خانواده به عنوان یک گروه اجتماعی دربرگیرنده بیشترین، عمیقترین و اساسیترین مناسبات انسانی است؛ و منبع اولیۀ نیازهای اساسی فرد محسوب میشود(تاجیک اسماعیلی، 1392). بهداشت روانی نسلهای جامعه در گرو تأمین بهداشت روانی خانواده به عنوان یک کانون مملو از محبت و آرامش برای تحول در رشد استعدادهاست که هرگونه آسیبی به آن، نسل آینده را از آثار سوء خود مصون نخواهد گذاشت و سازمانهای اجتماعی زیادی را درگیر خود خواهد ساخت(کاملی، 2012). ماهیت جو عاطفی خانواده، شامل روابط والدین نسبت به فرزندان، فرزندان نسبت به یکدیگر و والدین نسبت به هم است (نوابی نژاد،1390). رابطۀ زناشویی به عنوان مهمترین و اساسیترین رابطه انسان توصیف شده است، زیرا ساختاری اولیه را برای بنا نهادن رابطۀ خانوادگی و تربیت کردن نسل آینده فراهم میسازد (لارسون، هولمان، 2013). یکی از معضلات مهم در زمینه زندگی زناشویی پدیدهای به نام طلاق است (یوسفی، کیانی،1391 ). آمار طلاق معتبرترین شاخص آشفتگی زندگی زناشویی است (هالفورد،1390 ). این آشفتگی سیستم زناشویی را چنان بیثبات میکند که زن و شوهر از یکدیگر دلسرد شده قادر به بخشودن اعمال، افکار و احساسات منفی یکدیگر نیستند و در باور خود چارهای جز طلاق نمیبینند. طلاق شایعترین جلوه تعارض است(کارنی، برادبوری،1997 ). بر اساس اطلاعات مرکز آمار ایران، میزان طلاق در سالهای 1375 تا 1385 به حدود 20 درصد رسیده است(زارعی محمودآبادی و یونسی، 1389). همچنین، نرخ طلاق در سال 1390 بالغ بر142841 بوده و نسبت ازدواج به طلاق 1/6 است و در سه ماهه اول سال 1391 تعداد 34759 طلاق و نسبت ازدواج به طلاق در همان سال 4/6 در کل کشور ثبت شده، نشان دهنده رابطه معکوس میزان طلاق و ازدواج است یعنی با افزایش آمار طلاق میزان ازدواج نیز کاهش مییابد (سازمان آمار ایران، 1391). طلاق پیامدهای منفی فراوانی از قبیل خطر فزاینده آسیب روانی، میزان تصادفهای اتومبیل منجر به مرگ، شیوع فزاینده بیماریهای جسمی، خودکشی، خشونت، قتل ، برای زوجین و خطر افسردگی و خودکشی، انزوا و شایستگی پایین، مشکلات تندرستی و عملکرد تحصیلی پایین برای فرزندان دارد(گاتمن،1994؛ به نقل از ضیاءالحق،حسن آبادی، قنبری هاشم آبادی، مدرس غروی، 1391). مطالعه روابط زوجین به درک چارچوبهای ساختاری روابط زوجین کمک میکند( گاتمن،1993). در بررسی علل طلاق علاوه بر عوامل اجتماعی، اقتصادی و حقوقی، توجه به علل فردی و روانشناختی از اهمیت ویژهای برخوردار است. مسلماً، مشکلاتی که موجب میشود، زوجین تصمیم به جدایی بگیرند، مزمن است، مانند انگیزه جدایی، تعارض شدید و رویدادهای خشونتآمیز دائمی، گاهی هم عوامل غیر منتظره باعث فروپاشی زندگی زناشویی میشود، مثل افشاء خیانتهای زناشویی و یا موقعی که یکی از همسران قصد جدایی داشته باشد و نسبت به زندگی با همسر خود تردید داشته باشد (زارعیمحمودآبادی، 1391). به منظور پیشگیری از پیامدهای ناشی از طلاق و ناسازگاری زناشویی همیشه متفکرین به دنبال راههایی بودهاند که با این مسئله به نحوی مقابله نمایند (صدقپور، 1393). سازگاری زناشویی یکی از مهمترین فاکتورها در تعیین ثبات و تداوم زناشویی است (گال، 2001؛ به نقل از بار-ان و پارکر، 2006). سازگاری زناشویی فرایندی است که در طول زندگی زوجین به وجود میآید. زیرا که لازمه آن انطباق سلیقهها، شناخت صفات شخصیتی، ایجاد قواعد رفتاری و شکلگیری الگوهای مراودهای است. بنابراین سازگاری زناشویی فرایندی تکاملی بین زن و شوهر است (لاول، لاول، 1983، به نقل از فقیرپور، 1390 ). سازگاری زناشویی را میتوان به عنوان منبع نظام خانواده یا حتی بخشی از نیروی تأمین حیات و احیا کننده خانواده دانست (ملازاده، محمودی، اژهای، کیامنش، 1391). برنشتاین (1377) تأکید میکند که مکانیسمهای شناختی بر سازگاری و رضایت زناشویی تأثیر میگذارند. ادراکات زن و شوهر و برداشتهایی که آنها از زندگی خانوادگی خود داشتهاند ، در سازگاری زناشویی آنها تأثیرگذار است (سابتلی، 2013). رضایت زناشویی به آسانی قابل دستیابی نیست(یوسفی، 1389). میزان بالای طلاق در جوامع تایید کننده این حقیقت است که زوجین تمایلی نسبت به ماندن در ازدواجهای ناکام ندارند(کایزر،1993 ). مدیریت خودکارآمدی طلاق میتواند به زوجین کمک کند که آگاهانه تصمیم مناسب را بگیرند(زارعی محمودآبادی و همکاران، 1391) امروزه زوجهای متقاضی طلاق بیش از هر زمان دیگری به مدیریت در زمینه طلاق نیازمندند. از نظر دریمن(1999) مدیریت طلاق به زوج های در شرف طلاق کمک میکند تا با دیدی وسیع با مساله طلاق مواجه شوند. اینکه کدام زوج ناراضی میتواند از بروز درگیری و آشفتگی جلوی فرزندان خودداری کند در حیطه مدیریت طلاق قرار می گیرد.(به نقل از زارعی محمود آبادی،1391 ). در سالهای اخیر نقش عوامل شناختی در درک پویاییهای تعاملات و روابط زناشویی، بیشتر مورد توجه قرارگرفته(برادبوری، فینچام، 1990). مدلهای نوین شناختی پیشنهاد میکنند که محتوای ادراکات و استنباطهای فرد به وسیله طرحوارههای زیربنایی نسبتا پایدار، شکل گرفتهاند (کاستونگوی، هیل. 2007). طرحوارهها موجب سوگیری در تفسیرهای ما از رویدادها میشوند و این سوگیریها در آسیبشناسی روانی میان فردی (زوجین) به صورت سوءتفاهم ، نگرشهای تحریف شده، گمانههای نادرست، هدفها و چشم داشتهای غیرواقع بینانه خود را نشان میدهند (پاسکال، کرستین وجین،2008). با توجه به اهمیت سازگاری زوجین و نیز اهمیت طرحوارهها بر عملکرد افراد در شرایط استرسزا زندگی زناشویی، پژوهشگر در این پژوهش به دنبال پاسخگویی به این سوال است که آیا بین طلاق عاطفی زوجین و رابطه آن با اختلال های رفتاری – هیجانی کودکان رابطه وجود؟
1-3-اهمیت و ضرورت تحقیق
امروزه طلاق مهمترین تهدید علیه بنیاد خانواده به شمار میرود و شناخت عوامل مؤثر و متأثر از آن از اولویتهای بهداشتروان به شمار میآید(قطبی، هولاکویی، جزایری، رحیمی،2004). با استناد به آمارهای سازمان ثبت اسناد و املاککشور، نرخ طلاق در سال87 بالغ بر101113مورد بوده است که در مقایسه با سال قبل آن11 درصد افزایش یافته است(جنوبی،1388). و در 9 ماهه اول سال1389، نرخ طلاق نسبت به مدت مشابه در سال قبل5/7 درصد افزایش داشته است (به نقل از پایگاه اطلاع رسانی سلامت ایران، 1389). در آمار سه ماهه اول سال 1391 طلاق در استان کرمانشاه1068 مورد و نسبت طلاق به ازدواج 0/6 بوده یعنی به ازای هر 6 ازدواج 1 طلاق صورت گرفته است. نرخ روز افزون طلاق و افزایش مراجعات زوجین ناسازگار به مراکز مشاوره خانواده، و نیز آسیبهایی که در خانوادهها بر اثر وقوع طلاق به وجود میآید، ضرورت تنظیم مداخلات زوج درمانی مؤثر برای این گروه را خاطرنشان میسازد. ضرورت پژوهش حاضر زمانی روشن میگردد که اختلالات رفتاری اولیه ریشه در کودکی افراد دارد و اقدام کاربردی در این زمینه منجر به بهبود روابط بین فردی در زوجها و امنیت در آن میشود. بنابراین پژوهش پیش رو قصد دارد با در نظرگرفتن قدرت اختلال های رفتاری- هیجانی در روابط بین فردی زوجین و نیز نو پا بودن پژوهشهای داخلی انجام گرفته در زمینه طلاق عاطفی بر روی زوجین شهر دامغان بپردازد. در صورت مؤثر بودن این روش از نتایج این پژوهش میتوان در سازمانهای مراجعه کننده زوجهای متقاضی طلاق مثل دادگستری، شوراهای حل اختلاف، بهزیستی و مراکز مداخله در بحران استفاده کرد.
