش حرفه ای که می تواند صحنه ای باشد برای تبدیل رقابت های سازمان یافته ی اجتماعی به مبارزات بدون خشونت ، خود گاه و بی گاه دست خوش خشونت و درگیری های پردامنه می شود. بنابراین با اینکه خشونت در بین تماشاگران فوتبال خاص جامعه ما نیست و یک پدیده جهانی است و در کشورهای صاحب نام فوتبال مثل انگلیس،اسپانیا،آرژانتین و… نیز مشاهده می شود، باید گفت ورزش فوتبال به دلیل محبوبیت بین افراد جامعه و بخصوص جوانان، خیل عظیم تماشاگران را به ورزشگاه روانه می کند و در این جماعت هر از چند گاهی حوادثی خشونت بار و ناخوشایند را بین تماشاگران ملاحضه می کنیم(فحاشی هایی که به داوران،بازیکنان و مربیان می شود،درگیری ها و زدوخورد های بین تماشاگران) از جمله آنهاست.آشوب و خشونت در محیط های ورزشی تنها در قالب رفتار خشونت آمیز تجلی نمی یابد بلکه ویرانی ها و خرابی های قابل ملاحضه ای نیز در این گونه مواقع بوجود می آید که از جمله می توان به وارد شدن خسارت و آسیب به امکانات و تاسیسات ورزشگاه ها ،اتوبوس های حمل و نقل و دیگر اماکن و تأسیسات عمومی اشاره کرد. دیدن صحنه های خشونت آمیز در ورزشگاه ها و بیرون از آن در بین بازیکنان و تماشاگران فوتبال، چهره ی این پدیده را مخدوش و حس تنفر را بر می انگیزد.
امروزه دامنه رفتار اوباشگرانه در عرصه رقابت های فوتبال توسط هواداران و تماشاگران این رقابت ها به قدری گسترش یافته که برخی از صاحب نظران جامعه شناسی ورزش آن را در حد یک معضل جهانی تلقی می کنند.از اواخر دهه ی 1960 میلادی پژوهشگران و نظریه پردازان دلایل را مطرح و تعبیرهای متفاوتی را در مورد رفتار اوباشگرانه و خشونت آمیز تماشاگران مسابقات فوتبال ارائه می دهند که گستره ی آن ها از دگرگونی های کلان اجتماعی تا عامل های خود را در بر می گیرد .آثار تجربی که در خلال نیمه دوم قرن بیستم درباره رفتار پرخاشجویانه و خشن انجام شده اند در دو گروه جای می گیرند.نخست،برخی که منبع پرخاشگری را ملهم از سایق های درونی و غرایز در نظر می گیرند(مانند روان شناسان،رفتارشناسان و روان پزشکان)و دوم گروهی که پرخاشگری و خشونت را واکنش به رویداد های
محیطی در نظر می گیرند که از طریق آموزش فرهنگی و فردی تعدیل می شود(مانند اکثر جامعه شناسان و انسان شناسان).بنابراین این تحقیق در پی بررسی عوامل موثر بر انواع خشونت در میان تماشاگران مسابقات فوتبال در کشورمان می باشد و در ابعاد اجتماعی،فرهنگی و اقتصادی به این بررسی پرداخته به این دلیل که مطالعه پیرامون ورزش و دیگر مسائل اجتماعی و رفتاری مربوط به آن و ورزشکاران، بدون در نظر گرفتن فرهنگ جامعه و آداب و رسوم حاکم بر روابط افراد و خانواده ها کار دشواری است. اصول و فلسفه ی حاکم بر فرهنگ عمومی جامعه بر فعالیت های ورزشی تاثیر می گذارد. گستردگی فعالیت های ورزشی در جامعه به گونه ای است که در تحلیل آن باید به سایر نهادهای اجتماعی مثل اقتصاد، فرهنگ، آموزش و پرورش، سیاست و هنر و سایر پدیده های اجتماعی اثرگذار نیز توجه شود. بنابراین سوال اساسی این تحقیق این است که آیا بین عوامل گوناگون( اجتماعی،فرهنگی و اقتصادی) و خشونت تماشاگران رابطه وجود دارد؟
در این تحقیق متغیرهای انتخاب شده به عنوان فرضیه های تحقیق با الهام گرفتن از دیدگاه کارکردگرایی ساختی و مدل علی-توصیفی کلارک برای تبیین خشونت و پرخاشگری تماشاگران مورد استفاده قرار گرفته است.متغیرهای مستقل انتخاب شده در فرضیه ها در دو گروه خرد و کلان قرار می گیرند.ازجمله فرضیات کلان می توان به وضعیت اجتماعی-اقتصادی تماشاگران و همچنین عوامل فرهنگی مرتبط با خشونت تماشاگران اشاره کرد.فرضیه های خرد این پژوهش با استناد به الگوی نظری و در چهارچوب فرضیه های کلان مطرح می شوند.در یک دسته بندی از متغیرهای انتخاب شده،چهارگروه را می توان مشخص کرد.دسته ای از این متغیرها به عوامل و شرایط وضعیتی مربوط می شوند که شامل امکانات رفاهی ورزشگاه(آبخوری،سرویس های بهداشتی،کیفیت صندلی های ورزشگاه و نشیمن ها،بلیط فروشی و…).در گروه دیگر از متغیرها به متغیر های جمعیتی توجه شده که شامل:سن،وضعیت تأهل افراد می باشد.در گروه سوم متغیرها به متغیرهای فرهنگی مربوط می شود که شامل(اعتقادات مذهبی،میزان سرمایه فرهنگی تماشاگران).بخش چهارم از متغیرها به متغیرهای اجتماعی مربوط می شود که شامل(شغل،حضور زنان در ورزشگاه،عملکرد( بازیکنان،داوران ونیم) میزان تعلق اجتماعی، و ناکامی های پیشین تماشاگران).