1-4-اهداف تحقیق
هدف اصلی:
هدف اصلی پژوهش حاضر شناسایی میزان طلاق عاطفی زوجین و رابطه آن با اختلال های رفتاری – هیجانی کودکان می باشد.
1-5-سوالات تحقیق
سوال اصلی: آیا بین طلاق عاطفی زوجین واختلال های رفتاری – هیجانی کودکان رابطه وجود دارد؟
سوالهای فرعی
سوال اول: آیا میان طلاق عاطفی والدین و کناره گیری/ انزواطلبی کودکان رابطه معناداری وجود دارد؟
سوال دوم: آیا میان طلاق عاطفی والدین و شکایات جسمانی کودکان رابطه معناداری وجود دارد؟
سوال سوم: آیا میان طلاق عاطفی والدین و اضطراب / افسردگی در کودکان رابطه معناداری وجود دارد؟
سوال چهارم: آیا میان طلاق عاطفی والدین و مسائل اجتماعی کودکان رابطه معناداری وجود دارد؟
سوال پنجم: آیا میان طلاق عاطفی والدین و مسائل فکری کودکان رابطه معناداری وجود دارد؟
سوال ششم: آیا میان طلاق عاطفی والدین و مسائل مربوط به توجه کودکان رابطه معناداری وجود دارد؟
سوال هفتم: آیا میان طلاق عاطفی والدین و رفتار بزهکارانه در کودکان رابطه معناداری وجود دارد؟
سوال هشتم: آیا میان طلاق عاطفی والدین و رفتار پرخاشگرانه در کودکان رابطه معناداری وجود دارد؟
1-6-فرضیه های تحقیق
فرضیه اصلی: طلاق عاطفی والدین می تواند اختلال های رفتاری – هیجانی کودکان را پیش بینی کند.
فرضیه های فرعی
فرضیه اول: میان طلاق عاطفی والدین و کناره گیری/ انزواطلبی کودکان رابطه معناداری وجود دارد.
فرضیه دوم: میان طلاق عاطفی والدین و شکایات جسمانی کودکان رابطه معناداری وجود دارد.
فرضیه سوم: میان طلاق عاطفی والدین و اضطراب/ افسردگی در کودکان رابطه معناداری وجود دارد.
فرضیه چهارم: میان طلاق عاطفی والدین و مسائل اجتماعی کودکان رابطه معناداری وجود دارد.
فرضیه پنجم: میان طلاق عاطفی والدین و مسائل فکری کودکان رابطه معناداری وجود دارد.
فرضیه ششم: میان طلاق عاطفی والدین و مسائل مربوط به توجه کودکان رابطه معناداری وجود دارد.
فرضیه هفتم: میان طلاق عاطفی والدین و رفتار بزهکارانه در کودکان رابطه معناداری وجود دارد.
هوش معنوی زیر بنای باورهای فرد و نقشی است كه این باورها و ارزش ها در كنش هایی كه فرد انجام می دهد و به زندگی خود شكل می دهد ، ایفا می كند ، به عبارت دیگر هوش معنوی به دلیل پیوندش با معنا ، ارزش و تخیل می تواند به انسان توان تغییر در تحول دهد (صمدی ، 1385) .
هوش معنوی ذهن را روشن و روان انسان را با بستر زیر بنایی وجود مرتبط می سازد، به فرد كمك می كند تا واقعیت را از خیال (خطای حسی) تشخیص دهد. این مفهوم در فرهنگ های مختلف به عنوا ن عشق ، خردمندی ، مطرح است ( وگان ، 2003 ) . مفهوم هوش معنوی در بردارنده نوعی سازگاری و رفتار حل مسأله است كه بالاترین سطح رشد را در حیطه های مختلف شناختی ، اخلاقی و هیجانی شامل می شود و فرد را در جهت هماهنگی با پدیده های اطرافش و دستیابی به یكپارچگی درونی و بیرونی یاری می نماید این هوش به انسان دیدی كلی در مورد زندگی و محیط كار می دهد و او را به چار چوب بندی و تغییر مجدد تجارب خود قادر می سازد تا شناخت و معرفت خویش را عمیق بخشد . هوش معنوی مفاهیم معنویت و هوش را درون یك سازه جدیدتر تركیب می كند و به انسان این فرصت را می دهد كه در مقابل واقعیت های مادی و معنوی حساس باشد و تعالی را هر روز در لابه لای اشیاء ، مكان ها ، ارتباطات و نقوش ها دنبال كند (سهرابی، 1387( . محیط دانشگاهی ضمن این که ماهیتاً یک محیط آموزشی است ،یک محیط اجتماعی نیز می باشد دانشجویان به عنوان متخصصین آینده و ایفا گر نقشهای مهم در شبکه ارتباطات اجتماعی و پیشرفت و ترقی یک کشور با گسترۀ وسیعی از گرفتاریها و مشکلات روانی درگیر هستند . میزان اختلالات روانی دانشجویان در کشورهای پیشرفته 10 تا 12 درصد گزارش شده است مشکلات مربوط به دوره انتقال از نوجوانی به جوانی ،عدم آشنایی با محیط دانشگاهی ، دوری از خانواده و احساس غربت ،عدم علاقه به رشتۀ تحصیلی ،وضعیت غیر قابل پیش بینی آینده کاری و نگرانی درباره انتخاب شغل ، مشکلات ازدواج، نداشتن تفریح و سرگرمی ، مشکلات اقتصادی و هزینه های تحصیلی ، شرایط نامساعد زندگی خوابگاهی و … موارد مهمی هستند که سلامت روانی دانشجویان را تهدید می کنند . ارتقای سلامت روانی دانشجویان ، بهداشت روانی جامعه ، ترقی و پیشرفت کشور را در پی خواهد داشت ( ناصری ، 1384 ) .
در آستانۀ ورود به آینده ای پیچیده و پر تنش رویکردهای نوین در حوزه علم روانشناسی بوجود آمده اند . مطرح شدن مفاهیمی همچون کشش معنوی ، باور به خدا، سلامت معنوی ، تحویل و بهزیستی معنوی همگی حکایت از ظهور یکی از اساسی ترین رویکرد هاست . در همین راستا با توجه به تاکید سازمان جهانی بهداشت بر بعد معنوی انسان در کنار ابعاد دیگر زیستی ، روانی و اجتماعی ،امروزه عقیده بر این است که هوش شناختی (IQ)و هوش هیجانی (EQ)دیگر پاسخگوی نیازهای انسانی نیستند بلکه به عامل سومی هم نیاز است که از آن به عنوان هوش معنوی (SQ)نام برده می شود . مطالعات جدید در حوزه عصب شناسی نشان می دهد که فعالیت های لپ های گیجگاهی مغز انسان با تجربه های معنوی او پیوستگی دارد عصب شناسان این بخش از مغز را منطقه یا ناحیۀ خدا نامیده اند زیرا با تحریک معنوی این منطقه موضوع های معنوی از قبیل دیدار با خدا ،گفتگوی دینی ، ازخودگذشتگی ،فداکاری ،انسان دوستی ،معنا جویی و …. پدیدار می شود . انسانها در كودكی از بابت تأمین نیازهای اولیه و داشتن امنیت روانی و مادی كافی وابستگی زیادی به نزدیكان خود دارند . اگر با وجود این نزدیكان مانند پدر و مادر (بجای محیط امن و راحت) باعث ایجاد محیط پر از فشار و تنش و نگرانی و ترسهای خفقان آور شوند ( بدلیل عدم شكل گیری واكنشهای دفاعی در كودكان) این امر باعث شكل گیری خشم و عصبانیت زیاد می شود . فردی كه دارای سبك دلبستگی اجتنابی است ، بهای سنگینی پرداخت می كنند ، چرا كه از روابط شان هرگز لذت نمی برند، سبكهای دوست داشتن و دلبستگی كه افراد در روابط خود به كار می گیرند بستگی به زمینه های فرهنگی و اولویت های فردی دارد ( محمدی ، 1383) . افرادی که دارای هوش معنوی بالایی هستند ممکن است که از دلبستگی خوبی برخوردار باشند بنابراین محقق در این تحقیق بر آن است که ارتباط هوش معنوی با سلامت روان و سبكهای دلبستگی دانشجویان دانشگاه آزاد اسلامی مرکز دلفان را انجام دهد.
بنا به عقیده اورزاک (١٩٩٩) زمانی از وابستگی به اینترنت صحبت به میان می آید که بتوان مشکلاتی از قبیل مشکلات شغلی، درسی، اجتماعی، کاری، خانوادگی، روان شناختی، مالی و فیزیولوژیکی را برای فرد ایجاد نموده و علاوه بر آن باعث تغییرات خلقی و عاطفی قابل ملاحظه ای در فرد گردد.
بر اساس آخرین آمار دفترآمار و فناوری اطلاعات میزان کاربران اینترنت در جهان درانتهای سال2014 میلادی به حدود سه میلیارد خواهد رسید به گزارش خبر گزاری دانشجویان ایران، دو سوم از کاربران اینترنت جهان از کشورهای در حال توسعه هستند، در این کشور ها تعداد کاربران اینترنت در طول پنج سال گذشته دو برابر شده که این تعداد در حقیقت از 974 میلیون نفر در سال 2009 میلادی به یک میلیاردو 900 میلیون نفر در سال 2014 خواهد رسید.نرخ نفوذ کاربر اینترنت در سطح جهان به 40 در صد رسیده که 78 در صد این تعداد متعلق به کشورهای توسعه یافته و32 در صد متعلق به کشورهای در حال توسعه است و نرخ رشد در سال 2014 میلادی در کشور های یافته پایین باقی خواهد ماند ولی نرخ نفوذ در این کشورها 3/3 در صد است در حالی که این میزان در کشورهای در حال توسعه 7/8 در صد است. ضریب نفوذ اینترنت اروپا در پایان سال 2014 میلادی به 75 در صد خواهد رسید یعنی سه نفر از هر چهار نفر از اینترنت استفاده خواهند کرد لذا اروپا بالاترین ضریب نفوذ در سراسر جهان را دارا است.
با در نظر گرفتن این رشد روز افزون استفاده از اینترنت در ایران، خصوصاً در میان قشر جوان و دانشجویان، بررسی میزان شیوع وابستگی به اینترنت و عوامل مختلفی که در این عارضه دخالت دارند میتواند کمک شایانی در پیشگیری از بروز وگسترش این عارضه و عواقب ناشی از بخصوص در میان جوانان و دانشجویان به عنوان آینده سازان کشور داشته باشد.
اگر چه تمام افراد به نوعی در معرض وابستگی به اینترنت هستند اما برخی از افراد به دلیل شرایط خاص سنی و اجتماعی که دارند آسیب پذیرترند. وابستگی به اینترنت می تواند در اثر عوامل درون فردی و برون فردی رخ دهد. از جمله عوامل درون فردی مؤثر می توان به عوامل شخصیتی و هیجانی در فرد اشاره کرد.
مطالعات انجام شده توسط محققین این نتیجه را نشان می دهد که ویژگی های شخصیتی فرد از عواملی است که می تواند پیش بینی کننده ی میزان وابستگی به اینترنت باشد و لذا این سؤال مطرح میشود که آیا ویژگی های شخصیت قادر به پیش بینی میزان وابستگی به اینترنت می باشد؟
رفتار اعتیاد پذیر، جدا از هر زمینه ای صرفاً واکنشی به مجموعه ای از موقعیت ها نیست، بلکه بیشتر گرایشی را نمایان می سازد که با گونه های ویژه ای از شخصیت همراه است (گریفیتز، 1998).
افراد با عوامل شخصیت خاصی مانند شخصیت تکانشی، گرایش به تسلیم شدن در مقابل وسوسهها و غرق شدن در امیال را دارند و به علت کنترل ناچیز (یا تجربه شدید این امیال) به پرخوری، ولخرجی، افراط در مصرف مشروبات الکلی و سیگار، قمار و احتمالاً سوء مصرف مواد تمایل دارند. مک گری و کاستا(1381) دلبستگی ازراه حفظ نزدیکی به مادر سلامتی و امنیت را تضمین می کند به همین دلیل است که بالبی پیوندهای دلبستگی خود قرار دارند. اما این که این تاثیرات مثبت یا منفی سالم یا بیماری زا باشند به کیفیت پیوند دلبستگی اختصاصی و قطع نشده با یک شخص خاص لازمه تحول سالم و غیر مرضی فرد است و تجربه ایمنی در کودک پایه و زیر بنای کنش ورزی سالم روانی و ذهنی است از سوی دیگر یک رابطه دلبستگی ناایمن در نهایت منجر به شخصیتی می شود، که مشخصه آن بی اعتمادی و مشکلاتی در زمینه های مربوط به همدردی با دیگران حساسیت خشنودی و ارضا هیجانی در روابط عاطفی نزدیک می باشد. شیوه های گوناگون کنش متقابل بین کودک و مراقبانش باعث شکل گیری سه سبک دلبستگی ایمن نا ایمن اجتنابی و نا ایمن – دو سو گرا می شود.
همچنین افرادی که دارای اختلالات روانی و هیجانی هستند، بیش از افراد دیگر در معرض وابستگی به اینترنت قرار دارند و هر چقدر این اختلالات عمیق تر باشند احتمال وابستگی به اینترنت نیز افزایش می یابد. امروزه بحران های مرتبط با تکنولوزی از موضوعات بسیار مهمی است که مورد توجه به متخصصان علوم رفتاری قرار گرفته است افزایش روز افزون استفاده از تکنو لوژی در کنار اهمیت و منابع وسیعی که به همراه اورده است منجر به چالش های جدیدی نیز گردیده است که نهایتا در برخی موارد بحران هایی به همراه داشته است. از جمله مهم ترین موضوعات مطرح شده است در دهه اخیر بحث کامپیوتر بازیهای ویدیویی– کامپیوتر به ویره اینترنت و استفاده از ان است به علاوه دسترسی به اینترنت پدیده ای رو به گسترش است و هر روز تعداد بیشتری از افراد درزمره استفاده کنندگان از اینترنت در همه جا حضور دارد. اینترنت به خودی خود ابزار بی ضرری است اما استفاده بیش از حد و نادرست از آن خطر وابستگی به اینترنت را به دنبال دارد که این پدیده مشکل عمده ای برای بهداشت روانی جامعه ایجاد کرده است. اختلال وابستگی به اینترنت اختلال جسمانی روانی است که شامل تحمل نشانه های محرومیت یا ترک استفاده اختلال عاطفی و گسستگی روابط اجتماعی بوده و اغلب در جوامع وجود دارد. که استفاده از ان رو به افزایش است و به طور چشمگیری زندگی شغلی ،اجتماعی ،اقتصادی و تحصیلی فرد را مختل می کند. درمان اختلال وابستگی به اینترنت مشکل، گران و کاربراست در چنین شرایطی اهمیت پیشگیری در این است که جایگزین درمان شود.تدوین و اجرای برنامه پیشگیری موثر ،شناخت عوامل محافظتی ،عوامل خطر افرین ،زیر گروههای در معرض خطر جامعه و هنجارهای فرهنگی خاص انها ضروری به نظر میرسد (امیدواروصارمی،(1381). برنامه پیشگیری از اختلال وابستگی به اینترنت با رویکردهای گوناگون از قبیل اطلاع رسانی اموزش های عاطفی ، اموزش مهارت قاطعیت اجتماعی ،جانشین سازی ،آموزش مهارت های زندگی ،دوره های آموزش توانایی تصمیم گیری قابل تنظیم است. اعتیاد به اینترنت یا وابستگی رفتاری به اینترنت صرف نظر از اینکه بیماری یا اسیب روانی یا معضل صرفا اجتماعی باشد پدیده ای است مزمن، فراگیر و عود کننده که همراه با صدمات جدی جسمانی، مالی، خانوادگی ،اجتماعی و روانی همراه می باشد.
با توجه به افزایش روز افزون تعداد کاربران اینترنتی و خصوصادر میان دانشجویان و تاثیرات روانشناختی و جامعه شناختی گسترده آن، همچنین ناشناخته بودن ابعاد مختلف این پدیده به خصوص در کشور ما و با عنایت به عدم انجام پژوهش های کافی در این زمینه در جامعه ما لذا، تعیین و شناخت میزان سهم عوامل پیش بین در وابسته شدن به اینترنت ضروری به نظر می رسد. با تعیین رابطه وابستگی به اینترنت با عوامل شخصیت و سبک های دلبستگی می توان به شفاف شدن هر چه بیشتر اثرات و ابعاد این پدیده مهم و رفع تناقض های موجود در پژوهش های قبلی، کمک کرد. کاربرد زیاد و اهمیت فراوان اینترنت از یک طرف و تاثیرات زیاد روانشناختی و اجتماعی ان از طرف دیگر، ضرورت تحقیق و پژوهش در مورد اثرات مثبت و منفی ان را نمودار می سازد، در پژوهش حاضر تاکید بیشتر بر اثرات مخرب و زیان
آور اینترنت بر انسان ها و جامعه می باشد تا از طریق شناسایی آن بتوان در کاهش اثرات روانشناختی منفی اینترنت در کاربرد آن اقدامات مناسبی اتخاذ کرد. با کنکاش در این مورد مهم می توان به تشخیص ریشه ها، علل و شناسایی مشکلات ناشی از آن پرداخت.
هدف اصلی:
اهداف فرعی:
تعریف مفهومی: هلیگارد شخصیت را این گونه تعریف می کند: الگوهای معینی از رفتار و شیوه های تفکر است که نحوه سازگاری شخص را با محیط تعیین می کنند (اتکینسون، 1381).