1- عوامل اجتماعی بر خشونت تماشاگران تأثیر دارد.
2- عوامل فرهنگی بر خشونت تماشاگران تأثیر دارد.
3- عوامل اقتصادی بر خشونت تماشاگران تأثیر دارد.
4- عوامل فردی بر خشونت تماشاگران تأثیر دارد.
1-3-2- فرضیات فرعی
1-2- وضعیت تأهل تماشاگران بر خشونت آنها تأثیر دارد.
1-3- پایگاه اجتماعی تماشاگران بر خشونت آنها تأثیر دارد.
1-4- میزان تعلق اجتماعی تماشاگران بر خشونت آنها تأثیر دارد.
1-5- میزان رضایتمندی از امکانات رفاهی ورزشگاه بر خشونت تماشاگران تأثیر دارد.
1-6- عملکرد(بازیکنان،داوری و تیم مورد علاقه)بر خشونت تماشاگران تأثیر دارد.
2-1- میزان اعتقادات مذهبی تماشاگران بر خشونت آنها تأثیر دارد.
2-2- سرمایه فرهنگی تماشاگران بر خشونت آنها تأثیر دارد.
3-1- میزان درآمد تماشاگران بر خشونت آنها تأثیر دارد.
4-1- ناکامیهای تماشاگران بر خشونت آنان تأثیر دارد.
Nixon and fery
ای برای آشنائی و شکلگیری انواع ارتباط میان آنها میگردد. مناسک مشترک زیارت باعث میشود که حتی در شرایط ناآشنائی زبانی، ارتباط فرهنگی در بین زیارت کنندگان اعم از مهمان یا میزبان برقرارشود. یافتههای حاضر نیز نشان میدهد با کنترل آماری اثر مشکلات ارتباطی، تأثیر طول و تعداد سفر بر ارتباطات میان فرهنگی، همچنان معنادار و مثبت باقی می ماند. یافته مذکور متضمن این معنای اساسی نیز هست که مذهب این پتانسیل را دارد که همه هویتهای قومی و ملی را به حاشیه رانده و پیوندهای اجتماعی گوناگونی را در بین پیروان یک مذهب در جوامع مختلف ایجاد نماید و توریسم مذهبی در این میان نقش بی بدیلی خواهد داشت.
صادقی فسایی و کریمی(1384) در تحقیقی به دنبال پاسخ به این سؤال بودند که آیا در تلویزیون ایران، کلیشه های جنسیتی برگرفته از فرهنگ سنتی ایران در حال باز تولید است؟ بدین منظور برای بررسی کلیشه های جنسیتی با شیوه نمونه گیری احتمالی غیر هدفمند به تحلیل محتوا کمی و کیفی چهار سریال (غریبانه، طلسم شدگان، عشق گمشده، مهر و ماه)پرداخته اند. واحد ثبت این پژوهش صحنه و واحد تحلیل آن یک مجموعه سریال است. آنان دریافتند که در این سریال ها زنان با ویژگی های فریبکاری، ناقص العقلی، منفعل بودن و فرو دستی نشان داده می شوند. مردان نیز در این سریال ها به صورت مرد سنتی کلیشه ای، مردی که تحت تاثیر فریبکاری زن قرار می گیرد و سر انجام از گناهان تبرئه می شود، عاقل و فعال و وفادار است به نمایش در می آید. در مجموع این مردان هم از لحاظ کمی و هم کیفی فرادست زن نشان داده می شوند. بنابراین باید گفت آنچه در سریال ها ی خانوادگی1383مشاهده شد بازتولید کلیشه های فرهنگ سنتی ایران بوده است.