شخصیت مجموعه افکار، هیجان ها و رفتارهای متمایز و پایداری است که شیوه انطباق ما را با دنیا نشان می دهد (سانتراک[6]،1383).
مک کری ،ار، کا ستا،پی. (2011) نیز در رابطه با ویژگی های شخصیت به صفات دیر پا اشاره می کند و چنین بیان می کند که مردم در حالات بنیادین خود بسیار می مانند، اما صفات دیر پا، آنها را به سوی زندگی های خاص و دائم التغییر سوق می دهند.
آنها پنج عامل بزرگ شخصیتی را معرفی کردند و بعد از انجام تحقیقات فراوان در فرهنگ های مختلف بیان کردند: “به نظر می رسد که پنج عامل اصلی و صفات آن ها بیانگر ساختار مشترک شخصیت انسان هستند که از تفاوت های فرهنگی فراتر می رود”.
تعریف عملیاتی: مجموع نمرات کسب شده توسط پرسش شونده در پرسشنامه NEO_PI_R (مک کری و کاستا) می باشد. عوامل شخصیتی در الگوی پنج عاملی شخصیت مک کری و کاستا عبارتند از: روان رنجورخویی، برون گرایی، انعطاف پذیری، همسازی و مسئولیت پذیری.
تعریف مفهومی: جان بالبی که نخستین بار دلبستگی را در موردپیوند نوباوه با مراقبت کننده مطرح کرد از پژوهش هایkonerad lorensدر مورد نقش پذیری بچه غازها الهام گرفت او بر این باور بود که بچه انسان مانند حیوانات از یک رشته رفتارهای فطری برخوردارنند که به نگه داشتن والد نزدیک او کمک میکند و احتمال محفوظ ماندن بچه از خطر را افزایش می دهد در ضمن تماس با والد تضمین می کند که بچه تغذیه خواهد شد. اما بالبی محتاطانه اشاره کرد که تغذیه مبنای دلبستگی نیست بلکه پیوند دلبستگی خودش مبنای زیستی قدرتمندی دارد و می توان ان را در بستر تکاملی بهتر شناخت .بستری که بقا ی گونه در ان اهمییتی بسیار زیاد دارد. در دیدگاه بالبی دلبستگی در دو سال نخست زندگی در طول چهار مرحله به طور طبیعی رشد پیدا می کند 1.مرحله پیش دلبستگی 2.مرحله دلبستگی در حال شکل گیری 3.مرحله دلبستگی مشخص 4. مرحله روابط دو جانبه. کودکان در نتیجه تجربیات خود در طول این چهار مرحله پیوند عاطفی با ثبات با مراقبت کننده بر قرار می کنند که در غیاب والدین می توانند از ان به عنوان یک پایگاه امن استفاده کنند ،این باز نمایی درونی جزو مهمی از شخصیت می شود که به عنوان الگوی واقعی درونی در مواقع استرس عمل می کند عملکرد این الگو به صورت تصویر ذهنی برای کلیه روابط صمیمی در اینده از کودکی تا نوجوانی تاثیر گذار است.جان بالبی دلبستگی را چنین توصیف کرده است: (ارتباط و پیوندروانی پایداربین دو انسان). هم چنین بالبی با این دیدگاه روانکاوانه موافق بود که تجربیات اولیه کودکی تاثیر مهمی بر رشد و رفتارهای بعدی در زندگی دارد .مری اینزورث کارهای قبلی بالبی را توسعه بخشید او مطالع خود را (وضعیت عجیب) نامید. اینزورث چنین نتیجه گیری کرد که سه سبک عمده دلبستگی وجود دارد: دلبستگی مطمئن. دلبستگی دو سوگرا – نامطمئن و دلبستگی اجتنابی – نامطمئن.
تعریف عملیاتی: مطابق پرسشنامه سبک های دلبستگی هزن و شیور سه سبک دلبستگی ایمن، اجتنابی و دوسو گرا در نظر گرفته شد.
هر کسی شخصیتی دارد، شخصیت شما به تعیین محدودیتهای موفقیت، خوشی و خرسندی در زندگی شما کمک میکند. ما دربارهی شخصیت صحبت میکنیم و اگر بگوییم که شخصیت شما یکی از مهمترین موهبتهای شماست، گزافه گویی نکردهایم. تمام چیزهایی که انتظار دارید به دست آورید، خواه همسر یا والد خوبی باشید و حتی حالت سلامت عمومی شما میتواند تحت تأثیر شخصیت شما و شخصیت افرادی که با آنها تعامل دارید قرار گیرد(شولتز، 2005؛ ترجمه: سید محمدی، 1388).
بی تردید میتوان گفت یكی از رایج ترین مفاهیم روان شناسی در میان همگان شخصیت است. چنانكه با اندكی توجه در صحبتهای روزمره متوجه فراوانی كاربرد این مفهوم میشویم. كاربردهایی كه براساس معانی و تعابیر مختلف، گاهی دلالت بر صفات و ویژگیهای بارز افراد، اعم از مثبت معمولی و منفی مینمایند و گاهی نشاندهنده مقام و مهارتهای اجتماعی هستند كه نظریه پردازان درباره چگونگی تشكیل و تحول شخصیت و مفاهیم انگیزشی رفتار آدمی دارند(جمالفر، 1373ص121).
روان شناسی شخصیت حوزه بسیار گستردهای است، زیرا شخصیت، خود موضوعی است پیچیده و دارای ابعاد و جنبههای گوناگون. برای شناخت شخصیت انسان، از دیر باز كوششهای فراوانی به عمل آمده كه برخی از آنها غیر علمی، خرافاتی، و معدودی دیگر علمی و معتبر است.(شولتز و شولتز، 2005؛ ترجمه: سید محمدی، 1388).
شناخت شخصیت، ویژگیها، چگونگی شكلگیری شخصیت، عوامل موثر در ایجاد شخصیت و مسائلی از این قبیل، از یك جنبه، ارضا حس كنجكاوی، و میل به حقیقت جویی را در انسان دنبال میكند، زیرا این شناخت نوعی خود شناسی است. از سوی دیگر این شناخت و اطلاعات به شخص امكان میدهد كه در ارتباط متقابل با دیگران موضعگیریهای مناسب و آگاهانه داشته باشد. مطالعه شخصیت هم از جنبههای ارضای حس كنجكاوی و هم از نظر روابط اجتماعی دارای اهمیت است. به عبارت دیگر شخصیت شیوههای احساسات، افکار و اعمال افراد در طول زندگیشان را دربر میگیرد(چاوز-ایکل، 2007).
در سالهای اخیر با توسعهی روشهای پیچیدهی آماری، رویکرد صفت بر مطالعات حوزهی شخصیت تسلط پیدا کرده است. یکی از اولین نظریههای صفت، نظریهی آیزنگ است که شخصیت را متشکل از سه بعد برونگرایی – درونگرایی، نوروزگرایی – پایداری هیجانی و پسیکوزگرایی – کنترل تکانه در نظر گرفت. بعدها کتل با بهرهمندی از روش تحلیل عاملی، شانزده عامل را برای شخصیت مطرح کرد. و کاستا و مک کری(1989). شخصیت را متشکل از پنج عامل اصل نوروزگرایی، برونگرایی، تجربهپذیری، سازگاری و مسئولیتپذیری عنوان کردند(حق شناس، 1385).
پس به طور کلی شخصیت در روانشناسی به مجموعه ویژگیهای جسمی و روانی، و رفتاری كه هر فرد را از افراد دیگر شخصیتها متمایز میكند اطلاق میشود(كریمی، 1375). اما باید توجه داشت که انسانها در عین آنکه موجوداتی عقلانی هستند، خصایل هیجانی نیز دارند که این ویژگی، آنها را به موجودی هیجانی تبدیل کرده است. سالها در فرهنگهای مختلف به واسطهی سنتها و قواعد مرسوم، عمل کردن بر اساس هیجانها مذموم شمرده میشد. زیرا در بعضی از فرهنگها این باور وجود داشت که هیجان منشأ خشونت و مختص حیوانات است و این ویژگی با فرآیندهای عالی تفکر همچون هوش و خلاقیت در تضاد میباشد. اما امروزه روانشناسان با طرح مفهوم هوش هیجانی و خلاقیت هیجانی سعی داشتهاند این موضوع را روشن کنند که این دو مقوله یعنی هوش و هیجان و یا خلاقیت و هیجان در تقابل با یکدیگر نیستند(آوریل، 2007، به نقل از ایوچوبک، 2007).
برخی از متخصصان، هوش را توانایی حل مساله میدانند. عدهای دیگر، آن را توانایی انطباق و یادگیری بر اساس تجارب روزمره میدانند. عدهای نیز معتقدند، در تعریف هوش فقط به جنبههای شناختی توجه شده است و سایر ابعاد هوش مثل خلاقیت و هوش عملی و میان فردی نادیده گرفته شده است(سانتراك، 1385).
هوش را توانایی درك و فهم عواطف به منظور ارزیابی افكار و خلق و خو و تنظیم آنها به گونهای كه موجب تعالی و رشد عقلی و عاطفی گردد تعریف كردهاند(گلدمن، 1380).
بنابراین توسعه و رشد هوش و خلاقیت یك عنصر كلیدی در یادگیری و تدریس محسوب میشود و اگر دانشآموزان بتوانند این ویژگی را كسب كنند، اولین گام را در جهت كنترل و هدایت هیجانهای خودشان برداشته و میتوانند موانع تضعیف كننده عملكرد را از بین بردارند(آقایار، شریفی و درآمدی، 1385).
بعضی مطالعات به توصیف ویژگیهای شخصیتی اختصاص داده شدهاند که البته نتایج آنها بسیار ضد و نقیضاند. مثلاٌ در بسیاری از تحقیقات به رابطهی قوی درونگرایی و خلاقیت اشاره شده است(رودس، 1990). از طرفی در برخی از تحقیقات، درونگرایی، به عنوان ویژگی مهم شخصیت خلاق معرفی شده است(مانند دلانس و گایر، 1970: بارون و هارینگتون، 1980؛ به نقل از آیزنگ، 1994).
به نظر میرسد شخصیت افراد میتواند پیش بینی كننده هوش و خلاقیت آنها باشد. از نظر گلمن شخصیت افراد تركیب درستی از عقل و دل است، اما به لحاظ فرهنگی آموختهایم كه به هیجانات خودمان همانند هیجاناتی كه اطلاعات درست ذهن را تعریف میكند اعتماد نكنیم. حتی گاهی واژه هیجان، بیانگر یك شخصیت ضعیف است و به كسی اطلاق میشود كه قادر به كنترل خویش نبوده یا حتی رفتاری كودكانه یا ابلهانه دارد(آقایار و شریفی درآمدی، 1384). مرور پژوهشهای انجام شده، متناسب با این مبانی نظری در پیوند ویژگیهای شخصیت و
پیشرفت تحصیلی با هوش به درك بهتر كمك میكند. لذا اهمیت تأثیر پیشرفت تحصیلی در سلامت شخصیت دانشآموزان به حدی است که برخی از متخصصان آن را حداقل تا نیمه دوم دوره نوجوانی معیار اساسی برای تشخیص عملکرد سالم دانستهاند(سیف، ۱۳۶۳).
مطالعات نشان دادهاند که شیوهی افراد برای ابراز تواناییهای شناختی از جمله هوش و خلاقیت به شخصیت آنها بستگی دارد(اتکینسون، 1996؛ ترجمه: براهنی، 1383).
خلاقیت هیجانی توانایی تجربه و بیان بدیع، موثر و اصیل ترکیبی از هیجانات است(آوریل و توماس نولز، 1991). و هوش هیجانی بر حسب الگوی مهارت مدار، به عنوان توانایی ادراک درست هیجانات، استفاده از هیجانات در آسانسازی تفکر، درک هیجانات و تنظیم هیجانات در خود و دیگران در نظر گرفته شده است(سالووی و مایر، 1997).
لذا به نظر میرسد طبق نظر آوریل(1999). رابطهی هوش هیجانی و خلاقیت هیجانی با رابطهی بین هوش شناختی و خلاقیت منطبق است. پژوهشهای تجربی از این فرض حمایت میکند،: که هوش شناختی و خلاقیت، سازههای مجزایی هستند(استرنبرگ و اوهارا، 1999). و توجه به هوش هیجانی و خلاقیت نقش مهمی در تعلیم و تربیت دارد. و بایستی به معلمان خاطر نشان کرد که رفتار خلاق و عوامل درونی و بیرونی مرتبط با آن رفتار را میتوان تغییر داد و در بهبود آن تلاش کرد. بار-آن(1999). لذا شناخت خصوصیات افراد خلاق و ویژگیهای شخصیتی آنها امری ضروری است.
بدین ترتیب این فرض قوت میگیرد که آیا رابطهی بین هوش هیجانی و خلاقیت هیجانی نیز به همین صورت است؟ و آیا بین ویژگیهای شخصیت دانشآموزان با خلاقیت هیجانی و هوش هیجانی رابطه وجود دارد؟
این واقعیت که افراد از نظر استعداد، توانایی، خلاقیت و دیگر ویژگیهای شخصیتی تفاوت دارند و این تفاوتها را میتوان اندازهگیری کرد، احتمالاً از ابتدای تاریخ مکتوب زندگی انسان مورد توجه بوده اما مطالعه علمی در مورد هوش و تواناییهای ذهنی در ابتدای قرن بیستم آغاز شده است. مفهوم خلاقیت نیز که مورد توجه روانشناسان قرار گرفته با مفهوم هوش رابطه دارد. لذا در روانشناسی شناختی و خبرپردازی، رابطه هوش با یادگیری، تفکر، حل مسئله و دیگر فرآیندهای شناختی مورد مطالعه قرار میگیرد. از طرفی خلاقیت، استعداد و قابلیت انسان در تولید اثرهای ابتکاری، نوآورانه و سودبخش است(استرنبرگ و لوبارت، 1999). از نظر والاچ و کوگان، با انجام دادن پژوهش درباره گروهی از دانشآموزان، آنان را بر اساس نمرههای هوش و خلاقیت میتوان مورد سنجش قرار داد و مطالعه رفتار و عملکرد تحصیلی این دانشآموزان را بررسی نمود، تا بر اساس نوآوری و اندیشههای جدید، میزان بهره هوشی دانشآموزان را در جهت رشد خلاقیت آنان و در راستای پیشرفت و رشد اطلاعات و دانش مورد محاسبه و سنجش قرار داد. از طرفی عوامل تاثیر گذار گوناگون در رشد و خلاقیت آنان در تحقیقات آتی تاثیر گذار است.
پس اجرای این نوع تحقیقات از اهمیت فزایندهای برخوردار است، زیرا كه پیگیری واضحتری از سازههای روانشناختی را ارائه میدهد و میتوان به شناسائی روابط بین متغیرها، طبقهبندی متغیرها، طبقهبندی روابط كمیتگرایی و در نهایت كسب اهمیت حیاتی برخوردار در این پژوهش بر اساس اندیشههای افراد پی برد. چرا که پیشرفت تحصیلی دانشآموزان و شناسایی رشد آنان چه به صورت فردی و چه تیمهای شخصیتی متفاوت، برای شناسایی در مراحل زمانی و مكانی تحقیق بسیار حائز اهمیت و ضروری به نظر میرسد تا پژوهشگران، نویسندگان و صاحب نظران امر، ارتباط بین متغیرهای مورد بررسی را به نحو شایسته و علمی تعیین نموده و راهکارهای مدونی در جهت رشد و بالندگی علمی ایران اسلامی، بر مبنای دانش روز، به شکلی نوآورانه، خلاقانه و رشد یافته تدوین گردد تا شناخت ویژگیهای شخصیتی علم آموزان، موجب تسهیل در رشد خلاقیت آنان شود. اما توسعه و غنای پژوهندگی و پیشرفت علمی-تحصیلی كه از بهترین شاخههای ذوق و بالندگی افراد در جامعه است، در صورتی ذوق، استعداد و مهارت رشد یافته افراد را شکوفا میکند که بین پژوهش و پیشرفت، هوش و تفکر، خلاقیت و نوآوری ارتباط نزدیک و تنگاتنگ باشد.
لذا اهمیت موارد ذکر شده و ضرورت پرداختن به این پژوهش عبارت است از:
لذا یكی از راههای افزایش كارایی و بهرهوری در نظام آموزشی، شناخت و تمرکز بر شیوه یادگیری، مطالعه، پرورش استعداد و استعدادیابی دانشآموزان است، که با نگاه علمی و دقیق به خلاقیت و هوش فرد، میتوان از طریق پرورش هوش هیجانی و باروری خلاقیت هیجانی با توجه و تطبیق در روانشناختی شخصیت در آنان، این مسئله را مورد بررسی و تعمق قرار داد.
در سازمانهای آموزشی، پرورشی، مشاورهای، روانشناسی و روان درمانی ایران كمتر به این مسائل پرداخته شده است، در حالی كه در سایر كشورها توجه و ارتباط مسائل مربوط به دانشآموزان در مسئله یادگیری و استعدادیابی که با موضوع خلاقیت هیجانی و هوش هیجانی در شخصیت آنان عجین شده و با توجه به جدید بودن این مبحث، مورد تحقیقات بسیاری قرار گرفته است. انشاءالله در ایران اسلامی نیز با دقت و نگرش علمی، این مسئله مهم و ضروری پیگیری و عملیاتی شده و در حد یک پژوهش تئوری باقی نماند.
اختلالات خوردن در دهه های اخیر یکی از رایج ترین اختلالات روانی (روجاو همکاران، 2003) و یکی از شایع ترین اختلالات در بین نوجوانان و جوانان محصل میباشد به طوریکه که انواع اختلالات خوردن در4 درصد نوجوانان و جوانان دانشآموز گزارش شده است(سادوک سادوک،1390). یکی از گروههای در معرض خطر این بیماریگروه دختران 25-14سال است. در نوجوانان دختر اختلالات خوردن شایعترین بیماریها بعد از بیماریهایی چون چاقی و آسم تعریف شده اند (گولدن،2003). حدس زده می شود که بی اشتهایی عصبی در 5/0 تا 1 درصد دختران نوجوان روی می دهد و شیوع آن 10 تا 20 برابر در دخترها بیشتر از پسرها است( انجمن ملی اختلال خوردن،2005؛ به نقل از رجبی و حسینی، 1392). حال آنکه پر اشتهایی روانی شایع تر از بی اشتهایی روانی است و تخمین های شیوع پراشتهایی روانی بین 1 تا 3 درصد در زنهای جوان است(رجبی و حسینی،1392).