هدف مقاله خوش کار(1387)، بررسی جامعه شناختی عوامل اجتماعی ـ فرهنگی موثر بر اختلافات کارگری و کارفرمایی است. در این پژوهش از نظریات خود آینهسان کولی، نظریه اعتماد و سرمایه اجتماعی، نظریه نوسازی روانی راجرز و تئوری گرایش فیش باین ـ آیزن استفاده شده است. متغیرهای مستقل این پژوهش عبارتند از: مشارکت در حل مشکلات احتمالی کارگر و کارفرما، اعتماد بین کارگر و کارفرما، تصورات قالبی کارگر نسبت به کارفرما، احساس امنیت شغلی کارگر و متغیر وابسته؛ بروز اختلافات کارگری و کارفرمایی(تمایل به طرح دعوا و شکایت کارگران) است. نتایج تحقیق نشان میدهد که بین احساس امنیت شغلی، مشارکت و همکاری کارگر و کارفرما، اعتماد بین شخصی، عقاید قالبی (تصورات کلیشهای) و تمایل به طرح دعوی و اختلاف، رابطه معناداری وجود دارد.
هدف اصلی مقاله ی هزار جریبی و نجفی(1389) تبیین جایگاه اعتماد گردشگران خارجی نسبت به ایرانیان در توسعه صنعت گردشگری است. در این تحقیق شاخص عینی سنجش توسعه گردشگری، میزان تمایل مجدد گردشگران خارجی برای سفر مجدد به ایران است. دو متغیراصلی این تحقیق عبارتند از اعتماد اجتماعی و تمایل گردشگران به سفر مجدد به ایران می باشد. برای سنجش اعتماد از سه معرف “صداقت “، تعهد” و “پذیرش” استفاده شده است .طبق نتایج 86 درصد از گردشگران دارای اعتماد متوسط رو به بالا به مردم ایران هستند و در ضمن 95 درصد دارای تمایل متوسط رو به بالا برای سفر مجدد به ایران هستند. ضریب همبستگی بین دو متغیر اعتماد گردشگران و تمایل به سفر مجدد، همبستگی قابل ملاحظه(0.60) و سطح معناداری بسیار بالا (0.000) مشاهده شد و چون این ضریب مثبت است، بیانگر وجود رابطه مستقیم میان این دو متغیر است. حدود 36 درصد از تغییرات تمایل به سفر مجدگردشگران توسط اعتماد آنان به ایرانیان قابل تبیین است. بنابراین هرچه میزان اعتماد گردشگران نسبت به مردم ایران بالا رود، تمایل گردشگران به سفر مجدد به ایران (توسعه گردشگری) نیز افزایش می یابد.
اسکافی(1383) در تحقیقی ارتباط کسبه، هتلداران و رانندگان تاکسی با زائرین امام رضا (ع) و نحوه ارتقای این ارتباط، را بررسی نموده
است. در بررسی نگرش زائرین نسبت به شهر مشهد، شهروندان مشهدی، کسبه، قیمت اجناس، خدمات تاکسیرانی و کرایه ها، رانندگان تاکسی و نیز خدمات هتل ها و مهمانپذیرها به این نتیجه رسید که بیشترین نگرش مثبت زائرین، نسبت به شهر مشهد (با میانگین 3/38درصد) بوده که در رتبه اول قرار می گیرد. پس از آن نگرش نسبت به شهروندان مشهدی (با میانگین 3/32درصد) درمرتبه دوم، نگرش نسبت به رانندگان تاکسی(با میانگین 3/23درصد) در مرتبه سوم، نگرش نسبت به خدمات هتل ها و مهمانپذیرها(با میانگین 3/18درصد)، نگرش نسبت به کسبه(با میانگین 3/1درصد). وی در بررسی مشکلات و کمبود های زائرین، عمده ترین آنها را عبارت از مشکل اسکان(21درصد)، عدم نظافت خیابان ها و معابر(17درصد)، وجود ترافیک سنگین( 13درصد)، مشکل تهیه بلیط (6درصد)، کمبود پارکینگ(5درصد)،یکسان نبودن قیمتها در بازار (10درصد)، عدم سازماندهی خدمات تاکسیرانی(10درصد)، کمبود پل های هوایی لازم(5درصد)اعلام نموده که خود در ایجاد نگرش منفی در میان زائرین سهم بسزایی دارد. در مجموع7/7درصد زائرین نگرش منفی، 9/69 درصد نگرش بینابین و 4/22درصد نگرش مثبت نسبت به شهر مشهد داشته اند. اما نگرش آنان نسبت به مردم شهر مشهد در 5/1درصد موارد خیلی منفی، 11 درصد منفی، 2/49 درصد متوسط، 2/36 درصد مثبت و 2درصد خیلی مثبت بوده است.