این اختلالات اختلالهای روانشناختی هستند که با نگرانی بیمارگونه در مورد شکل بدن، خوردن و وزن مشخص گردیده است(پیتیرنی ،کاستلینی، ریکا،پولیتو، پاپی،فاراولی، 2011) و با افکار و رفتارهای خطرناک کنترل وزن شناخته می شوند(ویسلبرگ،گونزالز و فیشر،2011)،که اغلب در طول نوجوانی شروع شده و تغییر رفتار راجع به خوردن و وزن منجر به مشکلات جسمی و نیز روانی اجتماعی میشود(سادوک سادوک،1390).
در راهنمای آماری و تشخیصی اختلالات روانی(2013) این اختلالات، تحت عنوان اختلالات تغذیه و خوردن نام گذاری شده اند. هرزهخواری، اختلال نشخوار، بیاشتهایی عصبی و پراشتهایی عصبی از مهمترین اختلالات این طبقه هستند. پرخوری نیز یه عنوان یک تشخیص قابل کدگذاری در این طبقه قرار میگیرد.(راهنمای اماری و تشخیصی اختلالات روانی،2013).البته چاقی علی رغم خطر مرگ و میر بالا در مجموعه اختلالات خوردن قرار نمیگرد(جاکیومنت و همکاران2011 به نقل از گونارد،2012).
اختلالات خوردن در طول زندگی رخ می دهد و با اختلالاتی هم چون افسردگی اساسی(پناس-لیدو و همکاران،2009) اختلال وسواس فکری-عملی(جیمنز مورکیا و همکاران،2007) اختلالات اضطراب(پنلو و همکاران،2010) اختلال سومصرف مواد(روت و همکاران2012) و اختلال شخصیت(اگورا و همکاران،2012) همبودی دارد.
از جمله اختلالات مهم این گروه بی اشتهایی عصبی و پر اشتهایی میباشد که در کتابچه تشخیصی و آماری اختلالات روانی ویرایش پنجم (DSM-V ) بیاشتهایی عصبی،اختلالی تعریف شده است که در آن فرد از حفظ حداقل وزن طبیعی امتناع میکند، شدیدا از افزایش وزن خود میترسد و به میزان زیادی در مورد بدن خود و شکل آن برداشتهای اشتباهی دارد (راهنمای اماری و تشخیصی اختلالات روانی،2013).
دسته دیگر اختلالات خوردن پراشتهایی عصبی میباشد که مشخصه آن استفاده از روشهای نامتناسب جلوگیری از افزایش وزن است. مزاحمت اجتماعی یا ناراحتی جسمانی پرخوری را خاتمه می دهد و اغلب پس از خاتمه پرخوری شخص دچار احساس گناه، افسردگی یا نفرت از خود میشود. پراشتهایی عصبی شایعتر از بیاشتهایی عصبی است. تخمینهای شیوع این اختلال 2 تا 4 درصد در زنهای جوان است (سادوک و سادوک،1390). میزان مرگ و میر این اختلال56/0 درصد در هر سال است(بولیک و همکاران،2008؛ به نقل از فورکانو و همکاران،2011)؛ و شیوع تلاش های خود کشی در این گروه افراد 56/8 درصد می باشد.(فورکانو و همکاران، 2011).
پرخوری نیز از دیگر طبقات مهم این گروه می باشد. ویژگی اصلی این اختلال دوره های مکرر پرخوری است که این دورهها به صورت خوردن در مدت زمان مجزا با مقدار غذایی که قطعا بیشتر از میزانی است که اغلب افراد در زمان مشابه و تحت شرایط مشابه می خورند(سید محمدی،2013). رایج ترین پیشایند آن عاطفه منفی است. راه اندازهای دیگر عبارتند از عوامل استرس زای میان فردی،محدودیت غذایی،احساسات منفی در ارتباط با وزن ،شکل بدن ،غذا و بی حوصلگی(سید محمدی،2013). این دسته از اختلالات باعث ایجاد اشکال در سلامت جسمی و عملکرد روانی میشوند و کیفیت زندگی فرد مبتلا را مختل میکنند و همچنین ممکن است سبب افزایش مرگ و میر شوند. علت اصلی این اختلالات هنوز به خوبی شناخته نشده است و درمان آنها مشکل است(ماترز و همکاران، 2000؛ به نقل از استریگل- مور و بولینگ، 2007)
سبب شناسی اختلالات خوردن عوامل متعدد زیست شناختی، روان پویشی، روان شناختی و محیطی را در این اختلال دخیل می داند(سادوک ،سادوک،1390). پژوهش ها درمورد سبب شناسی و علل زمینه ساز علایم اختلالهای خوردن به عوامل مختلفی از قبیل عوامل فرهنگی و اجتماعی،تعاملات خانوادگی،عوامل زیست شناختی و روان شناختی اشاره می کند(ویلیامسون،استوارت، مارتین،2004). از این رو به نظر می رسد که عوامل روانشناختی یکی از پیشایندهای مهم این اختلال باشد و هیجان ها، شناخت ها و دفاع ها فرایندهای اصیل روان شناختی هستند که این متغیرهای پیچیده و چند وجهی روابط در هم تنیده ای با هم دارند و ممکن است پایه ای برای این اختلال باشند(بشارت و همکاران،1393).
نظریههای شناختی-رفتاری اختلالات خوردن بر نقش نگرشها و باورهای مربوط به وزن، شکل و خوردن در شکلگیری و تداوم اختلالات خوردن و علایم آن تاکید میکنند. این باورها عموما در افکار خودآیند مربوط به وزن، شکل و خوردن منعکس میشوند(سادوک و سادوک،1391). رز،کوپر و ترنر(2006) اهمیت این باورها را در بروز اختلالات خوردن تصدیق میکنند.به هر حال وجود افکار خودایند منفی و باورهای نامطلوب مربوط به شکل و وزن ممکن است توضیحات شناختی مناسبی برای اختلال خوردن فراهم کنند(رز و همکاران،2006).از طرفی والر،دیکسون و اوهانیون (2002) بیان می کنند: مدلهای شناختی- رفتاری بر الگوهای ناسازگار تفکر(افکار خودآیند منفی و تصورات ناکارآمد) خاص مبتلایان به اختلال خوردن متمرکزند و بسیاری از مطالعات نشان داده اند که چنین بیمارانی اغلب دارای شناختهای ناکارآمد و باورهای ناسازگار هستهای هستند که مستقیما به غذا، وزن و شکل مربوط نمی باشد.
باورهای اختلال خوردن نوعی باور یا طرحواره خاص اختلال خوردن است. یکی از ویژگی های اختلال خوردن تفکر و رفتار بر اساس یک طرحواره غالب و بنیادی میباشد(شایقیان،1388). باورها در سطوح طرحوارهها نقش مهمی در اختلالات خوردن ایفا میکنند خصوصا آنکه خود سبب تعمیم طرحوارههای گذشته میشوند و طرحوارههای مشابه را سازمان میدهند. باورها و طرحوارههای مربوط به وزن خود آسیب شناسی خاص اختلالات خوردن را نشان میدهند (شایقیان و همکاران، 1388). برای مثال بیمار مبتلا به بی اشتهایی عصبی علی رغم باور اصلی نقص و شکست اغلب بر فعالیت های کمال گرایی اصرار دارند(لاک و همکاران، 2006)؛ اختلال خوردن ممکن است در پاسخ به طرحواره عدم کنترل شخصی و شکست در رسیدن به هدف (تلاش برای کنترل مرگ خود )رخ دهد و بیماران مبتلا به بی اشتهایی عصبی علی رغم باورهای اصلی نقص و شکست اغلب بر فعالیت-های بیشتر و کمال گرایی اصرار دارند(شایقیان و وفایی،1388).
شواهد نشان می دهد که فرایندهای طرحواره نقشی در اختلال خوردن ایفا می کنند. بعضی تاییدهای هیجانی و شناختی نیز بر باورهای هستهای و خودباورهای منفی متمرکز هستند (کوپر وهمکاران، 1997). یانگ معتقد است هر کدام از علایم آسیب شناسی روانی با یک یا تعداد بیشتری از طرحوارههای اولیه مرتبط است (دیلاتره و همکاران، 2004). مولودی و همکاران (1388) در تحقیق خود این نتیجه رسیدند که افراد چاق مبتلا به پرخوری در مقایسه با افراد چاق فاقد اختلال پرخوری در طرحواره های رهاشدگی /بی ثباتی ،محرومیت هیجانی ،خویشتنداری وخودانظباطی ناکافی به طور معناداری نمرات بیشتر کسب کردند.برخی تحقیقات گویای آن است که دختران مبتلا به بیاشتهایی عصبی و دختران چاق خودباوریهای منفی دارند و بیشتر باورهای آنها در طرحواره های محرومیت هیجانی،ترس از ترک شدن،سلطه پذیری و خودکنترلی ناکافی گزارش شده است(راهنمای تشخیصی اختلالات روانی،2000،به نقل از شایقیان و همکاران،1389).بنابراین یکی از متغیرهای احتمالی تأثیرگذار بر این اختلال روانی طرحواره های ناسازگار اولیه می باشد . طرحوارههای ناسازگار الگوهای هیجانی و شناختی خود آسیب رسان فرد هستند که در ابتدای رشد و تحول در ذهن فرد شکل گرفته و در مسیر زندگی تکرار میشوند (یانگ، 1989). یانگ معتقد است هر کدام از علائم آسیب شناسی روانی با یک یا تعدادبیشتری از طرحواره های اولیه مرتبط است (دیلاتره و همکاران، 2004).
یکی از عوامل روانشناختی دیگر که می تواند در بروز نشانه های اختلالات خوردن موثر باشد مکانیسمهای دفاعی است. مکانیسمهای دفاعی اولین بار توسط فروید مطرح شدند. نظام روان تحلیل گری فروید تأثیر عظیمی برنظریه و عمل در روانشناسی،روانپزشکی و تصور ما از ماهیت انسان و درک ما از شخصیت داشته است(شولتز و شولتز، 1387). فرض بنیادی نظریه روان تحلیل گری مبتنی بر این موضوع است که قسمت عمده ای از زندگی هر شخص در فرایندهای ناهشیار ریشه دارد.در نظام فرویدی مخزن تکانه های غریزی غیرقابل دسترس، تجربه های سرکوب شده، امیال نیرومند ولی ارضا نشده می باشد( مارشال ریو،1381). به عقیده فروید شخص برای رهایی از امیال، تکانهها و افکار ناخوشایند از مکانیسمهای دفاعی به عنوان ابزاری جهت اصلاح و تحریف واقعیت سود میجوید. این مکانیسمها میتوانند سازشی و از طرف دیگر آسیبزا باشند. ادراک ما از خود، اهداف و عقاید و احساسات مرتبط با واقعیات درونی و بیرونی به وسیله مکانیسمهای دفاعی تغییر میکند ( مارشال ریو،1381). مکانیسم های دفاعی به دلیل اهمیت ویژه ای که در مفهوم پردازی اختلالات روانی و درمان آنها دارد مورد توجه بالینی و پژوهشی خاصی قرار گرفته اند(کرامر،2007). در نظام روان تحلیل گری هر اختلال روانی با مکانیزم های دفاعی غیر انطباقی مشخصی همراه است و دفاعها نقش مهمی در سلامت روانی افراد ایفا می کنند(اندروس و همکاران،2000؛بوند2004؛به نقل از بلایا و همکاران، 2006). بنابراین مکانیسمهای دفاعی نقش مهمی در آسیبشناسی روانی و شکلگیری انواع اختلالات روانپزشکی دارند (بلایاوهمکاران،2006). وایلنت(2000، به نقل ازبلایاوهمکاران،2006) با استفاده از نیمرخهای روانی به دست آمدهی افراد در مصاحبهها و پرسشنامهها اولین مطالعات بالینی را در زمینه مکانیسمهای انجام داد. او مکانیسمهای دفاعی را بر روی یک پیوستاری از دفاعهای رشدنایافته تا رشدیافته قرار داد و اعتقاد داشت همه افراد صرف نظر از آسیب روانی از آنها استفاده می کنند. در مطالعاتی که انجام شده نتایج نشان داد که مکانیسمهای دفاعهای رشدنایافته با اضطراب، افسردگی و اختلالات خوردن همراه بودند. همچنین تحقیقات نشان داد که مکانیسمهای دفاعی سازش یافته باسلامت جسمی و رضایت از زندگی در ارتباط است (وایلنت،2000؛ به نقل از بلایا و همکاران،2006).
همچنین امروزه مکانیزم های دفاعی به دلیل اهمیت ویژه ای که در مفهوم پردازی اختلالات روانی و درمانی آنها از دیگاه روانپویشی دارند مورد توجه زیادی قرار گرفته اند. بطوریکه سبک های دفاعی غیر انطباقی منجر به بروز نشانههای روان پزشکی می شوند(یانگ جان وهمکاران، 2015). در تحقیقی که شمیدت و همکارانش (2011) انجام دادند به بررسی رابطه بین ناملایمات دوران کودکی و سبک های دفاعی در بزرگسالی در بیماران مبتلا به اختلال خوردن پرداختند. نتایج نشان داد بیماران مبتلا به پر خوری عصبی نسبت به گروه کنترل دفاع های بالغ کمتری را به کار می بردند و افراد دارای بی اشتهایی عصبی نسبت به گروههای دیگر بیشتر دفاع های نابالغ را به کار می برند.در مطالعه ای دیگر که توسط استیگر وهمکارانش (2007) تحت عنوان سبک دفاعی و سبک والدینی در زنان مبتلا به اختلال خوردن انجام شد نتایج حاکی از این بود که زنان دارای اختلال خوردن بیشتر از دفاع های ابتدایی و کمتر از دفاع های بالغ استفاده می کنند و والدین این بیماران بیشتر کنترل کننده بودند و این بیماران همدلی کمتری از والدین دریافت می کردند.
از این رو مکانیزمها از جمله عوامل روانشناختی هستند که به عنوان پیشایندهای نشانههای اختلل خوردن مورد توجه قرار میگیرند(کچویی و همکاران،1391). در دیدگاه روان تحلیلگری هر اختلال روانی با مکانیزمهای دفاعی ناسازگارانه خاص خود مشخص و همراه است(باند و پری،2004). به عنوان مثال اشتاین ، برونشتاین و وایزمن(2003) نشان دادند ترکیب دفاعهای نوروتیک و رشدنایافته ممکن است خطری برای ابتلا به اختلال خوردن باشد. همچنیین کچویی و همکارانش(1389) در پژوهشی نشان دادند که سبک دفاعی رشد نایافته همبستگی بالایی با نشانههای اختلال خوردن دارد.بطور کلی در نظام روان تحلیلگری هر اختلال روانی با مکانیزمهای دفاعی مشخصی همراه است و دفاعها نقش مهمی در سلامت روانی افراد ایفا میکنند. با این توصیف مکانیزمهای دفاعی بطور منطقی این ظرفیت را دارند که به عنوان یکی از عاملهای تأثیرگذار در بروز اختلالات روانی در نظر گرفته شوند(افضلی و همکاران، 1388).
روانشناسان شناختی پیوسته کوشیدهاند تا خطاهای شناختی افراد مبتلا به اختلالات خوردن را شناسایی کنند. در سالهای اخیر، با پی بردن به نقش خلق منفی به عنوان یکی از عوامل موثر در بروز این اختلال، تحقیقات زیادی در حوزه هیجان و تنظیم هیجانی در حوزه اختلالات خوردن صورت گرفته است(ونگر و همکاران، 2002). محققین بر این باورند که افراد مبتلا به اختلالات خوردن در تنظیم هیجانات خود با مشکلاتی روبرو هستند و مهارتهای لازم برای مقابله با هیجانات منفی را ندارند و خوردن راهکاری است که به وسیله آن میتوانند برای مدتی هر چند کوتاه از این احساسات ناخوشایند فاصله بگیرند (اسمیت وهمکاران، 2007).
تنظیم هیجانی میتواند به عنوان بخشی از خود تنظیمی در نظر گرفته شود و میتواند شامل تنظیم بیرونی نیز باشد که ممکن است داوطلبانه یا غیر داوطلبانه و خودمختار انجام بگیرد، همچنین می تواند هشیار باشد یا ناهشیار (گراس، 2002). همچنین در سالهای اخیر تنظیم هیجانی به عنوان یک فرایند اساسی در تحقیق و درمان آسیب شناسی روانی مورد هدف قرار گرفته است. تنظیم هیجانی یک مهارت کلیدی اجتماعی است و کسانی که در تسلط داشتن در آن شکست می خورند در معرض خطر اختلالهای بالینی هستند (لام و همکاران، 2011). همچنین مدل های نظری در بی اشتهایی عصبی از نقص تنظیم هیجانی به عنوان یک عامل نگهدارنده یاد میکنند (مانوئل و وید،2013).
در حقیقت اختلالات روانپزشکی متعددی با بیثباتی عاطفی و بینظمی هیجانی ارتباط داده شده است (کوئنیسبرگ و همکاران ، 2002؛ فیلیپس و همکاران، 2003 به نقل از چمبرز و همکاران، 2009). در دهه گذشته، توجه روزافزونی به پدیده هیجانات شده است و مفهوم تنظیم هیجانی، نقطه آغازین پژوهشها در این زمینه بوده است (سوارس،2003). بنابراین تنظیم هیجانی یک جنبهی بنیادی از کارکرد روانشناختی سالم است (گریشام و گیولون، 2012). گیلبا-اسکچمن و همکاران(2006) دریافتند که زنان دارای اختلال خوردن در مقایسه با گروه سالم از هیجانات خود کمتر آگاهند و در کنترل هیجانات خود مشکل دارند، همچنین افراد کم اشتها در مقایسه با افراد پراشتها از آگاهی هیجانی کمتری برخوردارند. در مقابل افراد پراشتها نسبت به افراد کم اشتها در تنظیم هیجانات خود مشکلات بیشتری دارند.