مظلوم خراسانی(1387) در طرح پژوهشی خود میزان رضایت زائرین از مجاورین خدمات رسان در شهر مشهد را مورد سنجش قرار داد. متغیرهای مستقل این تحقیق تبعیض، رضایت از هزینه های زندگی، آگاهی(مدت اقامت در مشهد)، موفقیت(رضایت از سفرهای قبلی به مشهد)، تسری(رضایت اقوام و سایرین از سفر به مشهد)، احساس امنیت، رضایت از محیط، پایگاه اجتماعی- اقتصادی، انگیزه سفر و متغیر وابسته میزان رضایت زائرین است. پس از مطالعه نظرات 390 نفر از زائرین به این نتیجه رسیدند که متغیرهای تبعیض، رضایت از هزینه های زندگی، موفقیت، رضایت اقوام و سایرین(تسری)، احساس امنیت و رضایت از محیط شهر مشهد بر میزان رضایت زائرین تأثیر دارند و بین پایگاه اجتماعی-اقتصادی و مدت اقامت زائرین در مشهد با میزان رضایت زائرین رابطه معناداری یافت نشد.
حیدر آبادی (1389) در مقاله خود به بررسی عوامل اجتماعی و فرهنگی موثر بر میزان اعتماد اجتماعی جوانان در استان مازندران می پردازد. چارچوب نظری این پژوهش تئوری نظام اجتماعی در قالب نظریه کنش تالکوت پارسونز و همچنین تئوری ساختار- عاملیت آنتونی گیدنز می باشد. هفت فرضیه مورد بررسی قرارگرفته و نتایج زیر به دست آمد: میزان تحصیلات و طبقه اجتماعی رابطه منفی و معکوسی با میزان اعتماد اجتماعی داشته است. ارتباطات انسانی، جامعه پذیری خانوادگی و اعتقادات دینی با اعتماد اجتماعی رابطه مثبت و مستقیمی داشته است . مجموع این متغیرها 2/43 درصد تغییرات میزان اعتماد اجتماعی را تبیین می کنند . متغیرهای ارتباطات انسانی و جامعه پذیری خانوادگی به ترتیب بیشترین تأثیر را بر اعتماد اجتماعی جوانان دارند .نتایج نشانگر آن است که میزان اعتماد بنیادین دربین جوانان بیشتر و بالاتر از سایر گونه های اعتماد(اعتماد تعمیم یافته و نهادی) است. همچنین اعتماد درون گروهی در جامعه بیشتر از اعتماد برون گروهی می باشد.
در پژوهشی دیگر کتابی و همکارانش (1389) به بررسی میزان اعتماد اجتماعی در استان چهارمحال بختیاری پرداختند. در این تحقیق با توجه به مهمترین دیدگاههای نظریه پردازان کلاسیک و معاصر(دورکیم، وبر، تونیس، پاتنام، بوردیو، فوکویاما، گیدنز، اریکسون، افه و دیگران) انواع اعتماد بین شخص، بنیادی، عمومی، سازمانی، اعتماد سیاسی و اعتماد به مشاغل و مناصب به عنوان زیرشاخه های اعتماد اجتماعی انتخاب شدند. بدین ترتیب اعتماد اجتماعی مورد سنجش و ارتباط آن با متغیرهای احساس امنیت، دینداری، عملکرد دولت، قانونگرایی، پنداشت از میزان دینداری مردم، احساس عدالت و ارزشهای اخلاقی مورد بررسی قرار گرفت. نتایج تحقیق نشان می دهد که به جز اعتماد بنیادی و بین شخص، میزان اعتماد در بقیه انواع فوق در حد متوسط و پایین تر از حد متوسط بوده است و متغیرهای ارزشهای اخلا قی، عملکرد دولت و قانونگرایی دارای بیشترین همبستگی با اعتماد اجتماعی بوده است. متغیرهای دینداری ، احساس امنیت وپنداشت از میزان دینداری مردم در جامعه نیز با اعتماد اجتماعی دارای ضریب همبستگی معنی داری بوده اند.