از انجاییکه اختلالات خوردن در بین نوجوانان یکی از شایعترین اختلالات است و عوامل روانشناختی متعددی بر ان تاثیرگذارند، در این پژوهش سعی بر این است رابطه بین طرحوارههای ناسازگار اولیه، مکانیزمهای دفاعی و تنظیم هیجانی با اختلال خوردن بررسی شود و به این سوال پاسخ داده شودکه آیا بین طرحواره های ناسازگار اولیه، مکانیزم های دفاعی و تنظیم هیجانی با باورهای بیمارگونه دانش آموزان دختر رابطه ای وجود دارد و کدام یک سهم معناداری در پیش بینی رفتارهای بیمارگونهی خوردن در دانشآموزان دختر دارند؟
3-1. اهمیت و ضرورت پژوهش
در هر جامعه توجه به وضعیت سلامت جسمی، روانی، اجتماعی، فرهنگی و فراهم آوردن زمینه لازم برای تحقق یک زندگی پویا و سالم، ضامن سلامتی آن جامعه برای نسلهای آینده است. برای دستیابی به چنین هدف ارزشمندی پیشگیری از بروز اختلالات روانشناختی امری لازم و ضروری است. این اختلالات علاوه بر اثرات نامطلوب شخصی بر افراد، مشکلات اجتماعی عدیده ای را نیز برای جوامع در برخواهند داشت، لذا شناخت، تشخیص، درمان و پیشگیری از آنها حائز اهمیت است.
نکته ای که امروزه باید مورد توجه قرار بگیرد گسترش فرهنگها بخصوص فرهنگ غرب و پدیده جهانی شدن است. امروزه در جامعهی غرب تب لاغری فراگیر است و افراد در تلاش برای کاهش وزن در جهت زیباتر جلوه نمودن هستند که منجر به افزایش مشکلات مربوط به نگرش، رفتارها و اختلالات خوردن میشود. بطوریکه امروزه اختلالات خوردن محدود به جوامع غربی نیست و اکنون به عنوان یک مساله جهانی در نظر گرفته میشود. از این رو باید در جوامع در حال توسعه از جمله ایران به آن توجه خاص نشان داد(ضرغامی و چیمه،1383). در دهه اخیر توجه به اختلالات خوردن از سوی پژوهشگران و متخصصان بالینی به طور قابل ملاحظهای افزایش یافته است. این اختلالات اختلالهای روانشناختی هستند که با نگرانی بیمارگونه در مورد شکل بدن، خوردن و وزن مشخص گردیده است(پیتیرنی و همکاران،2011).
این اختلال علاوه بر اینکه بر کیفیت زندگی افراد اثر میگذارد عوارض روانشناختی و جسمانی متعددی از قبیل سوءتغذیه، کندی حرکات معدی و حالات خلقی بد(غمگین وافسرده)، مشکل در تمرکز را ایجاد میکند(آزاد، 1384؛ به نقل از خسروی و همکاران، 1390). دانش و اطلاعات بدست آمده دربارهی علل رفتارهای بیمارگونهی خوردن قطعی نیست. در تلاش برای کشف و فهم منشاءهای اختلالات خوردن، محققان توجه خود را بر روی عوامل شخصیتی، ژنتیکی و عوامل زیست شیمیایی افراد مبتلا به اختلالات معطوف ساختهاند(آزاد، 1384، به نقل از خسروی و همکاران، 1390 ). اختلالات خوردن میتواند خطرات جسمانی و روانی زیادی به همراه داشته باشند و چون معلوم شده است که افراد مبتلا به این اختلالات نگرشی منفی نسبت به بدن خود دارند و همواره دچار احساس گناه هستند(آزاد ،1384)؛ بنابراین قبل از هر اقدام لازم است که به مسایل روانشناختی آنان توجه شده و افکار و نگرشهای منفی آنان دربارهی وزن و بدنشان اصلاح و تعدیل گردد (آزاد،1384).
با توجه به اهمیت مساله اختلالات خوردن که در ردیف یکی از 10عامل اصلی مرگ و میر زنان جوان قرار دارد(استریگل و بولیک،2007)، و نسبت آن در بین زنان و مردان 10به 1است و در طول نوجوانی و واوایل جوانی آغاز میشود(راهنمای آماری و تشخیصی اختلالات روانی،2013). اختلال خوردن در نوجوانان به وفور مشاهده می شود به همین دلیل نیازمند مطالعات بیشتر در این گروه سنی است(کوپر و همکاران،2006) و از آن جاییکه دانشآموزان نقش مهمی در آینده کشور بر عهده دارند از این رو اهمیت سلامت آنان پیش از پیش مشخص میشود.
همانطور که از ابتدای فصل گفته شد این پژوهش در تلاش برآمده است به بررسی عوامل روانشناختی مؤثر بر اختلال خوردن از قبیل طرحواره های ناسازگار اولیه، مکانیزم های دفاعی و دشواری های تنظیم هیجانی در دانش آموزان دختر بپردازد.
4-1. اهداف پژوهش
اهدافی که در پژوهش حاضر مورد بررسی قرار میگیرند؛ عبارتند از:
هدف اصلی:
تعیین رابطه بین طرحوارههای ناسازگار اولیه، ابعاد مکانیزمهای دفاعی و ابعاد تنظیم هیجانی با باورهای بیمارگونه خوردن در دانشآموزان دختر
اهداف فرعی:
9.تعیین سهم طرحواره های ناسازگار اولیه، مکانیزم های دفاعی و تنظیم هیجانی در پیش بینی رفتارهای بیمارگونه خوردن
5-1- فرضیات تحقیق
6-1. تعریف متغیرها
در این قسمت به منظور آشنایی با متغیرهای پژوهش مورد نظر به تعریف نظری و عملیاتی آنها می پردازیم.
1-6-1- اختلالات خوردن:
تعریف نظری: طبق تعریف راهنمای تشخیصی اختلالات روانی( (DSM-V,2013 اختلال تغذیه و خوردن اختلالی است که با آشفتگی مداوم در خوردن یا رفتارهای مرتبط با خوردن مشخص میشود که منجر به تغییر در مصرف و یا جذب موادغذایی شده و به طور قابل توجهی باعث اختلال در سلامت جسمی و یا عملکرد روانی-اجتماعی میگردد.
تعریف عملیاتی : در این پژوهش ویژگیهای روانشناختی و نشانههای مرتبط با اختلالات خوردن بوسیلهی پرسشنامهی اختلال خوردن گارنر(EDI) سنجیده میشود.
2-6-1- مکانیزم های دفاعی:
تعریف نظری: فرآیندهای تنظیمکننده خودکاری هستند، که برای کاهش ناهماهنگی شناختی و به حداقل رساندن تغییرات ناگهانی در واقعیت درونی و بیرونی از طریق تأثیرگذاری بر چگونگی ادراک حوادث تهدیدکننده عمل میکنند( وایلنت 2004؛ به نقل از گنجی و همکاران، 1392).
تعریف عملیاتی: در این پژوهش هر یك از سه دسته مكانیزم های دفاعی رشدیافته، رشدنایافته و نوروتیک بر حسب نمره ای كه آزمودنی در پاسخ به سه زیر مقیاس پرسشنامه سبك های دفاعی (DSQ-40)بدست میآورد، سنجیده میشود.
3-6-1- طرحواره های ناسازگار اولیه:
تعریف نظری: ساختارهای ذهنی فرضی برای ارائه مفاهیم کلی ذخیره شده در حافظه است که نه تنها برای تفسیر اطلاعات، بلکه در چگونگی رمزگشایی اطلاعاتی که ارایه میشوند نیز مهم است(یانگ و همکاران،2003). محتوای هر طرحواره از طریق تجربههای زندگی فردی ساخته میشود، سازمان مییابد و در ادراک و ارزیابی اطلاعات جدید مورد استفاده قرار میگیرد(مارتین،1990؛ به نقل از دیوانداری و همکاران،1388).
تعریف عملیاتی: این متغیر در پژوهش مورد مطالعه به وسیله نمرات افراد در فرم کوتاه پرسشنامه طرحواره یانگ(1998) مورد اندازه گیری قرار خواهد گرفت.
4-6-1-تنظیم هیجانی:
تعریف نظری: به عنوان فرایند آغاز، حفظ، تعدیل و یا تغییر در بروز، شدت و یا استمرار احساس درونی و هیجان مرتبط با فرایندهای اجتماعی- روانی، فیزیکی در به انجام رساندن اهداف فرد تعریف می شود(ویمز و پینا،2010).
تعریف عملیاتی: در این پژوهش تنظیم هیجانی توسط مقیاس تنظیم هیجانی گراتز و رومئر(2004) ارزیابی میشود.